گنجور

بخش ۵۹ - دوم بار در سخن کشیدن سایل آن بزرگ را تا حال او معلوم‌تر گردد

گفت آن طالب که آخر یک نفس
ای سواره بر نی این سو ران فرس
راند سوی او که هین زوتر بگو
کاسپ من بس توسن‌ست و تندخو
تا لگد بر تو نکوبد زود باش
از چه می‌پرسی بیانش کن تو فاش
او مجال راز دل گفتن ندید
زو برون شو کرد و در لاغش کشید
گفت می‌خواهم درین کوچه زنی
کیست لایق از برای چون منی
گفت سه گونه زن‌اند اندر جهان
آن دو رنج و این یکی گنج روان
آن یکی را چون بخواهی کُل تراست
وآن دگر نیمی ترا‌، نیمی جداست
وآن سیم هیچ او ترا نبود بدان
این شنودی دور شو‌، رفتم روان
تا ترا اسپم نپراند لگد
که بیفتی بر نخیزی تا ابد
شیخ راند اندر میان کودکان
بانگ زد بار دگر او را جوان
که بیا آخر بگو تفسیر این
این زنان سه نوع گفتی بر گزین
راند سوی او و گفتش بکر خاص
کل ترا باشد ز غم یابی خلاص
وانک نیمی آن‌ِ تو‌، بیوه بود
وانک هیچ‌ست‌، آن عیال با ولد
چون ز شوی اولش کودک بود
مهر و کل خاطرش آن سو رود
دور شو تا اسپ نندازد لگد
سم اسپ توسنم بر تو رسد
های هویی کرد شیخ باز راند
کودکان را باز سوی خویش خواند
باز بانگش کرد آن سایل بیا
یک سؤالم ماند ای شاه کیا
باز راند این سو بگو زوتر چه بود
که ز میدان آن بچه گویم ربود
گفت ای شه با چنین عقل و ادب
این چه شیدست این چه فعلست ای عجب
تو ورای عقل کلی در بیان
آفتابی‌، در جنون چونی نهان‌؟
گفت این اوباش رایی می‌زنند
تا درین شهر خودم قاضی کنند
دفع می‌گفتم مرا گفتند نی
نیست چون تو عالمی صاحب فنی
با وجود تو حرام است و خبیث
که کم از تو در قضا گوید حدیث
در شریعت نیست دستوری که ما
کمتر از تو شه کنیم و پیشوا
زین ضرورت گیج و دیوانه شدم
لیک در باطن همانم که بدم
عقل من گنج‌ست و من ویرانه‌ام
گنج اگر پیدا کنم دیوانه‌ام
اوست دیوانه که دیوانه نشد
این عسس را دید و در خانه نشد
دانش من جوهر آمد نه عرض
این بهایی نیست بهر هر غرض
کان قندم‌، نیستان شکرم
هم ز من می‌روید و من می‌خورم
علم تقلیدی و تعلیمی‌ست آن
کز نفور مستمع دارد فغان
چون پی دانه نه بهر روشنی‌ست
همچو طالب‌علم دنیای دنی‌ست
طالب علم است بهر عام و خاص
نه که تا یابد ازین عالم خلاص
همچو موشی هر طرف سوراخ کرد
چونک نورش راند از در گفت برد
چونک سوی دشت و نورش ره نبود
هم در آن ظلمات جهدی می‌نمود
گر خدایش پَر دهد‌، پر‌ خرد
برهد از موشی و چون مرغان پرد
ور نجوید پر‌، بمانَد زیر خاک
ناامید از رفتن راه سماک
علم گفتاری که آن بی جان بود
عاشق روی خریداران بود
گرچه باشد وقت بحث علم زفت
چون خریدارش نباشد مرد و رفت
مشتری من خدایست او مرا
می‌کشد بالا که الله اشتری
خون‌بهای من جمال ذوالجلال
خون‌بهای خود خورم کسب حلال
این خریداران مفلس را بهل
چه خریداری کند یک مشت گِل‌؟
گِل مخور گِل را مخر گِل را مجو
زانک گِل‌خوار است دایم زردرو
دل بخور تا دایما باشی جوان
از تجلی چهره‌ات چون ارغوان
یا رب این بخشش نه حد کار ماست
لطف تو لطف خفی را خود سزاست
دست گیر از دست ما، ما را بخر
پرده را بر دار و پردهٔ ما مدر
باز خر ما را ازین نفس پلید
کاردش تا استخوان ما رسید
از چو ما بیچارگان این بند سخت
کی گشاید ای شه بی‌تاج و تخت
این چنین قفل گران را ای ودود
کی تواند جز که فضل تو گشود
ما ز خود سوی تو گردانیم سر
چون توی از ما به ما نزدیکتر
این دعا هم بخشش و تعلیم تست
گرنه در گلخن گلستان از چه رُست
در میان خون و روده فهم و عقل
جز ز اکرام تو نتوان کرد نقل
از دو پاره پیه این نور روان
موج نورش می‌زند بر آسمان
گوشت‌پاره که زبان آمد ازو
می‌رود سیلاب حکمت همچو جو
سوی سوراخی که نامش گوش‌هاست
تا به باغ جان که میوه‌ش هوش‌هاست
شاه‌راه باغ جان‌ها شرع اوست
باغ و بستان‌های عالم فرع اوست
اصل و سرچشمهٔ خوشی آنست آن
زود تجری تحتها الانهار خوان

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفت آن طالب که آخر یک نفس
ای سواره بر نی این سو ران فرس
هوش مصنوعی: طالب گفت: ای سواره بر اسب، یک نفس بایست و به این سو بیا.
راند سوی او که هین زوتر بگو
کاسپ من بس توسن‌ست و تندخو
هوش مصنوعی: به سوی او برو که سریع‌تر بگوید: «اسب من بسیار تند و چابک است!»
تا لگد بر تو نکوبد زود باش
از چه می‌پرسی بیانش کن تو فاش
هوش مصنوعی: قبل از اینکه دیگران به تو آسیب بزنند یا تو را اذیت کنند، بهتر است که خودت موضوع را مطرح کنی و صریح صحبت کنی.
او مجال راز دل گفتن ندید
زو برون شو کرد و در لاغش کشید
هوش مصنوعی: او نتوانست فرصتی برای گفتن راز دلش پیدا کند، بنابراین از آنجا بیرون رفت و با دستش آن را به سوی خود کشید.
گفت می‌خواهم درین کوچه زنی
کیست لایق از برای چون منی
هوش مصنوعی: گفت می‌خواهم در این کوچه دختری پیدا کنم که شایسته‌ی من باشد.
گفت سه گونه زن‌اند اندر جهان
آن دو رنج و این یکی گنج روان
هوش مصنوعی: در دنیا سه نوع زن وجود دارد: دو نوع زن باعث رنج و زحمت هستند، و یک نوع زن موجب آرامش و خوشبختی می‌شود.
آن یکی را چون بخواهی کُل تراست
وآن دگر نیمی ترا‌، نیمی جداست
هوش مصنوعی: اگر یکی از آنها را بخواهی، تمام وجودت را می‌طلبد و آن دیگری فقط نصف وجودت را می‌خواهد و نصفی دیگر از تو جداست.
وآن سیم هیچ او ترا نبود بدان
این شنودی دور شو‌، رفتم روان
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که زیبایی و ارزش واقعی یک چیز، در درون و ذات آن است، نه در ظاهر آن. اگر کسی فقط به ظواهری مانند نقره نگاه کند، از حقیقت عمیق‌تر و اساسی‌تر آن چیزی که در زندگی وجود دارد، دور خواهد ماند. شاعر به این نکته اشاره می‌کند که باید از ظواهر گذشت و به عمق معنا توجه کرد.
تا ترا اسپم نپراند لگد
که بیفتی بر نخیزی تا ابد
هوش مصنوعی: برای اینکه به زمین نیفتی و نتوانی بلند شوی، باید مراقب باشی که پا را به جایی نگذاری که تو را به خطر بیندازد.
شیخ راند اندر میان کودکان
بانگ زد بار دگر او را جوان
هوش مصنوعی: در میان کودکان، شیخی به صدا درآمد و دوباره آن جوان را صدا زد.
که بیا آخر بگو تفسیر این
این زنان سه نوع گفتی بر گزین
هوش مصنوعی: بیا و توضیح بده که این سه نوع زن که درباره‌شان صحبت کردی، چه ویژگی‌هایی دارند و کدام یک را باید انتخاب کرد.
راند سوی او و گفتش بکر خاص
کل ترا باشد ز غم یابی خلاص
هوش مصنوعی: به سمت او رفت و به او گفت: ا‌ای خاص، تو از غم‌ها نجات پیدا می‌کنی.
وانک نیمی آن‌ِ تو‌، بیوه بود
وانک هیچ‌ست‌، آن عیال با ولد
هوش مصنوعی: اگر نیمی از آن مال تو باشد، باید بدانی که همان نیمه بی‌سرپرست است و اگر هیچ‌یک از آن مال متعلق به تو نیست، آن زن و فرزند او نیز هیچ‌کاره هستند.
چون ز شوی اولش کودک بود
مهر و کل خاطرش آن سو رود
هوش مصنوعی: وقتی که زن از ابتدا شوهری اختیار می‌کند، در دلش عشق و محبت به او شکل می‌گیرد و تمام توجه و احساساتش به سمت او معطوف می‌شود.
دور شو تا اسپ نندازد لگد
سم اسپ توسنم بر تو رسد
هوش مصنوعی: از نزدیک دور شو، تا اسب وحشی پایش را به تو نزند. قدرت اسب نر من به تو خواهد رسید.
های هویی کرد شیخ باز راند
کودکان را باز سوی خویش خواند
هوش مصنوعی: شیخ با صدای بلندی کودکان را دور کرد و سپس آنها را به سوی خود دعوت کرد.
باز بانگش کرد آن سایل بیا
یک سؤالم ماند ای شاه کیا
هوش مصنوعی: باز آن نوازنده صدایش را بلند کرد و گفت: "ای شاه بزرگ، یک سوال از تو دارم که هنوز بی‌جواب مانده است."
باز راند این سو بگو زوتر چه بود
که ز میدان آن بچه گویم ربود
هوش مصنوعی: پرنده‌ای دوباره به این طرف برگشت و گفت زودتر بگو چه اتفاقی افتاد که آن کودک از میدان بیرون رفت.
گفت ای شه با چنین عقل و ادب
این چه شیدست این چه فعلست ای عجب
هوش مصنوعی: ای پادشاه، با این عقل و جوانمردی، این چه حال و وضعی است؟ این چه کاری است که انجام می‌دهی؟ چه شگفتی‌ای در این وجود دارد!
تو ورای عقل کلی در بیان
آفتابی‌، در جنون چونی نهان‌؟
هوش مصنوعی: تو فراتر از عقل و منطق هستی و در گفتارت مانند آفتاب درخشان و تابان به نظر می‌رسی، اما در جنون و دیوانگی‌ات چه حالت و حالتی داری که پنهان مانده است؟
گفت این اوباش رایی می‌زنند
تا درین شهر خودم قاضی کنند
هوش مصنوعی: گفت این افراد بی‌سواد نظر می‌دهند تا در این شهر خودشان قاضی شده و تصمیم‌گیر شوند.
دفع می‌گفتم مرا گفتند نی
نیست چون تو عالمی صاحب فنی
هوش مصنوعی: من می‌گفتم که مشکلی ندارم و کسی پاسخ می‌داد که تو چنین مشکلاتی را نداری چون در زمینۀ خودت بسیار ماهر و باتجربه هستی.
با وجود تو حرام است و خبیث
که کم از تو در قضا گوید حدیث
هوش مصنوعی: حضور تو باعث می‌شود که هر نوع سخن و رفتار ناپسند بی‌مغز و بی‌ارزش به نظر برسد، زیرا هیچ چیز دیگری نمی‌تواند به عظمت و اهمیت تو اشاره کند.
در شریعت نیست دستوری که ما
کمتر از تو شه کنیم و پیشوا
هوش مصنوعی: در قوانین دینی، هیچ دستوری وجود ندارد که ما از تو برتر باشیم یا به مقام بالاتری دست پیدا کنیم.
زین ضرورت گیج و دیوانه شدم
لیک در باطن همانم که بدم
هوش مصنوعی: از روی نیاز و فشار زندگی دچار سردرگمی و جنون شدم، اما در درون همچنان همان کسی هستم که قبلاً بودم.
عقل من گنج‌ست و من ویرانه‌ام
گنج اگر پیدا کنم دیوانه‌ام
هوش مصنوعی: عقل من مانند یک گنج با ارزش است، اما خودم در وضعیتی نابسامان و ویران قرار دارم. اگر این گنج را پیدا کنم، به جنون خواهم افتاد.
اوست دیوانه که دیوانه نشد
این عسس را دید و در خانه نشد
هوش مصنوعی: کسی که با مشاهدهٔ این مأمور، هنوز دیوانه نشده است واقعاً دیوانه است که در خانه نشسته و از این وضعیت بی‌خبر است.
دانش من جوهر آمد نه عرض
این بهایی نیست بهر هر غرض
هوش مصنوعی: دانش من ذات و ماهیت اصلی است و فقط بر اساس ظاهری و سطحی نیست؛ بنابراین ارزش و بهایی ندارد که برای هر نیازی از آن استفاده شود.
کان قندم‌، نیستان شکرم
هم ز من می‌روید و من می‌خورم
هوش مصنوعی: من مانند قند هستم و شیرینی‌ام از نیستانی که به من می‌رسد، شکل می‌گیرد و خود را می‌نوشم.
علم تقلیدی و تعلیمی‌ست آن
کز نفور مستمع دارد فغان
هوش مصنوعی: دانش و علمی که از دیگران دریافت شده و به طور مستقیم آموزش داده می‌شود، ممکن است با نارضایتی و اعتراض شنوندگان همراه باشد.
چون پی دانه نه بهر روشنی‌ست
همچو طالب‌علم دنیای دنی‌ست
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال دانه می‌گردد، هدفش روشنایی نیست؛ همان‌طور که دانشجو فقط به دنبال دنیا و امور دنیوی است.
طالب علم است بهر عام و خاص
نه که تا یابد ازین عالم خلاص
هوش مصنوعی: دانش‌جو به دنبال علم است، نه فقط برای افراد خاص، بلکه به خاطر این که از این دنیا نجات یابد و به معرفت و حقیقت برسد.
همچو موشی هر طرف سوراخ کرد
چونک نورش راند از در گفت برد
هوش مصنوعی: مثل موشی که به هر سمتی فرار کرده و سوراخ‌هایی ایجاد می‌کند، وقتی نور او را طرد کرد، از در بیرون رفت.
چونک سوی دشت و نورش ره نبود
هم در آن ظلمات جهدی می‌نمود
هوش مصنوعی: وقتی که راهی به سوی دشت و نور وجود نداشت، در همان تاریکی‌ها نیز تلاشی می‌شد.
گر خدایش پَر دهد‌، پر‌ خرد
برهد از موشی و چون مرغان پرد
هوش مصنوعی: اگر خدا به او بالی بدهد، خرد او فراتر می‌رود از موش، و همچون پرندگان به پرواز درمی‌آید.
ور نجوید پر‌، بمانَد زیر خاک
ناامید از رفتن راه سماک
هوش مصنوعی: اگر پرنده‌ای نتواند پرواز کند، ناچار در زیر خاک باقی خواهد ماند و از رفتن به سوی آسمان ناامید خواهد شد.
علم گفتاری که آن بی جان بود
عاشق روی خریداران بود
هوش مصنوعی: علمی که تنها در قالب کلمات و بدون جان بود، به عشق و علاقه کسانی که آن را می‌خواستند، وابسته بود.
گرچه باشد وقت بحث علم زفت
چون خریدارش نباشد مرد و رفت
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است زمانی برای گفت‌وگو درباره علم و دانش مناسب باشد، اما اگر کسی آن را نخواهد و دلسرد باشد، مثل این است که خریداری برای آن وجود ندارد و بحث به جایی نمی‌رسد.
مشتری من خدایست او مرا
می‌کشد بالا که الله اشتری
هوش مصنوعی: مشتری من خداست و او مرا به سوی خود می‌برد. او به من قدرت می‌دهد و مرا بالا می‌کشد.
خون‌بهای من جمال ذوالجلال
خون‌بهای خود خورم کسب حلال
هوش مصنوعی: بهای خون من زیبایی خداوند است و من از این زیبایی بهره می‌برم و تلاش می‌کنم که از راه حلال روزی به دست آورم.
این خریداران مفلس را بهل
چه خریداری کند یک مشت گِل‌؟
هوش مصنوعی: این خریداری که در وضعیت مالی مساعدی نیست، چه انتظاری می‌تواند داشته باشد که کسی یک مشت خاک را از او بخرد؟
گِل مخور گِل را مخر گِل را مجو
زانک گِل‌خوار است دایم زردرو
هوش مصنوعی: از خاک و افتادن به آن دوری کن و به دنبال آن نرو، چون انسان‌هایی هستند که همواره در حال آلودگی و درافتادن به خاک هستند و رنگ‌پریده و زشت به نظر می‌آیند.
دل بخور تا دایما باشی جوان
از تجلی چهره‌ات چون ارغوان
هوش مصنوعی: غم و اندوه را کنار بگذار تا همیشه جوان و شاداب بمانی، زیرا زیبایی چهره‌ات مانند گل ارغوان درخشان و جذاب است.
یا رب این بخشش نه حد کار ماست
لطف تو لطف خفی را خود سزاست
هوش مصنوعی: ‌پروردگار، این عطا و بخشش که ما شایسته آن نیستیم، تنها ناشی از لطف پنهان توست و خود این لطف، سزاوارترین چیز است.
دست گیر از دست ما، ما را بخر
پرده را بر دار و پردهٔ ما مدر
هوش مصنوعی: به ما کمک کن و دست ما را بگیر، ما را به خودت نزدیک کن و پرده را کنار بزن تا ما را بهتر بشناسی.
باز خر ما را ازین نفس پلید
کاردش تا استخوان ما رسید
هوش مصنوعی: دوباره خر ما به خاطر این نفس پلیدش، به مایه‌های درون ما آسیب جدی زده است.
از چو ما بیچارگان این بند سخت
کی گشاید ای شه بی‌تاج و تخت
هوش مصنوعی: به ما بیچارگان این زنجیرهای سخت چه کسی خواهد گشود؟ ای پادشاهی که تاج و تختی نداری.
این چنین قفل گران را ای ودود
کی تواند جز که فضل تو گشود
هوش مصنوعی: بدین ترتیب، کسی جز تو نمی‌تواند قفل سنگین و دشوار را بگشاید، ای دوست بسیار مهربان. تنها با لطف و بخشش توست که این کار امکان‌پذیر می‌شود.
ما ز خود سوی تو گردانیم سر
چون توی از ما به ما نزدیکتر
هوش مصنوعی: ما سر خود را به سوی تو می‌چرخانیم، زیرا تو از خودمان به ما نزدیک‌تر هستی.
این دعا هم بخشش و تعلیم تست
گرنه در گلخن گلستان از چه رُست
هوش مصنوعی: این دعا نشان‌دهنده‌ی رحمت و آموزش توست؛ وگرنه، گل‌هایی که در گلخن روییده‌اند، چرا چنین زیبایی دارند؟
در میان خون و روده فهم و عقل
جز ز اکرام تو نتوان کرد نقل
هوش مصنوعی: در میان شرایط سخت و دشوار، تنها با احترام و محبت تو می‌توان به درک و عقل دست یافت.
از دو پاره پیه این نور روان
موج نورش می‌زند بر آسمان
هوش مصنوعی: از دو تکه چربی، این نور خالص بیرون می‌آید و نورش در آسمان پخش می‌شود.
گوشت‌پاره که زبان آمد ازو
می‌رود سیلاب حکمت همچو جو
هوش مصنوعی: گوشت‌پاره‌ای که زبان دارد، به نوعی سخن می‌گوید و از دل آن، آبی از حکمت و دانش جاری می‌شود مانند جویی که در جریان است.
سوی سوراخی که نامش گوش‌هاست
تا به باغ جان که میوه‌ش هوش‌هاست
هوش مصنوعی: به سوی سوراخ‌هایی که گوش نامیده می‌شوند، می‌روم تا به باغ جان برسم که میوه‌اش، هوش و آگاهی است.
شاه‌راه باغ جان‌ها شرع اوست
باغ و بستان‌های عالم فرع اوست
هوش مصنوعی: مسیر اصلی و اساسی زندگی و روح انسان‌ها بر اساس تعالیم و قوانین دینی است و همه زیبایی‌ها و نعمت‌های دنیا وابسته به این اصول و فرعی از آن هستند.
اصل و سرچشمهٔ خوشی آنست آن
زود تجری تحتها الانهار خوان
هوش مصنوعی: سرچشمهٔ خوشی و لذت، همان جویبارهایی است که به سرعت در زیر آن جاری می‌شوند.

خوانش ها

بخش ۵۹ - دوم بار در سخن کشیدن سایل آن بزرگ را تا حال او معلوم‌تر گردد به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1393/12/02 01:03
محمدحسین محمدپور

بیت 37 در برخی نسخ خطی قدیمی به این شکل آمده است:
علم تقلیدی که آن بی جان بود
طالب روی خریداران بود

1396/07/04 18:10

شخصی برای مشورت در امری به دنبال عاقلی می گشت به او گفتند در فلان جا آدم بسیار دانایی هست که خود را به دیوانگی زده است پس به نزد او رفت و دید که سوار چوبی شده و در حال بازی کردن با کودکان است مسئله خود را با آن شخص در میان گذاشت و آن شخص به زیبایی او را راهنمایی کرد پس گفت تو که بسیار دانایی چرا خود را دیوانه ساخته ای جواب داد چون دیگران از درک گفته‌های من عاجزند من خود را در پشت پرده دیوانگی پنهان کرده ام
چون ولیی آشکارا با تو گفت
صد هزاران غیب و اسرار نهفت
مر ترا آن فهم و آن دانش نبود
وا ندانستی تو سرگین را ز عود
از جنون خود را ولی چون پرده ساخت
مر ورا ای کور کی خواهی شناخت
دیگران چون استعداد من را دیدند به من پیشنهاد کار قضاوت کردند ولی عقل من از اینها ارزشمندتر است و من این گنج را برای هر چیزی خرج نمی‌کنم دیوانه واقعی کسی است که این عالم مادی را می بیند و خود را به دیوانگی نمیزند و این عالم را رها نمی‌کند
عقل من گنجست و من ویرانه‌ام
گنج اگر پیدا کنم دیوانه‌ام
اوست دیوانه که دیوانه نشد
این عسس را دید و در خانه نشد
دانش من جوهر آمد نه عرض
این بهایی نیست بهر هر غرض
کسی به دنبال مناصب هست که گرفتار علم تقلیدی و عالم ماده شده من از اینها گذشته ام و طرف حسابم حق است

1401/10/18 02:01
baabak heidarinik

با درود و سپاس، ای کاش شعر را به طور کامل معنی می فرمودید، هر چند که منظور اصلی جناب مولانا از این شعر همان است که فرمودید، با این حال معنی مسئله مورد مشورت را هم بیان می کردید، البته من موضوع را درک می کنم ولی فکر نمی کنم سانسور مسایل مشکلی را بگشاید، برعکس بیان مطالب است که باعث شکافتن و شناختن می گردد، بی نهایت سپاسگزارم 

1396/10/29 22:12
آریا والا

سوی سوراخی که نامش گوشهاست
تا بباغ جان که میوه‌ش هوشهاست
شاه‌راه باغ جانها شرع اوست
باغ و بستانهای عالم فرع اوست
اصل و سرچشمهٔ خوشی آنست آن
زود تجری تحتها الانهار خوان
گوش های جهان هستی صدا و ندای قلبت رو میشنوه ، هر میلی که از قلب و ذهنت بگذره رو متجلی میکنه ، اگر تجری تحتها الانهار رو بخوای ، جهان هستی رو به سمت اون هدایت میکنه ، انتخابش با خودته

1402/09/25 18:11
کوروش

همچو موشی هر طرف سوراخ کرد

چونک نورش راند از در گفت برد

 

یعنی چه ؟؟؟

1402/09/26 18:11
رضا از کرمان

سلام 

  بنده عین تفسیر آقای کریم زمانی بر این بیت را برایتان نقل قول میکنم :

 "عالمی که دارای علم تقلیدی وعاریتی است  وآن علم را برای جلب نظر عام وخاص کسب می کند مانند موشی است که در زمین هر طرف را سوراخ می کند که خود را به عالم نورانی برساند،زیرا وقتی که نور او را می راند میگوید:از این مرتبه دور شو "

(شرح جامع مثنوی معنوی کریم زمانی ج ۲ ص۶۰۷)

برد =فعل امر از دور شدن از راه یعنی از راه دور شو(فرهنگ لغات وتعبیرات مثنوی ج۲ ص۹۶)

شاد باشید

1402/09/30 22:11
کوروش

سپاسگزارم 

1403/10/03 08:01
بهرام خاراباف

اوست دیوانه

 که دیوانه نشد

#مولوی

دیوانه اول جبرادیوانه است یاحتمابایددیوانه باشد.دیوانه دوم دیوانگی اختیارکرده است یااگردیوانگی اختیارنکندجبرادیوانه خواهدشد

 

جبرم دراختیاراست و

اختیارم

            به جبر