اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شخص خفت و خرس میراندش مگس
وز ستیز آمد مگس زو باز پس
هوش مصنوعی: انسانی که در زندگی خود به ذلت و خواری گرفتار شده است، مانند مگسی است که به او حمله میشود. او به جای اینکه در برابر مشکلات بایستد، از آنها فرار میکند و در مواجهه با دشمنانش، دچار ضعف و ناتوانی میشود.
چند بارش راند از روی جوان
آن مگس زو باز میآمد دوان
هوش مصنوعی: مگس چندین بار از روی جوانی پرواز کرد و دوباره با سرعت به سمت او برگشت.
خشمگین شد با مگس خرس و برفت
بر گرفت از کوه سنگی سخت زفت
هوش مصنوعی: مردی که از مگس خرس عصبانی شده و به تندی به کوه رفت و سنگی بزرگ و سخت را برداشت.
سنگ آورد و مگس را دید باز
بر رخ خفته گرفته جای و ساز
هوش مصنوعی: سنگی آورد و مگس را دید که دوباره بر روی چهرهی خوابآلودش نشسته و آوازی میخواند.
بر گرفت آن آسیا سنگ و بزد
بر مگس تا آن مگس وا پس خزد
هوش مصنوعی: آسیاب سنگ را برداشت و به مگس زد تا مگس عقبنشینی کند.
سنگ روی خفته را خشخاش کرد
این مثل بر جمله عالم فاش کرد
هوش مصنوعی: سنگی که روی آن خوابیده بود، با خشخاشی شکافته شد و این واقعیت را برای همه آشکار کرد.
مهر ابله مهر خرس آمد یقین
کین او مهرست و مهر اوست کین
هوش مصنوعی: محبت بیكسانی، همچون محبت خرس است که به نظر میرسد واقعی باشد، اما در حقیقت فقط یک توهم است و ماهیت آن به دو طرف مربوط است.
عهد او سستست و ویران و ضعیف
گفت او زفت و وفای او نحیف
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که تعهد و پیمانی که او برقرار کرده است، ناپایدار و شکننده است. همچنین وفاداری او نیز ضعیف و ناتوان به نظر میرسد.
گر خورد سوگند هم باور مکن
بشکند سوگند مرد کژسخن
هوش مصنوعی: اگر کسی سوگند یاد کند، به او اعتماد نکن؛ زیرا سوگند فردی که در حرف زدن کجرو است، شکسته میشود.
چونک بیسوگند گفتش بد دروغ
تو میفت از مکر و سوگندش به دوغ
هوش مصنوعی: وقتی او بدون قسم دروغ گفت، تو با نیرنگ و قسمش دچار مشکل خواهی شد.
نفس او میرست و عقل او اسیر
صد هزاران مصحفش خود خورده گیر
هوش مصنوعی: نفس او در حال مرگ است و عقلش در بند و گرفتار است. او به خاطر داشتن هزاران کتاب، خود را در قید و زنجیر احساس میکند.
چونک بی سوگند پیمان بشکند
گر خورد سوگند هم آن بشکند
هوش مصنوعی: اگر کسی بدون سوگند پیمان را بشکند، حتی اگر با سوگند هم چیزی بخورد، آن سوگند نیز شکسته خواهد شد.
زانک نفس آشفتهتر گردد از آن
که کنی بندش به سوگند گران
هوش مصنوعی: چون که بر سر سوگندهای سنگین و سخت خود را به زحمت میاندازی، نفس تو بیش از پیش آشفته و ناآرام میشود.
چون اسیری بند بر حاکم نهد
حاکم آن را بر درد بیرون جهد
هوش مصنوعی: وقتی که یک زندانی به دست حاکم گرفتار میآید، حاکم سعی میکند او را از درد و رنجی که در آن گرفتار است، نجات دهد.
بر سرش کوبد ز خشم آن بند را
میزند بر روی او سوگند را
هوش مصنوعی: وقتی که از شدت خشم بر سر او کوبیده شود، به او قسم میخورد که این کار را خواهد کرد.
تو ز اوفوا بالعقودش دست شو
احفظوا ایمانکم با او مگو
هوش مصنوعی: به او وفا کن و به عهد و پیمانت پایبند باش. ایمان خود را حفظ کن و با او صحبت نکن.
وانک حق را ساخت در پیمان سند
تن کند چون تار و گرد او تند
هوش مصنوعی: اگر حق را در پیمان بسازی، همانند تنی که در هم تنیده و در حال حرکت است، به آن شکل در میآید.
حاشیه ها
1391/07/15 16:10
محمد حنیفه نژاد
سنگ آورد و مگس را دید باز
بر رخ خفته گرفته جای، ساز
با سلام خدمت سروران عزیز ، به عرض می رساند ، مولوی و نظامی با توجه به این که ترک زبان بوده اند ، بنابر این اصطلاحات و ترکیبات ترکی را در شعر خود به کار گرفته اند .
کلمه ی ساز اگر چه کلمه ای است فارسی اما در میان ترک ها این کلمه به معنی چیز خوب ، کار عالی ، جنس مرغوب و غیره ( آمیخته به طنز )نیز به کار می رود .
مثلا: ساز شاپالاخ : سیلی محکم
ساز آغاج : چوب دستی خیلی خوب و محکم
ساز قوطی : قوطی مرغوب
در این بیت هم مولوی می گوید
در رخ خفته گرفته جای ساز یعنی در روی خفته خیلی خوب جا خوش کرده است ( خوب نشسته است )
1403/02/17 20:05
علی سعیدی
مولوی و نظامی تُرک زبان بوده اند؟!
خسته نمی شوید از این همه هذیان گویی؟
1404/04/14 13:07
حمزه علیدادی
من چند وقت پیش تحقیق میکردم، بعضی از تاریخ پژوهان و محققان معتقدند که آذربایجان (آذربایجان خودمون و جمهوری آذربایجان که اونم مال خودمون بود) تقریبا ۱۰۰۰ سال پیش به زبون فارسی حرف میزدن. به خاطر مسایل سیاسی و کوچ کردن بعضیها از آسیای میانه به مرور زمان زبونشون عوض شد.
خیلی از بزرگ شاعران فارسی زبون مال آذربایجان هستند.
نظامی گنجوی، خاقانی شروانی و ...
اژدهائی خرسی را در دهانش می بلعدو دلاور اشراقی آن خرس را از دهان اژدها می رهاند و سپس اژدها را مَـرد می کشد. مولانا می آموزد که اژدها نمایانندهء گرفتاریها و ناگواری های زندگی روزمره است که ما را گهگاه اسیر سر-پنجهء خویش کرده؛ قصد ِهلاکت ِما می کنند. منتها مهمتر از عوامل بیرونی، حیله-گریهای نـَـفس است که هوشیاری و معرفت نسبت به آن؛ مستلزم انفصال از مَـنـیـَـت و انفکاک از خویشتن باوری های ذهنیتی می باشد. هوشیاری نسبت به نفس همانا بیداری و بصیرت ِما را افزون کند و چشم را به روشنایی حضور عادت همی دهد تا عاقبتبینی خصلت دیدهء معرفت-بین ِما شود و تکبـّـر ز جان و جهان ِما دور گردد