بخش ۵۸ - خواندن محتسب مست خراب افتاده را به زندان
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۵۸ - خواندن محتسب مست خراب افتاده را به زندان به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
احتراما در مصرع اول بیت پنجم بنظر می رسد بجای "سال" کلمه "سوال" صحیح می باشد.
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
توصیه میشود در این زمینه مست و محتسب خانم پروین اعتصامی نیز مطالعه شود .
چونکه مستم میکنی حدم مزن
شرع مستان را نیارد حد زدن
گر شدم هشیار ان گاهم بزن
که نخواهم خود شدن هشیار من
در بیت هفتم بجای منحنی میزنی درست است.با تشکر
امین گرامی
با درود
مست خفته است و محتسب خم شده و با او مجادله می کند
منحنی در اینجا بسیار توصیف زیبایی ست
شاید پروین از مولوی الهام گرفته باشد
ولی بسیار پر معنی تر و زیبا تر سروده
محتسب مستی به ره دیدو گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست
مرسده
با درود باید عرض کنم سوءتعبیر نشود مولوی کلا لفظ را فدای معنی میکند چون هدفش شاعری نمیباشد باتشکر
درود آقا رسول:
چه خوش است که لفظ و معنا توأم باشد که پروین ازین عهده خوش برآمده.
پایدار باشید بر دوام
گفت گفتم اه کن هو میکنی
گفت من شادم تواز غم دمزنی
گفت اخردرسبو واگو که چیست
گفت ازان که خوردهام (گفت ان خقیست)
به نظر میرسد که اشتباه نوشتاری ای در بیت دوم، مصرع دوم؛ در شعر ایجاد سکته وزن و عروضی کرده:
"گفت [زان] خوردم که هست اندر صبو"
بجای
"گفت [ازین] خوردم که هست اندر صبر"
البته مطمئن نیستم و استناد موجهی در زمان نگارش این دیدگاه در دست ندارم؛ چه خوب که صاحبنظران بررسی کرده، نظر دهند؛ ولیکن به عقل ناقص این حقیر میرسد که به اعتبار مصرع:
"دور میشد این سؤال و این جواب"
منطقی ست که انتظار تشکیل دور باطلی از یک سوال و جواب میان مست و محتسب را مفروض بدانیم؛ حال آنکه در بیت ما قبل، به نقل و روایت وبگاه "گنجور":
"گفت آنچ خوردهای آن چیست آن
گفت آنک در سبو مخفیست آن"
این انتظار، آنچنان که منطقا انتظار میرود ارضاء نمیشود؛ بنده اگر اشتباه نکنم در روایتی به قرائت دکتر الهی قمشه ای، اینطور شنیدم:
"گفت آنچ خوردهای؟ آن چیست آن؟
در سبو هست زانکه خوردستم از آن!!!" - (یا چیزی مشابه این)
دوستان خورده نگیرند؛ قصد تحریف و تحلیف ندارم؛ لیکن در استیجال به استمداد از قوه ضعیف حافظه، میگویم و منبعی قابل استناد نیز نجستم؛ اما مغز مطلب بنده را دریابید و شما اصلاح کنید)
تواتر منطقی پرسش و پاسخ، که همزمان رندی و ذکاوت مست را مستتر در خود دارد، در این نسخه دلنشین تر به نظر حقیر میرسد:
محتسب از مست میپرسد چه خورده ای؟
مست میگوید از این خوردم که در این سبو ست.
منطقا محتسب باز میپرسد که خوب در سبو چیست؟
و مست پرسش و پاسخ را لا زیرکی به دور باطل هدایت میکند:
در سبو همان چیزی ست که خوردم...
ارادتمند و کوچک صاحبنظران.
من هفت دفتر اشعارشو دارم در انتهای ابیات این دو بیت نیز هست.
هم مرا زنبیل و دریوزه بودی
هم نذورات همه روزه بودی (بدی)
بگذر از من زانکه گم کردی تو راه
بازجو ریش و بزرگ خانقاه...
به نظر میرسد در بیت اول کلمه دیوار صحیح نیست و باید بازار بجای آن نگاشته شود.
در بن بازار مستی خفته دید
بازار را بن نیست و آنچنان که در لت نخست می بینیم، محتسب در "جایی" می رسد؛ جایی که نامی چون بازار بر آن نیست و می تواند هرجایی از گذرگاه و محدوده ی پاسبانی شبانه ی محتسب باشد. دوم آن که این تنها رجی نیست که در آن به بن دیوار اشاره شده؛ آنچنان که در دفتر سوم می بینیم:
این مثل بشنو که شب دزدی عنید
در بن دیوار حفره میبرید
شاد باشید.
محتسب نماد من ذهنی انسان است که به ظاهر دارای هشیاری و عقل میباشد و همین عقل است که او را صاحب زندان و حبس کرده است و مست تمثیل هشیاری حضور انسانی که به حضور رسیده و به خود زنده شده میباشد . محتسب یا من ذهنی تمایل به اسم چیزها دارد که با آنها هم هویت شود و با ترازوی ذهن خود خوب و بد را بسنجد ، انسان زنده شده به اصل خود گریزان از اسم چرا که اسم را مربوط به ذهن انسان میداند و بلافاصله پس از هم هویت شدن با چیزهای این جهانی خود را در زندان ذهن ( در اینجا محتسب )می یابد ، پس در برابر من ذهنی خود مقاومت کرده و قصد بازگشت دوباره به زندان ذهن را ندارد . محتسب یا من ذهنی انسان درد و آه را می شناسد و مست را دعوت به آن میکند و انسان به حضور رسیده شادی بی سبب را تجربه کرده و حلاوت آن را چشیده ، به همین دلیل از ورود به آه و درد امتناع کرده و هو هو میکند . محتسب یا من ذهنی قصد دارد به هر ترفند و شکل ممکن ( مست ) انسان به معرفت رسیده را با خود همراه کرده و به زندان ذهن ببرد اما مست یا آن عارف پاسخ میدهد ما از یک جنس نیستیم ، من از جنس زندگی و هشیاری و شادی بی سبب هستم و تو از جنس درد و آه وهم هویت شدگی ، پس به قول امروزی ها به هم نمیخوریم . محتسب دوباره اصرار بر بردن مست می حضور به زندان ذهن میکند و مست پاسخ میدهد که برهنه از هرگونه هم هویت شدگی با چیزهای این جهانی شده است و چیزی ندارد که عاید محتسب شود و در پایان اشاره میکند به اینکه اگر بیرون رفتن از این حالت مستی که ناشی از می آن جهانی است وجود داشت
به خانه ذهن خود باز می گشت و همچون شیخ ( انسان هم هویت شده با باورهای ذهنی ) بر
دکان خود نشسته و به کاسبی خود مشغول میشدم . بنظر میرسد مولانا اشاره ای دارد به دوران قبل از تحول و تولد دوباره خود که پس از دیدار با شمس تبریزی به وجود آمد و مولانا مولانا شد .
موفق و در پناه حق باشید
استاد پرویز شهبازی در یکی از برنامه های گنج حضور بطور مبسوط به شرح این ابیات عرفانی میپردازند .
دمتون گرم توصیه میکنم این شعر رو باصدای دکتر الهی قمشه ای در سخرانی ایشان باعنوان (پاکی) بشنوید.
عالی بود
همین حکایت را عبید زاکانی در رسالهی دلگشا چنین آورده است: عسسان شب به قزوینی مست رسیدند بگرفتند که برخیز تا به زندانت بریم. گفت اگر من به راه توانستمی رفت به خانهی خود رفتمی.
«گفت از آنک خورده ام گفت این خفیست»
این «گفت» دوم باید چیز دیگری باشد چون نظم پرسش و پاسخ را بین محتسب و مست که به طور متناوب، یکی این و یکی آن، انجام می شود، به هم می زند.
درود بر همراهان.عالی
چقدر لذت بردم از این شعر ،کاش یه هنرمند با صدای خودش این شعر را به جایگاه واقعی خودش می رساند.
من اگر با عقل و با امکانمی
همچو شیخان بر سر دکانمی
منظور از شیخ و دکان چیست ؟
سلام بر شما
با این بیت دو چیز را نقد کرده: عقل معیشت اندیش را که به دنبال بهره مندی مادی از امور معنوی است، دکان زدن شیخان و دین فروشی. عقل معیشت اندیش عاقبتش دین فروشی است.
واقعا اشعار مولانا بسیار زیباست
جسارتا در بیت نهم مصراع دوم،
[ معرفت متراش و کم کن این ستیز ]
درست نیست؟!