گنجور

بخش ۲۶ - فرمودن والی آن مرد را کی این خاربن را کی نشانده‌ای بر سر راه بر کن

همچو آن شخص درشت خوش‌سخن
در میان ره نشاند او خاربن
ره گذریانش ملامت‌گر شدند
پس بگفتندش بکن این را نکند
هر دمی آن خاربن افزون شدی
پای خلق از زخم آن پر خون شدی
جامه‌های خلق بدریدی ز خار
پای درویشان بخستی زار زار
چون به جِد حاکم بدو گفت این بِکن
گفت آری بر کنم روزیش من
مدتی فردا و فردا وعده داد
شد درختِ خارِ او محکم نهاد
گفت روزی حاکمش ای وعده کژ
پیش آ در کار ما واپس مغژ
گفت الایام یا عم بیننا
گفت عجل لا تماطل دیننا
تو که می‌گویی که فردا این بدان
که به هر روزی که می‌آید زمان
آن درخت بَد جوان‌تر می‌شود
وین کننده پیر و مضطر می‌شود
خاربن در قوت و برخاستن
خارکن در پیری و در کاستن
خاربن هر روز و هر دم سبز و تر
خارکن هر روز زار و خشک تر
او جوان‌تر می‌شود تو پیرتر
زود باش و روزگار خود مبر
خاربن دان هر یکی خوی بدت
بارها در پای خار آخر زدت
بارها از خوی خود خسته شدی
حس نداری سخت بی‌حس آمدی
گر ز خسته گشتن دیگر کسان
که ز خُلق زشت تو هست آن رسان
غافلی باری ز زخم خود نه‌ای
تو عذاب خویش و هر بیگانه‌ای
یا تبر بر گیر و مردانه بزن
تو علی‌وار این در خیبر بکن
یا به گلبن وصل کن این خار را
وصل کن با نار نور یار را
تا که نور او کُشد نار تو را
وصل او گلشن کند خار تو را
تو مثال دوزخی او مؤمنست
کشتن آتش به مؤمن ممکنست
مصطفی فرمود از گفت جحیم
کو به مؤمن لابه‌گر گردد ز بیم
گویدش بگذر ز من ای شاه زود
هین که نورت سوز نارم را ربود
پس هلاک نار، نور مؤمنست
زانک بی ضد دفع ضد لا یمکنست
نار ضد نور باشد روز عدل
کان ز قهر انگیخته شد این ز فضل
گر همی خواهی تو دفع شر نار
آب رحمت بر دل آتش گمار
چشمهٔ آن آب رحمت مؤمنست
آب حیوان روح پاک محسنست
بس گریزانست نفس تو ازو
زانک تو از آتشی او آب جو
ز آب آتش زان گریزان می‌شود
کآتشش از آب ویران می‌شود
حس و فکر تو همه از آتشست
حس شیخ و فکر او نور خوشست
آب نور او چو بر آتش چکد
چک چک از آتش بر آید برجهد
چون کند چک‌چک تو گویش مرگ و درد
تا شود این دوزخ نفس تو سرد
تا نسوزد او گلستان ترا
تا نسوزد عدل و احسان ترا
بعد از آن چیزی که کاری بر دهد
لاله و نسرین و سیسنبر دهد
باز پهنا می‌رویم از راه راست
باز گرد ای خواجه راه ما کجاست
اندر آن تقریر بودیم ای حسود
که خرت لنگست و منزل دور زود
سال بیگه گشت وقت کشت نی
جز سیه‌رویی و فعل زشت نی
کرم در بیخ درخت تن فتاد
بایدش بر کند و در آتش نهاد
هین و هین ای راه‌رو بیگاه شد
آفتاب عمر سوی چاه شد
این دو روزک را که زورت هست زود
پیر افشانی بکن از راه جود
این قدر تخمی که ماندستت بباز
تا بروید زین دو دم عمر دراز
تا نمردست این چراغ با گهر
هین فتیلش ساز و روغن زودتر
هین مگو فردا که فرداها گذشت
تا بکلی نگذرد ایام کشت
پند من بشنو که تن بند قویست
کهنه بیرون کن گرت میل نویست
لب ببند و کف پر زر بر گشا
بخل تن بگذار و پیش آور سخا
ترک شهوتها و لذتها سخاست
هر که در شهوت فرو شد برنخاست
این سخا شاخیست از سرو بهشت
وای او کز کف چنین شاخی بهشت
عروة الوثقاست این ترک هوا
برکشد این شاخ جان را بر سما
تا برد شاخ سخا ای خوب‌کیش
مر ترا بالاکشان تا اصل خویش
یوسف حسنی و این عالم چو چاه
وین رسن صبرست بر امر اله
یوسفا آمد رسن در زن دو دست
از رسن غافل مشو بیگه شدست
حمد لله کین رسن آویختند
فضل و رحمت را بهم آمیختند
تا ببینی عالم جان جدید
عالم بس آشکار ناپدید
این جهان نیست چون هستان شده
وان جهان هست بس پنهان شده
خاک بر بادست و بازی می‌کند
کژنمایی پرده‌سازی می‌کند
اینک بر کارست بی‌کارست و پوست
وانک پنهانست مغز و اصل اوست
خاک همچون آلتی در دست باد
باد را دان عالی و عالی‌نژاد
چشم خاکی را به خاک افتد نظر
بادبین چشمی بود نوعی دگر
اسپ داند اسپ را کو هست یار
هم سواری داند احوال سوار
چشم حس اسپست و نور حق سوار
بی‌سواره اسپ خود ناید به کار
پس ادب کن اسپ را از خوی بد
ورنه پیش شاه باشد اسپ رد
چشم اسپ از چشم شه رهبر بود
چشم او بی‌چشم شه مضطر بود
چشم اسپان جز گیاه و جز چرا
هر کجا خوانی بگوید نی چرا
نور حق بر نور حس راکب شود
آنگهی جان سوی حق راغب شود
اسپ بی راکب چه داند رسم راه
شاه باید تا بداند شاه‌راه
سوی حسی رو که نورش راکبست
حس را آن نور نیکو صاحبست
نور حس را نور حق تزیین بود
معنی نور علی نور این بود
نور حسی می‌کشد سوی ثری
نور حقش می‌برد سوی علی
زانک محسوسات دونتر عالمیست
نور حق دریا و حس چون شب‌نمیست
لیک پیدا نیست آن راکب برو
جز به آثار و به گفتار نکو
نور حسی کو غلیظست و گران
هست پنهان در سواد دیدگان
چونک نور حس نمی‌بینی ز چشم
چون ببینی نور آن دینی ز چشم
نور حس با این غلیظی مختفیست
چون خفی نبود ضیائی کان صفیست
این جهان چون خس به دست باد غیب
عاجزی پیش گرفت و داد غیب
گه بلندش می‌کند گاهیش پست
گه درستش می‌کند گاهی شکست
گه یمینش می‌برد گاهی یسار
گه گلستانش کند گاهیش خار
دست پنهان و قلم بین خط‌گزار
اسپ در جولان و ناپیدا سوار
تیر پران بین و ناپیدا کمان
جانها پیدا و پنهان جان جان
تیر را مشکن که این تیر شهیست
نیست پرتاوی ز شصت آگهیست
ما رمیت اذ رمیت گفت حق
کار حق بر کارها دارد سبق
خشم خود بشکن تو مشکن تیر را
چشم خشمت خون شمارد شیر را
بوسه ده بر تیر و پیش شاه بر
تیر خون‌آلود از خون تو تر
آنچ پیدا عاجز و بسته و زبون
وآنچ ناپیدا چنان تند و حرون
ما شکاریم این چنین دامی کراست
گوی چوگانیم چوگانی کجاست
می‌درد می‌دوزد این خیاط کو
می‌دمد می‌سوزد این نفاط کو
ساعتی کافر کند صدیق را
ساعتی زاهد کند زندیق را
زانک مُخلِص در خطر باشد ز دام
تا ز خود خالص نگردد او تمام
زانک در راهست و ره‌زن بی‌حدست
آن رهد کو در امان ایزدست
آینه خالص نگشت او مُخلِص است
مرغ را نگرفته است او مُقنِص است
چونک مُخلَص گشت مُخلِص باز رست
در مقام امن رفت و برد دست
هیچ آیینه دگر آهن نشد
هیچ نانی گندم خرمن نشد
هیچ انگوری دگر غوره نشد
هیچ میوهٔ پخته با کوره نشد
پخته گرد و از تَغیُّر دور شو
رو چو برهان محقق نور شو
چون ز خود رستی همه برهان شدی
چونک بنده نیست شد سلطان شدی
ور عیان خواهی صلاح الدین نمود
دیده‌ها را کرد بینا و گشود
فقر را از چشم و از سیمای او
دید هر چشمی که دارد نور هو
شیخ فعالست بی‌آلت چو حق
با مریدان داده بی گفتی سبق
دل به دست او چو موم نرم رام
مهر او گه ننگ سازد گاه نام
مهر مومش حاکی انگشتریست
باز آن نقش نگین حاکی کیست
حاکی اندیشهٔ آن زرگرست
سلسلهٔ هر حلقه اندر دیگرست
این صدا در کوه دلها بانگ کیست
گه پرست از بانگ این کُه گه تهیست
هر کجا هست او حکیمست اوستاد
بانگ او زین کوه دل خالی مباد
هست کُه کآوا مثنا می‌کند
هست کُه کآواز صدتا می‌کند
می‌زهاند کوه از آن آواز و قال
صد هزاران چشمهٔ آب زلال
چون ز کُه آن لطف بیرون می‌شود
آبها در چشمه‌ها خون می‌شود
زان شهنشاه همایون‌نعل بود
که سراسر طور سینا لعل بود
جان پذیرفت و خرد اجزای کوه
ما کم از سنگیم آخر ای گروه
نه ز جان یک چشمه جوشان می‌شود
نه بدن از سبزپوشان می‌شود
نی صدای بانگ مشتاقی درو
نی صفای جرعهٔ ساقی درو
کو حمیت تا ز تیشه وز کلند
این چنین کُه را بکلی بر کنند
بوک بر اجزای او تابد مهی
بوک در وی تاب مه یابد رهی
چون قیامت کوهها را برکند
بر سر ما سایه کی می‌افکند
این قیامت زان قیامت کی کمست
آن قیامت زخم و این چون مرهمست
هر که دید این مرهم از زخم ایمنست
هر بدی کین حسن دید او محسنست
ای خنک زشتی که خوبش شد حریف
وای گل‌رویی که جفتش شد خریف
نان مرده چون حریف جان شود
زنده گردد نان و عین آن شود
هیزم تیره حریف نار شد
تیرگی رفت و همه انوار شد
در نمکلان چون خر مرده فتاد
آن خری و مردگی یکسو نهاد
صبغة الله هست خُم رنگ هو
پیسها یک رنگ گردد اندرو
چون در آن خُم افتد و گوییش قُم
از طرب گوید منم خُم لا تلم
آن «منم خُم» خود انا الحق گفتنست
رنگ آتش دارد الا آهنست
رنگ آهن محو رنگ آتشست
ز آتشی می‌لافد و خامش وشست
چون به سرخی گشت همچون زر کان
پس انا النارست لافش بی زبان
شد ز رنگ و طبع آتش محتشم
گوید او من آتشم من آتشم
آتشم من گر ترا شکیست و ظن
آزمون کن دست را بر من بزن
آتشم من بر تو گر شد مشتبه
روی خود بر روی من یک‌دم بنه
آدمی چون نور گیرد از خدا
هست مسجود ملایک ز اجتبا
نیز مسجود کسی کو چون ملک
رسته باشد جانش از طغیان و شک
آتش چِه آهن چِه لب ببند
ریش تَشبیه مُشبه را مخند
پای در دریا منه کم‌گوی از آن
بر لب دریا خمش کن لب گزان
گرچه صد چون من ندارد تاب بحر
لیک می‌نشکیبم از غرقاب بحر
جان و عقل من فدای بحر باد
خونبهای عقل و جان این بحر داد
تا که پایم می‌رود رانم درو
چون نماند پا چو بطانم درو
بی‌ادب حاضر ز غایب خوشترست
حلقه گرچه کژ بود نی بر دَرست؟
ای تن‌آلوده بگرد حوض گرد
پاک کی گردد برون حوض مرد
پاک کو از حوض مهجور اوفتاد
او ز پاکی خویش هم دور اوفتاد
پاکی این حوض بی‌پایان بود
پاکی اجسام کم میزان بود
زانک دل حوضست لیکن در کمین
سوی دریا راه پنهان دارد این
پاکی محدود تو خواهد مدد
ورنه اندر خرج کم گردد عدد
آب گفت آلوده را در من شتاب
گفت آلوده که دارم شرم از آب
گفت آب این شرم بی من کی رود
بی من این آلوده زایل کی شود
ز آب هر آلوده کو پنهان شود
الحیاء یمنع الایمان بود
دل ز پایهٔ حوض تن گِلناک شد
تن ز آب حوض دلها پاک شد
گرد پایهٔ حوض دل گرد ای پسر
هان ز پایهٔ حوض تن می‌کن حذر
بحر تن بر بحر دل بر هم زنان
در میانشان برزخ لا یبغیان
گر تو باشی راست ور باشی تو کژ
پیشتر می‌غژ بدو واپس مغژ
پیش شاهان گر خطر باشد به جان
لیک نشکیبند ازو با همتان
شاه چون شیرین‌تر از شکر بود
جان به شیرینی رود خوشتر بود
ای ملامت‌گر سلامت مر تو را
ای سلامت‌جو رها کن تو مرا
جان من کوره‌ست با آتش خوشست
کوره را این بس که خانهٔ آتشست
همچو کوره عشق را سوزیدنیست
هر که او زین کور باشد کوره نیست
برگ بی برگی ترا چون برگ شد
جان باقی یافتی و مرگ شد
چون تو را غم شادی افزودن گرفت
روضهٔ جانت گل و سوسن گرفت
آنچ خوف دیگران آن امن تست
بط قوی از بحر و مرغ خانه سست
باز دیوانه شدم من ای طبیب
باز سودایی شدم من ای حبیب
حلقه‌های سلسلهٔ تو ذو فنون
هر یکی حلقه دهد دیگر جنون
داد هر حلقه فنونی دیگرست
پس مرا هر دم جنونی دیگرست
پس فنون باشد جنون این شد مثل
خاصه در زنجیر این میر اجل
آنچنان دیوانگی بگسست بند
که همه دیوانگان پندم دهند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همچو آن شخص درشت خوش‌سخن
در میان ره نشاند او خاربن
هوش مصنوعی: شبیه آن شخصی که با افتخاراتش در مسیری ایستاده و دیگران را به یاد می‌آورد، او نیز مانند یک خار در میان زندگی‌اش قرار دارد.
ره گذریانش ملامت‌گر شدند
پس بگفتندش بکن این را نکند
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، افرادی که او را مشاهده می‌کردند، از کارهایش انتقاد کردند و به او گفتند که این کارها را ادامه ندهد.
هر دمی آن خاربن افزون شدی
پای خلق از زخم آن پر خون شدی
هوش مصنوعی: هر لحظه، آن خار به تعداد بیشتری رشد می‌کند و پای مردم از زخم‌های آن، پر از خون می‌شود.
جامه‌های خلق بدریدی ز خار
پای درویشان بخستی زار زار
هوش مصنوعی: برچیدگی و نازک‌نوشتی لباس‌های مردم را به خاطر خارهایی که در پای درویشان بود، با دل‌تنگی و اندوه بسیار از هم گسستی.
چون به جِد حاکم بدو گفت این بِکن
گفت آری بر کنم روزیش من
هوش مصنوعی: زمانی که حاکم به او گفت این کار را انجام بده، او پاسخ داد که بله، این کار را انجام می‌دهم و روزی‌ام را به دست می‌آورم.
مدتی فردا و فردا وعده داد
شد درختِ خارِ او محکم نهاد
هوش مصنوعی: مدتی وعده‌های آینده‌ای به فردا داده شد و درخت خاری که آن را به امید فردا کاشته بودند، رشد محکم و استواری پیدا کرد.
گفت روزی حاکمش ای وعده کژ
پیش آ در کار ما واپس مغژ
هوش مصنوعی: روزی حاکم گفت، ای وعده‌های بی‌اساس، بیا و در امور ما عقب‌نشینی کن.
گفت الایام یا عم بیننا
گفت عجل لا تماطل دیننا
هوش مصنوعی: گفت ای روزها، ای عمو! بین ما چه می‌گذرد؟ پاسخ داد: به سرعت بگذر، در دین ما تعلل نکن.
تو که می‌گویی که فردا این بدان
که به هر روزی که می‌آید زمان
هوش مصنوعی: تو که می‌گویی فردا، باید بدانی که هر روزی که می‌آید، زمان دارد.
آن درخت بَد جوان‌تر می‌شود
وین کننده پیر و مضطر می‌شود
هوش مصنوعی: درخت بَد هر روز جوان‌تر و شاداب‌تر می‌شود، اما کسی که به آن رسیدگی می‌کند، به مرور زمان پیر و ناتوان می‌شود.
خاربن در قوت و برخاستن
خارکن در پیری و در کاستن
هوش مصنوعی: خارها در جوانی و قدرت رشد می‌کنند، اما در پیری، خارکن‌ها به تدریج از شدت آن‌ها می‌کاهند.
خاربن هر روز و هر دم سبز و تر
خارکن هر روز زار و خشک تر
هوش مصنوعی: خارها هر روز و هر لحظه تازه و سرسبز هستند، اما کسی که به کندن آنها می‌پردازد هر روز بیشتر خسته و ناامید می‌شود.
او جوان‌تر می‌شود تو پیرتر
زود باش و روزگار خود مبر
هوش مصنوعی: او هر روز جوان‌تر می‌شود و تو به مرور زمان پیرتر می‌شوی، پس سریع‌تر عمل کن و زمان را از دست نده.
خاربن دان هر یکی خوی بدت
بارها در پای خار آخر زدت
هوش مصنوعی: اگر به دیگران آسیب برسانی، در نهایت خودت آسیب می‌بینی. در زندگی، افرادی که بدی می‌کنند، خودشان در نهایت گرفتار عواقب کارهایشان می‌شوند.
بارها از خوی خود خسته شدی
حس نداری سخت بی‌حس آمدی
هوش مصنوعی: بارها از خودت خسته شده‌ای، اما حس و احساس نداریدی و به سختی به جایی آمده‌ای که بی‌احساس هستی.
گر ز خسته گشتن دیگر کسان
که ز خُلق زشت تو هست آن رسان
هوش مصنوعی: اگر دیگران از سختی و خستگی ناشی از رفتار زشت تو به تنگ آمده‌اند، این را به خودت برسان.
غافلی باری ز زخم خود نه‌ای
تو عذاب خویش و هر بیگانه‌ای
هوش مصنوعی: تو به زخم و آزار خود بی‌توجهی و در عذابِ درد خود، هیچ کس جز خودت دخالت ندارد.
یا تبر بر گیر و مردانه بزن
تو علی‌وار این در خیبر بکن
هوش مصنوعی: تبر را بردار و با شجاعت بزن، مانند علی که در خیبر در را شکست.
یا به گلبن وصل کن این خار را
وصل کن با نار نور یار را
هوش مصنوعی: این عبارت به ارتباط و پیوند صحبت می‌کند. شاعر خواسته است تا گل و خار را به هم مرتبط کند، برای نشان دادن تأثیراتی که محبت و دوستی می‌تواند بر روی ناهمواری‌ها و مشکلات داشته باشد. همچنین، به وجود نور و روشنی در کنار محبوب اشاره دارد، یعنی اینکه عشق و دوستی می‌توانند به زندگی امید و روشنی ببخشند.
تا که نور او کُشد نار تو را
وصل او گلشن کند خار تو را
هوش مصنوعی: تا زمانی که نور او، آتش غم و ناراحتی تو را خاموش کند، پیوستن به او، خار و زخم‌های زندگی‌ات را به گل و سرسبزی تبدیل خواهد کرد.
تو مثال دوزخی او مؤمنست
کشتن آتش به مؤمن ممکنست
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به تضاد میان ایمان و وضعیت دوزخی اشاره دارد. یعنی ممکن است کسی که مؤمن است، در شرایطی به گونه‌ای عمل کند که موجب زحمت و آسیب به خود یا دیگران شود، مانند اینکه آتش را که نشانه عذاب است، به مؤمن نسبت بدهیم. به این معنا که گرچه مؤمن است، اما ممکن است در موقعیتی قرار گیرد که این ایمانش با چالش‌هایی مواجه شود.
مصطفی فرمود از گفت جحیم
کو به مؤمن لابه‌گر گردد ز بیم
هوش مصنوعی: حضرت مصطفی (ص) فرمودند، جهنم به کسانی که مؤمنان را می‌ترسانند، به‌عنوان یک شاکی و ناله‌گر می‌پیوندد.
گویدش بگذر ز من ای شاه زود
هین که نورت سوز نارم را ربود
هوش مصنوعی: می‌گوید: ای پادشاه، زودتر از من بگذر، چرا که نور تو آتش دل مرا خاموش کرده است.
پس هلاک نار، نور مؤمنست
زانک بی ضد دفع ضد لا یمکنست
هوش مصنوعی: آتش نابودکننده، نشانه‌ای از نور مؤمن است، چرا که بدون وجود تضاد، دفع تضاد ممکن نیست.
نار ضد نور باشد روز عدل
کان ز قهر انگیخته شد این ز فضل
هوش مصنوعی: روز عدالت مانند روزی است که نار (آتش) در برابر نور قرار می‌گیرد، زیرا این وضعیت ناشی از قهر و خشم نیست، بلکه از لطف و فضل الهی ایجاد شده است.
گر همی خواهی تو دفع شر نار
آب رحمت بر دل آتش گمار
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از آسیب‌ها و آسیب‌رسانی‌ها جلوگیری کنی، بر دل خود را با آب رحمت و محبت پر کن تا آتش مشکلات و بدی‌ها خاموش شود.
چشمهٔ آن آب رحمت مؤمنست
آب حیوان روح پاک محسنست
هوش مصنوعی: چشمه‌ای که زلال و پر برکت است، نماد رحمت مؤمنان است و آب حیات‌بخش آن به روح پاک و نیکوکاران زندگی می‌بخشد.
بس گریزانست نفس تو ازو
زانک تو از آتشی او آب جو
هوش مصنوعی: نفست از آن آتش فراری است، زیرا تو مانند آبی هستی که در برابر آتش قرار دارد.
ز آب آتش زان گریزان می‌شود
کآتشش از آب ویران می‌شود
هوش مصنوعی: آتش به دلیل مستقیم بودن تماسش با آب، از آن دوری می‌کند، زیرا آب توانایی خاموش کردن و ویران کردن آتش را دارد.
حس و فکر تو همه از آتشست
حس شیخ و فکر او نور خوشست
هوش مصنوعی: احساس و اندیشه تو تماما به شعله‌های آتش شباهت دارد، اما احساس و اندیشهٔ او مثل نوری درخشان و دلپذیر است.
آب نور او چو بر آتش چکد
چک چک از آتش بر آید برجهد
هوش مصنوعی: وقتی نور او بر آتش ببارد، از آتش بخار بلند می‌شود.
چون کند چک‌چک تو گویش مرگ و درد
تا شود این دوزخ نفس تو سرد
هوش مصنوعی: وقتی که صدای گریه و ناله‌ات به گوش برسد و نشان‌دهنده‌ٔ مرگ و رنج باشد، آن‌گاه ناراحتی و پریشانی تو کم خواهد شد.
تا نسوزد او گلستان ترا
تا نسوزد عدل و احسان ترا
هوش مصنوعی: تا زمانی که گلستان تو سالم بماند، عدالت و نیکی تو نیز حفظ خواهد شد.
بعد از آن چیزی که کاری بر دهد
لاله و نسرین و سیسنبر دهد
هوش مصنوعی: بعد از اینکه کاری انجام گرفت، گل لاله و نسرین و سیسنبر (یک نوع گل دیگر) به بار می‌آورند.
باز پهنا می‌رویم از راه راست
باز گرد ای خواجه راه ما کجاست
هوش مصنوعی: ما دوباره در مسیر درست قدم می‌زنیم، اما ای آقا، راه ما کجاست؟
اندر آن تقریر بودیم ای حسود
که خرت لنگست و منزل دور زود
هوش مصنوعی: ما در آن حال، ای حسود، گفتیم که اسب تو لنگ است و راه خانه‌ات دور است.
سال بیگه گشت وقت کشت نی
جز سیه‌رویی و فعل زشت نی
هوش مصنوعی: سال گذشته، زمان کاشت آمد، اما جز سیاه‌روزی و کارهای زشت چیزی دیده نشد.
کرم در بیخ درخت تن فتاد
بایدش بر کند و در آتش نهاد
هوش مصنوعی: کرم در ریشه درخت افتاده است، پس باید آن را بیرون آورد و در آتش انداخت.
هین و هین ای راه‌رو بیگاه شد
آفتاب عمر سوی چاه شد
هوش مصنوعی: ای مسافر، هوشیار باش! زمان به سرعت می‌گذرد و روزهای عمرت به پایان نزدیک می‌شوند. فرصتی که در دست داری، به سرعت به پایان می‌رسد.
این دو روزک را که زورت هست زود
پیر افشانی بکن از راه جود
هوش مصنوعی: دو روزی که در اختیارت هست، با generosity و سخاوت زود بگذران و از آن بهره‌مند شو، چون خیلی زود می‌گذرد و سال‌ها به سرعت به پیری می‌انجامد.
این قدر تخمی که ماندستت بباز
تا بروید زین دو دم عمر دراز
هوش مصنوعی: هر چقدر که تخم در دلت مانده، آن را به‌کار ببر تا بتوانی از این دو روز زندگی طولانی‌تری بسازی.
تا نمردست این چراغ با گهر
هین فتیلش ساز و روغن زودتر
هوش مصنوعی: تا این چراغ روشن است، هر چه زودتر فتیله و روغن آن را آماده کن، چرا که ممکن است خاموش شود.
هین مگو فردا که فرداها گذشت
تا بکلی نگذرد ایام کشت
هوش مصنوعی: به کمتر از فردا فکر نکن، زیرا فرداها به سرعت می‌گذرند و زمانی که فرصت‌ها را از دست بدهی، زمان کشت و کار به پایان می‌رسد.
پند من بشنو که تن بند قویست
کهنه بیرون کن گرت میل نویست
هوش مصنوعی: به سخن من گوش کن که بند و زنجیر قدیمی موجب محدودیت توست. اگر خواهان تغییر و ترقی هستی، باید آن را کنار بگذاری.
لب ببند و کف پر زر بر گشا
بخل تن بگذار و پیش آور سخا
هوش مصنوعی: خاموش بمان و دست‌هایت را از طلا پر کن، از خسیسی دوری کن و سخاوت را در پیش بگذار.
ترک شهوتها و لذتها سخاست
هر که در شهوت فرو شد برنخاست
هوش مصنوعی: ترک کردن خواسته‌ها و لذت‌های نفسانی کار آسانی نیست. هر کس که در دام این خواسته‌ها بیفتد، به سختی می‌تواند از آن‌ها آزاد شود.
این سخا شاخیست از سرو بهشت
وای او کز کف چنین شاخی بهشت
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و سخاوت اشاره دارد و می‌گوید: این بخشش و سخاوت مانند شاخه‌ای از درخت سرو بهشت است، و وای بر کسی که چنین چیزی را از دست بدهد.
عروة الوثقاست این ترک هوا
برکشد این شاخ جان را بر سما
هوش مصنوعی: این شعر به ارتباط عمیق و استواری میان افراد یا اقوام اشاره دارد. در اینجا به ترک و پرواز به سمت آسمان و تعالی اشاره می‌شود، که نشان‌دهنده‌ی گسست از دلبستگی‌های دنیوی و بالا رفتن به سطوح بالاتر روحانی و معنوی است. شاخ جان به زندگی و روح فرد اشاره دارد که با این پرواز به سوی آسمان، به رشد و شکوفایی دست می‌یابد.
تا برد شاخ سخا ای خوب‌کیش
مر ترا بالاکشان تا اصل خویش
هوش مصنوعی: تا زمانی که سخاوت تو به اوج برسد، می‌تواند تو را به اصل و ریشه‌ات برساند.
یوسف حسنی و این عالم چو چاه
وین رسن صبرست بر امر اله
هوش مصنوعی: یوسف درخشان و این دنیا مانند چاهی است و این صبر، مانند ریسمانی است که ما را به اراده خدا متصل می‌کند.
یوسفا آمد رسن در زن دو دست
از رسن غافل مشو بیگه شدست
هوش مصنوعی: یوسف به رسن (حلقه یا طناب) رسید، اما از دو دستی که به آن چنگ زده غافل نباش. این غفلت باعث می‌شود که در لحظه‌ا‌ی نابهنگام گرفتار شوی.
حمد لله کین رسن آویختند
فضل و رحمت را بهم آمیختند
هوش مصنوعی: خوشحالم که لطف و رحمت خداوند را به هم پیوند داده‌اند.
تا ببینی عالم جان جدید
عالم بس آشکار ناپدید
هوش مصنوعی: تا زمانی که جهان جدیدی را ببینی، وجود آن هم به وضوح آشکار و هم در عین حال ناپدید می‌شود.
این جهان نیست چون هستان شده
وان جهان هست بس پنهان شده
هوش مصنوعی: این دنیا مانند آنچه هست نمایان نیست و دنیای دیگر وجود دارد که به طور پنهان وجود دارد.
خاک بر بادست و بازی می‌کند
کژنمایی پرده‌سازی می‌کند
هوش مصنوعی: خاک روی دستان است و به طور بازیگوشانه‌ای در حال حرکت است و در حال انجام نمایش و نقش‌آفرینی است.
اینک بر کارست بی‌کارست و پوست
وانک پنهانست مغز و اصل اوست
هوش مصنوعی: اینک در کار تو، ظاهرا بی‌کار است و پوست آن در جایی پنهان است که مغز و اصل آن قرار دارد.
خاک همچون آلتی در دست باد
باد را دان عالی و عالی‌نژاد
هوش مصنوعی: خاک مانند ابزاری در دستان باد است و باد را باید دانا و نجیب دانست.
چشم خاکی را به خاک افتد نظر
بادبین چشمی بود نوعی دگر
هوش مصنوعی: چشم‌های خاکی و مادی فقط چیزهای دنیوی را می‌بینند، در حالی که چشمی که با دانش و بینش عمیق همراه است، به برخی دیگر از حقایق و معانی عمیق‌تر دسترسی پیدا می‌کند.
اسپ داند اسپ را کو هست یار
هم سواری داند احوال سوار
هوش مصنوعی: هرتا اسپ، اسب را می‌شناسد و از آنجا که یار او نیز سواری را می‌داند، پس حال سوار را درمی‌یابد.
چشم حس اسپست و نور حق سوار
بی‌سواره اسپ خود ناید به کار
هوش مصنوعی: چشم حس مانند اسب است و نور حقیقت مشابه سوارکاری است که بدون اسب خود نمی‌تواند به کار بپردازد.
پس ادب کن اسپ را از خوی بد
ورنه پیش شاه باشد اسپ رد
هوش مصنوعی: پس باید رفتار و تربیت خوبی به اسب یاد بدهی، وگرنه اگر خوی بدی داشته باشد، پیش شاه هم مورد توجه قرار نخواهد گرفت.
چشم اسپ از چشم شه رهبر بود
چشم او بی‌چشم شه مضطر بود
هوش مصنوعی: چشم اسب از دیدگاه و نگاه شاه سرشار از حکمت و هدایت بود، اما چشم او بدون نگاه شاه، در وضعیت اضطراب و نابسامانی قرار داشت.
چشم اسپان جز گیاه و جز چرا
هر کجا خوانی بگوید نی چرا
هوش مصنوعی: چشم اسب هر جا که برود، فقط به دنبال علف و چراگاه است و اگر از آن بخواهی چیزی بگوید، تنها می‌گوید چرا.
نور حق بر نور حس راکب شود
آنگهی جان سوی حق راغب شود
هوش مصنوعی: نور حقیقت بر نور احساس می‌تابد، و در این صورت جان انسان به سوی حقیقت جذب می‌شود.
اسپ بی راکب چه داند رسم راه
شاه باید تا بداند شاه‌راه
هوش مصنوعی: اسب بدون سوارکار نمی‌داند که در راه درست کجا باید برود، بلکه باید سوارکار بداند که مسیر اصلی کجاست.
سوی حسی رو که نورش راکبست
حس را آن نور نیکو صاحبست
هوش مصنوعی: به سمتی برو که حس و احساساتت تحت تأثیر نور و روشنی مثبت قرار دارد، زیرا در آن حس خوب، صاحب و صاحب‌نظر آن نور نیکو هستی.
نور حس را نور حق تزیین بود
معنی نور علی نور این بود
هوش مصنوعی: نور حس به عنوان جلوه‌ای از نور حق زینت یافته است و این بیانگر آن است که حقیقت در درخشش و زیبایی خود به نور علی نور تجلی پیدا کرده است.
نور حسی می‌کشد سوی ثری
نور حقش می‌برد سوی علی
هوش مصنوعی: نور محسوس انسان را به سوی ثریا می‌کشاند، اما نور حقیقی او را به سمت علی می‌برد.
زانک محسوسات دونتر عالمیست
نور حق دریا و حس چون شب‌نمیست
هوش مصنوعی: چون محسوسات و چیزهای قابل حس از نظر ارزش پایین‌تر هستند، نور حق مانند دریایی است وسیع، در حالی که حس و تجربه‌های حسی مانند شب‌نم که ناپایدار و ناتوانند.
لیک پیدا نیست آن راکب برو
جز به آثار و به گفتار نکو
هوش مصنوعی: اما آن راکب واقعی به راحتی قابل شناسایی نیست جز از نشانه‌ها و سخنان نیکوی او.
نور حسی کو غلیظست و گران
هست پنهان در سواد دیدگان
هوش مصنوعی: نور حسی، که سنگین و پرانرژی است، در زیر سیاهی چشم‌ها پنهان است.
چونک نور حس نمی‌بینی ز چشم
چون ببینی نور آن دینی ز چشم
هوش مصنوعی: وقتی نوری را از چشم نمی‌بینی، این نداشتن دیدن نشانه‌ای از روشنایی درون توست. اگر نور را ببینی، از حقیقتی درون خود آگاه شده‌ای.
نور حس با این غلیظی مختفیست
چون خفی نبود ضیائی کان صفیست
هوش مصنوعی: نور حسی که به این شدت وجود دارد، مانند نوری که پنهان است، قابل‌دیده نیست؛ زیرا این نور، روشنایی خاصی دارد که یکتاست.
این جهان چون خس به دست باد غیب
عاجزی پیش گرفت و داد غیب
هوش مصنوعی: این دنیا مانند علفی است که تحت تأثیر باد قرار می‌گیرد و نشان‌دهنده ناتوانی انسان در برابر امور پنهان و خدایی است.
گه بلندش می‌کند گاهیش پست
گه درستش می‌کند گاهی شکست
هوش مصنوعی: گاهی انسان در زندگی به اوج می‌رسد و احساس عظمت و کامیابی می‌کند، و در زمان‌های دیگر ممکن است به پایین‌ترین نقطه رسیده و در وضعیتی نامناسب قرار گیرد. همچنین، انسان در مواقعی ممکن است کاملاً درست و موفق باشد و در مواقع دیگر دچار اشتباهات و شکست‌ها گردد.
گه یمینش می‌برد گاهی یسار
گه گلستانش کند گاهیش خار
هوش مصنوعی: گاهی انسان در مسیر زندگی به سمت خوبی‌ها و نعمت‌ها می‌رود و گاهی نیز به سمت سختی‌ها و مشکلات. در یک لحظه می‌تواند به باغی پر از گل برسد و در لحظه‌ای دیگر با خار و تکدر مواجه شود.
دست پنهان و قلم بین خط‌گزار
اسپ در جولان و ناپیدا سوار
هوش مصنوعی: دست نامرئی و قلمی که خطوط را ترسیم می‌کند، به مانند اسبی در حال دویدن است که سوارش ناپیدا و پنهان است.
تیر پران بین و ناپیدا کمان
جانها پیدا و پنهان جان جان
هوش مصنوعی: نگاهی به تیرانداز بینداز که تیرش نامرئی است، اما کمان او روح‌ها را هم پیدا می‌کند و هم پنهان.
تیر را مشکن که این تیر شهیست
نیست پرتاوی ز شصت آگهیست
هوش مصنوعی: تیر را نشکن، چون این تیر مربوط به یک شاه است و شکستن آن نشانی از عدم آگاهی و دانش است.
ما رمیت اذ رمیت گفت حق
کار حق بر کارها دارد سبق
هوش مصنوعی: در این بیت اشاره شده که وقتی تیر پرتاب می‌شود، گویا این کار به دست خداوند انجام می‌شود و اوست که بر همه کارها تسلط دارد و بر همه امور پیشتاز است. در واقع، هر عملی که انجام می‌شود، در حقیقت نشان‌دهنده اراده الهی است.
خشم خود بشکن تو مشکن تیر را
چشم خشمت خون شمارد شیر را
هوش مصنوعی: غضب خود را کنترل کن و به آن اجازه نده که تیر غیظ تو به سوی کسی پرتاب شود، چرا که در این حالت، حتی شیر نیز در مقابل خشم تو به طور خونین جلوه خواهد کرد.
بوسه ده بر تیر و پیش شاه بر
تیر خون‌آلود از خون تو تر
هوش مصنوعی: بوسه‌ای به تیر بزن و پیش پادشاه بر تیر خونین که به خاطر تو به خون آغشته شده است.
آنچ پیدا عاجز و بسته و زبون
وآنچ ناپیدا چنان تند و حرون
هوش مصنوعی: آنچه که آشکار و مشخص است، به ضعف و ناتوانی و بی زبانی دچار است، و آنچه که ناپیداست، به سرعت و شتابی بسیار زیاد در حال حرکت است.
ما شکاریم این چنین دامی کراست
گوی چوگانیم چوگانی کجاست
هوش مصنوعی: ما در دام شکار هستیم، این دام متعلق به کیست؟ ما مانند توپ‌های بازی چوگان هستیم، حالا در کجای بازی قرار داریم؟
می‌درد می‌دوزد این خیاط کو
می‌دمد می‌سوزد این نفاط کو
هوش مصنوعی: این خیاط با مهارت و دقت کار می‌کند و به طور همزمان زخم‌ها را ترمیم می‌کند. در عین حال، نَفَس‌هایش هم برای او گرما و آتش به ارمغان می‌آورد.
ساعتی کافر کند صدیق را
ساعتی زاهد کند زندیق را
هوش مصنوعی: ساعتی ممکن است یک فرد مؤمن را به کفر بکشاند و در عوض، یک فرد زندیق را به زهد و پرهیزگاری وادارد.
زانک مُخلِص در خطر باشد ز دام
تا ز خود خالص نگردد او تمام
هوش مصنوعی: چون انسان صالح و درستکار در معرض خطرات و تله‌های مختلف قرار دارد، تا زمانی که از خودکامگی و خودپرستی خالص نشود، نمی‌تواند به کمال برسد.
زانک در راهست و ره‌زن بی‌حدست
آن رهد کو در امان ایزدست
هوش مصنوعی: چونکه در مسیر زندگی، خطرات و مشکلات زیادی وجود دارد، تنها کسی می‌تواند از این خطرات در امان بماند که تحت حمایت و رحمت خداوند باشد.
آینه خالص نگشت او مُخلِص است
مرغ را نگرفته است او مُقنِص است
هوش مصنوعی: آینه وقتی که پاک و بی نقص باشد، نشان دهنده خلوص است. اما اگر مرغی را در دام بیندازند، دیگر نمی‌تواند آن خلوص را حفظ کند.
چونک مُخلَص گشت مُخلِص باز رست
در مقام امن رفت و برد دست
هوش مصنوعی: زمانی که فردی از مشکلات و گرفتاری‌ها رهایی یافت، در مکانی امن قرار گرفت و دوباره به آرامش و سکون دست یافت.
هیچ آیینه دگر آهن نشد
هیچ نانی گندم خرمن نشد
هوش مصنوعی: هیچ چیزی نمی‌تواند به جای خود تبدیل شود و هر چیزی در مقام خودش باقی می‌ماند؛ آهن دیگر به آینه تبدیل نمی‌شود و نانی هم که از گندم به دست می‌آید، نمی‌تواند به چیز دیگری تبدیل شود.
هیچ انگوری دگر غوره نشد
هیچ میوهٔ پخته با کوره نشد
هوش مصنوعی: هیچ انگوری به مرحلهٔ نارس بودن برنمی‌گردد و هیچ میوه‌ای هم پس از پخته شدن نمی‌تواند به حالت خام برگردد.
پخته گرد و از تَغیُّر دور شو
رو چو برهان محقق نور شو
هوش مصنوعی: به کمال برس و تغییرات ناخوشایند را کنار بگذار. مانند یک دلیل روشن و واضح، به آرامش و روشنی روح خود دست پیدا کن.
چون ز خود رستی همه برهان شدی
چونک بنده نیست شد سلطان شدی
هوش مصنوعی: وقتی از خود رها شدی، تمام مشکلات و موانع از بین رفتند. زیرا وقتی دیگر بنده و وابسته نبودی، به مقام سلطانی رسیدی.
ور عیان خواهی صلاح الدین نمود
دیده‌ها را کرد بینا و گشود
هوش مصنوعی: اگر به دنبال حقیقت باشی، صلاح‌الدین به تو نشان می‌دهد و چشمانت را بینا می‌کند و درهای دانایی را به رویت باز می‌کند.
فقر را از چشم و از سیمای او
دید هر چشمی که دارد نور هو
هوش مصنوعی: هر چشمی که درک روشنی از حقیقت داشته باشد، می‌تواند فقر را در چهره و نگاه او مشاهده کند.
شیخ فعالست بی‌آلت چو حق
با مریدان داده بی گفتی سبق
هوش مصنوعی: استاد با وجود آنکه ابزار و وسایل مشخصی ندارد، اما به مانند خداوند که به شاگردان خود بدون نیاز به کلمات علم و بصیرت می‌بخشد، به آنها آموزش می‌دهد و آنها را هدایت می‌کند.
دل به دست او چو موم نرم رام
مهر او گه ننگ سازد گاه نام
هوش مصنوعی: دل من در اختیار اوست، مانند مومی نرم که به راحتی شکل می‌گیرد. گاهی محبت او باعث خجالت من می‌شود و گاهی هم باعث می‌شود که نامش را با افتخار ببرم.
مهر مومش حاکی انگشتریست
باز آن نقش نگین حاکی کیست
هوش مصنوعی: علامت مهر او نشان‌دهنده‌ی انگشتری است که دلیلی بر هویت خاصی دارد؛ حال این نقش و تصویر روی انگشتر چه کسی را نشان می‌دهد؟
حاکی اندیشهٔ آن زرگرست
سلسلهٔ هر حلقه اندر دیگرست
هوش مصنوعی: این جمله اشاره به این دارد که افکار و تفکرات عمیق مانند زنجیری مرتبط به هم هستند و هر حلقه از این زنجیر به حلقهٔ دیگری متصل است.像 زرگری که هنر و خلاقیتش را در تولید زنجیر نشان می‌دهد، افکار انسان نیز به صورت پیوسته و منسجم با یکدیگر ارتباط دارند.
این صدا در کوه دلها بانگ کیست
گه پرست از بانگ این کُه گه تهیست
هوش مصنوعی: این صدا که از کوه به گوش می‌رسد، صدای چه کسی است؟ آیا صدای کسی است که در دل‌ها عشق و محبت دارد یا صدای خالی و بی‌معنایی است؟
هر کجا هست او حکیمست اوستاد
بانگ او زین کوه دل خالی مباد
هوش مصنوعی: هر جا که باشیم، آن شخص حکیم و استاد است. صدای او از این کوه بلند، دل ما را نباید خالی کند.
هست کُه کآوا مثنا می‌کند
هست کُه کآواز صدتا می‌کند
هوش مصنوعی: هست کوهی که صدای دو نفر را به هم می‌آمیزد، و همچنین کوهی که صداهای بیشتر از این را به هم می‌پیوندد.
می‌زهاند کوه از آن آواز و قال
صد هزاران چشمهٔ آب زلال
هوش مصنوعی: کوه به خاطر آن صدا و نغمه، به شدت می‌لرزید و از دل آن، هزاران چشمهٔ آب زلال بیرون می‌جوشید.
چون ز کُه آن لطف بیرون می‌شود
آبها در چشمه‌ها خون می‌شود
هوش مصنوعی: وقتی که آن لطافت و زیبایی از کوه بیرون می‌آید، آب‌ها در چشمه‌ها به جای آرامش، به عصبانیت و خشم تبدیل می‌شوند.
زان شهنشاه همایون‌نعل بود
که سراسر طور سینا لعل بود
هوش مصنوعی: از آن پادشاه بزرگ و بلندمرتبه، نعل‌هایی وجود دارد که همه جای کوه طور سینا پر از لعل و جواهر است.
جان پذیرفت و خرد اجزای کوه
ما کم از سنگیم آخر ای گروه
هوش مصنوعی: جان درک کرده و عقل، اجزای کوه را قبول کرده است؛ اما ما، ای گروه، در واقع کم از سنگ نیستیم.
نه ز جان یک چشمه جوشان می‌شود
نه بدن از سبزپوشان می‌شود
هوش مصنوعی: نه از جان انسان می‌توان به خروش آمد و نه بدن از لباس سبز انسان‌های دیگر مصرفی می‌شود.
نی صدای بانگ مشتاقی درو
نی صفای جرعهٔ ساقی درو
هوش مصنوعی: در اینجا به کمبود شور و شوق اشاره شده است؛ نه صدای عاشقانی را می‌شنوی و نه لذت نوشیدنی لذیذی را حس می‌کنی.
کو حمیت تا ز تیشه وز کلند
این چنین کُه را بکلی بر کنند
هوش مصنوعی: حمیت و غیرت منجر به این می‌شود که با تیشه و ابزار، این کوه بزرگ را به کلی از بیخ و بن بکنند.
بوک بر اجزای او تابد مهی
بوک در وی تاب مه یابد رهی
هوش مصنوعی: تا زمانی که نور ماه بر اجزای او بتابد، او هم متوجه تأثیر آن بر درون خود خواهد شد.
چون قیامت کوهها را برکند
بر سر ما سایه کی می‌افکند
هوش مصنوعی: وقتی قیامت کوه‌ها را به زمین می‌زند، سایه‌ای بر سر ما نمی‌افتد.
این قیامت زان قیامت کی کمست
آن قیامت زخم و این چون مرهمست
هوش مصنوعی: این روز قیامت، مانند روز قیامت‌های دیگر نیست، چرا که آن بی‌رحم و پر از درد و عذاب است، اما این روز چون مرهمی است برای زخم‌ها و رنج‌ها.
هر که دید این مرهم از زخم ایمنست
هر بدی کین حسن دید او محسنست
هوش مصنوعی: هرکسی که این دارو را ببیند، از زخم‌ها در امان است و هرکسی که زیبایی را ببیند، نیکوکار و بهترین است.
ای خنک زشتی که خوبش شد حریف
وای گل‌رویی که جفتش شد خریف
هوش مصنوعی: ای زشتی از تو چقدر خوشحالم که تبدیل به زیبایی شده‌ای! و ای زیبای گل‌رو، چقدر خوب است که همراه تو کسی دیگر قرار گرفته است.
نان مرده چون حریف جان شود
زنده گردد نان و عین آن شود
هوش مصنوعی: زمانی که نان مرده با روح و زندگی انسان در آمیخته شود، آن نان نیز زنده می‌شود و همانند آن انسان می‌گردد.
هیزم تیره حریف نار شد
تیرگی رفت و همه انوار شد
هوش مصنوعی: تکه چوب‌های تیره به آتش تبدیل شدند و تاریکی از بین رفت و همه‌جا روشنایی پدید آمد.
در نمکلان چون خر مرده فتاد
آن خری و مردگی یکسو نهاد
هوش مصنوعی: در نمکلان، وقتی خر مرده‌ای افتاد، آن خر به راحتی مردگی را کنار گذاشت و برخاست.
صبغة الله هست خُم رنگ هو
پیسها یک رنگ گردد اندرو
هوش مصنوعی: رنگ خداوند، مانند دیگ رنگی است که در آن، همه رنگ‌ها به یک رنگ تبدیل می‌شوند.
چون در آن خُم افتد و گوییش قُم
از طرب گوید منم خُم لا تلم
هوش مصنوعی: وقتی که در آن ظرف شراب بیفتد و شراب بگوید که من هستم، حتماً شاد و خوشحال است و نمی‌تواند خود را کنترل کند.
آن «منم خُم» خود انا الحق گفتنست
رنگ آتش دارد الا آهنست
هوش مصنوعی: این سخن به این معناست که خود را به جای حقیقت مطلق قرار دادن و ادعای بزرگی کردن، صرفاً یک مانور تو خالی است. این ادعا اگرچه شور و هیجانی همانند آتش دارد، ولی در واقعیت، هیچ است و به اندازه آهن هم محکم و واقعی نیست.
رنگ آهن محو رنگ آتشست
ز آتشی می‌لافد و خامش وشست
هوش مصنوعی: رنگ آهن تحت تأثیر رنگ آتش قرار می‌گیرد و از آتشی که در آن می‌سوزد، تغییر می‌کند و آرام می‌گیرد.
چون به سرخی گشت همچون زر کان
پس انا النارست لافش بی زبان
هوش مصنوعی: وقتی به رنگ قرمز درمی‌آید، مانند طلا می‌شود؛ پس این آتش است که بدون سخن به وجود خود اشاره می‌کند.
شد ز رنگ و طبع آتش محتشم
گوید او من آتشم من آتشم
هوش مصنوعی: به رنگ و خوی آتش تبدیل شده و با غرور اعلام می‌کند که من آتش هستم، من آتش هستم.
آتشم من گر ترا شکیست و ظن
آزمون کن دست را بر من بزن
هوش مصنوعی: من مانند آتش هستم، اگر به من شک داری، این شک را با امتحان کردن برطرف کن و درنگ نکن که دستت را به من بزن.
آتشم من بر تو گر شد مشتبه
روی خود بر روی من یک‌دم بنه
هوش مصنوعی: من همچون آتش هستم و اگر به تو مشکوک شوم، یک لحظه چهره‌ات را از من برگردان.
آدمی چون نور گیرد از خدا
هست مسجود ملایک ز اجتبا
هوش مصنوعی: انسان به دلیل اینکه از خدا نور دریافت می‌کند، به مقام والایی رسیده و مورد توجه فرشتگان قرار گرفته است.
نیز مسجود کسی کو چون ملک
رسته باشد جانش از طغیان و شک
هوش مصنوعی: موجودی که از خشم و تندخویی خود رها شده و آرامش یافته است، سزاوار پرستش و احترام است، مانند فرشته‌ها که از آسمان پایین آمده‌اند.
آتش چِه آهن چِه لب ببند
ریش تَشبیه مُشبه را مخند
هوش مصنوعی: آتش و آهن چه ارتباطی دارند؟ ساکت باش و به این تشبیه‌ها نخند.
پای در دریا منه کم‌گوی از آن
بر لب دریا خمش کن لب گزان
هوش مصنوعی: پاهایت را در دریا قرار نده و از وسعت آن سخن مگو، بلکه آرام کنار دریا بنشین و لبخندی بر لب داشته باش.
گرچه صد چون من ندارد تاب بحر
لیک می‌نشکیبم از غرقاب بحر
هوش مصنوعی: با وجود اینکه دریا نمی‌تواند صد نفر مثل من را تحمل کند، اما من از غم و ناراحتی این دریا نمی‌ترسم و با شجاعت در آن غوطه‌ور می‌شوم.
جان و عقل من فدای بحر باد
خونبهای عقل و جان این بحر داد
هوش مصنوعی: جان و عقل من فدای دریا می‌شود، زیرا این دریا، بهای جان و عقل مرا پرداخته است.
تا که پایم می‌رود رانم درو
چون نماند پا چو بطانم درو
هوش مصنوعی: تا زمانی که توان دارم، برای ادامه‌ی کار و تلاش می‌کوشم؛ اما وقتی که ناتوان شوم، دیگر نمی‌توانم در این مسیر پیش بروم.
بی‌ادب حاضر ز غایب خوشترست
حلقه گرچه کژ بود نی بر دَرست؟
هوش مصنوعی: حضور فرد بی‌ادب خوشایندتر از غیبت اوست، حتی اگر رفتار او ناپسند باشد؛ چون ارتباط و بودن در کنار دیگران ارزشمندتر از نبود است.
ای تن‌آلوده بگرد حوض گرد
پاک کی گردد برون حوض مرد
هوش مصنوعی: ای کسی که دلت آلوده است، دور حوضی بگرد که آب پاکی دارد. چگونه می‌توانی از این حوض آلوده بیرون بروی؟
پاک کو از حوض مهجور اوفتاد
او ز پاکی خویش هم دور اوفتاد
هوش مصنوعی: او از حوضی که به دور افتاده و خالص است، دور شده است و این دوری از پاکی خود ناشی می‌شود.
پاکی این حوض بی‌پایان بود
پاکی اجسام کم میزان بود
هوش مصنوعی: پاکی و روشنی این حوض هیچ‌گونه محدودیتی ندارد، در حالی که پاکی و پاکیزگی اجسام دیگر به اندازه‌ای کم و محدود است.
زانک دل حوضست لیکن در کمین
سوی دریا راه پنهان دارد این
هوش مصنوعی: دل مانند حوضی است که در عین حال شوق رسیدن به دریا را در دل دارد و راهی پنهان برای رسیدن به آن می‌جوید.
پاکی محدود تو خواهد مدد
ورنه اندر خرج کم گردد عدد
هوش مصنوعی: اگر پاکی و صداقت تو محدود باشد، کمک و یاری کاهش می‌یابد و در نتیجه، مقدار خیر و برکت نیز کاهش پیدا می‌کند.
آب گفت آلوده را در من شتاب
گفت آلوده که دارم شرم از آب
هوش مصنوعی: آب به آلوده می‌گوید که چرا به سرعت به من نزدیک می‌شوی، و آلوده پاسخ می‌دهد که از آب شرم دارم.
گفت آب این شرم بی من کی رود
بی من این آلوده زایل کی شود
هوش مصنوعی: آب این شرم بدون من چگونه می‌تواند برود و این آلودگی بدون من چگونه پاک می‌شود؟
ز آب هر آلوده کو پنهان شود
الحیاء یمنع الایمان بود
هوش مصنوعی: هر کس که از آب آلوده دوری کند، حیا او به ایمانش کمک خواهد کرد.
دل ز پایهٔ حوض تن گِلناک شد
تن ز آب حوض دلها پاک شد
هوش مصنوعی: دل از پایهٔ حوض که به گل و لای آلوده شده، به خاطر آب زلال حوض، تن نیز پاک و سالم می‌شود.
گرد پایهٔ حوض دل گرد ای پسر
هان ز پایهٔ حوض تن می‌کن حذر
هوش مصنوعی: به اطراف حوض دل نگاه کن، ای پسر! مواظب باش از پایهٔ حوض بدن دوری کنی.
بحر تن بر بحر دل بر هم زنان
در میانشان برزخ لا یبغیان
هوش مصنوعی: تن مانند دریا و دل نیز مانند دریا به هم می‌زنند و در میان آن‌ها حائلی است که هیچ‌یک بر آن غلبه نمی‌کند.
گر تو باشی راست ور باشی تو کژ
پیشتر می‌غژ بدو واپس مغژ
هوش مصنوعی: اگر تو راست و درست باشی، حتی اگر دیگران نادرست باشند، خود را با آن‌ها وفق نده و به عقب برنگرد.
پیش شاهان گر خطر باشد به جان
لیک نشکیبند ازو با همتان
هوش مصنوعی: اگر پیش شاهان خطری جان را تهدید کند، آن‌ها از آن ترس به خود نراسته و ناامید نمی‌شوند.
شاه چون شیرین‌تر از شکر بود
جان به شیرینی رود خوشتر بود
هوش مصنوعی: شاه مانند شکر شیرین و دل‌فریب بود و جان خوشحال‌تر از شیرینی یک رود به زندگی ادامه می‌داد.
ای ملامت‌گر سلامت مر تو را
ای سلامت‌جو رها کن تو مرا
هوش مصنوعی: ای کسی که من را سرزنش می‌کنی، سلامتی‌ات را می‌خواهم. اما کسی که به دنبال سلامتی است، بهتر است که من را به حال خود بگذاری و از من دوری کنی.
جان من کوره‌ست با آتش خوشست
کوره را این بس که خانهٔ آتشست
هوش مصنوعی: روح من مانند کوره‌ای است که با آتش زندگی می‌کند و این تنها برای کوره کافی است که در خانه‌ای از آتش قرار دارد.
همچو کوره عشق را سوزیدنیست
هر که او زین کور باشد کوره نیست
هوش مصنوعی: عشق همانند کوره‌ای است که سوزانده نمی‌شود. هر کسی که از این کوره آگاه باشد، در واقع کوره‌ای نیست و نمی‌تواند عشق را درک کند.
برگ بی برگی ترا چون برگ شد
جان باقی یافتی و مرگ شد
هوش مصنوعی: وقتی که برگی بدون زندگی می‌شود، آن را به مانند خود تو می‌بینند که جان و حیات را از دست داده‌ای و در واقع مرگ را پذیرفته‌ای.
چون تو را غم شادی افزودن گرفت
روضهٔ جانت گل و سوسن گرفت
هوش مصنوعی: وقتی غم و اندوه تو به شادی تبدیل شد، باغ وجودت پر از گل و سوسن گشت.
آنچ خوف دیگران آن امن تست
بط قوی از بحر و مرغ خانه سست
هوش مصنوعی: به معنای این است که آنچه دیگران از آن می‌ترسند، برای تو امنیتی است. مانند این است که در دریا، قوی (پرنده‌ای) احساس امنیت می‌کند و در عین حال، مرغی که در خانه است، در وضعی ناامن قرار دارد.
باز دیوانه شدم من ای طبیب
باز سودایی شدم من ای حبیب
هوش مصنوعی: دوباره دلم بی‌تاب شده است، ای پزشک، دوباره به عشق و حالی آشفته دچار گشته‌ام، ای محبوب.
حلقه‌های سلسلهٔ تو ذو فنون
هر یکی حلقه دهد دیگر جنون
هوش مصنوعی: حلقه‌های زنجیره‌ی محبت تو هر یک به دیگری دیوانگی می‌بخشد.
داد هر حلقه فنونی دیگرست
پس مرا هر دم جنونی دیگرست
هوش مصنوعی: هر حلقه‌ای از تجربیات و وقایع خاص خود را دارد، بنابراین من هر لحظه افکار و احساسات متفاوتی را تجربه می‌کنم.
پس فنون باشد جنون این شد مثل
خاصه در زنجیر این میر اجل
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگرچه مهارت‌ها و فنون زیادی وجود دارد، اما در نهایت دیوانگی و جنون نیز در این دنیا وجود دارد. این وضعیت به نوعی شبیه به کسی است که در زنجیر قرار دارد و سرنوشتش به دست مرگ است.
آنچنان دیوانگی بگسست بند
که همه دیوانگان پندم دهند
هوش مصنوعی: دیوانگی من به حدی رسید که حتی دیوانگان دیگر به من نصیحت می‌کنند.

خوانش ها

بخش ۲۶ - فرمودن والی آن مرد را کی این خاربن را کی نشانده‌ای بر سر راه بر کن به خوانش بامشاد لطف آبادی

حاشیه ها

1388/01/14 07:04

بنام او
هین مگو فردا که فرداها گذشت
تا بکلی نگذرد ایام کشت
پند من بشنو که تن بند قویست
کهنه بیرون کن گرت میل نویست
در اینجا مولوی به داستان خاربن و خارکن اشاره میکند که اگر خاربن از سرراه کنده نشود هرروز زشد میکند و خارکن پیر و ضعیف میشود پس فرصت همین حالا را باید غنیمت شمرد فکر فردا ها غافل کننده است
از نظر مولوی این خویهای بد که در انسان است به منزله خاری است که در راه روئیده وهمین حالا باید آنرا دید وآنراکند این خویها صفت کهنگی دارد وفکر انسان را کهنه و عقب مانده نگه میدارد و اگر ازسر بدر شود حالت نو و فکر نو پیدا میشود(کهنه بیرون کن گرت فکر نویست)
آیا ماهیت کهنه ونو در روان انسان چیست؟
کهنه آن حالات و افکاریست که به انسان عارض شده و شرطی و ماندگار گردیده است و هر کسی اگر نو اندیشی نداشته باشد ناچار سرو کارش با همین کهنه هاست کهنه ها بیشتر جنبه جسمانی ومغزی و نو ها جنبه روحانی وفطری دارند
معنی کهنه و نو را با قدیم و جدید نباید اشتباه کردمثلابسیاری از آثار قدیمی اگر وارسی شود نو است وتازگی دارد
مثل همین آثار گرابهای ادبی که از قدیم باقی مانده است اینها هیچوقت کهنه نمیشود فقط برداشت ما ازآنها ممکنست چنین شود
دراینجا این نکته به یاد میآید که اصطلاح "شعر نو" که گاه ایتعمال میشوداصطلاح درستی نیست زیرا در مقابل آن "شعر کهنه" معنی پیدا میکند در صورتی که آثار ادبی ما کهنگی نمیپذیرد ومملو از نویها و تازگی هاست شاید بگوئیم فقط سبک بیان در نظر است نه معانی ولی اصطلاح شعرنو به هرحال شعر کهنه را به یاد میآورد که شایسته نیست و اگر گفته شود شعر به سبک جدید و سبک گذشته بهتر است و اصلا شعر نو میتواند فقط یکی از اقسام شعر تلقی شودکه از قافیه آزاد است یا چیزی بین نظم و نثر به حساب آیدیانام دیگری بر آن گذاشته شود(بدیهیست این سخن منافاتی ندارد با اینکه آثار ارزنده ای به سبک شعرجدید وجود دارد)

1391/11/31 23:01
حسین رحیمی کیا

خیلی باحاله این شعر.حال کردم.دمت گرم مولانا...بوووس

1391/12/04 05:03
امیر حسینی

این بیت نیازمند اصلاح است:
مصطفی فرمود از گفت جحیم
کو بممن لابه‌گر گردد ز بیم
مصرع دوم با اصلاحات به این صورت می‌شود:
مصطفی فرمود از گفت جحیم
کو به مومن لابه‌گر گردد ز بیم

1392/08/01 14:11
چنور برهانی

این دو بیت را اصلاح فرمایید:
آتشم من گر ترا شکّست و ظن
آزمون کن دست را بر من بزن
آتشم من گر ترا شد مشتبه
روی خود بر روی من یک‌دم بنه
(مثنوی، دفتر دوّم، نسخۀ نیکلسون، ابیات 1351- 1352)

1392/08/13 00:11
تاوتک

کژ پیمان به جای بدقول و عهد کژ زیباست

1392/08/13 00:11
تاوتک

مغژ هم که از غیژیدن است به معنی چهار دست و پا راه رفتن اما واپس مغژ هم استادانه است و به معنی از زیر کار در نرو است

1392/08/13 00:11
تاوتک

در مورد پر افشانی کردن نیکلسون چنین تفسیر کرده است:پر افشان بکن یعنی عادت های بد خود را از بین ببر .اما به معنی کار قوی کردن هم است کار کم نظیر .و اما شاید پر افشانی معنی پر ریختن هم بدهد یعنی آثار گمراهی را مانند پرهای فرسوده از تن بریز..

1392/08/13 01:11
تاوتک

دربیت 47 بهشت مصرع اول فردوس است اما بهشت مصرع دوم از مصدر هشتن به معنی ترک کردن است

1395/11/16 03:02
مسیح تدین

کهنه بیرون کن منظور ترک گذشته است. ترک هوا منظور ترک امیال و آرزوهایی ست که مربوط به آینده است. ترک این دو تو را به لحظه حال می آورد جایی که نفس از آن بیزار است زیرا که نفس در لحظه حال محو میگردد. همانست که میفرماید "ماضی و مستقبلت پرده خداست".

1395/12/27 20:02

چشم اسپان جز گیاه و جز چرا
هر کجا خوانی بگوید: نی، چرا؟
پس ادب کن اسپ را از خوی بد
ورنه پیش شاه، باشد اسپ، رد
اسپ بی راکب چه داند رسم راه؟
شاه باید، تا بداند، شاه‌راه
نور حس را نور حق تزیین بود
معنی نور علی نور این بود
افکار اگر تحت اختیار و رام خود متعالی باشند، و مثبت و منطقی شوند، آنگاه خرد و عقل، نمایان خواهد شد و از فکر تحت مدیریت خود متعالی یا همان مشاهده گری بدون غرض (اغراض خشم و حرص)، بهترین ثمرات به بار خواهد نشست. نتیجه همراهی دو گوهر فکر مثبت و آگاهی ورای فکر (خود متعالی) نور علی نور خواهد بود. اما اگر افکار لجام گسیخته و بدون مدیریت خود متعالی باشند، منفی و زائد می شوند و به دلیل گرفتاری در چنبره حرص و خشم و به دلیل محدودیت دیدگاه من کاذب، به ظلمات و بیراهه منتهی خواهند شد. من کاذب از وابستگی به مجموعهء افکار و هیجان های منفی، بر گرفته شده و بدون آن ها، ماهیت مستقل و واقعی ندارد.
منبع: پیوند به وبگاه بیرونی

1396/07/03 18:10
جامه سوسنی

کو حمیت تا ز تیشه وز کلند این چنین که را بکلی (به کلی )بر کنند

1397/01/20 12:04
امیر عشق

این جهان نیست چون هستان شده.. با این مصرع زندگی کنید.. هرجا بهتون سخت گذشت و آزرده شدید یاد این مصرع بیوفتید.

1398/01/27 05:03
علی سبزی

استاد شهرام ناظری این ابیات:
باز دیوانه شدم من ای طبیب
باز سودایی شدم من ای حبیب
آنچنان دیوانگی بگسست بند
که همه دیوانگان پندم دهند...

رو در آهنگی به نام آواز شوشتری و لیلی و مجنون خونده.

1398/03/27 01:05
میم کاف

با تشکر از زحمات.
آقای امیرحسین هم بدرستی غلط املایی بیت ذیل را یاداور شده اند. ولی گله مندیم که چرا در متن اصلاح نمی کنید؟!! و لذا غلطِ گیج کننده همچنان سرِ جایِ خود مانده است!!
مصطفی فرمود از گفت جحیم
کو بممن لابه‌گر گردد ز بیم
(کو به مومن، لابه گر گردد ز بیم)

1398/05/04 23:08
هدهد

گرچه صد چون من ندارد تاب بحر...
عزیزان اینجا "صد" به چه معناست؟

1398/12/04 01:03
سعادت

با درود بر تو هدهد جان
گمان کنم منظور این است که اگرچه صد تا مثل من هم نمیتونن تحمل کنن دریا رو ولی انقدر عاشق دریا هستم که شکیبایی هم ندارم و میخواهم به دریا بروم
مضمونش شباهت زیادی به این بیت از حافظ داره :
خیال حوصله ی بحر میپزد هیهات
چه هاست در سرِ این قطره ی محال اندیش . . .

1399/01/29 09:03
محمد

غژ غژ کردن هنوز در میان مردمان تاجیک و هزاره افغانستان کاربرد دارد و کلمه ای است اصیل و به معنای دست دست کردن و سرو صدابه معنای جنجال کردن است ،یعنی دراین جا وقتی مولانا می گوید مغژ یعنی توبه ات را به تعویق نینداز.

1399/03/08 17:06
سیامک یوسفی

تیر پران بین و ناپیدا کمان
جانها پیدا و پنهان جان جان
"جانها" با وزن شعر هماهنگی ندارد (یک سیلاب کم دارد)! شاید درست تر باشد اگر بگوییم:
جان ما پیدا و پنهان جان جان

1402/02/29 03:04
یزدانپناه عسکری

این جهان نیست چون هستان‏ شده / و آن جهان هست بس پنهان شده‏

[باران انوار اثیری فیوضات الهی ، زیر بنای ادراک جهان پیرامون]

1402/02/06 19:05
یزدانپناه عسکری

نور حس را نور حق تزیین بود - معنی‏ نُورٌ عَلی‏ نُورٍ این بود

نور حسی می‏کشد سوی ثری‏ - نور حقش می‏برد سوی علی‏

***

[انسان  نورانی فروزان نامحدود، ارتقاء حس به سطوح بالاتر . حسِ ثری در مقابلِ حس علی.]

3.1:100.3

1402/04/03 18:07
مهدی نمازیان

در مورد جنس آتش جهنم و ماهیتی که دارد بحث های فراوانی ست.برای این مطلب بایستی به عنوان مقدمه عرض کرد که مثنوی و قران قرین یکدیگرند و می توان با توجه به آیات قرانی کلید های تفسیر مثنوی را دریافت و بر عکس.

ابتدا به این ابیات توجه کنیم:

مصطفی فرمود از گفت جحیم

کو به مؤمن لابه‌گر گردد ز بیم

گویدش بگذر ز من ای شاه زود

هین که نورت سوز نارم را ربود

پس هلاک نار، نور مؤمنست

زانک بی ضد دفع ضد لا یمکنست

نار ضد نور باشد روز عدل

کان ز قهر انگیخته شد این ز فضل

از این ها بر می آید که نور ضد نار جهنم است یعنی به عبارتی می توان گفت که آتش جهنم از جنس تاریکی ست و آن تاریکی هم از جنس تاریکی که بر روح و قلب حادث می شود.

آیات قرآن هم بر این مسئله تاکید دارند به عنوان مثال به سوره ی بقره توجه کنیم.

فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ ۖ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ

 بنابراین از آتشی که هیزمش مردم و سنگ هایند، بپرهیزید

 

 اینجا به صراحت تاکید شده که آتش جهنم از جنس خود آدمی ست

یا سوره طه:

مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَیٰ

و هر کس از یاد من روی گردان شود، زندگی (سخت و) تنگی خواهد داشت؛ و روز قیامت، او را نابینا محشور می‌کنیم!»

 

جالب است که در تاریکی محشور می شود

 

یا سوره همزه که در مورد آتش جهنم می گوید:

الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ

آتشی که از دلها سرمی‌زند!

با توجه به تمام این ها می توان گفت که نار یا آتش جهنم ضد نور است یعنی از جنس تاریکی ست و عذاب هایی که از آن سخن گفته می شود یعنی عذابی که شخص را با تاریکی عذاب می کنند و آن هم چه نوع تاریکی؟تاریکی از جنس تاریکی روح و قلب.

1403/03/22 10:05
shahin

درود

در مورد آتش جهنم و نور و نار که بحثش رو فرمودید، اینگونه به نظر من رسید که منظور از نار و آتش و تاریکی، حسرت هایی هست که در جهنم گریبان فرد رو میگیره (بنظر یوم الحسرت هم به همون اشاره داره) که چگونه میتونست بهتر و با اگاهی بیشتری زندگی کنه و بجای برداشت و تفسیر درست از شرایط و حضور در جریان زندگی، با مقاومت و عدم لطافت باعث بوجود آمدن رنج و نارضایتی برای خود و بقیه و حتی کل هستی شده.

اما نوری که در جهنم ازش صحبت میشه همون آگاهی ای هست که معیار و میزان و قیاس حسرت ما خواهد بود و بوسیله اون نور و آگاهی مقایسه میکنیم که چقدر میتونستیم بهتر و زیباتر و روان و جاری تر زندگی کنیم. مثل یک برگه آزمون همراه با جواب های درست و برگه امتحانی که ما پر کردیم! آگاهی ای که در یک دست ما قرار داره و عملکرد ما که در دست دیگره و قیاس این دو میشه جلز و ولز ما در جهنم که باعث ذوب شدن و آب شدن کارما و لایه های اضافه ای که دور روح الهی مارو گرفته برای بهم پیوستن و یکی شدن ما و منبع یا وجود یا خدا یا خود الله خواهد شد. وحدت و پیوست روح الله و الله. وقتی نور این آگاهی به ما میتابه، حسرت های ما در این نور و آگاهی حل میشه و ما به مقام رضا و راضیه المرضیه میرسیم و بهشت در وحدت که همان جنتی است وارد میشیم. البته قبلش به جنات که بهشت در کثرته هم سری میزنیم و الست و... 

 طلب خیر

1402/11/21 21:01
رهی رهگذر

با درود، فکر کنم در بیت ۶۷، « بَوُد » باید تلفظ شود، نه « بُودْ ».

1404/01/14 11:04
فرید کیومرثیان زند

(( امرَ کلُّهُ لله )) 

 

مگر نه خالق از ازل فرمود، بی‌چون و چرا
که: «قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ»، ای دل، باخدا!

به اختیار ما نباشد ذره‌ای در کار خلق،
کلّ هستی زیر فرمان است و در قبض قضا

دل شکسته، آمدم با دست خالی، بی‌نفس
با هزاران اشک و آه از غربتِ این ماجرا

ای خدایم، ای که لطف از توست بی‌منّت و زور،
من ندانم جز تو درمانی برایم در بلا

توکّل بر تو کردم، ای امینِ آسمان،
نه به زر، نه تاج، نه شمشیر و کاخ پادشا

تو بس آرامشی، ای حاکم کلِّ جهان،
که فرو ریزد ز نامت، فتنه و شور و جفا

به دست قدرتت، ای دوست، دل آرام شود،
گر هزاران زخم باشد، می‌شود صبر و شفا

بنده‌ات هستم، چه با فقرم، چه با تنگی و درد،
تا تو باشی، زنده‌ام با عزم و مهر و ارتجا

فریدران، در خویشتن خویش از درد زمان،
لیک آرامش بجوید از تو، ای نورِ هُدی


قصیده : شاعر فریدران - فرید کیومرثیان شیرازی
اول بهار 1404 فارس