گنجور

بخش ۵۸ - خواندن محتسب مست خراب افتاده را به زندان

محتسب در نیم شب جایی رسید
در بن دیوار مستی خفته دید
گفت هی مستی چه خوردستی بگو
گفت ازین خوردم که هست اندر سبو
گفت آخر در سبو واگو که چیست
گفت از آنک خورده‌ام گفت این خفیست
گفت آنچ خورده‌ای آن چیست آن
گفت آنک در سبو مخفیست آن
دُور می‌شد این سؤال و این جواب
ماند چون خر محتسب اندر خلاب
گفت او را محتسب هین آه کن
مست هوهو کرد هنگام سخن
گفت گفتم آه کن هو می‌کنی
گفت من شاد و تو از غم منحنی
آه از درد و غم و بیدادیست
هوی هوی می‌خوران از شادیست
محتسب گفت این ندانم خیز خیز
معرفت متراش و بگذار این ستیز
گفت رو تو از کجا من از کجا
گفت مستی خیز تا زندان بیا
گفت مست ای محتسب بگذار و رو
از برهنه کی توان بردن گرو
گر مرا خود قوت رفتن بدی
خانهٔ خود رفتمی وین کی شدی
من اگر با عقل و با امکانمی
همچو شیخان بر سر دکانمی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

محتسب در نیم شب جایی رسید
در بن دیوار مستی خفته دید
هوش مصنوعی: در نیمه شب، نگهبان اخلاق به جایی رسید و در گوشه‌ای از دیوار، فردی را دید که خوابش برده و می‌نوشد.
گفت هی مستی چه خوردستی بگو
گفت ازین خوردم که هست اندر سبو
هوش مصنوعی: مستی‌ام را از چه می‌دانم؟ بگو ببینم چه نوشیده‌ای؟ او پاسخ داد: نوشیدنی که در این ظرف است، من از آن خورده‌ام.
گفت آخر در سبو واگو که چیست
گفت از آنک خورده‌ام گفت این خفیست
هوش مصنوعی: در نهایت پرسیدند که در این سبو چه چیزی وجود دارد. پاسخ داد: "چیزهایی است که من نوشیده‌ام و این موضوع پنهان است."
گفت آنچ خورده‌ای آن چیست آن
گفت آنک در سبو مخفیست آن
هوش مصنوعی: گفت: آن چیزی که خورده‌ای چیست؟ او پاسخ داد: آنچه در ظرف پنهان است.
دُور می‌شد این سؤال و این جواب
ماند چون خر محتسب اندر خلاب
هوش مصنوعی: سؤال و جواب به حالت تکرار در می‌آید و همانند الاغی که در جایی در گل و لای گیر کرده، به دور خود می‌چرخد و نمی‌تواند بیرون بیاید.
گفت او را محتسب هین آه کن
مست هوهو کرد هنگام سخن
هوش مصنوعی: محتسب به او گفت: ای مست، کمی آه بکش و ساکت باش. اما او در پاسخ با سر و صدا و هیاهو ادامه داد و توجهی به صحبت دیگران نکرد.
گفت گفتم آه کن هو می‌کنی
گفت من شاد و تو از غم منحنی
هوش مصنوعی: شخصی می‌گوید وقتی درباره‌ی غصه‌ام صحبت می‌کنم، دیگران احساس شادی می‌کنند، اما من در حال غمگینی و در حال خم شدن زیر فشار آن هستم.
آه از درد و غم و بیدادیست
هوی هوی می‌خوران از شادیست
هوش مصنوعی: حسرت و اندوه و ظلم و ستم است که به دل می‌کوبد، در حالی‌که شادی نیز وجود دارد که در دل‌ها را می‌گشاید.
محتسب گفت این ندانم خیز خیز
معرفت متراش و بگذار این ستیز
هوش مصنوعی: محتسب گفت: نمی‌دانم چه کار کنیم، بلند شو و از درگیری خودداری کن و بگذار این جدال تمام شود.
گفت رو تو از کجا من از کجا
گفت مستی خیز تا زندان بیا
هوش مصنوعی: شخصی از دیگری می‌پرسد که تو از کجا آمده‌ای و من از کجا. در پاسخ، شخص دیگر با حالتی مست می‌گوید که بیایید تا به زندان برویم. این گفتگو نشان‌دهنده حالتی است که در آن دو نفر به یکدیگر اشاره می‌کنند که وضعیت یا مسیر زندگی‌شان چقدر متفاوت است و در نهایت به یک مکانی خاص دعوت می‌شوند.
گفت مست ای محتسب بگذار و رو
از برهنه کی توان بردن گرو
هوش مصنوعی: گفت مرد مست به محتسب: اجازه بده برو، زیرا از کسی که برهنه است نمی‌توان چیزی طلب کرد.
گر مرا خود قوت رفتن بدی
خانهٔ خود رفتمی وین کی شدی
هوش مصنوعی: اگر قدرت رفتن به خانه‌ام را داشتم، به خانه‌ام می‌رفتم؛ اما اکنون که این امکان ندارد، چرا این‌گونه شده است؟
من اگر با عقل و با امکانمی
همچو شیخان بر سر دکانمی
هوش مصنوعی: اگر من هم از نظر عقل و توانایی در سطح شیخ‌ها بودم، مانند آنها در دکان خود مشغول کار بودم.

خوانش ها

بخش ۵۸ - خواندن محتسب مست خراب افتاده را به زندان به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1388/02/14 21:05
محمد حسین سنجری

احتراما در مصرع اول بیت پنجم بنظر می رسد بجای "سال" کلمه "سوال" صحیح می باشد.
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1389/02/06 11:05
بهمن طاهری

توصیه میشود در این زمینه مست و محتسب خانم پروین اعتصامی نیز مطالعه شود .

1393/11/24 17:01
روفیا

چونکه مستم میکنی حدم مزن
شرع مستان را نیارد حد زدن
گر شدم هشیار ان گاهم بزن
که نخواهم خود شدن هشیار من

1394/02/10 00:05
امین

در بیت هفتم‌‌ بجای منحنی میزنی درست است.با تشکر

1394/02/10 10:05
merce

امین گرامی
با درود
مست خفته است و محتسب خم شده و با او مجادله می کند
منحنی در اینجا بسیار توصیف زیبایی ست

1394/02/10 10:05
merce

شاید پروین از مولوی الهام گرفته باشد
ولی بسیار پر معنی تر و زیبا تر سروده
محتسب مستی به ره دیدو گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست
مرسده

1403/07/04 01:10
رسول لطف الهی

با درود باید عرض کنم سوءتعبیر نشود مولوی کلا لفظ را فدای معنی میکند چون هدفش شاعری نمیباشد باتشکر 

1403/07/04 22:10
nabavar

درود آقا رسول:

چه خوش است که لفظ و معنا توأم باشد که پروین ازین عهده  خوش برآمده.

پایدار باشید بر دوام

 

1394/08/17 22:11
mohmdirani

گفت گفتم اه کن هو میکنی
گفت من شادم تواز غم دمزنی
گفت اخردرسبو واگو که چیست
گفت ازان که خوردهام (گفت ان خقیست)

1394/09/21 10:12
صفا

به نظر میرسد که اشتباه نوشتاری ای در بیت دوم، مصرع دوم؛ در شعر ایجاد سکته وزن و عروضی کرده:
"گفت [زان] خوردم که هست اندر صبو"
بجای
"گفت [ازین] خوردم که هست اندر صبر"

1394/10/23 02:12
صفا

البته مطمئن نیستم و استناد موجهی در زمان نگارش این دیدگاه در دست ندارم؛ چه خوب که صاحبنظران بررسی کرده، نظر دهند؛ ولیکن به عقل ناقص این حقیر میرسد که به اعتبار مصرع:
"دور می‌شد این سؤال و این جواب"
منطقی ست که انتظار تشکیل دور باطلی از یک سوال و جواب میان مست و محتسب را مفروض بدانیم؛ حال آنکه در بیت ما قبل، به نقل و روایت وبگاه "گنجور":
"گفت آنچ خورده‌ای آن چیست آن
گفت آنک در سبو مخفیست آن"
این انتظار، آنچنان که منطقا انتظار میرود ارضاء نمیشود؛ بنده اگر اشتباه نکنم در روایتی به قرائت دکتر الهی قمشه ای، اینطور شنیدم:
"گفت آنچ خورده‌ای؟ آن چیست آن؟
در سبو هست زانکه خوردستم از آن!!!" - (یا چیزی مشابه این)
دوستان خورده نگیرند؛ قصد تحریف و تحلیف ندارم؛ لیکن در استیجال به استمداد از قوه ضعیف حافظه، میگویم و منبعی قابل استناد نیز نجستم؛ اما مغز مطلب بنده را دریابید و شما اصلاح کنید)
تواتر منطقی پرسش و پاسخ، که همزمان رندی و ذکاوت مست را مستتر در خود دارد، در این نسخه دلنشین تر به نظر حقیر میرسد:
محتسب از مست میپرسد چه خورده ای؟
مست میگوید از این خوردم که در این سبو ست.
منطقا محتسب باز میپرسد که خوب در سبو چیست؟
و مست پرسش و پاسخ را لا زیرکی به دور باطل هدایت میکند:
در سبو همان چیزی ست که خوردم...
ارادتمند و کوچک صاحبنظران.

1395/07/19 12:10

من هفت دفتر اشعارشو دارم در انتهای ابیات این دو بیت نیز هست.
هم مرا زنبیل و دریوزه بودی
هم نذورات همه روزه بودی (بدی)
بگذر از من زانکه گم کردی تو راه
بازجو ریش و بزرگ خانقاه...

1397/06/16 20:09
عزت اله

به نظر میرسد در بیت اول کلمه دیوار صحیح نیست و باید بازار بجای آن نگاشته شود.
در بن بازار مستی خفته دید

1402/10/11 16:01
زیرک غبار

بازار را بن نیست و آنچنان که در لت نخست می بینیم، محتسب در "جایی" می رسد؛ جایی که نامی چون بازار بر آن نیست و می تواند هرجایی از گذرگاه و محدوده ی پاسبانی شبانه ی محتسب باشد. دوم آن که این تنها رجی نیست که در آن به بن دیوار اشاره شده؛ آنچنان که در دفتر سوم می بینیم: 

این مثل بشنو که شب دزدی عنید

در بن دیوار حفره می‌برید

 

شاد باشید.

1397/11/14 20:02
برگ بی برگی

محتسب نماد من ذهنی انسان است که به ظاهر دارای هشیاری و عقل میباشد و همین عقل است که او را صاحب زندان و حبس کرده است و مست تمثیل هشیاری حضور انسانی که به حضور رسیده و به خود زنده شده میباشد . محتسب یا من ذهنی تمایل به اسم چیزها دارد که با آنها هم هویت شود و با ترازوی ذهن خود خوب و بد را بسنجد ، انسان زنده شده به اصل خود گریزان از اسم چرا که اسم را مربوط به ذهن انسان میداند و بلافاصله پس از هم هویت شدن با چیزهای این جهانی خود را در زندان ذهن ( در اینجا محتسب )می یابد ، پس در برابر من ذهنی خود مقاومت کرده و قصد بازگشت دوباره به زندان ذهن را ندارد . محتسب یا من ذهنی انسان درد و آه را می شناسد و مست را دعوت به آن میکند و انسان به حضور رسیده شادی بی سبب را تجربه کرده و حلاوت آن را چشیده ، به همین دلیل از ورود به آه و درد امتناع کرده و هو هو میکند . محتسب یا من ذهنی قصد دارد به هر ترفند و شکل ممکن ( مست ) انسان به معرفت رسیده را با خود همراه کرده و به زندان ذهن ببرد اما مست یا آن عارف پاسخ میدهد ما از یک جنس نیستیم ، من از جنس زندگی و هشیاری و شادی بی سبب هستم و تو از جنس درد و آه وهم هویت شدگی ، پس به قول امروزی ها به هم نمیخوریم . محتسب دوباره اصرار بر بردن مست می حضور به زندان ذهن میکند و مست پاسخ میدهد که برهنه از هرگونه هم هویت شدگی با چیزهای این جهانی شده است و چیزی ندارد که عاید محتسب شود و در پایان اشاره میکند به اینکه اگر بیرون رفتن از این حالت مستی که ناشی از می آن جهانی است وجود داشت
به خانه ذهن خود باز می گشت و همچون شیخ ( انسان هم هویت شده با باورهای ذهنی ) بر
دکان خود نشسته و به کاسبی خود مشغول میشدم . بنظر میرسد مولانا اشاره ای دارد به دوران قبل از تحول و تولد دوباره خود که پس از دیدار با شمس تبریزی به وجود آمد و مولانا مولانا شد .
موفق و در پناه حق باشید

1397/11/14 20:02
برگ بی برگی

استاد پرویز شهبازی در یکی از برنامه های گنج حضور بطور مبسوط به شرح این ابیات عرفانی میپردازند .

1399/04/28 09:06
یاسین

دمتون گرم توصیه میکنم این شعر رو باصدای دکتر الهی قمشه ای در سخرانی ایشان باعنوان (پاکی)‌ بشنوید.

1399/04/28 09:06
یاسین

عالی بود

1399/08/12 13:11
حسین بدیعی

همین حکایت را عبید زاکانی در رساله‌ی دلگشا چنین آورده است: عسسان شب به قزوینی مست رسیدند بگرفتند که برخیز تا به زندانت بریم. گفت اگر من به راه توانستمی رفت به خانه‌ی خود رفتمی.

1400/05/05 10:08
احسان

«گفت از آنک خورده ام گفت این خفیست»

این «گفت» دوم باید چیز دیگری باشد چون نظم پرسش و پاسخ را بین محتسب و مست که به طور متناوب، یکی این و یکی آن، انجام می شود، به هم می زند.

1402/01/15 14:04
حسن از آباده

درود بر همراهان.عالی

1402/08/02 13:11
میلاد مظفری

چقدر لذت بردم از این شعر ،کاش یه هنرمند با صدای خودش این شعر را به جایگاه واقعی  خودش می رساند.

1402/09/25 17:11
کوروش

من اگر با عقل و با امکانمی

همچو شیخان بر سر دکانمی

منظور از شیخ و دکان چیست ؟

 

1403/02/11 13:05
مهرداد

سلام بر شما

با این بیت دو چیز را نقد کرده: عقل معیشت اندیش را که به دنبال بهره مندی مادی از امور معنوی است، دکان زدن شیخان و دین فروشی. عقل معیشت اندیش عاقبتش دین فروشی است. 

1402/11/21 00:01
مهدی کولانی

واقعا اشعار مولانا بسیار زیباست 

1403/08/03 22:11
امیرمهدی محمدخانی

جسارتا در بیت نهم مصراع دوم،

[ معرفت متراش و کم کن این ستیز ]

درست نیست؟!