گنجور

بخش ۵۳ - حکایت

خانه‌ای نو ساخت روزی نو مرید
پیر آمد خانهٔ او را بدید
گفت شیخ آن نو مرید خویش را
امتحان کرد آن نکو اندیش را
روزن از بهر چه کردی ای رفیق
گفت تا نور اندر آید زین طریق
گفت آن فرعست این باید نیاز
تا ازین ره بشنوی بانگ نماز
بایزید اندر سفر جستی بسی
تا بیابد خضر وقت خود کسی
دید پیری با قدی همچون هلال
دید در وی فر و گفتار رجال
دیده نابینا و دل چون آفتاب
همچو پیلی دیده هندستان به خواب
چشم بسته خفته بیند صد طرب
چون گشاید آن نبیند ای عجب
بس عجب در خواب روشن می‌شود
دل درون خواب روزن می‌شود
آنک بیدارست و بیند خواب خوش
عارفست او خاک او در دیده‌کش
پیش او بنشست و می‌پرسید حال
یافتش درویش و هم صاحب‌عیال
گفت عزم تو کجا ای بایزید
رخت غربت را کجا خواهی کشید
گفت قصد کعبه دارم از پگه
گفت هین با خود چه داری زاد ره
گفت دارم از درم نقره دویست
نک ببسته سخت بر گوشهٔ ردیست
گفت طوفی کن بگردم هفت بار
وین نکوتر از طواف حج شمار
و آن درمها پیش من نه ای جواد
دان که حج کردی و حاصل شد مراد
عمره کردی عمر باقی یافتی
صاف گشتی بر صفا بشتافتی
حق آن حقی که جانت دیده است
که مرا بر بیت خود بگزیده است
کعبه هرچندی که خانهٔ بر اوست
خلقت من نیز خانهٔ سر اوست
تا بکرد آن خانه را در وی نرفت
واندرین خانه به جز آن حی نرفت
چون مرا دیدی خدا را دیده‌ای
گرد کعبهٔ صدق بر گردیده‌ای
خدمت من طاعت و حمد خداست
تا نپنداری که حق از من جداست
چشم نیکو باز کن در من نگر
تا ببینی نور حق اندر بشر
بایزید آن نکته‌ها را هوش داشت
همچو زرین حلقه‌اش در گوش داشت
آمد از وی بایزید اندر مزید
منتهی در منتها آخر رسید

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خانه‌ای نو ساخت روزی نو مرید
پیر آمد خانهٔ او را بدید
هوش مصنوعی: روزی، شخصی تازه‌ساخته به خانه‌اش آمد و دید که مریدی از استاد پیر خود به خانه‌اش آمده است.
گفت شیخ آن نو مرید خویش را
امتحان کرد آن نکو اندیش را
هوش مصنوعی: شیخ به نوآموز خود گفت که باید او را آزمایش کند تا کیفیت اندیشه‌های نیکویش را بررسی کند.
روزن از بهر چه کردی ای رفیق
گفت تا نور اندر آید زین طریق
هوش مصنوعی: رفیق، چرا این روزنه را باز کردی؟ گفت که تا نور از این راه وارد شود.
گفت آن فرعست این باید نیاز
تا ازین ره بشنوی بانگ نماز
هوش مصنوعی: او گفت: این فرع و موضوع جزئی است و برای رسیدن به معرفت و درک واقعی، باید از این مسیر بگذری تا صدای نماز را بشنوی.
بایزید اندر سفر جستی بسی
تا بیابد خضر وقت خود کسی
هوش مصنوعی: بایزید در سفر تلاش زیادی کرد تا شخصی مانند خضر را که در زمان مناسب به کمک او بیاید، پیدا کند.
دید پیری با قدی همچون هلال
دید در وی فر و گفتار رجال
هوش مصنوعی: نظری به پیرمردی انداختم که قدش مانند هلال بود. در او شکوه و سخنانی از بزرگان را مشاهده کردم.
دیده نابینا و دل چون آفتاب
همچو پیلی دیده هندستان به خواب
هوش مصنوعی: دیده‌ای که نمی‌تواند ببیند و دلی که مانند خورشید درخشان است، همچون فیل‌هایی که در خوابند، در سرزمین هند.
چشم بسته خفته بیند صد طرب
چون گشاید آن نبیند ای عجب
هوش مصنوعی: کسی که با چشم بسته خواب است، در خواب خود شادی‌ها و لذت‌های زیادی را می‌بیند، اما وقتی چشمش را باز می‌کند، هیچ‌یک از آن زیبایی‌ها را نمی‌تواند ببیند؛ چه شگفت‌انگیز است!
بس عجب در خواب روشن می‌شود
دل درون خواب روزن می‌شود
هوش مصنوعی: بسیار جالب است که در خواب، دل به روشنی و وضوح می‌رسد و در عین حال، خواب به مانند روزن یا دریچه‌ای می‌شود که به دنیای دیگری راه پیدا می‌کند.
آنک بیدارست و بیند خواب خوش
عارفست او خاک او در دیده‌کش
هوش مصنوعی: آن شخص بیدار است و خواب‌های خوشی می‌بیند، او کسی است که به حقیقت و معرفت دست یافته و وجودش برای دیگران جذابیت و کشش دارد.
پیش او بنشست و می‌پرسید حال
یافتش درویش و هم صاحب‌عیال
هوش مصنوعی: او در پیش او نشسته بود و حال درویش و صاحب‌عیال را می‌پرسید.
گفت عزم تو کجا ای بایزید
رخت غربت را کجا خواهی کشید
هوش مصنوعی: شخصی از بایزید می‌پرسد که قصد سفر و دوری از وطن را کجا دارد و به کدام سو می‌خواهد برود.
گفت قصد کعبه دارم از پگه
گفت هین با خود چه داری زاد ره
هوش مصنوعی: او گفت که قصد رفتن به کعبه دارد، اما شخصی به او گفت: «مراقب باش، چه چیزی برای این سفر با خودت آورده‌ای؟»
گفت دارم از درم نقره دویست
نک ببسته سخت بر گوشهٔ ردیست
هوش مصنوعی: من در خانه‌ام دویست سکه نقره دارم که به طور محکم و با دقت در یک گوشه قرار داده‌ام.
گفت طوفی کن بگردم هفت بار
وین نکوتر از طواف حج شمار
هوش مصنوعی: گفت که دور تا دورم بچرخ و هفت بار به دور من بگرد، این کار از طواف حج هم زیباتر است.
و آن درمها پیش من نه ای جواد
دان که حج کردی و حاصل شد مراد
هوش مصنوعی: این متن می‌گوید که اگرچه تو به مقام بلندتری دست یافته‌ای و به سفر حج رفته‌ای، ولی در نزد من ارزشی نداری. به عبارتی، دستاوردهای معنوی تو برای من مهم نیستند.
عمره کردی عمر باقی یافتی
صاف گشتی بر صفا بشتافتی
هوش مصنوعی: اگر در عمر خود کارهای نیک انجام دادی، عمر باقی را به دست آوردی و به آرامش و صفا رسیدی.
حق آن حقی که جانت دیده است
که مرا بر بیت خود بگزیده است
هوش مصنوعی: حقی که وجودت آن را شاهد بوده، این است که دل تو مرا برای زندگی‌ات انتخاب کرده است.
کعبه هرچندی که خانهٔ بر اوست
خلقت من نیز خانهٔ سر اوست
هوش مصنوعی: هرچند که کعبه محلی مقدس و خانه خداوند است، اما وجود من نیز همچون کعبه، خانه‌ای برای معنویت و حقیقت است.
تا بکرد آن خانه را در وی نرفت
واندرین خانه به جز آن حی نرفت
هوش مصنوعی: تا زمانی که عصبانیت و حسد در دل انسان وجود دارد، او نمی‌تواند به آرامش و سکون دست یابد. در این دنیا، فقط وجود مقدس و باطنی می‌تواند به انسان حقیقی و معنوی وارد شود.
چون مرا دیدی خدا را دیده‌ای
گرد کعبهٔ صدق بر گردیده‌ای
هوش مصنوعی: هنگامی که مرا می‌بینی، در واقع خدا را دیده‌ای و به گرد کعبهٔ حقیقت و صداقت می‌چرخانی.
خدمت من طاعت و حمد خداست
تا نپنداری که حق از من جداست
هوش مصنوعی: من در خدمتگزاری به تو، در واقع در انجام فرمان و ستایش خداوند هستم، تا این‌که فکر نکنی که حق از من جدا و بی‌خبر است.
چشم نیکو باز کن در من نگر
تا ببینی نور حق اندر بشر
هوش مصنوعی: چشمانت را به خوبی باز کن و به من نگاه کن تا نور حقیقت را در وجود انسان ببینی.
بایزید آن نکته‌ها را هوش داشت
همچو زرین حلقه‌اش در گوش داشت
هوش مصنوعی: بایزید به خوبی آن نکات را درک کرده بود و مانند حلقه‌ای زرین در گوشش، همیشه به یاد داشت.
آمد از وی بایزید اندر مزید
منتهی در منتها آخر رسید
هوش مصنوعی: بایزید به کمال و ترقی دست پیدا کرد و به اوج و نهایت خود رسید.

حاشیه ها

1393/09/28 11:11
روفیا

شیخ محمود شبستری کل این مطلب را در یک بیت گفته و مولانای گرانقدر اونو باز کرده :
کسی کز معرفت نور و صفا دید
به هر چیزی که دید اول خدا دید
مادامی که ما برای تک تک انسان ها و مخلوقات کرامت خدایی قائل نشیم یعنی هنوز نور معرفت به دل ما نتابیده .

1402/08/21 16:11
کوروش

چه ربطی داشت

1398/07/01 09:10

حکایت حح و طواف بایزید بسطامی به دور پیر
بایزید مانند دیگر عارفان نامی(چون شمس)در جستجوی پیر مسافرت می کرد.در میانه راه پیری روشن ضمیر دید که درویشی فقیر بود. از بایزید پرسید کجا می روی؟ پاسخ داد به زیارت حج می روم.زاد و توشه چه داری؟ گفت دویست درهم نقره.
پیر گفت درهم ها را به من بده و هفت بار به دورم بگرد و بازگرد.این طواف از طواف حج بهتر است.با بزید نیز چنان کرد.
سوی مکه شیخ امت با یزید
از برای حج و عمره می دوید
گرد می گشتی که اندر شهر کیست
کو بر ارکان بصیرت متکی است2220
مقصود از سفر یافتن گنج است که همان یافتن اولیای خداوند است.
تمثیلات :-مقصود یافتن گنج است و سود و زیان فرع است.
-مقصود به دست آوردن گندم است و کاه به دنبال آن به دست می اید.اما اگر کاه بکاری گندم به دست نمی آید پس در جستجوی انسان (پیر) باش.
-مقصود دیدن کعبه هست به دنبال آن مکه هم دیده می شود.
-مقصود از معراج دیدن دوست است به دنبال آن عرش و ملایک هم دیده می شوند.
دو نکته:-حکایات عارفان خودپرستانه نیست گاهی بایزید می گوید به دورم بچرخید و گاهی خود بر گرد دیگری می چرخد(دل عارف کامل خانه حقیقی خداست).
-این حکایات مانند حکایات سعدی و شیوه مقامه گویی می تواند جنبه تعلیمی و تمثیلی داشته باشد و واقعا اتفاق نیفتاده باشد.
آمد از وی بابزید اندر مزید
منتهی در منتها آخر رسید
سرانجام کامل در هدف خود محو شد.
آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@

1400/03/21 01:06
کوروش

چرا پولاشو گرفت ؟