گنجور

بخش ۲۸ - فهم کردن مریدان کی ذاالنون دیوانه نشد قاصد کرده است

دوستان در قصهٔ ذاالنون شدند
سوی زندان و در آن رایی زدند
کین مگر قاصد کند یا حکمتیست
او درین دین قبله‌ای و آیتیست
دور دور از عقل چون دریای او
تا جنون باشد سفه‌فرمای او
حاش لله از کمال جاه او
کابر بیماری بپوشد ماه او
او ز شر عامه اندر خانه شد
او ز ننگ عاقلان دیوانه شد
او ز عار عقلِ کُندِ تن‌پرست
قاصدا رفتست و دیوانه شدست
که ببندیدم قوی وز ساز گاو
بر سر و پشتم بزن وین را مکاو
تا ز زخم لَخت یابم من حیات
چون قتیل از گاو موسی ای ثقات
تا ز زخم لَخت گاوی خوش شوم
همچو کشته و گاو موسی گش شوم
زنده شد کشته ز زخم دم گاو
همچو مس از کیمیا شد زر ساو
کشته بر جست و بگفت اسرار را
وا نمود آن زمرهٔ خون‌خوار را
گفت روشن کین جماعت کشته‌اند
کین زمان در خصمیم آشفته‌اند
چونک کشته گردد این جسم گران
زنده گردد هستی اسراردان
جان او بیند بهشت و نار را
باز داند جملهٔ اسرار را
وا نماید خونیان دیو را
وا نماید دام خدعه و ریو را
گاو کشتن هست از شرط طریق
تا شود از زخم دمش جان مُفیق
گاو نفس خویش را زوتر بکش
تا شود روح خفی زنده و بهش

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوستان در قصهٔ ذاالنون شدند
سوی زندان و در آن رایی زدند
هوش مصنوعی: دوستان به یاد داستان ذوالنون افتادند و به زندان رفتند و در آنجا نظری را مطرح کردند.
کین مگر قاصد کند یا حکمتیست
او درین دین قبله‌ای و آیتیست
هوش مصنوعی: این امکان وجود دارد که آن پیام یا دستور، حکمت یا دلیل خاصی داشته باشد. در این دین، وجود یک قبله و نشانه‌ای از آن وجود دارد.
دور دور از عقل چون دریای او
تا جنون باشد سفه‌فرمای او
هوش مصنوعی: اگر از دور به عقل نگاه کنی، مانند دریایی وسیع است که هرچه بیشتر به آن نزدیک شوی، به جنون و دیوانگی قدرت و فرمانروایی بر تو نزدیک‌تر می‌شود.
حاش لله از کمال جاه او
کابر بیماری بپوشد ماه او
هوش مصنوعی: به دلیل عظمت و جلال او، حتی بیماری‌ها و نقص‌ها نیز نمی‌توانند به زیبایی و کمال او آسیب بزنند.
او ز شر عامه اندر خانه شد
او ز ننگ عاقلان دیوانه شد
هوش مصنوعی: او به خاطر شر و فساد مردم به خانه پناه برد و به خاطر ننگ و شرم عاقل‌ها به دیوانگی روی آورد.
او ز عار عقلِ کُندِ تن‌پرست
قاصدا رفتست و دیوانه شدست
هوش مصنوعی: او از شرم و ننگ عقل تن‌پرست و کندخویش رهایی یافته و به سوی جنون رفته است.
که ببندیدم قوی وز ساز گاو
بر سر و پشتم بزن وین را مکاو
هوش مصنوعی: من قوی هستم و بر سر و پشت من ضربه بزن، اما از تلاش و کوشش خود دست برندار.
تا ز زخم لَخت یابم من حیات
چون قتیل از گاو موسی ای ثقات
هوش مصنوعی: تا زمانی که از زخم عمیق خود زنده شوم، مانند کشته‌ای که از گاو موسی رهایی می‌یابد، ای کسانی که محکم و ثابت هستید.
تا ز زخم لَخت گاوی خوش شوم
همچو کشته و گاو موسی گش شوم
هوش مصنوعی: می‌خواهم از درد و زخم‌هایی که دارم رها شوم و به آرامش برسم، همچون کشته‌ای که برای نجات و رهایی نیاز به کمک دارد.
زنده شد کشته ز زخم دم گاو
همچو مس از کیمیا شد زر ساو
هوش مصنوعی: کشته‌ای که به خاطر زخم گاو جانش را از دست داده، دوباره زنده می‌شود و مانند مس که با کیمیا به طلا تبدیل می‌شود، به زندگی و شکوه برمی‌گردد.
کشته بر جست و بگفت اسرار را
وا نمود آن زمرهٔ خون‌خوار را
هوش مصنوعی: کسی که جان خود را فدای هدفی کرد، رازهای پنهان را برملا کرد و آن گروهی که به دنبال خشونت و خونریزی بودند را روشن ساخت.
گفت روشن کین جماعت کشته‌اند
کین زمان در خصمیم آشفته‌اند
هوش مصنوعی: گفتند که این گروه در زمانه‌ای پرآشوب و درگیر کشته شده‌اند و در وضعیتی نابسامان قرار دارند.
چونک کشته گردد این جسم گران
زنده گردد هستی اسراردان
هوش مصنوعی: زمانی که این جسم سنگین به قتل برسد، وجود اسرارآمیز زنده می‌شود.
جان او بیند بهشت و نار را
باز داند جملهٔ اسرار را
هوش مصنوعی: روح او از بهشت و دوزخ آگاه است و همهٔ رازها را درک می‌کند.
وا نماید خونیان دیو را
وا نماید دام خدعه و ریو را
هوش مصنوعی: خون‌ریزان حقیقت ناپسند را افشا می‌کنند و دام‌های فریب و نیرنگ را نیز روشن می‌سازند.
گاو کشتن هست از شرط طریق
تا شود از زخم دمش جان مُفیق
هوش مصنوعی: قتل گاو به عنوان بخشی از راه و سنتی است که باید انجام شود تا به وسیله‌ی زخم دم آن، جان او به آرامی گرفته شود.
گاو نفس خویش را زوتر بکش
تا شود روح خفی زنده و بهش
هوش مصنوعی: گاو باید نفس خود را زودتر قطع کند تا روح لطیف و پنهان آن زنده شده و به قیمتی بالاتر برسد.

خوانش ها

بخش ۲۸ - فهم کردن مریدان کی ذاالنون دیوانه نشد قاصد کرده است به خوانش بامشاد لطف آبادی

حاشیه ها

1397/10/04 00:01
علی راد

عقلِ کُندِ تن‌پرست
چه گزاره‌ی جالبی!
جای بحث دارد. وابستگی عقل به تن نه به جان. تن‌خاکی و نه جان‌افلاکی. جایی که عقل به زمین و خاک مشغول شود و از آسمان و ورا غافل، صاحب خردمندش عار خواهدداشت از داشتنِ آن و دیوانگی و «بی‌عقلی» را انتخاب می‌کند.
یک پرسش: حال اگر عقل خاک‌پرست و به تَبَع آن کُند نباشد چطور؟ آیا می‌توان در مقابل عقل‌کند‌تن‌پرست*، عقل‌تُند‌جان‌پرست** متصور شد و ضمن بیگانگی با عقل اول، به عقل اخیر متکی شد؟!
___
* پرست اول از ریشه‌ی پرستیدن
** پرست دوم با ربشه‌ی پرستاری (؟)