گنجور

بخش ۷۶ - فوت شدن دزد به آواز دادن آن شخص صاحب‌خانه را که نزدیک آمده بود که دزد را دریابد و بگیرد

این بدان ماند که شخصی دزد دید
در وثاق اندر پی او می‌دوید
تا دو سه میدان دوید اندر پیش
تا در افکند آن تعب اندر خویش
اندر آن حمله که نزدیک آمدش
تا بدو اندر جهد در یابدش
دزد دیگر بانگ کردش که بیا
تا ببینی این علامات بلا
زود باش و باز گرد ای مرد کار
تا ببینی حال اینجا زار زار
گفت باشد کان طرف دزدی بود
گر نگردم زود این بر من رود
در زن و فرزند من دستی زند
بستن این دزد سودم کی کند
این مسلمان از کرم می‌خواندم
گر نگردم زود پیش آید ندم
بر امید شفقت آن نیکخواه
دزد را بگذاشت باز آمد به راه
گفت ای یار نکو احوال چیست
این فغان و بانگ تو از دست کیست
گفت اینک بین نشان پای دزد
این طرف رفتست دزد زن‌بمزد
نک نشان پای دزد قلتبان
در پی او رو بدین نقش و نشان
گفت ای ابله چه می‌گویی مرا
من گرفته بودم آخر مر ورا
دزد را از بانگ تو بگذاشتم
من تو خر را آدمی پنداشتم
این چه ژاژست و چه هرزه ای فلان
من حقیقت یافتم چه بود نشان
گفت من از حق نشانت می‌دهم
این نشانست از حقیقت آگهم
گفت طراری تو یا خود ابلهی
بلک تو دزدی و زین حال آگهی
خصم خود را می‌کشیدم من کشان
تو رهانیدی ورا کاینک نشان
تو جهت‌گو من برونم از جهات
در وصال آیات کو یا بینات
صنع بیند مرد محجوب از صفات
در صفات آنست کو گم کرد ذات
واصلان چون غرق ذات‌اند ای پسر
کی کنند اندر صفات او نظر
چونک اندر قعر جو باشد سرت
کی به رنگ آب افتد منظرت
ور به رنگ آب باز آیی ز قعر
پس پلاسی بستدی دادی تو شعر
طاعت عامه گناه خاصگان
وصلت عامه حجاب خاص دان
مر وزیری را کند شه محتسب
شه عدو او بود نبود محب
هم گناهی کرده باشد آن وزیر
بی سبب نبود تغیر ناگزیر
آنک ز اول محتسب بد خود ورا
بخت و روزی آن بدست از ابتدا
لیک آنک اول وزیر شه بدست
محتسب کردن سبب فعل بدست
چون تو را شه ز آستانه پیش خواند
باز سوی آستانه باز راند
تو یقین می‌دان که جرمی کرده‌ای
جبر را از جهل پیش آورده‌ای
که مرا روزی و قسمت این بدست
پس چرا دی بودت آن دولت به دست
قسمت خود خود بریدی تو ز جهل
قسمت خود را فزاید مرد اهل

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این بدان ماند که شخصی دزد دید
در وثاق اندر پی او می‌دوید
هوش مصنوعی: این به این معناست که شخصی دزدی را مشاهده کرده و در حالتی که دزد در حال فرار است، به دنبالش می‌دود.
تا دو سه میدان دوید اندر پیش
تا در افکند آن تعب اندر خویش
هوش مصنوعی: او به مدت چند میدان دوید تا اینکه در نهایت آن مشکل را در درون خود حل کرد.
اندر آن حمله که نزدیک آمدش
تا بدو اندر جهد در یابدش
هوش مصنوعی: در آن زمان که خطری به او نزدیک شد، به شدت تلاش می‌کند تا خود را نجات دهد.
دزد دیگر بانگ کردش که بیا
تا ببینی این علامات بلا
هوش مصنوعی: دزد دیگری فریاد زد که بیا تا ببینی این نشانه‌های بدی را.
زود باش و باز گرد ای مرد کار
تا ببینی حال اینجا زار زار
هوش مصنوعی: زود بیا و برگرد ای مرد کار، تا ببینی که اوضاع اینجا چقدر خراب و نگران‌کننده است.
گفت باشد کان طرف دزدی بود
گر نگردم زود این بر من رود
هوش مصنوعی: گفت اگر آن طرف دزدی باشد، اگر زود بازنگردم، این موضوع برای من مشکل‌ساز خواهد شد.
در زن و فرزند من دستی زند
بستن این دزد سودم کی کند
هوش مصنوعی: کسی که به خانواده و فرزندان من دست دراز می‌کند و به آنها آسیب می‌زند، چه سودی می‌تواند برای من داشته باشد؟
این مسلمان از کرم می‌خواندم
گر نگردم زود پیش آید ندم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به زبان ساده بگویم، در این بیت اشاره می‌شود که اگر من از روی لطف و محبت مسلمان خوانده‌شوم، نمی‌خواهم به زودی از این مسیر خارج شوم. به نوعی تأکید بر این است که وفاداری به این مسیر برایم مهم است.
بر امید شفقت آن نیکخواه
دزد را بگذاشت باز آمد به راه
هوش مصنوعی: او با امید به‌دست آوردن لطف آن نیکوکار، دزد را رها کرد و دوباره به مسیر خود بازگشت.
گفت ای یار نکو احوال چیست
این فغان و بانگ تو از دست کیست
هوش مصنوعی: دوست عزیز، حال تو چطور است که این همه ناراحتی و فریاد از کجا نشأت می‌گیرد؟
گفت اینک بین نشان پای دزد
این طرف رفتست دزد زن‌بمزد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که یکی از دزدان در حال فرار است و نشانه‌ای از او در این سمت دیده می‌شود. این نشان‌دهنده جایی است که او به سمت آن رفت و ممکن است به زن و فرزندان خود نیز مرتبط باشد.
نک نشان پای دزد قلتبان
در پی او رو بدین نقش و نشان
هوش مصنوعی: پیش از آنکه دزد را تعقیب کنی، باید به آثار و نشانه‌هایی که از او باقی مانده توجه کنی.
گفت ای ابله چه می‌گویی مرا
من گرفته بودم آخر مر ورا
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی به دیگری می‌گوید که اقرار کند او چه می‌گوید، زیرا او از حقیقت موضوع آگاه است و قبلاً آن را درک کرده است. به نوعی، فرد با اعتماد به نفس به دیگری یادآوری می‌کند که او بیشتر از آنچه فکر می‌کند، می‌داند.
دزد را از بانگ تو بگذاشتم
من تو خر را آدمی پنداشتم
هوش مصنوعی: من فریاد تو را شنیدم و دزد را دور کردم، اما تو را که در لباس احمقانه‌ای بودی، انسان تصور کردم.
این چه ژاژست و چه هرزه ای فلان
من حقیقت یافتم چه بود نشان
هوش مصنوعی: این چه بی‌معنایی و بی‌اهمیتی است که می‌گویی، من حقیقت را یافته‌ام، چه نشانه‌ای از آن وجود دارد؟
گفت من از حق نشانت می‌دهم
این نشانست از حقیقت آگهم
هوش مصنوعی: من به تو نشانی از حقیقت می‌دهم که خودم به آن آگاه هستم و این نشانه نشان‌دهنده‌ی واقعیات است.
گفت طراری تو یا خود ابلهی
بلک تو دزدی و زین حال آگهی
هوش مصنوعی: گفتی که شجاع و باهوش هستی یا اینکه خودت نادانی، بلکه در واقع دزدی و از این وضعیت آگاه هستی.
خصم خود را می‌کشیدم من کشان
تو رهانیدی ورا کاینک نشان
هوش مصنوعی: من دشمن خود را می‌کشیدم و تو او را از من نجات دادی، حالا نشان این کارت باقی‌مانده است.
تو جهت‌گو من برونم از جهات
در وصال آیات کو یا بینات
هوش مصنوعی: تو راهنما و هدایت‌کننده‌ای هستی و من از موقعیت‌ها و محدودیت‌های دنیایی فراتر رفته‌ام تا به وصل و معنای آیات و نشانه‌های روشن برسم.
صنع بیند مرد محجوب از صفات
در صفات آنست کو گم کرد ذات
هوش مصنوعی: مردی که به خاطر ویژگی‌هایش از خود بی‌خبر است، در واقع به صفاتی توجه دارد که او را از شناخت واقعی خویش دور کرده است.
واصلان چون غرق ذات‌اند ای پسر
کی کنند اندر صفات او نظر
هوش مصنوعی: واصلان بر اساس ذات حق غرق شده‌اند، پس فرزندم، چگونه می‌توانند در ویژگی‌های او توجه کنند؟
چونک اندر قعر جو باشد سرت
کی به رنگ آب افتد منظرت
هوش مصنوعی: وقتی در ژرفای چاه قرار داری، چطور می‌توانی انتظار داشته باشی که تصویر تو به رنگ آب درآید؟
ور به رنگ آب باز آیی ز قعر
پس پلاسی بستدی دادی تو شعر
هوش مصنوعی: اگر به رنگ آب بازگردی از عمیق ترین جای دریا، به دوستی و عشق ما پیوندی برقرار کرده‌ای که تو به شعر معنا بخشیده‌ای.
طاعت عامه گناه خاصگان
وصلت عامه حجاب خاص دان
هوش مصنوعی: عمل به دستورات عمومی، موجب گناه خاصان می‌شود و ارتباط با عموم، مانع ورود به دایره خاصانی است که از دیگران متمایزند.
مر وزیری را کند شه محتسب
شه عدو او بود نبود محب
هوش مصنوعی: وزیر برای خود در دوران حیاتش از مشکلات و دشواری‌ها رنج می‌برد، چرا که شه و حکومتش بر او سختگیری می‌کند و در عین حال، دشمنانش نیز بر او افزوده می‌شوند. در این میان، محبت و پشتیبانی از او وجود ندارد و تنها تنهایی و ناامیدی با اوست.
هم گناهی کرده باشد آن وزیر
بی سبب نبود تغیر ناگزیر
هوش مصنوعی: این وزیر بی‌دلیل خطایی نکرده است و تغییر او لازم و ضروری بوده است.
آنک ز اول محتسب بد خود ورا
بخت و روزی آن بدست از ابتدا
هوش مصنوعی: محتسب از ابتدا بر او بد کرده است و به همین دلیل سعادت و روزی‌اش از همان آغاز دستخوش مشکلات بوده است.
لیک آنک اول وزیر شه بدست
محتسب کردن سبب فعل بدست
هوش مصنوعی: اما کسی که نخست وزیر پادشاه است، به دست بازپرس گرفتار شده و این باعث انجام کارهای زشت می‌شود.
چون تو را شه ز آستانه پیش خواند
باز سوی آستانه باز راند
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه تو را از درگاه خود می‌خواند، دوباره تو را به همان درگاه باز می‌گرداند.
تو یقین می‌دان که جرمی کرده‌ای
جبر را از جهل پیش آورده‌ای
هوش مصنوعی: تو خوب می‌دانی که گناهی کرده‌ای و برای توجیه آن، از ناآگاهی خود بهره می‌بری.
که مرا روزی و قسمت این بدست
پس چرا دی بودت آن دولت به دست
هوش مصنوعی: من را روزی و مقدراتم به دست توست، پس چرا دیروز آن سعادت در دست تو بود؟
قسمت خود خود بریدی تو ز جهل
قسمت خود را فزاید مرد اهل
هوش مصنوعی: تو از جهل خود پیوند را گسستی و به همین دلیل، سرنوشت و قسمت خود را افزایش داده‌ای، زیرا تو از زمره‌ی مردان دانا هستی.

حاشیه ها

1393/10/06 19:01
mohsen

در تیتر "بواز دادن" بجای " به آواز دادن " تایپ شده .
مقایسه شود با چاپ مثنوی از طرف انتشارات بهنود 1373

1396/08/11 21:11

دزدی به خانه شخصی وارد شد آن شخص متوجه شد و به دنبال او افتاد دو سه کوچه او را تعقیب کرد و زمانی که نزدیک بود تا به او برسد کسی فریاد زد بیا که در خانه تو دزد آمده است صاحبخانه تصور کرد همدست آن دزد در خانه است و زن و فرزند او در خطر هستند بنابراین بازگشت و به طرف خانه خود رفت پس از اینکه به خانه رسید به آن شخص گفت دزدی که میگفتی کجاست او جواب داد این ردپای دزد هست پی آن را بگیر تا به او برسی او گفت ای ابله من خودم دزد را دیدم و داشتم او را می گرفتم حالا تو رد پای او را به من نشان میدهی؟ مولوی با بیان این حکایت اشاره می‌کنند که آن صاحبخانه مثل واصلان حق و شخصی که او را صدا زد مثل مردم عامی است او خود حقیقت را دیده است و در راه آن گام بر می دارد ولی دیگران به او می‌گویند بیا اینجا که ما نشان حقیقت را دیده ایم و اگر رد آن را بگیری به آن میرسی اولیا چون به مقام شهود رسیده اند دیگر نیازی به نشانه ها ندارند و مانند شخصی هستند که در درآب غرق شده او دیگر نیازی نیست تا رنگ و نشانی از آب بیابد و آن را پیدا کند
صنع بیند مرد محجوب از صفات
در صفات آنست کو گم کرد ذات
واصلان چون غرق ذات‌اند ای پسر
کی کنند اندر صفات او نظر
چونک اندر قعر جو باشد سرت
کی به رنگ آب افتد منظرت

1400/01/15 11:04
ص ی

ممنون آقای تبرستانی سلامت باشید . عالی بود

1401/04/06 08:07
احمد الماس

عنوان ابتدایی حکایت نیاز به ویرایش یک واژه دارد که بجای ( به آواز) در اینجا ( بواز) درج شده است که خواهان ویرایش آن هستم سپاسگزار!