گنجور

بخش ۲۳ - قسم غلام در صدق و وفای یار خود از طهارت ظن خود

گفت نه والله بالله العظیم
مالک الملک و به رحمان و رحیم
آن خدایی که فرستاد انبیا
نه بحاجت بل بفضل و کبریا
آن خداوندی که از خاک ذلیل
آفرید او شهسواران جلیل
پاکشان کرد از مزاج خاکیان
بگذرانید از تک افلاکیان
بر گرفت از نار و نور صاف ساخت
وانگه او بر جملهٔ انوار تاخت
آن سنابرقی که بر ارواح تافت
تا که آدم معرفت زان نور یافت
آن کز آدم رست و دست شیث چید
پس خلیفه‌ش کرد آدم کان بدید
نوح از آن گوهر که برخوردار بود
در هوای بحر جان دربار بود
جان ابراهیم از آن انوار زفت
بی حذر در شعله‌های نار رفت
چونک اسمعیل در جویش فتاد
پیش دشنهٔ آبدارش سر نهاد
جان داوود از شعاعش گرم شد
آهن اندر دست‌بافش نرم شد
چون سلیمان بد وصالش را رضیع
دیو گشتش بنده فرمان و مطیع
در قضا یعقوب چون بنهاد سر
چشم روشن کرد از بوی پسر
یوسف مه‌رو چو دید آن آفتاب
شد چنان بیدار در تعبیر خواب
چون عصا از دست موسی آب خورد
ملکت فرعون را یک لقمه کرد
نردبانش عیسی مریم چو یافت
بر فراز گنبد چارم شتافت
چون محمد یافت آن ملک و نعیم
قرص مه را کرد او در دم دو نیم
چون ابوبکر آیت توفیق شد
با چنان شه صاحب و صدیق شد
چون عمر شیدای آن معشوق شد
حق و باطل را چو دل فاروق شد
چونک عثمان آن عیان را عین گشت
نور فایض بود و ذی النورین گشت
چون ز رویش مرتضی شد درفشان
گشت او شیر خدا در مرج جان
چون جنید از جند او دید آن مدد
خود مقاماتش فزون شد از عدد
بایزید اندر مزیدش راه دید
نام قطب العارفین از حق شنید
چونک کرخی کرخ او را شد حرس
شد خلیفهٔ عشق و ربانی نفس
پور ادهم مرکب آن سو راند شاد
گشت او سلطان سلطانان داد
وان شقیق از شق آن راه شگرف
گشت او خورشید رای و تیز طرف
صد هزاران پادشاهان نهان
سر فرازانند زان سوی جهان
نامشان از رشک حق پنهان بماند
هر گدایی نامشان را بر نخواند
حق آن نور و حق نورانیان
کاندر آن بحرند همچون ماهیان
بحر جان و جان بحر ار گویمش
نیست لایق نام نو می‌جویمش
حق آن آنی که این و آن ازوست
مغزها نسبت بدو باشند پوست
که صفات خواجه‌تاش و یار من
هست صد چندان که این گفتار من
آنچ می‌دانم ز وصف آن ندیم
باورت ناید چه گویم ای کریم
شاه گفت اکنون از آنِ خود بگو
چند گویی آنِ این و آنِ او
تو چه داری و چه حاصل کرده‌ای
از تک دریا چه دُر آورده‌ای
روز مرگ این حس تو باطل شود
نور جان داری که یار دل شود
در لحد کین چشم را خاک آگند
هست آنچ گور را روشن کند
آن زمان که دست و پایت بر درد
پر و بالت هست تا جان بر پرد
آن زمان کین جان حیوانی نماند
جان باقی بایدت بر جا نشاند
شرط من جا بالحسن نه کردنست
این حسن را سوی حضرت بردنست
جوهری داری ز انسان یا خری
این عرضها که فنا شد چون بری
این عرضهای نماز و روزه را
چونک لایبقی زمانین انتفی
نقل نتوان کرد مر اعراض را
لیک از جوهر برند امراض را
تا مبدل گشت جوهر زین عرض
چون ز پرهیزی که زایل شد مرض
گشت پرهیز عرض جوهر بجهد
شد دهان تلخ از پرهیز شهد
از زراعت خاکها شد سنبله
داروی مو کرد مو را سلسله
آن نکاح زن عرض بد شد فنا
جوهر فرزند حاصل شد ز ما
جفت کردن اسپ و اشتر را عرض
جوهر کره بزاییدن غرض
هست آن بستان نشاندن هم عرض
کشت جوهر گشت بستان نک غرض
هم عرض دان کیمیا بردن به کار
جوهری زان کیمیا گر شد بیار
صیقلی کردن عرض باشد شها
زین عرض جوهر همی‌زاید صفا
پس مگو که من عملها کرده‌ام
دخل آن اعراض را بنما مرم
این صفت کردن عرض باشد خمش
سایهٔ بز را پی قربان مکش
گفت شاها بی قنوط عقل نیست
گر تو فرمایی عرض را نقل نیست
پادشاها جز که یاس بنده نیست
گر عرض کان رفت باز آینده نیست
گر نبودی مر عرض را نقل و حشر
فعل بودی باطل و اقوال فشر
این عرضها نقل شد لونی دگر
حشر هر فانی بود کونی دگر
نقل هر چیزی بود هم لایقش
لایق گله بود هم سایقش
وقت محشر هر عرض را صورتیست
صورت هر یک عرض را نوبتیست
بنگر اندر خود نه تو بودی عرض
جنبش جفتی و جفتی با غرض
بنگر اندر خانه و کاشانه‌ها
در مهندس بود چون افسانه‌ها
آن فلان خانه که ما دیدیم خوش
بود موزون صفه و سقف و درش
از مهندس آن عرض و اندیشه‌ها
آلت آورد و ستون از بیشه‌ها
چیست اصل و مایهٔ هر پیشه‌ای
جز خیال و جز عرض و اندیشه‌ای
جمله اجزای جهان را بی غرض
در نگر حاصل نشد جز از عرض
اول فکر آخر آمد در عمل
بُنیَت عالم چنان دان در ازل
میوه‌ها در فکر دل اول بود
در عمل ظاهر به آخر می‌شود
چون عمل کردی شجر بنشاندی
اندر آخر حرف اول خواندی
گرچه شاخ و برگ و بیخش اولست
آن همه از بهر میوه مرسلست
پس سِری که مغز آن افلاک بود
اندر آخر خواجهٔ لولاک بود
نقل اعراضست این بحث و مقال
نقل اعراضست این شیر و شگال
جمله عالم خود عرض بودند تا
اندرین معنی بیامد هل اتی
این عرضها از چه زاید از صور
وین صور هم از چه زاید از فکر
این جهان یک فکرتست از عقل کل
عقل چون شاهست و صورتها رسل
عالم اول جهان امتحان
عالم ثانی جزای این و آن
چاکرت شاها جنایت می‌کند
آن عرض زنجیر و زندان می‌شود
بنده‌ات چون خدمت شایسته کرد
آن عرض نی خلعتی شد در نبرد
این عرض با جوهر آن بیضست و طیر
این از آن و آن ازین زاید به سیر
گفت شاهنشه چنین گیر المراد
این عرضهای تو یک جوهر نزاد
گفت مخفی داشتست آن را خرد
تا بود غیب این جهان نیک و بد
زانک گر پیدا شدی اشکال فکر
کافر و مؤمن نگفتی جز که ذکر
پس عیان بودی نه غیب ای شاه این
نقش دین و کفر بودی بر جبین
کی درین عالم بت و بتگر بدی
چون کسی را زهره تسخر بدی
پس قیامت بودی این دنیای ما
در قیامت کی کند جرم و خطا
گفت شه پوشید حق پاداش بد
لیک از عامه نه از خاصان خود
گر به دامی افکنم من یک امیر
از امیران خفیه دارم نه از وزیر
حق به من بنمود پس پاداش کار
وز صورهای عملها صد هزار
تو نشانی ده که من دانم تمام
ماه را بر من نمی‌پوشد غمام
گفت پس از گفت من مقصود چیست
چون تو می‌دانی که آنچ بود چیست
گفت شه حکمت در اظهار جهان
آنک دانسته برون آید عیان
آنچ می‌دانست تا پیدا نکرد
بر جهان ننهاد رنج طلق و درد
یک زمان بی کار نتوانی نشست
تا بدی یا نیکیی از تو نجست
این تقاضاهای کار از بهر آن
شد موکل تا شود سرت عیان
پس کلابهٔ تن کجا ساکن شود
چون سر رشتهٔ ضمیرش می‌کشد
تاسهٔ تو شد نشان آن کشش
بر تو بی کاری بود چون جان‌کنش
این جهان و آن جهان زاید ابد
هر سبب مادر اثر از وی ولد
چون اثر زایید آن هم شد سبب
تا بزاید او اثرهای عجب
این سببها نسل بر نسلست لیک
دیده‌ای باید منور نیک نیک
شاه با او در سخن اینجا رسید
یا بدید از وی نشانی یا ندید
گر بدید آن شاه جویا دور نیست
لیک ما را ذکر آن دستور نیست
چون ز گرمابه بیامد آن غلام
سوی خویشش خواند آن شاه و همام
گفت صحا لک نعیم دائم
بس لطیفی و ظریف و خوب‌رو
ای دریغا گر نبودی در تو آن
که همی‌گوید برای تو فلان
شاد گشتی هر که رویت دیدیی
دیدنت ملک جهان ارزیدیی
گفت رمزی زان بگو ای پادشاه
کز برای من بگفت آن دین‌تباه
گفت اول وصف دوروییت کرد
کاشکارا تو دوایی خفیه درد
خبث یارش را چو از شه گوش کرد
در زمان دریای خشمش جوش کرد
کف برآورد آن غلام و سرخ گشت
تا که موج هجو او از حد گذشت
کو ز اول دم که با من یار بود
همچو سگ در قحط بس گه‌خوار بود
چون دمادم کرد هجوش چون جرس
دست بر لب زد شهنشاهش که بس
گفت دانستم ترا از وی بدان
از تو جان گنده‌ست و از یارت دهان
پس نشین ای گنده‌جان از دور تو
تا امیر او باشد و مامور تو
در حدیث آمد که تسبیح از ریا
همچو سبزهٔ گولخن دان ای کیا
پس بدان که صورت خوب و نکو
با خصال بد نیرزد یک تسو
ور بود صورت حقیر و ناپذیر
چون بود خلقش نکو در پاش میر
صورت ظاهر فنا گردد بدان
عالم معنی بماند جاودان
چند بازی عشق با نقش سبو
بگذر از نقش سبو رو آب جو
صورتش دیدی ز معنی غافلی
از صدف دُری گزین گر عاقلی
این صدفهای قوالب در جهان
گرچه جمله زنده‌اند از بحر جان
لیک اندر هر صدف نبود گهر
چشم بگشا در دل هر یک نگر
کان چه دارد وین چه دارد می‌گزین
زانک کم‌یابست آن در ثمین
گر به صورت می‌روی کوهی به شکل
در بزرگی هست صد چندان که لعل
هم به صورت دست و پا و پشم تو
هست صد چندان که نقش چشم تو
لیک پوشیده نباشد بر تو این
کز همه اعضا دو چشم آمد گزین
از یک اندیشه که آید در درون
صد جهان گردد به یک دم سرنگون
جسم سلطان گر به صورت یک بود
صد هزاران لشکرش در پی دود
باز شکل و صورت شاه صفی
هست محکوم یکی فکر خفی
خلق بی‌پایان ز یک اندیشه بین
گشته چون سیلی روانه بر زمین
هست آن اندیشه پیش خلق خرد
لیک چون سیلی جهان را خورد و برد
پس چو می‌بینی که از اندیشه‌ای
قایمست اندر جهان هر پیشه‌ای
خانه‌ها و قصرها و شهرها
کوهها و دشتها و نهرها
هم زمین و بحر و هم مهر و فلک
زنده از وی همچو کز دریا سمک
پس چرا از ابلهی پیش تو کور
تن سلیمانست و اندیشه چو مور
می‌نماید پیش چشمت کُه بزرگ
هست اندیشه چو موش و کوه گرگ
عالم اندر چشم تو هول و عظیم
ز ابر و رعد و چرخ داری لرز و بیم
وز جهان فکرتی ای کم ز خر
ایمن و غافل چو سنگ بی‌خبر
زانک نقشی وز خرد بی‌بهره‌ای
آدمی خو نیستی خرکره‌ای
سایه را تو شخص می‌بینی ز جهل
شخص از آن شد نزد تو بازی و سهل
باش تا روزی که آن فکر و خیال
بر گشاید بی‌حجابی پر و بال
کوهها بینی شده چون پشم نرم
نیست گشته این زمین سرد و گرم
نه سما بینی نه اختر نه وجود
جز خدای واحد حی ودود
یک فسانه راست آمد یا دروغ
تا دهد مر راستیها را فروغ

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفت نه والله بالله العظیم
مالک الملک و به رحمان و رحیم
هوش مصنوعی: او قسم یاد کرد که به خداوند بزرگ و رحمان و رحیم، اینطور نیست.
آن خدایی که فرستاد انبیا
نه بحاجت بل بفضل و کبریا
هوش مصنوعی: خداوندی که پیامبران را فرستاده، این کار را نه به خاطر نیاز خود، بلکه به دلیل بزرگواری و فضلش انجام داده است.
آن خداوندی که از خاک ذلیل
آفرید او شهسواران جلیل
هوش مصنوعی: خدایی که انسان را از خاک ناپاک خلق کرد، همان کسی است که قهرمانان بزرگ و والا را نیز به وجود آورده است.
پاکشان کرد از مزاج خاکیان
بگذرانید از تک افلاکیان
هوش مصنوعی: آنان را از ویژگی‌های دنیوی پاک کردند و به مقام‌های عالی افلاکی منتقل کردند.
بر گرفت از نار و نور صاف ساخت
وانگه او بر جملهٔ انوار تاخت
هوش مصنوعی: او از آتش و نور گرفته و آنها را تصفیه کرده است، سپس به همهٔ نورها شتابان می‌تازد.
آن سنابرقی که بر ارواح تافت
تا که آدم معرفت زان نور یافت
هوش مصنوعی: آن شعله‌ی روشنی که بر جان‌ها تابید، سبب شد که آدم از آن نور به درک و شناخت برسد.
آن کز آدم رست و دست شیث چید
پس خلیفه‌ش کرد آدم کان بدید
هوش مصنوعی: آن که از نسل آدم به وجود آمد و از دستان شیث بهره‌مند شد، سپس آدم او را به عنوان جانشین خود انتخاب کرد.
نوح از آن گوهر که برخوردار بود
در هوای بحر جان دربار بود
هوش مصنوعی: نوح به خاطر آن ارزش و گوهری که داشت، در فضایی پر از چالش‌های زندگی مانند دریایی عمیق و پر از مشکلات، مورد احترام و ارادت دیگران بود.
جان ابراهیم از آن انوار زفت
بی حذر در شعله‌های نار رفت
هوش مصنوعی: روح ابراهیم بدون ترس به سوی نورهای درخشان حرکت کرد و از میان شعله‌های آتش گذشت.
چونک اسمعیل در جویش فتاد
پیش دشنهٔ آبدارش سر نهاد
هوش مصنوعی: وقتی اسماعیل در جوی آب افتاد، سرش را پیش دشنه‌ای که از آب سرد بود گذاشت.
جان داوود از شعاعش گرم شد
آهن اندر دست‌بافش نرم شد
هوش مصنوعی: جان داوود به خاطر پرتو و نوری که از او ساطع می‌شود، گرم و پرانرژی می‌شود، و همین باعث می‌شود که آهنی که در دستش است، نرم و قابل شکل‌پذیری شود.
چون سلیمان بد وصالش را رضیع
دیو گشتش بنده فرمان و مطیع
هوش مصنوعی: زمانی که سلیمان با وجود مشکلات و سختی‌ها، به عشق و وصالش پایبند بود، دیو در برابر او تسلیم شد و به دستوراتش پاسخ مثبت داد.
در قضا یعقوب چون بنهاد سر
چشم روشن کرد از بوی پسر
هوش مصنوعی: وقتی یعقوب سر بر زمین گذاشت و با سرنوشت خود روبرو شد، از بوی پسرش متوجه او شد و چشمانش روشن گشت.
یوسف مه‌رو چو دید آن آفتاب
شد چنان بیدار در تعبیر خواب
هوش مصنوعی: یوسف زیبا هنگامی که آفتاب را دید، همین طور در تعبیر خواب بیدار و هوشیار شد.
چون عصا از دست موسی آب خورد
ملکت فرعون را یک لقمه کرد
هوش مصنوعی: زمانی که عصای موسی به فرمان خدا به آب تبدیل شد، سرنوشت و قدرت فرعون به سادگی و به یک حرکت از بین رفت.
نردبانش عیسی مریم چو یافت
بر فراز گنبد چارم شتافت
هوش مصنوعی: او دچار شگفتی شد و به سوی بالای ساختمان رفت، گویی عیسی مریم نردبانی را یافته و بر بلندای آن قرار گرفته است.
چون محمد یافت آن ملک و نعیم
قرص مه را کرد او در دم دو نیم
هوش مصنوعی: وقتی محمد آن سرزمین و خوشی‌ها را یافت، به یکباره ماه را دو نیم کرد.
چون ابوبکر آیت توفیق شد
با چنان شه صاحب و صدیق شد
هوش مصنوعی: زمانی که ابوبکر به عنوان نماد موفقیت و خوشبختی شناخته شد، با یک شخصیت بزرگ و راستین همراه شد.
چون عمر شیدای آن معشوق شد
حق و باطل را چو دل فاروق شد
هوش مصنوعی: زمانی که عشق آن معشوق به کمال رسید، حق و باطل مانند دل از هم تمیز داده شدند.
چونک عثمان آن عیان را عین گشت
نور فایض بود و ذی النورین گشت
هوش مصنوعی: وقتی عثمان به مقام والای خود رسید، نور و روشنی از او متجلی شد و او به دو نور دست یافت.
چون ز رویش مرتضی شد درفشان
گشت او شیر خدا در مرج جان
هوش مصنوعی: زمانی که چهره‌ی علی (مرتضی) درخشان شد، او به مانند شیری از خدا در میدان جان نمایان شد.
چون جنید از جند او دید آن مدد
خود مقاماتش فزون شد از عدد
هوش مصنوعی: جنید وقتی کمک‌های خاص او را مشاهده کرد، مقام‌ها و مرتبه‌هایش افزایش یافت و از شمار فراتر رفت.
بایزید اندر مزیدش راه دید
نام قطب العارفین از حق شنید
هوش مصنوعی: بایزید در مسیر رشد و کمال خود، راهی را مشاهده کرد و نام بزرگ‌ترین عارف را از حق شنید.
چونک کرخی کرخ او را شد حرس
شد خلیفهٔ عشق و ربانی نفس
هوش مصنوعی: چون کرخی دچار عشق و علاقه شد، به مقام و جایگاهی بلند در عشق و روحانیت رسید.
پور ادهم مرکب آن سو راند شاد
گشت او سلطان سلطانان داد
هوش مصنوعی: ادهم پسر فرمانده، بر مرکب خود به آن سو می‌تازد و خوشحال می‌شود. او مانند پادشاهی است که بر دیگر پادشاهان سلطنت می‌کند.
وان شقیق از شق آن راه شگرف
گشت او خورشید رای و تیز طرف
هوش مصنوعی: شخصی که با درد و چالش‌های سخت روبرو شده، به فردی روشنفکر و باهوش تبدیل می‌شود. او مانند خورشید درخشان و تندرو می‌شود.
صد هزاران پادشاهان نهان
سر فرازانند زان سوی جهان
هوش مصنوعی: در دنیای دیگر، بسیاری از پادشاهان و بزرگ‌مردان هستند که گمنام و پنهان از دید مردم باقی مانده‌اند.
نامشان از رشک حق پنهان بماند
هر گدایی نامشان را بر نخواند
هوش مصنوعی: نام این افراد به خاطر عظمت و مقامشان ناشناخته بماند و هیچ گدایی هم نتواند به نام آنها اشاره کند.
حق آن نور و حق نورانیان
کاندر آن بحرند همچون ماهیان
هوش مصنوعی: حق به عنوان نور و نورانی‌ها را باید شناخت که در دریای وجود مانند ماهیانی در حال زندگی هستند.
بحر جان و جان بحر ار گویمش
نیست لایق نام نو می‌جویمش
هوش مصنوعی: اگر بگویم که جانم مانند دریاست و دریا هم مانند جانم، این تعبیر درخور نامی بزرگ و شایسته نیست، بنابراین به دنبال نامی نو و تازه می‌گردم.
حق آن آنی که این و آن ازوست
مغزها نسبت بدو باشند پوست
هوش مصنوعی: حق در حقیقت همان چیزی است که این و آن از آن وجود دارند. عقل‌ها در این باره نسبت به او همچون مغز در برابر پوست هستند.
که صفات خواجه‌تاش و یار من
هست صد چندان که این گفتار من
هوش مصنوعی: صفات و ویژگی‌های خواجه‌تاش و دوست من به قدری برجسته و فوق‌العاده است که بیان من در مقایسه با آنها چیزی نیست.
آنچ می‌دانم ز وصف آن ندیم
باورت ناید چه گویم ای کریم
هوش مصنوعی: آنچه من از توصیف محبوبم می‌دانم، به گونه‌ای است که تو، ای بزرگوار، نمی‌توانی به آن باور پیدا کنی.
شاه گفت اکنون از آنِ خود بگو
چند گویی آنِ این و آنِ او
هوش مصنوعی: شاه فرمود: حالا از حق و حقوق خودت بگو، چه فایده‌ای دارد که درباره حق و حقوق دیگران صحبت کنی؟
تو چه داری و چه حاصل کرده‌ای
از تک دریا چه دُر آورده‌ای
هوش مصنوعی: تو چه چیزی داری و چه دستاوردی کسب کرده‌ای، از این دریای وسیع چه مرواریدی به دست آورده‌ای؟
روز مرگ این حس تو باطل شود
نور جان داری که یار دل شود
هوش مصنوعی: در روزی که تو از دنیا می‌روی، این احساس تو دیگر معنایی نخواهد داشت. تو نور وجودی داری که می‌تواند دل را شاد کند و یار جان باشد.
در لحد کین چشم را خاک آگند
هست آنچ گور را روشن کند
هوش مصنوعی: در قبر، چون چشمانم را با خاک پر کنند، همان خاکی که قبر را نورانی می‌سازد.
آن زمان که دست و پایت بر درد
پر و بالت هست تا جان بر پرد
هوش مصنوعی: وقتی که بدنت در اثر درد احساس ناراحتی می‌کند، اما هنوز جان در بدن داری، باید تلاش کنی و به جلو بروی.
آن زمان کین جان حیوانی نماند
جان باقی بایدت بر جا نشاند
هوش مصنوعی: زمانی که جان این بدن فانی تمام شود، آن زمان باید که جان واقعی در جای خود باقی بماند.
شرط من جا بالحسن نه کردنست
این حسن را سوی حضرت بردنست
هوش مصنوعی: شرط من این است که زیبایی را به شایستگی ارائه دهی و آن زیبایی را به درگاه معشوق برسانی.
جوهری داری ز انسان یا خری
این عرضها که فنا شد چون بری
هوش مصنوعی: تو در وجود خود یک گوهر داری که به ارزش انسانیت شبیه است، یا اینکه مانند دامی هستی که در میانه نیستی گم شده است. این دنیای مادی و ظاهری که زود گذر است، در حقیقت یک فریاد بی‌صداست که به یاد ما می‌آورد که باید به جوهر درون خود توجه کنیم.
این عرضهای نماز و روزه را
چونک لایبقی زمانین انتفی
هوش مصنوعی: نماز و روزه و دیگر عبادات که در زمان‌های خاصی واجب شده‌اند، با توجه به اینکه زمان‌های مشخصی برای آن‌ها در نظر گرفته شده است، اگر این زمان‌ها از بین بروند یا محلی برای انجام این عبادات نباشد، انجام آن‌ها بی‌فایده خواهد بود.
نقل نتوان کرد مر اعراض را
لیک از جوهر برند امراض را
هوش مصنوعی: نمی‌توان از ویژگی‌های ظاهری او سخن گفت، اما می‌توان از اصل و جوهر او بیماری‌ها را بیان کرد.
تا مبدل گشت جوهر زین عرض
چون ز پرهیزی که زایل شد مرض
هوش مصنوعی: وقتی که ماهیت و جوهر چیزی تغییر کند، مانند زمانی که از چیزی دوری می‌کنی و در نتیجه آن مشکل یا بیماری از بین می‌رود.
گشت پرهیز عرض جوهر بجهد
شد دهان تلخ از پرهیز شهد
هوش مصنوعی: تلاش برای پرهیز از چیزهای مضر باعث می‌شود که انسان در برابر آن‌ها مقاومت کند، اما این پرهیز ممکن است احساس تلخی و فشاری را به همراه داشته باشد، درست مانند کسی که برای دوری از شیرینی‌ها و خوشحالی‌ها تلاش می‌کند.
از زراعت خاکها شد سنبله
داروی مو کرد مو را سلسله
هوش مصنوعی: از زمین کشاورزی دانه‌هایی به دست آمده که به شکل سنبله درآمده و مو را به صورت زنجیری درآورده است.
آن نکاح زن عرض بد شد فنا
جوهر فرزند حاصل شد ز ما
هوش مصنوعی: ازدواج آن زن به بدی انجام شد و فرزند او از ما به وجود آمد.
جفت کردن اسپ و اشتر را عرض
جوهر کره بزاییدن غرض
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به انتقاد از اقداماتی می‌پردازد که به نظر منطقی نمی‌آیند. به عبارت دیگر، مقایسه‌ای بین دو موجود متفاوت مانند اسب و شتر انجام می‌دهد و نشان می‌دهد که ترکیب آنها نتیجه‌ای منطقی و ناپسند دارد. این به معنای بی‌فایده و بی‌معنی بودن تلاش‌ها و کارهایی است که به هدف‌های نامناسب یا ناشایست انجام می‌شوند.
هست آن بستان نشاندن هم عرض
کشت جوهر گشت بستان نک غرض
هوش مصنوعی: در این باغ، زمین را برای کاشت و رشد گیاهان مناسب می‌دانند و نمی‌خواهند که کسی در این میان به قلع و قمع آن بپردازد. به عبارتی، زیبایی و هدف این باغ در حفاظت و پرورش گیاهان نهفته است.
هم عرض دان کیمیا بردن به کار
جوهری زان کیمیا گر شد بیار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که به همان اندازه که می‌توان چیزی ارزشمند و نایاب مانند کیمیا به دست آورد، باید بتوان در کارهای باارزش و گرانبها نیز تلاش کرد. اگر کسی به استاد و کاردان تبدیل شود، می‌تواند از توانایی‌هایش بهره‌برداری کند و نتیجه‌ی مطلوبی بگیرد.
صیقلی کردن عرض باشد شها
زین عرض جوهر همی‌زاید صفا
هوش مصنوعی: صافی و روشنایی این فضا باعث به وجود آمدن جوهری ناب و باصفا می‌شود.
پس مگو که من عملها کرده‌ام
دخل آن اعراض را بنما مرم
هوش مصنوعی: پس اگر گفته می‌شود که من کارهایی انجام داده‌ام، نگو که من اعمال زشت کرده‌ام، بلکه به نشانه‌ای از عذر و بخشش در درون خود نشان بده.
این صفت کردن عرض باشد خمش
سایهٔ بز را پی قربان مکش
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی بیانگر این است که نباید چیزی را که ارزش ندارد فدای چیزی مهم کنیم. اشاره دارد که ممکن است از نظر ظاهری چیزهایی جذاب به نظر برسند، اما اگر آن‌ها به واقعیت نزدیک نباشند یا فاقد ارزش باشند، نباید به خاطر آنها هزینه یا قربانی کنیم. به بیان دیگر، اهمیت باید به ارزش واقعی داده شود و نه به جلوه‌های ظاهری.
گفت شاها بی قنوط عقل نیست
گر تو فرمایی عرض را نقل نیست
هوش مصنوعی: ای پادشاه، اگر بدون ناامیدی فکر کنی، هیچ عقلی وجود ندارد؛ زیرا اگر تو دستور دهی، هیچ گزارشی باقی نمی‌ماند.
پادشاها جز که یاس بنده نیست
گر عرض کان رفت باز آینده نیست
هوش مصنوعی: ای پادشا، هیچ چیز جز یاس و ناامیدی باقی نمانده است. اگر از اینجا بروی، دیگر بازگشتی نیست.
گر نبودی مر عرض را نقل و حشر
فعل بودی باطل و اقوال فشر
هوش مصنوعی: اگر نبود انتقال و بیان در عالم، آنگاه زندگی و فعالیت‌ها بی‌معنی و بی‌اعتبار می‌شدند.
این عرضها نقل شد لونی دگر
حشر هر فانی بود کونی دگر
هوش مصنوعی: این گفتگو درباره نوعی تغییر و دگرگونی است که در زندگی و وجود هر انسانی اتفاق می‌افتد. هر شخصی که به دنیای دیگری منتقل می‌شود، دنیای جدیدی برای خود می‌سازد و در واقع، فنا و زوال تنها به معنای پایان نیست، بلکه آغاز یک تجدید حیات و یک تجربه جدید است.
نقل هر چیزی بود هم لایقش
لایق گله بود هم سایقش
هوش مصنوعی: هر چیزی که گفته می‌شود باید در شأن و مقام آن باشد؛ همچنین طرف مقابل نیز باید لیاقت شنیدن یا پذیرش آن را داشته باشد.
وقت محشر هر عرض را صورتیست
صورت هر یک عرض را نوبتیست
هوش مصنوعی: در زمان قیامت، هر چیزی شکلی به خود می‌گیرد و هر چیز در نوبت خاصی قرار می‌گیرد.
بنگر اندر خود نه تو بودی عرض
جنبش جفتی و جفتی با غرض
هوش مصنوعی: به خودت نگاه کن، آیا تو فقط یک موجود هستی که به خاطر نیازهای خود در حال حرکت و تعامل با دیگران هستی؟
بنگر اندر خانه و کاشانه‌ها
در مهندس بود چون افسانه‌ها
هوش مصنوعی: به اطراف خود نگاه کن و ببین که مانند داستان‌ها، ساخت و سازها و مهندسی‌ها در خانه‌ها و مکان‌ها چگونه است.
آن فلان خانه که ما دیدیم خوش
بود موزون صفه و سقف و درش
هوش مصنوعی: آن خانه‌ای که ما دیدیم خیلی زیبا بود، صفه و سقف و درهایش به طرز موزونی ساخته شده بودند.
از مهندس آن عرض و اندیشه‌ها
آلت آورد و ستون از بیشه‌ها
هوش مصنوعی: از مهندس، فکر و خلاقیت به دست آورد و از جنگل‌ها، پایه و ستون ساخت.
چیست اصل و مایهٔ هر پیشه‌ای
جز خیال و جز عرض و اندیشه‌ای
هوش مصنوعی: هر حرفه و شغل و کار در بنیاد و اساس خود، تنها به خیال، اندیشه و تصورات انسان وابسته است.
جمله اجزای جهان را بی غرض
در نگر حاصل نشد جز از عرض
هوش مصنوعی: تمام اجزای جهان را بدون هیچ هدف و قصد خاصی نگاه کن، زیرا این اجزا تنها از سطح و ظاهر به وجود آمده‌اند.
اول فکر آخر آمد در عمل
بُنیَت عالم چنان دان در ازل
هوش مصنوعی: ابتدا به نتیجه‌ی نهایی فکر کن، زیرا در دنیای علم، همه‌چیز از ابتدا مشخص شده است.
میوه‌ها در فکر دل اول بود
در عمل ظاهر به آخر می‌شود
هوش مصنوعی: میوه‌ها در ابتدا در دل و فکر انسان شکل می‌گیرند، اما در عمل و واقعیت، نتیجه و ظهور آنها در انتها نمایان می‌شود.
چون عمل کردی شجر بنشاندی
اندر آخر حرف اول خواندی
هوش مصنوعی: زمانی که عمل کنی، در نهایت نتیجه‌ی کارت را به دست می‌آوری، مانند اینکه در ابتدا چیزی را آغاز کرده‌ای و در پایان به ثمر نشسته است.
گرچه شاخ و برگ و بیخش اولست
آن همه از بهر میوه مرسلست
هوش مصنوعی: هرچند که درخت اولاً دارای شاخه‌ها و برگ‌ها و ریشه است، اما همه‌ی اینها برای آن است که میوه‌ای به بار آورد.
پس سِری که مغز آن افلاک بود
اندر آخر خواجهٔ لولاک بود
هوش مصنوعی: سری که درونش بالاترین اندیشه‌ها و دانش‌های عالم قرار دارد، در نهایت به دست کسی به نام خواجه لولاک است.
نقل اعراضست این بحث و مقال
نقل اعراضست این شیر و شگال
هوش مصنوعی: این بحث و گفت‌وگو درباره موضوعاتی است که به واقعیت‌های درونی و عمیق مربوط نمی‌شود و بیشتر به ظواهر و مسائل سطحی اشاره دارد. مانند داستان‌ها و افسانه‌هایی که فقط به شکل و ظاهری توجه دارند، نه به محتوای اصلی.
جمله عالم خود عرض بودند تا
اندرین معنی بیامد هل اتی
هوش مصنوعی: تمام دانشمندان و صاحب‌نظران در این زمینه اظهار نظر کردند تا اینکه این مفهوم به بیان درآید که آیا به این موضوع توجه شده است.
این عرضها از چه زاید از صور
وین صور هم از چه زاید از فکر
هوش مصنوعی: این ابیات به بررسی منبع و علت وجود اشیاء و صورت‌ها پرداخته است. به عبارتی، پرسش می‌شود که علت پیدایش این مظاهر و اشکال چیست و این اشکال خود نیز بر اساس چه فکری به وجود آمده‌اند. به طور کلی، به مفهوم وابستگی وجودات به تفکر و اندیشه اشاره دارد.
این جهان یک فکرتست از عقل کل
عقل چون شاهست و صورتها رسل
هوش مصنوعی: این جهان تحت تأثیر یک تفکر بزرگ است. عقل کل مانند یک شاه است و شکل‌های ظاهری، پیام‌آوران آن.
عالم اول جهان امتحان
عالم ثانی جزای این و آن
هوش مصنوعی: جهان نخست، محل آزمایش و سنجش انسان‌هاست و جهان دوم، پاداش و کیفر اعمال آنان در این دنیا به شمار می‌آید.
چاکرت شاها جنایت می‌کند
آن عرض زنجیر و زندان می‌شود
هوش مصنوعی: بنده به خاطر تو، ای شاه، کارهای نادرستی انجام می‌دهم و به خاطر این اعمال، دچار سختی و محدودیت می‌شوم.
بنده‌ات چون خدمت شایسته کرد
آن عرض نی خلعتی شد در نبرد
هوش مصنوعی: وقتی که بنده‌ات با تلاش و خدمت مناسبی خود را در کار نشان داد، این تلاشش چون کسی است که در میدان نبرد مورد تقدیر قرار می‌گیرد.
این عرض با جوهر آن بیضست و طیر
این از آن و آن ازین زاید به سیر
هوش مصنوعی: این متن به ارتباط میان اشیاء و موجودات اشاره دارد، به گونه‌ای که هر چیزی از چیزی دیگر نشأت می‌گیرد و در واقع همه چیز در یک پیوند و جریان همگون به وجود آمده‌اند. به عبارت دیگر، هر چیز در هستی تأثیرپذیر و تأثیرگذار بر یکدیگر است و این ارتباطات به نوعی نمایانگر یک حرکت بی‌پایان و دایمی است که همه چیز در آن به هم متصل می‌شود.
گفت شاهنشه چنین گیر المراد
این عرضهای تو یک جوهر نزاد
هوش مصنوعی: شاهنشه گفت: «این خواسته‌های تو هیچ ارزشی ندارد و تو فقط به دنبال به دست آوردن چیزی بی‌معنی هستی.»
گفت مخفی داشتست آن را خرد
تا بود غیب این جهان نیک و بد
هوش مصنوعی: خرد به طور پنهانی می‌گوید که در این دنیا چیزهای خوب و بد وجود دارد، اما این اسرار تنها برای او مشخص است.
زانک گر پیدا شدی اشکال فکر
کافر و مؤمن نگفتی جز که ذکر
هوش مصنوعی: هرگاه حقیقت آشکار شود، دیگر نمی‌توان از تفکر کافر و مؤمن سخن گفت، بلکه تنها باید به یاد خدا پرداخت.
پس عیان بودی نه غیب ای شاه این
نقش دین و کفر بودی بر جبین
هوش مصنوعی: پس معلوم است که در این دنیا حقیقت و باطل چه چیزهایی هستند ای پادشاه، زیرا این نشانه‌های دین و کفر بر پیشانی انسان‌ها نمایان است.
کی درین عالم بت و بتگر بدی
چون کسی را زهره تسخر بدی
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ‌کس توانایی توهین و تمسخر به کسی را ندارد که به اندازه تو از ویژگی‌های خاص برخوردار است.
پس قیامت بودی این دنیای ما
در قیامت کی کند جرم و خطا
هوش مصنوعی: این دنیا همچون قیامت است و در آن، هیچ یک از اعمال و خطاهای ما مورد قضاوت قرار نمی‌گیرد.
گفت شه پوشید حق پاداش بد
لیک از عامه نه از خاصان خود
هوش مصنوعی: پاداش بدی که انسان‌ها به آن دچار می‌شوند، از طرف مردم عادی داده می‌شود نه از طرف افراد خاص و ویژه.
گر به دامی افکنم من یک امیر
از امیران خفیه دارم نه از وزیر
هوش مصنوعی: اگر من کسی را در تله بیندازم، او یک حاکم است نه یک وزیر.
حق به من بنمود پس پاداش کار
وز صورهای عملها صد هزار
هوش مصنوعی: خداوند به من حقیقت را نشان داد، بنابراین بر اساس کارهایم پاداش بزرگی به من عطا کرد و نتیجه اعمال من به اندازه‌ای است که نمی‌توان آن را شمارش کرد.
تو نشانی ده که من دانم تمام
ماه را بر من نمی‌پوشد غمام
هوش مصنوعی: به من نشانه‌ای بده که بفهمم، زیرا تمام شب‌ها نمی‌تواند آسمان را از نگاه من بپوشاند.
گفت پس از گفت من مقصود چیست
چون تو می‌دانی که آنچ بود چیست
هوش مصنوعی: بعد از اینکه من صحبت کردم، او پرسید منظور چیست. چون تو خود می‌دانی که موضوع چیست.
گفت شه حکمت در اظهار جهان
آنک دانسته برون آید عیان
هوش مصنوعی: پادشاه حکمت گفت که وقتی جهان را نمایان می‌سازیم، حقایق به وضوح آشکار می‌شوند.
آنچ می‌دانست تا پیدا نکرد
بر جهان ننهاد رنج طلق و درد
هوش مصنوعی: آنچه را که از آن آگاه بود، تا زمانی که نیافت، زحمت و درد را بر دوش نگذار.
یک زمان بی کار نتوانی نشست
تا بدی یا نیکیی از تو نجست
هوش مصنوعی: مدت زیادی را نمی‌توانی بی‌کار بگذرانی، چرا که در این زمان یا کار بدی از تو سر می‌زند یا کار خوبی.
این تقاضاهای کار از بهر آن
شد موکل تا شود سرت عیان
هوش مصنوعی: این درخواست‌ها از کار به خاطر این است که بر اثر آن، وضع تو به وضوح مشخص شود.
پس کلابهٔ تن کجا ساکن شود
چون سر رشتهٔ ضمیرش می‌کشد
هوش مصنوعی: پس جسم انسان کجا می‌تواند آرام گیرد، زمانی که افکار و احساساتش آن را در جهت‌های مختلف می‌کشاند.
تاسهٔ تو شد نشان آن کشش
بر تو بی کاری بود چون جان‌کنش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تلاش و کوشش تو نشان‌دهندهٔ تأثیر و جاذبه‌ای است که بر تو قرار دارد، و این جاذبه به دلیل بی‌کاری تو و نداشتن مشغله‌ای است که کم‌کم جان و روح تو را می‌گیرد.
این جهان و آن جهان زاید ابد
هر سبب مادر اثر از وی ولد
هوش مصنوعی: این دنیا و آن دنیا به صورت دائمی از هر دلیلی که وجود دارد، به وجود می‌آید و همه‌ی آثار و نتایج از آن دلیل ایجاد می‌شود.
چون اثر زایید آن هم شد سبب
تا بزاید او اثرهای عجب
هوش مصنوعی: زمانی که یک اثر پدید می‌آید، خود آن باعث می‌شود که آثار شگفت‌انگیز دیگری به وجود آید.
این سببها نسل بر نسلست لیک
دیده‌ای باید منور نیک نیک
هوش مصنوعی: این دلایل از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شوند، اما برای درک درست آن‌ها، نیاز به نوری داریم که بینش و فهم ما را روشن کند.
شاه با او در سخن اینجا رسید
یا بدید از وی نشانی یا ندید
هوش مصنوعی: شاه با آن شخص در اینجا به گفت‌وگو پرداخت و یا از او نشانی دریافت کرد یا اینکه نتوانست او را ببیند.
گر بدید آن شاه جویا دور نیست
لیک ما را ذکر آن دستور نیست
هوش مصنوعی: اگر آن پادشاه جویای حقیقت را ببینیم، دور از دسترس نیست، اما ما باشما نمی‌توانیم درباره آن شخص سخن بگوییم.
چون ز گرمابه بیامد آن غلام
سوی خویشش خواند آن شاه و همام
هوش مصنوعی: زمانی که آن غلام از گرمابه بیرون آمد، شاه و همام او را به سوی خود فراخواندند.
گفت صحا لک نعیم دائم
بس لطیفی و ظریف و خوب‌رو
هوش مصنوعی: گفتند که بر تو نعمت‌های همیشگی نازک، زیبا و خوش‌چهره می‌بارد.
ای دریغا گر نبودی در تو آن
که همی‌گوید برای تو فلان
هوش مصنوعی: ای کاش در وجود تو چیزی بود که بتواند به خاطر تو بگوید فلان.
شاد گشتی هر که رویت دیدیی
دیدنت ملک جهان ارزیدیی
هوش مصنوعی: هر کسی که چهره‌ات را ببیند، شاد می‌شود و دیدن تو را از بهترین نعمت‌های دنیا می‌داند.
گفت رمزی زان بگو ای پادشاه
کز برای من بگفت آن دین‌تباه
هوش مصنوعی: از تو خواهش می‌کنم که رمزی را بگویی، ای پادشاه، زیرا که کسی برای من از آن آیین ناگوار سخن گفت.
گفت اول وصف دوروییت کرد
کاشکارا تو دوایی خفیه درد
هوش مصنوعی: گفت که ابتدا از چهره دوگانه و ناپایداری تو سخن گفت، ای درمانده! تو چاره‌ای پنهان برای دردت داری.
خبث یارش را چو از شه گوش کرد
در زمان دریای خشمش جوش کرد
هوش مصنوعی: او وقتی که به حرف‌های بد یارش گوش داد، در زمان خشمش مانند دریا به جوش و خروش افتاد.
کف برآورد آن غلام و سرخ گشت
تا که موج هجو او از حد گذشت
هوش مصنوعی: آن جوان با سر و صدا و شوقی فراوان جلوه‌گری کرد و هنگامی که طغیان و شعف او از حد معمول فراتر رفت، چهره‌اش به سرخی گرایید.
کو ز اول دم که با من یار بود
همچو سگ در قحط بس گه‌خوار بود
هوش مصنوعی: از نخستین لحظه‌ای که او همراه من بود، به مانند سگی در زمان قحطی همیشه گرسنه و نیازمند بود.
چون دمادم کرد هجوش چون جرس
دست بر لب زد شهنشاهش که بس
هوش مصنوعی: با هر دم و بازدم صدای شیرینی به گوش می‌رسد، مانند صدای زنگ. هنگامی که شاهش به انتظار نشسته، با دست بر لب اشاره می‌کند که این صدا اینقدر زیباست.
گفت دانستم ترا از وی بدان
از تو جان گنده‌ست و از یارت دهان
هوش مصنوعی: گفت: من دانستم که تو چه کسی هستی، زیرا جان تو به وجود خودت وابسته است و صحبت از یار تو در این میان مطرح است.
پس نشین ای گنده‌جان از دور تو
تا امیر او باشد و مامور تو
هوش مصنوعی: پس دور بایست و منتظر بمان تا آن امیر و مسئول تو برسد.
در حدیث آمد که تسبیح از ریا
همچو سبزهٔ گولخن دان ای کیا
هوش مصنوعی: در روایتی آمده است که تسبیح وقتی با نیت ریا و نمایش انجام شود، همانند سبزه‌ای است که در دل گودالی زرد و بی‌فایده رشد می‌کند. ای کسی که مقام بلندی داری، دقت کن که نیتت مهم است.
پس بدان که صورت خوب و نکو
با خصال بد نیرزد یک تسو
هوش مصنوعی: بدان که خوش‌چهرگی و زیبایی ظاهری با ویژگی‌های بد و زشت، ارزشی ندارد.
ور بود صورت حقیر و ناپذیر
چون بود خلقش نکو در پاش میر
هوش مصنوعی: اگرچه ظاهر او کوچک و ناچیز باشد، اما همان‌طور که آفرینش او زیباست، باید او را بزرگ و محترم شمرد.
صورت ظاهر فنا گردد بدان
عالم معنی بماند جاودان
هوش مصنوعی: ظاهر این دنیا زودگذر و فانی است، اما عالم معنی و حقیقت باقی و پایدار خواهد بود.
چند بازی عشق با نقش سبو
بگذر از نقش سبو رو آب جو
هوش مصنوعی: بازی‌های عشق را با تصویر سبو فراموش کن و به سراغ آب زلا برگرد.
صورتش دیدی ز معنی غافلی
از صدف دُری گزین گر عاقلی
هوش مصنوعی: اگر در زیبایی او فقط به ظاهر توجه کنی، از عمق معنای او غافل خواهی ماند. مانند صدف که درونش گوهری ارزشمند دارد؛ اگر عاقل باشی، باید به درون او دقت کنی و حقیقت را بیابی.
این صدفهای قوالب در جهان
گرچه جمله زنده‌اند از بحر جان
هوش مصنوعی: این صدف‌ها که در جهان وجود دارند، به رغم اینکه همه‌شان جان دارند و زنده‌اند، در حقیقت از دریای روح زندگی می‌کنند.
لیک اندر هر صدف نبود گهر
چشم بگشا در دل هر یک نگر
هوش مصنوعی: اما در هر صدفی مروارید وجود ندارد، پس چشمانت را باز کن و در دل هر یک از آنها نگاهی بینداز.
کان چه دارد وین چه دارد می‌گزین
زانک کم‌یابست آن در ثمین
هوش مصنوعی: هر چیزی که دارد و آنچه که اینجا وجود دارد را انتخاب کن، زیرا آنچه که کمیاب است ارزشمندتر است.
گر به صورت می‌روی کوهی به شکل
در بزرگی هست صد چندان که لعل
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به زیبایی و جذابیت برسی، شبیه کوهی بزرگ و باارزش خواهی بود، که به مراتب از گوهرها و جواهرات گرانبها باارزش‌تر است.
هم به صورت دست و پا و پشم تو
هست صد چندان که نقش چشم تو
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که وجود تو با همه جزئیات و ویژگی‌هایش، به اندازه‌ای بیشتر و غنی‌تر از تنها زیبایی چشمانت است. به عبارتی دیگر، جمال و جذابیت تو فراتر از زیبایی چهره‌ات و حتی در جنبه‌های دیگری چون دستان و پاها و دیگر خصوصیات جسمی‌ات نیز خود را نشان می‌دهد.
لیک پوشیده نباشد بر تو این
کز همه اعضا دو چشم آمد گزین
هوش مصنوعی: اما این را بدان که از تمام اعضای بدن، دو چشم به عنوان بهترین و برجسته‌ترین اعضا انتخاب شده‌اند.
از یک اندیشه که آید در درون
صد جهان گردد به یک دم سرنگون
هوش مصنوعی: یک فکر می‌تواند در درون انسان به قدری قدرت داشته باشد که به یکباره تمام کائنات را تحت تأثیر قرار دهد و در لحظه‌ای آن‌ها را نابود کند.
جسم سلطان گر به صورت یک بود
صد هزاران لشکرش در پی دود
هوش مصنوعی: اگر جسم سلطان فقط یک شکل و صورت داشته باشد، صد هزار لشکر او در پی او خواهند بود.
باز شکل و صورت شاه صفی
هست محکوم یکی فکر خفی
هوش مصنوعی: شکل و ظاهر شاه صفی در حال حاضر مورد قضاوت و بررسی قرار گرفته، و شخصی به طور پنهانی در حال تفکر و بررسی این موضوع است.
خلق بی‌پایان ز یک اندیشه بین
گشته چون سیلی روانه بر زمین
هوش مصنوعی: انسان‌ها به دنبال یک فکر یا ایده ازلی و بی‌پایان به وجود آمده‌اند و مانند سیلی که به سمت زمین روانه می‌شود، به طور مداوم در حال تغییر و تحول هستند.
هست آن اندیشه پیش خلق خرد
لیک چون سیلی جهان را خورد و برد
هوش مصنوعی: این فکر در نزد مردم دانشمندان وجود دارد، اما هنگامی که حوادث و اتفاقات بزرگ مانند سیل پیش می‌آیند، همه چیز را تحت تأثیر قرار می‌دهند و می‌برند.
پس چو می‌بینی که از اندیشه‌ای
قایمست اندر جهان هر پیشه‌ای
هوش مصنوعی: وقتی می‌بینی که هر حرفه و کار در دنیا ناشی از یک فکر و اندیشه است، بدان که این اندیشه‌ها از دید دیگران پنهان هستند.
خانه‌ها و قصرها و شهرها
کوهها و دشتها و نهرها
هوش مصنوعی: خانه‌ها، قصرها، و شهرها به همراه کوه‌ها، دشت‌ها و نهرها همه جا وجود دارند و هر کدام زیبایی و ویژگی‌های خاص خود را دارند.
هم زمین و بحر و هم مهر و فلک
زنده از وی همچو کز دریا سمک
هوش مصنوعی: هم زمین و دریا و خورشید و آسمان به خاطر وجود او زنده و پویا هستند، مانند اینکه موجودی از دریا به دنیا آمده باشد.
پس چرا از ابلهی پیش تو کور
تن سلیمانست و اندیشه چو مور
هوش مصنوعی: این بیت به این نکته اشاره دارد که چرا کسی که از نظر عقل و خرد ناتوان است، در مقابل تو همچون سلیمان در برابر قدرت و بینش قرار دارد، در حالی که تفکر او به اندازه‌ی یک مورچه‌ی بی‌خبر است. به عبارت دیگر، نشان‌دهنده‌ی ناپختگی و عدم درک عمیق برخی افراد است، حتی اگر در ظاهر قوی یا با نفوذ به نظر برسند.
می‌نماید پیش چشمت کُه بزرگ
هست اندیشه چو موش و کوه گرگ
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که در برابر چشمانت، یک کوه بزرگ به نظر می‌رسد، اما در واقع اندیشه‌ات به اندازه یک موش است و همان کوه در واقع به شکل گرگی در می‌آید.
عالم اندر چشم تو هول و عظیم
ز ابر و رعد و چرخ داری لرز و بیم
هوش مصنوعی: در نگاه تو، دنیا مانند طوفانی بزرگ و ترسناک به نظر می‌رسد، مانند ابرهای سیاه و رعد و برقی که رعد و برق‌هایشان باعث لرز و ترس می‌شود.
وز جهان فکرتی ای کم ز خر
ایمن و غافل چو سنگ بی‌خبر
هوش مصنوعی: از جهان فکر و اندیشه دوری کن، ای کسی که مانند اسب یال افراز، بی‌خبر و غافل به سر می‌بری و مانند سنگی بی‌احساس هستی.
زانک نقشی وز خرد بی‌بهره‌ای
آدمی خو نیستی خرکره‌ای
هوش مصنوعی: زیرا انسانی که از خرد و فهم بی‌بهره است، شبیه به یک موجود بی‌مایه و بی‌معنا می‌باشد.
سایه را تو شخص می‌بینی ز جهل
شخص از آن شد نزد تو بازی و سهل
هوش مصنوعی: سایه را تو به عنوان یک شخص می‌بینی، اما این فقط ناشی از نادانی خودت است که آن را ساده و بی‌اهمیت تصور می‌کنی.
باش تا روزی که آن فکر و خیال
بر گشاید بی‌حجابی پر و بال
هوش مصنوعی: منتظر باش تا روزی که آن اندیشه و آرزوها به حقیقت بپیوندد و مانند پرنده‌ای آزاد، از قید و بند رها شود.
کوهها بینی شده چون پشم نرم
نیست گشته این زمین سرد و گرم
هوش مصنوعی: کوه‌ها به نرمی و لطافت پشم تبدیل شده‌اند و این سرزمین به خاطر تغییراتش سرد و گرم شده است.
نه سما بینی نه اختر نه وجود
جز خدای واحد حی ودود
هوش مصنوعی: در این دنیا نه نشانه‌ای از آسمان، نه ستاره‌ای و نه وجودی جز خدای یگانه و زنده و مهربان نیست.
یک فسانه راست آمد یا دروغ
تا دهد مر راستیها را فروغ
هوش مصنوعی: یک داستان یا حقیقت به ما رسیده است، خواه درست باشد یا نادرست، تا روشنی و روشنایی را برای حقایق به ارمغان بیاورد.

خوانش ها

بخش ۲۳ - قسم غلام در صدق و وفای یار خود از طهارت ظن خود به خوانش بامشاد لطف آبادی

حاشیه ها

1392/08/28 10:10
چنور برهانی

در لحد کین چشم را خاک آگنند
هستت آنچ گور را روشن کند
(مثنوی، دفتر دوّم، نسخۀ نیکلسون، بیت 941)

1393/10/06 21:01
ملازهی

مال بد بیخ ریش صاحبش

1394/05/16 15:08
ف.ا

در این ابیات حضرت مولانا بیشتر اشاره به بحث عرض و جوهر بودن اعمال آدمی دارد. عده‌ای از دهریان و کمونیستان بر عمل مومنان و اینکه آنها اعمالی را انجام می دهند و اعتقاد دارند به اینکه روزی در آینده پاداش آنها را دریافت خواهند کرد، اشکال وارد میکنند که از کجا معلوم که این اعمال شما عرض نباشد و تا آن زمان باقی بماند. حضرت مولانا در این ابیات جواب آنها را می دهد و اشکال آنها را بر عمل و اعتقاد مومنان برطرف می کند.

1395/08/13 03:11

مولانا می‌گوید: پس از فنای آثار حیات مادی و حیوانی، اگر جوهر انسان در تو نباشد، چون چیز دیگری هم نیست که به حضرت حق ببری، چگونه می‌بری؟ حتی نماز و روزه هم عرض است و عرض در محدودهْ زمانی خاصی وجود دارد و در زمان دیگر نیست و وجودش منتفی می‌شود؛ نماز و روزه تا هنگامی مطرح است که زندگی جسمی ما ادامه دارد و بار تکالیف شرع را می‌برد. این اعراض قابل نقل نیست، اما همین نماز و روزه و عبادات عرضی، جوهر انسان را اصلاح می‌کند و امراض آن را می‌زداید، همان‌طور که پرهیز، مرض را از بین می‌برد. مولانا ضمن این‌که اصالت را به معنا و روح عبادات می‌دهد، لزوم صورت را نیز یادآورر می‌شود و معتقد است که صورت عبادات، اعراضی هستند که امراض جوهر انسان را درمان می‌کنند، گویی در حقیقت، این اعراض، به جوهر تبدیل می‌شوند.
خداوندی از پیه چشم بینایی را بوجود آورده و میتوان بواسطه این چشمان کوچک چیزهای بسیار بزرگ دید به راحتی قادر است خاک وجود را زر بلکه نور نماید که از عنایت او ذوق عبادت حاصل می شود و لاغیر
بی علم نمی‌تانی کز پیه کشی روغن
بنگر تو در آن علمی کز پیه نظر سازد
جان‌ها است برآشفته ناخورده و ناخفته
از بهر عجب بزمی کو وقت سحر سازد
ای شاد سحرگاهی کان حسرت هر ماهی
بر گرد میان من دو دست کمر سازد

1395/08/13 04:11

این عرض با جوهر آن بیضست و طیر
این از آن و آن ازین زاید بسیر
یعنی رابطه اعمال ظاهری مانند نماز و روزه و سایر افعال با جوهر وجودی انسان مانند رابطه تخم و پرنده است. هم اعمال ظاهری مانند عبادات قابلیت تغییر جوهر را دارند و هم جوهر تغییر یافته باعث تغییر و تحول در افعال ظاهری میشوند.

1397/10/19 23:01
منصور قربانی

خیلی زیبا حضرت مولانا اشاره میکند تا وقتی اعمال عبادی جنبه ظاهری و عرض دارند فایده ای ندارند وباید این اعراض جوهرساز شوند وجزء ذات انسان شوند.همانطوریکه خداوند درقرآن میفرماید هرکس بایک عمل حسنه بنزد ما آید (نه اینکه فقط یک حسنه انجام دهد بلکه این حسنه راحفظ کرده در دستش باشد تا خدا را ملاقات میکند)ما اورا ده برابر پاداش میدهیم.
خدمت بزرگواری که مولانا را بدلیل اهل سنت بودنش افتخار خود میداند عرض میکنم که متاسفانه به روح ومحتوای اشعار مولانا توجه نفرمودید و در اعراض مانده اید.جوهر چیز دیگریست.ازآن غافل نشوید.

1398/02/17 22:05
حسین

شاید کاملترین جمله درباره این جهان ها و دنیاهایی که میشناسیم یا حتی نمیشناسیم و البته کل فلسفه مخلوق بودن زمان و عقل آدمی همین مصرع باشد که "این جهان یک فکرت است از عقل کل"

1398/07/01 08:10

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی17 حکایت امتحان کردن پادشاه دو غلام را2
نقاشی مولانا با تمثیل در باره سیرت نیک
سیرت نیکو بر عمل نیک برتر است؛ زیرا تنها عمل نیک کافی نیست بلکه باید آن را به سوی خداوند ببری.
این عرض های نماز و روزه را
چون که لا یبقی زمانین انتفی
نماز و روزه عرضی هستند ( عرض مانند رنگ که باید بر جوهری عارض شود)
و عرض در دو زمان باقی نمی ماند تا این نماز و روزه را با خود ببری.
نقل نتوان کرد مر اعراض را
لیک از جوهر برند امراض را
(پس فایده آنها چیست؟)
از سیرت انسان بیماری های نفس را دور می کنند.
آن نکاح زن عرض بد شد فنا
جوهر فرزند حاصل شد ز ما 951
ازدواج یا هم بستری عرض و فرزند جوهر است.
لقاح حیوانات عرض و جوهر فرزند آنان است.کاشتن درخت عرض و میوه جوهر است.صیقل زدن به آینه عرض و صاف شدن آیینه جوهر است.
پس نگو من عمل های زیادی دارم؛ زیرا اینها عرض هستند.
این صفت کردن عرض باشد خمش
سایه بز را پی قربان مکش
تکیه کردن بر اعمال بدون سیرت نیک مانند قربانی کردن سایه بز است
آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@

1398/07/01 08:10

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 16 حکایت امتحان کردن پادشاه دو غلام را1
امارت و برتری سیرت بر صورت
پادشاهی دو غلام خرید.یکی زیبا روی و خوش اندام و دیگری زشت روی و کثیف.
زیبا روی را راهی گرمابه کرد و به غلام زشت روی گفت،دوستت از تو بدی های زیادی می گوید.
غلام زشت رو پاسخ داد: دوست من راستگوست و اوصاف خوب زیادی از او گفت ولی یک عیب دارد که متکبر و خودبین نیست.
وقتی غلام زببا رو از گرمابه بازگشت،پادشاه غلام زشت رو را دنبال کاری فرستاد و او را امتحان کرد که دوستت می گوید که تو فردی دو رو و ریاکار هستی.
غلام زیبارو وقتی این را شنید خشمگین شد و سیل دشنام را متوجه دوست خود کرد.
شاه طاقت نیاورد و دست بر دهان غلام گذارد و گفت:با این امتحان شخصیت شما را شناختم.
درست است که صورتی زشت و جسمی بدبو دارد اما سیرت تو از آن زشت تر و بدبوتر است.
بنابر این او همیشه سرپرست و امیر تست.
مولانا؛ این هنرمند تمثیل، برتری سیرت بر صورت را با تمثیل نقاشی می کند.
آن سنا برقی که بر ارواح تافت
تا که آدم معرفت زآن نور یافت910
خاک بی ارزش را خداوند با نور خود برتر از همه افریدگان کرد.(غلبه سیرت بر صورت)
و با این نور، آدم به نور معرفت رسید و آتش بر ابراهیم گلستان شد و اسماعیل تسلیم ذبح شد.
آهن در دست داود نرم و دیو فرمانبردار سلیمان شد.یوسف از آن نور تعبیر خواب می کرد و عصای چوپانی موسی قصر فرعون را بلعید و عیسی به آسمان رفت و محمد ماه را دو نیم کرد .
مولانا که روح انبیا و اولیا و عارفان را در اتصال همین نور می بیند در ادامه خلفا و عارفانی چون جنید و بایزید بسطامی و .... ذکر می کند.
آرامش و پرواز روح

1399/02/12 18:05
بهروز راد

مولوی خیلی خوب بود

1399/10/17 12:01
رحیم غلامی

پیوند به وبگاه بیرونی
»مولانا در دفتر اول مثنوی شریف یک جا از »سبطین« یعنی حضرت امام حسن و امام حسین علیهماالسلام یاد می کند، آنها را گوشواره عرش ربّانی می خواند.
چون ز رویش مرتضی شد درفشان/ گشت او شیر خدا در مرج جان
چونکه سبطین از سرش واقف بدند / گوشوار عرش ربّانی شدند

1401/06/10 12:09
محسن جهان

تفسیر بیت ۷۴ بالا:

از نظر مولانا؛ عقل کل، عقل کامل رساست که محیط بر همه اشیاء است و حقایق امور را به شایستگی درک می کند و این نوع عقل که مستفاد از حضرت باریتعالی است، به اعتقاد مولانا مخصوص صنف خاصی از بندگان مقرب و برگزیدگان حق تعالی است که شامل انبیاء و اولیاء و ابدال و اقطاب و مشایخ راستین و عباد‌‌ مخلصین می شود. 

حال این جهان که بصورت عرض نمایان شده یک‌ تصویر و یا انگاشته ای از همان جوهر اصلی و یا عقل کل است.

و در نیم بیت دوم می‌فرماید؛ آن عقل کل و یا عقل ممدوح همانند فرمانروا بوده و تمام کائنات، موجودات، اجسام و هر نوع باشنده ای (بجز او) مانند پیام آور و نوید دهنده ذات و جوهر اوست که به شکلی متجلی شده‌اند. 

1403/09/11 07:12
بهرام خاراباف

حقِ آن آنی که این وآن ازوست

#مولوی

 

*آن=ثانیه.حین.دم.طرفه العین.

لحظه.لمحه.نفس.وقت.حُسن.نزاکت.مال.اشاره به دور.سبب.جهت.علت.عمل .کار.عقیده.رای.عزم.قصد.چنین وچنان.ایشان .آنان.علامت جمع.حال.حالت .چگونگی

 

 

*حق=راست کردن سخن.درست کردن ودرست دانستن.وجودمطلق .ذات خدا.سخن راست درست.استحقاق.سلطنت برچیزی

 

*آنی=موقت.زودگذر.آن دم .آن لحظه.منسوب به آن،حالت وچگونگی

 

حقِ آن

آنی که این وآن ازوست

(دراین خوانش حق دلالت برمالکیت دارد.آن مالک آن آنی است که هم این ازآن است وهم آن)

 

حق 

آن

آنی که

این وآن ازاوست

(دراین خوانش حق دلالت برحقانیت دارد.حقیقت آن است که آن(حالت .چگونگی)ازآنِ آن لمحه ای است که هم این ازآن است وهم این.(دراین خوانش می تواندهمه چی تعبیرشود)

 

حق، 

آن 

آنی که این و

آن ازوست

 

دراین خوانش حق دلالت بردرست بودن دارد.درست است که آن (می تواندبه معنی دم گرفته شود)آنی که این و (لحظه موقتی وگذرایی است)که آن ازاوست(دراینجا آن می تواند اشاره به جمع داشته باشدبه معنی همه چی) 

حقیقت این است که همه چی متعلق به آن لمحه ای است که همه چی متعلق به آن است