گنجور

بخش ۳۹ - رنجانیدن امیری خفته‌ای را کی مار در دهانش رفته بود

عاقلی بر اسپ می‌آمد سوار
در دهان خفته‌ای می‌رفت مار
آن سوار آن را بدید و می‌شتافت
تا رماند مار را فرصت نیافت
چونکه از عقلش فراوان بد مدد
چند دبوسی قوی بر خفته زد
برد او را زخم آن دبوس سخت
زو گریزان تا به‌زیر یک درخت
سیب پوسیده بسی بد ریخته
گفت ازین خور ای به‌درد آویخته
سیب چندان مر ورا در خورد داد
کز دهانش باز بیرون می‌فتاد
بانگ می‌زد کای امیر آخر چرا‌؟
قصد من کردی تو نادیده جفا‌؟
گر ترا ز اصل‌ست با جانم ستیز
تیغ زن یکبارگی خونم بریز
شوم ساعت که شدم بر تو پدید
ای خنک آن را که روی تو ندید
بی‌جنایت بی‌گنه بی بیش و کم
ملحدان جایز ندارند این ستم
می‌جهد خون از دهانم با سخن
ای خدا آخر مکافاتش تو کن
هر زمان می‌گفت او نفرین نو
اوش می‌زد کاندرین صحرا بدو
زخم دبوس و سوار همچو باد
می‌دوید و باز در رو می‌فتاد
ممتلی و خوابناک و سست بد
پا و رویش صد هزاران زخم شد
تا شبانگه می‌کشید و می‌گشاد
تا ز صفرا قی شدن بر وی فتاد
زو بر آمد خورده‌ها زشت و نکو
مار با آن خورده بیرون جست ازو
چون بدید از خود برون آن مار را
سجده آورد آن نکو‌کردار را
سهم آن مار سیاه زشت زفت
چون بدید آن دردها از وی برفت
گفت خود تو جبرئیل رحمتی
یا خدایی که ولی نعمتی‌!
ای مبارک ساعتی که دیدی‌ام
مرده بودم جان نو بخشیدی‌ام
تو مرا جویان مثال مادران
من گریزان از تو مانند خران
خر گریزد از خداوند از خری
صاحبش در پی ز نیکو گوهری
نه از پی سود و زیان می‌جویدش
لیک تا گرگش ندرد یا ددش
ای خنک آن را که بیند روی تو
یا در افتد ناگهان در کوی تو
ای روان پاک بستوده تو را
چند گفتم ژاژ و بیهوده تو را
ای خداوند و شهنشاه و امیر
من نگفتم جهل من گفت آن مگیر
شمه‌ای زین حال اگر دانستمی
گفتن بیهوده کی تانستمی
بس ثنایت گفتمی ای خوش خصال
گر مرا یک رمز می‌گفتی ز حال
لیک خامش کرده می‌آشوفتی
خامشانه بر سرم می‌کوفتی
شد سرم کالیوه عقل از سر بجست
خاصه این سر را که مغزش کمترست
عفو کن ای خوب‌روی خوب‌کار
آنچه گفتم از جنون اندر گذار
گفت اگر من گفتمی رمزی از آن
زهرهٔ تو آب گشتی آن زمان
گر ترا من گفتمی اوصاف مار
ترس از جانت بر آوردی دمار
مصطفی فرمود اگر گویم به‌راست
شرح آن دشمن که در جان شماست
زهره‌های پردلان هم بر درَد
نی رود ره‌، نی غم کاری خورد
نه دلش را تاب مانَد در نیاز
نه تنش را قوت روزه و نماز
همچو موشی پیش گربه لا شود
همچو بره پیش گرگ از جا رود
اندرو نه حیله ماند نه روش
پس کنم ناگفته‌تان من پرورش
همچو بوبکر ربابی تن زنم
دست چون داود در آهن زنم
تا محال از دست من حالی شود
مرغ پر بر کنده را بالی شود
چون یدالله فوق ایدیهم بود
دست ما را دست خود فرمود احد
پس مرا دست دراز آمد یقین
بر گذشته ز آسمان هفتمین
دست من بنمود بر گردون هنر
مقریا بر خوان که انشق القمر
این صفت هم بهر ضعف عقل‌هاست
با ضعیفان شرح قدرت کی رواست
خود بدانی چون بر آری سر ز خواب
ختم شد والله اعلم بالصواب
مر تو را نه قوت خوردن بدی
نه ره و پروای قی کردن بدی
می‌شنیدم فحش و خر می‌راندم
رب یسر زیر لب می‌خواندم
از سبب گفتن مرا دستور نی
ترک تو گفتن مرا مقدور نی
هر زمان می‌گفتم از درد درون
اهد قومی انهم لا یعلمون
سجده‌ها می‌کرد آن رسته ز رنج
کای سعادت ای مرا اقبال و گنج
از خدا یابی جزاها ای شریف
قوت شکرت ندارد این ضعیف
شکر حق گوید ترا ای پیشوا
آن لب و چانه ندارم و آن نوا
دشمنی عاقلان زین سان بود
زهر ایشان ابتهاج جان بود
دوستی ابله بود رنج و ضلال
این حکایت بشنو از بهر مثال

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عاقلی بر اسپ می‌آمد سوار
در دهان خفته‌ای می‌رفت مار
هوش مصنوعی: عاقلی سوار بر اسب بود و در حالی که به آرامی به جلو می‌رفت، در دهان یک خزنده‌ای که خوابیده بود، مار نیز وجود داشت.
آن سوار آن را بدید و می‌شتافت
تا رماند مار را فرصت نیافت
هوش مصنوعی: آن سوار آن را دید و با سرعت به سمتش رفت، اما نتوانست مار را رها کند و فرصتی برای فرار نیافت.
چونکه از عقلش فراوان بد مدد
چند دبوسی قوی بر خفته زد
هوش مصنوعی: وقتی که او از عقلش به اندازه کافی استفاده نکرد، چند نفر با نیروی دبوسی به او ضربه زدند.
برد او را زخم آن دبوس سخت
زو گریزان تا به‌زیر یک درخت
هوش مصنوعی: او را زخم دبوس سختی آزارد و به همین خاطر از آن دور شد تا زیر درختی پناه بگیرد.
سیب پوسیده بسی بد ریخته
گفت ازین خور ای به‌درد آویخته
هوش مصنوعی: سیب پوسیده بسیاری از مشکلات و بدی‌ها را به نمایش گذاشت و به ما گفت که از این وضعیت دردناک دوری کنیم.
سیب چندان مر ورا در خورد داد
کز دهانش باز بیرون می‌فتاد
هوش مصنوعی: سیب آن‌قدر به او دادند که دیگر نتوانست خورده‌ها را در دهان نگه‌دارد و از دهانش بیرون می‌افتاد.
بانگ می‌زد کای امیر آخر چرا‌؟
قصد من کردی تو نادیده جفا‌؟
هوش مصنوعی: فریاد می‌زد که ای امیر، چرا اینگونه با من رفتار می‌کنی؟ چرا من را نادیده می‌گیری و به من آسیب می‌زنی؟
گر ترا ز اصل‌ست با جانم ستیز
تیغ زن یکبارگی خونم بریز
هوش مصنوعی: اگر تو از اصل و نسب به من ارتباط داری و در حال جنگی با جان من، پس یکبار با تیغ خود به من ضربه بزن و خونم را بریز.
شوم ساعت که شدم بر تو پدید
ای خنک آن را که روی تو ندید
هوش مصنوعی: ساعت خوشی برای من وقتی بود که تو را دیدم. کسی که نتوانسته بود چهره تو را مشاهده کند، چه خوشبخت است که آن را تجربه نکرده است.
بی‌جنایت بی‌گنه بی بیش و کم
ملحدان جایز ندارند این ستم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هیچ فردی، حتی بدون ارتکاب جرم یا گناه، نمی‌تواند در برابر این ستم و ظلمی که بر او می‌رود، بی‌تفاوت باشد. در واقع، ظلم و ستم نباید فقط به خاطر بی‌گناهی کسی مجاز شمرده شود.
می‌جهد خون از دهانم با سخن
ای خدا آخر مکافاتش تو کن
هوش مصنوعی: خون از دهانم به خاطر حرف‌هایم می‌ریزد. ای خدا، خواستم که عذابش را تو برطرف کنی.
هر زمان می‌گفت او نفرین نو
اوش می‌زد کاندرین صحرا بدو
هوش مصنوعی: هر بار که او درباره‌اش صحبت می‌کرد، نفرینش را به سمت او می‌فرستاد و می‌گفت که در این بیابان، چیزی به او می‌رسد.
زخم دبوس و سوار همچو باد
می‌دوید و باز در رو می‌فتاد
هوش مصنوعی: زخم دبوس و سوار همچو باد می‌دوید و باز در رو می‌فتاد مردی با زخم دبوس بر اثر یک کنش شدید به سرعت حرکت می‌کرد، اما ناگهان به زمین می‌افتاد.
ممتلی و خوابناک و سست بد
پا و رویش صد هزاران زخم شد
هوش مصنوعی: شخصی خسته، بی‌حال و خواب‌آلود است و بدنش پر از زخم‌ها و جراحت‌های بسیار است.
تا شبانگه می‌کشید و می‌گشاد
تا ز صفرا قی شدن بر وی فتاد
هوش مصنوعی: او تا شب هنگام به کار خود ادامه می‌داد و به آرامی کارها را پیش می‌برد، تا اینکه تحت تأثیر احساساتش قرار گرفت و دچار حالتی شد که نمی‌توانست خود را کنترل کند.
زو بر آمد خورده‌ها زشت و نکو
مار با آن خورده بیرون جست ازو
هوش مصنوعی: از آنجا که خورده‌ها زشت و زیبا هستند، مار به خاطر آن خورده‌ها از جایی که بود بیرون آمد.
چون بدید از خود برون آن مار را
سجده آورد آن نکو‌کردار را
هوش مصنوعی: زمانی که آن مار را از خود دور دید، نیکوکار به سجده افتاد.
سهم آن مار سیاه زشت زفت
چون بدید آن دردها از وی برفت
هوش مصنوعی: وقتی آن مار سیاه و زشت دردهایش را دید، از آن دردها رها شد.
گفت خود تو جبرئیل رحمتی
یا خدایی که ولی نعمتی‌!
هوش مصنوعی: تو خودت مثل جبرییل رحمت هستی یا اینکه خدایی که منبع نعمت‌هاست!
ای مبارک ساعتی که دیدی‌ام
مرده بودم جان نو بخشیدی‌ام
هوش مصنوعی: ای ساعت خوشی که مرا دیدی، در حالتی که روح من از بدنم رفته بود، تو به من جان تازه‌ای بخشیدی.
تو مرا جویان مثال مادران
من گریزان از تو مانند خران
هوش مصنوعی: تو که من را دنبال می‌کنی، به مانند مادرانی هستی که از بچه‌های خود دوری می‌گزینند، من هم از تو دوری می‌کنم مثل حیواناتی که از خطر فرار می‌کنند.
خر گریزد از خداوند از خری
صاحبش در پی ز نیکو گوهری
هوش مصنوعی: خر از دست خدا فرار می‌کند، اما صاحبش به دنبال او می‌گردد تا به گوهری با ارزش دست یابد.
نه از پی سود و زیان می‌جویدش
لیک تا گرگش ندرد یا ددش
هوش مصنوعی: او به دنبال منفعت و ضرر نیست، بلکه از ترس اینکه مبادا گرگ یا حیوانی درنده به او آسیب بزند، محافظت می‌کند.
ای خنک آن را که بیند روی تو
یا در افتد ناگهان در کوی تو
هوش مصنوعی: کسی که چهره تو را ببیند، خوشحال و شاد می‌شود، یا ناگهان به محله تو وارد شود و از نزدیک با تو روبه‌رو گردد.
ای روان پاک بستوده تو را
چند گفتم ژاژ و بیهوده تو را
هوش مصنوعی: ای روح پاک، من تا حالا چندین بار با بیهوده‌گویی به تو اشاره کرده‌ام.
ای خداوند و شهنشاه و امیر
من نگفتم جهل من گفت آن مگیر
هوش مصنوعی: ای پروردگار و پادشاه من، نادانی من را نپذیر و به آن اهمیتی نده.
شمه‌ای زین حال اگر دانستمی
گفتن بیهوده کی تانستمی
هوش مصنوعی: اگر ذره‌ای از این وضعیت را می‌دانستم، هرگز بی‌فایده صحبت نمی‌کردم.
بس ثنایت گفتمی ای خوش خصال
گر مرا یک رمز می‌گفتی ز حال
هوش مصنوعی: من به تو خیلی مدح و ستایش کردم ای خوش‌اخلاق، کاش یک راز از حال و روزت به من می‌گفتی.
لیک خامش کرده می‌آشوفتی
خامشانه بر سرم می‌کوفتی
هوش مصنوعی: اما تو به آرامی با سکوتت بر سرم می‌کوبیدی و من را به خیال و فکری عمیق فرو می‌بردی.
شد سرم کالیوه عقل از سر بجست
خاصه این سر را که مغزش کمترست
هوش مصنوعی: در ذهن من خبری از عقل و خرد نیست و به ویژه اینکه این سر که در نظر دارم، فکرش بسیار ضعیف‌تر از آن است که باید باشد.
عفو کن ای خوب‌روی خوب‌کار
آنچه گفتم از جنون اندر گذار
هوش مصنوعی: ببخشایید ای زیبای نیکوکار، هر آنچه که به خاطر دیوانگی‌ام بر زبان آوردم.
گفت اگر من گفتمی رمزی از آن
زهرهٔ تو آب گشتی آن زمان
هوش مصنوعی: اگر من از زیبایی تو چیزی بگویم، آن زمان تو به مانند آبی خواهی شد که از آن زهره (که در اساطیر به معنی زیبایی است) می‌ریزد.
گر ترا من گفتمی اوصاف مار
ترس از جانت بر آوردی دمار
هوش مصنوعی: اگر من اوصاف مار را برای تو بیان کنم، ترس از آن به قدری بر جانت مسلط می‌شود که زندگی‌ات را به فنا می‌کشاند.
مصطفی فرمود اگر گویم به‌راست
شرح آن دشمن که در جان شماست
هوش مصنوعی: مصطفی گفت اگر بخواهم به‌طور دقیق درباره‌ی دشمنی که در درون شماست توضیح دهم، ممکن است موضوع حساس باشد.
زهره‌های پردلان هم بر درَد
نی رود ره‌، نی غم کاری خورد
هوش مصنوعی: مردان دلیر حتی در سخت‌ترین شرایط هم به درد و غم نمی‌افتند و از مشکلات فرار نمی‌کنند.
نه دلش را تاب مانَد در نیاز
نه تنش را قوت روزه و نماز
هوش مصنوعی: او نه قدرت تحمل دلتنگی را دارد و نه جسمش برای روزه و نماز توانایی کافی دارد.
همچو موشی پیش گربه لا شود
همچو بره پیش گرگ از جا رود
هوش مصنوعی: انسان وقتی در برابر قدرت یا خطر بزرگ‌تری قرار می‌گیرد، به شدت احساس ترس و ناچیزی می‌کند. مانند موشی که در مقابل گربه قرار می‌گیرد یا بره‌ای که در برابر گرگ نمی‌تواند از خود دفاع کند و از جا می‌رود.
اندرو نه حیله ماند نه روش
پس کنم ناگفته‌تان من پرورش
هوش مصنوعی: دیگر نه فریب و نه شیوه‌ای باقی مانده است، پس من به شما چیزی را می‌گویم که آموزش داده‌ام.
همچو بوبکر ربابی تن زنم
دست چون داود در آهن زنم
هوش مصنوعی: مانند بوبکر ربابی به خودم شکل و فرم می‌بخشم و به مانند داود با مهارت در نواختن آهنگ، به کار موسیقی مشغول می‌شوم.
تا محال از دست من حالی شود
مرغ پر بر کنده را بالی شود
هوش مصنوعی: تا زمانی که کار غیر ممکن از دست من صورت بگیرد، پرنده‌ای که بال‌هایش را کنده‌اند، نمی‌تواند پرواز کند.
چون یدالله فوق ایدیهم بود
دست ما را دست خود فرمود احد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که خداوند برتر از تمام نیروها و قدرت‌هاست و دست ما را مانند دستان خود می‌داند. به عبارتی، قدرت و امداد الهی بالاتر از هر تلاشی است و خداوند به ما اجازه می‌دهد که از این قدرت بهره‌مند شویم.
پس مرا دست دراز آمد یقین
بر گذشته ز آسمان هفتمین
هوش مصنوعی: پس من به یقین به گذشته دست یافتم، گویی از آسمان هفتم بر من نازل شده است.
دست من بنمود بر گردون هنر
مقریا بر خوان که انشق القمر
هوش مصنوعی: دست من به آسمان اشاره کرد و نشان داد که هنر در جایی به نام مقریا، مانند این است که ماه به دو نیم شده است.
این صفت هم بهر ضعف عقل‌هاست
با ضعیفان شرح قدرت کی رواست
هوش مصنوعی: این وضعیت به خاطر نقص عقل‌هاست، آیا برای کسانی که ضعیفند، شایسته است که درباره قدرت و توانمندی‌ها صحبت کنیم؟
خود بدانی چون بر آری سر ز خواب
ختم شد والله اعلم بالصواب
هوش مصنوعی: هرگاه خواب را ترک کنی و به واقعیت روی آوری، خودت می‌دانی که چه خبر است و خداوند بهتر می‌داند که حقیقت چیست.
مر تو را نه قوت خوردن بدی
نه ره و پروای قی کردن بدی
هوش مصنوعی: تو نه به اندازه‌ای که بخواهی غذا بخوری قوی هستی و نه برای خودت راه و هدفی داری که بخواهی از آن مراقبت کنی.
می‌شنیدم فحش و خر می‌راندم
رب یسر زیر لب می‌خواندم
هوش مصنوعی: وقتی که فحش و ناسزا می‌شنیدم، در دل خودم به رانندگی ادامه می‌دادم و زیر لب دعا می‌کردم که کارها به خوبی پیش برود.
از سبب گفتن مرا دستور نی
ترک تو گفتن مرا مقدور نی
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم به خاطر شرایط پیش آمده، از تو بگویم و این کار برای من ممکن نیست.
هر زمان می‌گفتم از درد درون
اهد قومی انهم لا یعلمون
هوش مصنوعی: هر بار که از رنج درونم سخن می‌گفتم، مردم متوجه نمی‌شدند و نمی‌دانستند چه احساسی دارم.
سجده‌ها می‌کرد آن رسته ز رنج
کای سعادت ای مرا اقبال و گنج
هوش مصنوعی: او به خاطر زحماتی که کشیده بود، به سجده افتاد و از سر خوشحالی و شگفتی از بی‌نظیری سعادت و فرصت‌های پیش‌رویش، از خداوند تشکر می‌کرد.
از خدا یابی جزاها ای شریف
قوت شکرت ندارد این ضعیف
هوش مصنوعی: ای شریف، اگر از خدا جزاها را بخواهی، این ضعیف قدرت شکر و قدردانی آن را ندارد.
شکر حق گوید ترا ای پیشوا
آن لب و چانه ندارم و آن نوا
هوش مصنوعی: ای پیشوای بزرگ، حقیقت شکرگزاری از تو را می‌گوید، اما من نه لب و چانه‌ای دارم و نه صدای دلنشینی.
دشمنی عاقلان زین سان بود
زهر ایشان ابتهاج جان بود
هوش مصنوعی: دشمنی عاقلانه به این شکل است که زهر افعی موجب شادی جان است.
دوستی ابله بود رنج و ضلال
این حکایت بشنو از بهر مثال
هوش مصنوعی: دوستی نادان بود که رنج و گمراهی او را در این داستان ببینید، به عنوان یک مثال بشنوید.

حاشیه ها

1391/12/11 08:03
صادق سلیمانی

در خصوص بیت 49 شعر روایتی است که دو جور از عبدالله بن‏مسعود نقل می‎شود. در یکی می‎گوید: «لَمَّا قَسَمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّمَ غَنَائِمَ حُنَیْنٍ بِالْجِعِرَّانَةِ ازْدَحَمُوا عَلَیْهِ»؛ هنگامی که پیغمبراکرم در جعرانه غنائم جنگ حنین را تقسیم می‎کردند، مردم هجوم آوردند. «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِنَّ عَبْدًا مِنْ عِبَادِ اللَّهِ بَعَثَهُ اللَّهُ إِلَی قَوْمِهِ فَضَرَبُوهُ وَشَجُّوهُ قَالَ فَجَعَلَ یَمْسَحُ الدَّمَ عَنْ جَبْهَتِهِ وَیَقُولُ رَبِّ اغْفِرْ لِقَوْمِی إِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ»؛ حضرت فرمود خدا بنده‎ای از بندگان خود را به سوی قومش فرستاد، امّا مردم او را زدند و چهره‎اش را هم شکستند. پیغمبر اکرم نقل می‎کند که این بنده خدا خون را از پیشانی‎اش پاک می‎کرد و این جملات را می‎گفت: «پروردگارا، قوم مرا بیامرز! آن‏ها نمی‌دانند».
همین روایت را باز عبدالله بن‏مسعود به نحو دیگری نقل می‎کند: «قَالَ عَبْدُ اللَّهِ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ یَمْسَحُ الدَّمَ عَنْ جَبْهَتِهِ یَحْکِی الرَّجُلَ وَیَقُولُ رَبِّ اغْفِرْ لِقَوْمِی إِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ». قوم یکی از پیامبران او را زدند، امّا او برای هدایتشان دعا کرد. پس در دست‎گیری کردن و به راه حق هدایت کردن، صرف دعا کافی نیست؛ باید «دعا و دعوت» همراه هم باشد. اگر دعوت کردی و در ابتدا با عدم پذیرش مواجه شدی، دست بر ندار! یک‏وقت سراغ نفرین کردن نروی! باز هم دعایش کن! دعوت و دعا ادامه دارد. اگر غیر از این بود من و تو اینجا و در جلسه معارف اسلامی جمع نبودیم. «دعوت» ادامه دارد، «دعا» ادامه دارد و این مسیر انتها ندارد! مکتب انبیا و مکتب الهی همین است!

1392/08/13 07:11
امین کیخا

با درود بر سلیمانی پاکدل من هم همرای با شما هستم دینداری درست مهربانی است و انسان ناکاسته ( کامل) مهربان و مهراور است به زمین و زمان و انسان کاستیدار.

مولانا در این حکایت می گوید قهر و درشتی فرزانگان از لطف و نرمی نابخردان بسی بالاتر و بهتر است . قهر آنان، حیات بخش است و لطف اینان، مرگ آور.
" خردمندِ سوار" تمثیل ولیّ مرشد است. و آن " مار خزنده " تمثیل نفس اماره است و "آن شخص خفته " تمثیل خوابناکان دنیا.
نقل از: شرح جامع مثنوی، کریم زمانی

1394/06/31 02:08

در این حکایت، قضّـا و قهر در زندگانی؛ گاه در ظواهر و در نگاه قضاوتی؛ درشتی و تظلـّـم برآورد می شود؛ در حالیکه چو نیک بنگریم؛ آن درشتی و ناروائی همانا لطف و نرمی فرزانگان و رحمت روزگاران می باشد. این چنین قهری بسی بالاتر و بهتر است تا قهر نابخردان. لطف حیات بخش تقدیر در نگاه ظاهر-بین آدمیان گاه در ذهنیت همانا واقعه ای مرگ آور و ناگوار تلقی می گردد.
امیر نمایاننده خرد و جان ِهستی بخش و آن مار خزنده در این حکایت، تمثیل نفس اماره و “آن "شخص خفته تمثیل خوابناکی و دنیادوستی تلقی و مستفاد می شود

1394/11/07 20:02
ترانه

تشکر زیاد

1398/07/01 08:10

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 13 حکایت امیر خردمند و مردی که در حال خواب ماری در دهانش رفت
عاقلی بر اسب می آمد سوار
در دهان خفته می رفت مار
برد او را زخم آن دبوس سخت
زو گریزان تا به زیر یک درخت
سیب پوسیده بسی بد ریخته
گفت ازین خور ای به درد آویخته1883
امیر خردمند وقتی صحنه رفتن مار در دهان مرد را مشاهده کرد، با گرز او را از خواب بیدار کرد.مرد پا به فرار گذاشت تا زیردرخت سیب، بعد او را مجبور کرد که از سیب های پوسیده بخورد.
بانگ می زد کای امیر آخر چرا
قصد من کردی چه کردم من تو را
هر زمان می گفت او نفرین نو
اوش می زد کاندرین صحرا بدو
مرد از ماری که درونش رفته بود بود آگاهی نداشت و امیر را ناسزا می گفت.
اما پس از مدتی مار سیاه با همه آنچه خورده بود از دهانش بیرون آمد.
مرد در مقابل امیر نیک خواه به سجده در آمد.
مصطفی فرمود گر گویم به راست
شرح آن دشمن که در جان شماست
زهره های پر دلان هم بر درد
نه رود ره نه غم کاری خورد1912
تمثیل:نفس آدمی ماری است که در خواب دنیا درون ما جا خوش کرده است.
تازیانه های خداوندی برای رهایی از آن است و اگر شرح آن مار را بازگو کند آدمی از ترس قادر به هیچ کاری نخواهد بود.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

1399/03/30 22:05
اقبال

چقدر ابتدایی تحلیل کردید!
شما خدا رو در معادلات زندگیتون نمی بینید؟
این حکایت به وضوح امتحانات خدا بود که ما کلی خدا را فحش می دهیم ولی تهش رای خود ما این کار ها رو کرده و فحش دادن به خدا حین بلا مثل کسیه که به دندون پزشک موقعی که داره زیر دستش درد میکشه فحش میده هیچ کس این کارو نمیکنه چون همه میدونند او برای صلاح خودش این کارو میکند

1401/03/23 15:05
حمیدرضا نفر

حکمت کارهای خدا دراین حکایت مد نظر است. انسان در برابر او تسلیم محض باید باشد و چون وچرا نکند. به موقع ، به حکمت امور پی خواهد برد