گنجور

بخش ۱۵ - فروختن صوفیان بهیمهٔ مسافر را جهت سماع

صوفیی در خانقاه از ره رسید
مرکب خود برد و در آخُر کشید
آبکش داد و علف از دست خویش
نه چنان صوفی که ما گفتیم پیش
احتیاطش کرد از سهو و خباط
چون قضا آید چه سودست احتیاط
صوفیان تقصیر بودند و فقیر
کاد فقراً ان یکن کفراً یبیر
ای توانگر که تو سیری هین مخند
بر کژی آن فقیر دردمند
از سر تقصیر آن صوفی رمه
خرفروشی در گرفتند آن همه
کز ضرورت هست مرداری مباح
بس فسادی کز ضرورت شد صلاح
هم در آن دم آن خرک بفروختند
لوت آوردند و شمع افروختند
ولوله افتاد اندر خانقه
کامشبان لوت و سماعست و وله
چند ازین صبر و ازین سه روزه چند
چند ازین زنبیل و این دریوزه چند
ما هم از خلقیم و جان داریم ما
دولت امشب میهمان داریم ما
تخم باطل را از آن می‌کاشتند
کانک آن جان نیست جان پنداشتند
وان مسافر نیز از راه دراز
خسته بود و دید آن اقبال و ناز
صوفیانش یک به یک بنواختند
نرد خدمتهای خوش می‌باختند
گفت چون می‌دید میلانش به وی
گر طرب امشب نخواهم کرد کی
لوت خوردند و سماع آغاز کرد
خانقه تا سقف شد پر دود و گرد
دود مطبخ گرد آن پا کوفتن
ز اشتیاق و وجد جان آشوفتن
گاه دست‌افشان قدم می‌کوفتند
گه به سجده صفه را می‌روفتند
دیر یابد صوفی آز از روزگار
زان سبب صوفی بود بسیارخوار
جز مگر آن صوفیی کز نور حق
سیر خورد او فارغست از ننگ دق
از هزاران اندکی زین صوفیند
باقیان در دولت او می‌زیند
چون سماع آمد ز اول تا کران
مطرب آغازید یک ضرب گران
خر برفت و خر برفت آغاز کرد
زین حرارت جمله را انباز کرد
زین حرارت پای‌کوبان تا سحر
کف‌زنان خر رفت و خر رفت ای پسر
از ره تقلید آن صوفی همین
خر برفت آغاز کرد اندر حنین
چون گذشت آن نوش و جوش و آن سماع
روز گشت و جمله گفتند الوداع
خانقه خالی شد و صوفی بماند
گرد از رخت آن مسافر می‌فشاند
رخت از حجره برون آورد او
تا به خر بر بندد آن همراه‌جو
تا رسد در همرهان او می‌شتافت
رفت در آخُر خر خود را نیافت
گفت آن خادم به آبش برده است
زانک خر دوش آب کمتر خورده است
خادم آمد گفت صوفی خر کجاست
گفت خادم ریش بین، جنگی بخاست
گفت من خر را به تو بسپرده‌ام
من تو را بر خر موکل کرده‌ام
از تو خواهم آنچ من دادم به تو
باز ده آنچ فرستادم به تو
بحث با توجیه کن حجت میار
آنچ من بسپردمت وا پس سپار
گفت پیغمبر که دستت هر چه برد
بایدش در عاقبت وا پس سپرد
ور نه‌ای از سرکشی راضی بدین
نک من و تو خانهٔ قاضی دین
گفت من مغلوب بودم صوفیان
حمله آوردند و بودم بیم جان
تو جگربندی میان گربگان
اندر اندازی و جویی زان نشان
در میان صد گرسنه گرده‌ای
پیش صد سگ گربهٔ پژمرده‌ای
گفت گیرم کز تو ظلما بستدند
قاصد خون من مسکین شدند
تو نیایی و نگویی مر مرا
که خرت را می‌برند ای بی‌نوا
تا خر از هر که بود من وا خرم
ورنه توزیعی کنند ایشان زرم
صد تدارک بود چون حاضر بدند
این زمان هر یک به اقلیمی شدند
من که را گیرم که را قاضی برم
این قضا خود از تو آمد بر سرم
چون نیایی و نگویی ای غریب
پیش آمد این چنین ظلمی مهیب
گفت والله آمدم من بارها
تا ترا واقف کنم زین کارها
تو همی‌گفتی که خر رفت ای پسر
از همه گویندگان با ذوق‌تر
باز می‌گشتم که او خود واقفست
زین قضا راضیست مردی عارفست
گفت آن را جمله می‌گفتند خوش
مر مرا هم ذوق آمد گفتنش
مر مرا تقلیدشان بر باد داد
که دو صد لعنت بر آن تقلید باد
خاصه تقلید چنین بی‌حاصلان
خشم ابراهیم با بر آفلان
عکس ذوق آن جماعت می‌زدی
وین دلم زان عکس ذوقی می‌شدی
عکس چندان باید از یاران خوش
که شوی از بحر بی‌عکس آب‌کش
عکس کاول زد تو آن تقلید دان
چون پیاپی شد شود تحقیق آن
تا نشد تحقیق از یاران مبر
از صدف مگسل نگشت آن قطره در
صاف خواهی چشم و عقل و سمع را
بر دران تو پرده‌های طمع را
زانک آن تقلید صوفی از طمع
عقل او بر بست از نور و لمع
طمع لوت و طمع آن ذوق و سماع
مانع آمد عقل او را ز اطلاع
گر طمع در آینه بر خاستی
در نفاق آن آینه چون ماستی
گر ترازو را طمع بودی به مال
راست کی گفتی ترازو وصف حال
هر نبیی گفت با قوم از صفا
من نخواهم مزد پیغام از شما
من دلیلم حق شما را مشتری
داد حق دلالیم هر دو سری
چیست مزد کار من دیدار یار
گرچه خود بوبکر بخشد چل هزار
چل هزار او نباشد مزد من
کی بود شِبهِ شَبَه دُر عَدَن
یک حکایت گویمت بشنو بهوش
تا بدانی که طمع شد بند گوش
هر که را باشد طمع الکن شود
با طمع کی چشم و دل روشن شود
پیش چشم او خیال جاه و زر
همچنان باشد که موی اندر بصر
جز مگر مستی که از حق پُر بود
گرچه بدهی گنجها او حُر بود
هر که از دیدار برخوردار شد
این جهان در چشم او مردار شد
لیک آن صوفی ز مستی دور بود
لاجرم در حرص او شبکور بود
صد حکایت بشنود مدهوش حرص
در نیاید نکته‌ای در گوش حرص

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صوفیی در خانقاه از ره رسید
مرکب خود برد و در آخُر کشید
هوش مصنوعی: یک صوفی به خانقاه رسید و اسبش را برداشت و در آخر کاری انجام داد.
آبکش داد و علف از دست خویش
نه چنان صوفی که ما گفتیم پیش
هوش مصنوعی: آبکش را به کسی داد و علف را از دست خود دور کرد. اینگونه نیست که ما از او به عنوان یک صوفی یاد کردیم.
احتیاطش کرد از سهو و خباط
چون قضا آید چه سودست احتیاط
هوش مصنوعی: از اشتباه و خطا مراقبت کرد، اما وقتی سرنوشت سر می‌رسد، احتیاط چه فایده‌ای دارد؟
صوفیان تقصیر بودند و فقیر
کاد فقراً ان یکن کفراً یبیر
هوش مصنوعی: در این بیت بیان شده است که در میان صوفیان (عابدان و زاهدان) ضعف و ناتوانی وجود دارد و اگر فقر و تنگدستی در آن‌ها به کفر و نادانی منجر شود، این موضوع جای تأمل دارد. به نوعی، این اشاره به این دارد که نباید فقر باعث از دست رفتن ایمان و اصول انسانی شود.
ای توانگر که تو سیری هین مخند
بر کژی آن فقیر دردمند
هوش مصنوعی: ای ثروتمند، تو که در نعمت به سر می‌بری، نکنه که به درد و رنج آن فقیر بی‌چاره بخندی.
از سر تقصیر آن صوفی رمه
خرفروشی در گرفتند آن همه
هوش مصنوعی: به خاطر اشتباهات آن صوفی، همه چیز به هم ریخت و مشکلات زیادی به وجود آمد.
کز ضرورت هست مرداری مباح
بس فسادی کز ضرورت شد صلاح
هوش مصنوعی: از آنجا که در شرایط خاص و ضروری، استفاده از چیزهایی که معمولاً ناپسند و ممنوع به شمار می‌روند، ممکن است مجاز باشد، این موضوع نشان‌دهنده فساد و ناپسندی است که تنها به خاطر ضرورت، مجاز تلقی می‌شود.
هم در آن دم آن خرک بفروختند
لوت آوردند و شمع افروختند
هوش مصنوعی: در آن لحظه، آن الاغ را فروختند و با پولش لوتی (دارایی) به دست آوردند و شمعی روشن کردند.
ولوله افتاد اندر خانقه
کامشبان لوت و سماعست و وله
هوش مصنوعی: هیجان و شور و شوقی در خانقاه به‌پا شده است، جایی که لوت و موسیقی و وجد و حالت خاصی حاکم است.
چند ازین صبر و ازین سه روزه چند
چند ازین زنبیل و این دریوزه چند
هوش مصنوعی: چقدر باید صبر کرد و چند روز دیگر باقی مانده است؟ چقدر از این بار سنگین باید حمل کرد و این تحقیرها را تحمل کرد؟
ما هم از خلقیم و جان داریم ما
دولت امشب میهمان داریم ما
هوش مصنوعی: ما نیز مانند دیگران انسان هستیم و احساسات و روح داریم. امشب مهمانی ویژه‌ای داریم و خوشحالی و سروری در دل ما حاکم است.
تخم باطل را از آن می‌کاشتند
کانک آن جان نیست جان پنداشتند
هوش مصنوعی: آنها تخم چیزی بی‌اساس و نادرست را می‌کاشتند و گمان می‌کردند که آن چیز اصلی و باارزش است، در حالی که در واقع جان و حیات ندارد.
وان مسافر نیز از راه دراز
خسته بود و دید آن اقبال و ناز
هوش مصنوعی: مسافر از سفر طولانی خسته شده بود و زیبایی و خوشبختی را در آنجا مشاهده کرد.
صوفیانش یک به یک بنواختند
نرد خدمتهای خوش می‌باختند
هوش مصنوعی: صوفیان به نوبت به یکدیگر توجه می‌کردند و در انجام خدمات خوب، با همکاری و بازی‌گوشی به هم می‌باختند.
گفت چون می‌دید میلانش به وی
گر طرب امشب نخواهم کرد کی
هوش مصنوعی: چون می‌دید که تمایل او به سویش است، گفت: اگر امشب شادمانی نکنم، چه زمانی خواهم کرد؟
لوت خوردند و سماع آغاز کرد
خانقه تا سقف شد پر دود و گرد
هوش مصنوعی: مردم در حال می‌خوری بودند و صدای ساز و آواز در خانقاه بلند شد. فضا تا بالای سقف پر از دود و گرد و غبار شد.
دود مطبخ گرد آن پا کوفتن
ز اشتیاق و وجد جان آشوفتن
هوش مصنوعی: دود آشپزخانه دور آن پا می‌چرخد، به خاطر اشتیاق و حس عمیق و درون‌نوشته‌ای که جانم را به هم می‌ریزد.
گاه دست‌افشان قدم می‌کوفتند
گه به سجده صفه را می‌روفتند
هوش مصنوعی: گاهی دست‌ها را به نشانه‌ی خوش‌حالی بلند می‌کردند و با شوق و احساس، بر زمین می‌کوبیدند و گاه به سجده می‌افتادند.
دیر یابد صوفی آز از روزگار
زان سبب صوفی بود بسیارخوار
هوش مصنوعی: صوفی به علت نداشتن عشق و اشتیاق واقعی به دنیا، دیرتر از دیگران به لذت‌های زمانه دست می‌یابد و به همین دلیل ارزش او در نظر دیگران کم‌تر می‌شود.
جز مگر آن صوفیی کز نور حق
سیر خورد او فارغست از ننگ دق
هوش مصنوعی: تنها آن صوفی که از نور حق بهره‌مند است، از رسوایی و زشتی دنیا آزاد است.
از هزاران اندکی زین صوفیند
باقیان در دولت او می‌زیند
هوش مصنوعی: از میان هزاران، تنها عده‌ی کمی از صوفیان باقی مانده‌اند که در حال حاضر در نعمت و خوشبختی او زندگی می‌کنند.
چون سماع آمد ز اول تا کران
مطرب آغازید یک ضرب گران
هوش مصنوعی: زمانی که آواز و موسیقی شروع شد، از ابتدای آن تا دورترین نقطه، نوازنده با قوت و شدت بالا نواخت.
خر برفت و خر برفت آغاز کرد
زین حرارت جمله را انباز کرد
هوش مصنوعی: خر که رفت، شروع به صدا زدن کرد و از این شدت حرارت، همه را در کنار هم جمع کرد.
زین حرارت پای‌کوبان تا سحر
کف‌زنان خر رفت و خر رفت ای پسر
هوش مصنوعی: از شدت شوق و شادی، او تا صبح با موسیقی و رقص به راه خود ادامه داد و هیچگاه از حرکت بازنایستاد، پسر!
از ره تقلید آن صوفی همین
خر برفت آغاز کرد اندر حنین
به خاطر مقلد بودن صوفی هم شروع کرد به گفتن خر برفت  در نوحه ای که میخواندند
چون گذشت آن نوش و جوش و آن سماع
روز گشت و جمله گفتند الوداع
هوش مصنوعی: وقتی آن لحظات شاد و پرهیجان و آن حالت وجد و نشاط به پایان رسید، روز به پایان رسید و همه به یکدیگر خداحافظی کردند.
خانقه خالی شد و صوفی بماند
گرد از رخت آن مسافر می‌فشاند
هوش مصنوعی: خانقاه از جمعیت خالی شد و تنها صوفی باقی‌ماند که غبار یاد آن مسافر به رویش نشسته است.
رخت از حجره برون آورد او
تا به خر بر بندد آن همراه‌جو
هوش مصنوعی: او لباسش را از اتاق بیرون آورد تا آن دوست همسفر را بر روی خر ببندد.
تا رسد در همرهان او می‌شتافت
رفت در آخُر خر خود را نیافت
هوش مصنوعی: او تلاش می‌کرد تا به دوستانش برسد، اما در پایان نتوانست الاغ خود را پیدا کند.
گفت آن خادم به آبش برده است
زانک خر دوش آب کمتر خورده است
هوش مصنوعی: خادم گفت که او را به آب برده‌اند، زیرا خر شب گذشته کمتر آب نوشیده است.
خادم آمد گفت صوفی خر کجاست
گفت خادم ریش بین، جنگی بخاست
هوش مصنوعی: خادم به من خبر داد که صوفی کجاست. گفتم: خادم، به ریشت نگاه کن! چون با او درگیر شدی.
گفت من خر را به تو بسپرده‌ام
من تو را بر خر موکل کرده‌ام
هوش مصنوعی: من وظیفه نگهداری خر را به تو سپرده‌ام و تو مسئول مراقبت از آن هستی.
از تو خواهم آنچ من دادم به تو
باز ده آنچ فرستادم به تو
هوش مصنوعی: از تو می‌خواهم چیزی را بازگردانی که من به تو داده‌ام، همانند چیزی که برایت فرستاده‌ام.
بحث با توجیه کن حجت میار
آنچ من بسپردمت وا پس سپار
هوش مصنوعی: در این بیت گفته شده است که وقتی بحث و گفتگو می‌کنی، نیازی نیست که برای توجیه سخنان خود حجت و دلیل بیاوری. آنچه را که به من سپردی، به خودت برمی‌گردانم.
گفت پیغمبر که دستت هر چه برد
بایدش در عاقبت وا پس سپرد
هوش مصنوعی: پیامبر فرمودند: هر اقدامی که انجام می‌دهی، باید در نظر داشته باشی که باید در پایان کار مسئولیت آن را بپذیری و نتایج آن را قبول کنی.
ور نه‌ای از سرکشی راضی بدین
نک من و تو خانهٔ قاضی دین
هوش مصنوعی: اگر تو از خودرأیی و سرکشی راضی نیستی، پس بیایید در این مورد بیشتر گفتگو کنیم و به الفت و دوستی بپردازیم.
گفت من مغلوب بودم صوفیان
حمله آوردند و بودم بیم جان
هوش مصنوعی: شخصی اظهار می‌کند که در برابر صوفیان شکست خورده و آن‌ها به او حمله کرده‌اند، و او از جان خود ترسیده است.
تو جگربندی میان گربگان
اندر اندازی و جویی زان نشان
هوش مصنوعی: تو با مهارت و توانایی، تلاش می‌کنی تا در دنیای پر از چالش و رقابت، جایگاه خود را پیدا کنی و نشانه‌هایی از موفقیت را دنبال کنی.
در میان صد گرسنه گرده‌ای
پیش صد سگ گربهٔ پژمرده‌ای
هوش مصنوعی: با وجود آنکه تعداد زیادی گرسنه در اطراف وجود دارد، تو توجهی به درد و رنج آن‌ها نداری و در عوض به یک وضعیت نامناسب و ناراحت‌کننده خود می‌پردازی.
گفت گیرم کز تو ظلما بستدند
قاصد خون من مسکین شدند
هوش مصنوعی: می‌گوید اگر کسی به ناحق از تو چیزی بگیرد، بگذار برود، اما من که سال‌هاست بی‌دفاع و مظلوم مانده‌ام، چه کسی بر سر من می‌آورد؟
تو نیایی و نگویی مر مرا
که خرت را می‌برند ای بی‌نوا
هوش مصنوعی: اگر تو نیایی و به من نگویی که غم و اندوه من چه می‌شود، وای بر تو که در این وضعیت بی‌کمک و بی‌چاره‌ام.
تا خر از هر که بود من وا خرم
ورنه توزیعی کنند ایشان زرم
هوش مصنوعی: من هرچه که هستم، به من مربوط است و اگر دیگران بخواهند به من آسیب برسانند، من آرام نخواهم نشست.
صد تدارک بود چون حاضر بدند
این زمان هر یک به اقلیمی شدند
هوش مصنوعی: این زمان هر کس به منطقه‌ای رفت و مشغول آماده‌سازی و مهیا کردن کارها شد.
من که را گیرم که را قاضی برم
این قضا خود از تو آمد بر سرم
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم به کجا بروم و کدام قاضی به من کمک کند، زیرا این سرنوشت و تقدیر خود به خاطر تو برای من پیش آمده است.
چون نیایی و نگویی ای غریب
پیش آمد این چنین ظلمی مهیب
هوش مصنوعی: وقتی تو نیای و نگویی، ای غریبه، این چنین ظلم بزرگ و وحشتناکی پیش آمده است.
گفت والله آمدم من بارها
تا ترا واقف کنم زین کارها
هوش مصنوعی: به خدا قسم، من بارها به سراغ تو آمده‌ام تا تو را از این امور آگاه سازم.
تو همی‌گفتی که خر رفت ای پسر
از همه گویندگان با ذوق‌تر
هوش مصنوعی: تو همواره می‌گفتی که ای پسر، از میان همه سخن‌رانان، تو با ذوق‌تر هستی.
باز می‌گشتم که او خود واقفست
زین قضا راضیست مردی عارفست
هوش مصنوعی: به من اجازه بدهید به گذشته برگردم، زیرا او از این وضعیت آگاه است و با آن راضی است. او فردی دانشمند و عارف است.
گفت آن را جمله می‌گفتند خوش
مر مرا هم ذوق آمد گفتنش
هوش مصنوعی: می‌گفتند همه که این را خوب می‌گویند، برای من هم خوشایند است که این را بشنوم.
مر مرا تقلیدشان بر باد داد
که دو صد لعنت بر آن تقلید باد
هوش مصنوعی: تقلید آنها باعث شد که من دچار خسارت شوم، پس هزاران لعنت بر این تقلید نازل شود.
خاصه تقلید چنین بی‌حاصلان
خشم ابراهیم با بر آفلان
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به بی‌نتیجه بودن تقلید از کسانی اشاره دارد که ارزش و عمق کمتری دارند. در واقع، ممکن است این کار باعث خشم و نارضایتی شود، مشابه خشم ابراهیم از این عمل.
عکس ذوق آن جماعت می‌زدی
وین دلم زان عکس ذوقی می‌شدی
هوش مصنوعی: تو با نواختن عکس ذوق آن گروه و احساساتشان را به نمایش می‌گذاشتی و این دل من به خاطر آن تصویر از خوشحالی شاداب می‌شد.
عکس چندان باید از یاران خوش
که شوی از بحر بی‌عکس آب‌کش
هوش مصنوعی: برای این که در فضای بی‌نهایت و خالی از عشق و دوستی غرق نشوید، باید به اندازه کافی از محبت و زیبایی‌های دوستان خود بهره‌مند شوید.
عکس کاول زد تو آن تقلید دان
چون پیاپی شد شود تحقیق آن
هوش مصنوعی: تصویری که از آن می‌گیری، به دلیل تقلید از آن چیزی که در ذهن داری است. به تدریج و با تکرار، به حقیقت نزدیک‌تر خواهد شد.
تا نشد تحقیق از یاران مبر
از صدف مگسل نگشت آن قطره در
هوش مصنوعی: تا وقتی که از دوستان به حقیقت نرسیده‌ای، از تلاش برای رسیدن به دانش و فهم دست نکش. قطره‌ای معنوی نمی‌تواند در صدف بدون تلاش و کوشش شکل بگیرد.
صاف خواهی چشم و عقل و سمع را
بر دران تو پرده‌های طمع را
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی که چشم، عقل و گوش تو صاف و بدون غش باشد، باید از پرده‌های طمع و خواسته‌های دنیوی فاصله بگیری.
زانک آن تقلید صوفی از طمع
عقل او بر بست از نور و لمع
هوش مصنوعی: زیرا آنچه صوفی از عقل خود به دست می‌آورد، او را از نور و روشنایی دور می‌سازد.
طمع لوت و طمع آن ذوق و سماع
مانع آمد عقل او را ز اطلاع
هوش مصنوعی: انسان وقتی به دنبال خواسته‌ها و لذت‌هاست، از درک و آگاهی خود دور می‌شود و عقل او تحت تأثیر آن تمایلات قرار می‌گیرد.
گر طمع در آینه بر خاستی
در نفاق آن آینه چون ماستی
هوش مصنوعی: اگر به آینه نگاه کنی و دل‌بستگی به آن داشته باشی، باید بدانی که این آینه هم مانند خودت دچار نفاق و تقلب است.
گر ترازو را طمع بودی به مال
راست کی گفتی ترازو وصف حال
هوش مصنوعی: اگر ترازویی به مال و ثروت طمع داشته باشد، آیا می‌تواند راست و صحیح به وصف حال بپردازد؟
هر نبیی گفت با قوم از صفا
من نخواهم مزد پیغام از شما
هوش مصنوعی: هر پیامبری به مردم خود گفت که من خواستار هیچ پاداشی از شما نیستم و هدفم تنها رساندن پیام الهی است.
من دلیلم حق شما را مشتری
داد حق دلالیم هر دو سری
هوش مصنوعی: من به خاطر شما دلیل آوردم و حق شما را به دست آوردم، حالا به لطف من هر دو از این موضوع بهره‌مند هستیم.
چیست مزد کار من دیدار یار
گرچه خود بوبکر بخشد چل هزار
هوش مصنوعی: پاداش زحمات من، دیدار محبوب است، هرچند که اگر کسی به من پول زیادی هم بدهد، برایم اهمیت ندارد.
چل هزار او نباشد مزد من
کی بود شِبهِ شَبَه دُر عَدَن
هوش مصنوعی: چهل هزار او برای من پاداش نیست، چه کسی می‌تواند مانند شب درخشش گوهر بهشتی باشد؟
یک حکایت گویمت بشنو بهوش
تا بدانی که طمع شد بند گوش
هوش مصنوعی: یک داستانی را برایت تعریف می‌کنم، به خوبی گوش بده تا متوجه شوی که چطور طمع می‌تواند انسان را به دام بیندازد.
هر که را باشد طمع الکن شود
با طمع کی چشم و دل روشن شود
هوش مصنوعی: هر کسی که به آرزوها و انتظارهای بی‌پایه دل ببندد، دل و دنیايش تیره و تار می‌شود، زیرا هیچ چیز به او نخواهد رسید.
پیش چشم او خیال جاه و زر
همچنان باشد که موی اندر بصر
هوش مصنوعی: در برابر دیدگان او، آرزوهای مربوط به مقام و ثروت به اندازه مویی که در نظر می‌آید، کم‌اهمیت و ناچیز است.
جز مگر مستی که از حق پُر بود
گرچه بدهی گنجها او حُر بود
هوش مصنوعی: این بیت به بیان شخصیتی می‌پردازد که در اثر عشق یا حقیقتی عمیق، سرشار از حالتی مستی و شور و شوق است. در واقع، این فرد با وجود اینکه ممکن است از نظر مادی چیزهای زیادی نداشته باشد، اما از نظر روحی و معنوی غنی و آزاد است. این حالت نشان می‌دهد که ارزش واقعی انسان فقط به دارایی‌های مادی او نیست، بلکه به درک و عشقش به حقیقت و حقوق انسانی‌اش بستگی دارد.
هر که از دیدار برخوردار شد
این جهان در چشم او مردار شد
هوش مصنوعی: هر کسی که از جمال و زیبایی معشوق بهره‌مند شده باشد، برای او دنیا دیگر ارزش و حیات ندارد و به نظرش بی‌معنا و مرده می‌آید.
لیک آن صوفی ز مستی دور بود
لاجرم در حرص او شبکور بود
هوش مصنوعی: اما آن صوفی از حالت مستی و نشئگی دور بود و به همین دلیل در حرص و آرزوهایش مانند فردی نابینا بود.
صد حکایت بشنود مدهوش حرص
در نیاید نکته‌ای در گوش حرص
هوش مصنوعی: در اینجا کلام بر این نکته تأکید دارد که هیچ مقدار داستان و روایت نیز نمی‌تواند حریص را از حرص و طمع وادار به تامل و دریافت نکته‌ای کند. به عبارت دیگر، افراد حریص در برابر شنیدن حکایات و نصایح نمی‌توانند به درک درست و علمی برسند و همچنان در طمع خود باقی خواهند ماند.

خوانش ها

بخش ۱۵ - فروختن صوفیان بهیمهٔ مسافر را جهت سماع به خوانش بامشاد لطف آبادی

حاشیه ها

1388/11/29 00:01
آرمین

زین حراره پای‌کوبان تا سحر
کف‌زنان خر رفت و خر رفت ای پسر
در این بیت حرف"ب"از ابتدای برفت جا افتاده
---
پاسخ: این اتفاق به ارادهٔ شاعر و به ضرورت وزن اتفاق افتاده، اگر «برفت» جایگزین کنید وزن شعر به هم می‌ریزد.

1389/03/13 10:06
محمد امین چاروسایی

بیت چهارم مصراع دوم «کاد فقراً ان یکن کفراً یبیر» به صورت «کاد فقر ان یعی کفرا یبیر» نوشته شده است.
---
پاسخ: با تشکر، طبق نظر شما تصحیح شد.

1389/03/13 10:06
محمد امین چاروسایی

در بیت نهم مصره دوم به جای «وله»،«شره» نوشته شده که به نظر نمی آید مفهومی داشته باشد.
---
پاسخ: با تشکر، طبق نظر شما تصحیح شد.

1389/03/13 10:06
محمد امین چاروسایی

در ابیات 23 و 24 واژه ی "حراره" جای واژه ی "حرارت" را گرفته.
---
پاسخ: با تشکر، طبق نظر شما تصحیح شد.

1389/03/13 10:06
محمد امین چاروسایی

در بیت 30 مصرع اول مشکل وزنی دارد که به نظر می رسد از اشتباه نوشتاری(تایپی) است.
---
پاسخ: با تشکر، طبق تحقیق خانم شکروی در حاشیه‌های بعدی تصحیح شد.

1389/03/13 10:06
محمد امین چاروسایی

در بیت 33 در دو جا به جای "آنچه" از "آنچ" استفاده شده است.
---
پاسخ: با تشکر، رسم‌الخط استفاده شده در مثنوی و دیوان شمس در همه جا این گونه بوده گویا (آنچ به جای آنچه). در صورت نیاز به تغییر در فرصت مقتضی تمام موارد موجود باید به یکباره تغییر کنند. در این مورد، تغییری اعمال نشد.

1389/03/13 10:06
محمد امین چاروسایی

در بیت 35 به جای "پیغمبر" از "پیغامبر" استفاده شده.
---
پاسخ: با تشکر، طبق نظر شما تصحیح شد.

1389/03/13 23:06
نگین شکروی

با درود وسپاس فراوان
بیت سی ام بدینگونه صحیح است:
گفت آن خادم به آبش برده است
---
پاسخ: با تشکر، مطابق تحقیق شما تصحیح شد.

1389/04/09 16:07
رضا

مر مرا تقلیدشان بر باد داد
که دو صد لعنت بر آن تقلید باد
اگر در آیات قرآن که کتاب مثنوی ترجمه آن است نیز بنگریم آیاتی را می بینیم که خداوند در نکوهش تقلید آورده است آدرس آیات به شرح زیر است : بقره 170 مائده 104 اعراف 28 لقمان 21 مائده 117 انعام 114 انعام 116 اعراف3 انفال 22 یونس 15 حج 8 9 لقمان 20 حج 3 4 8 یونس 35 36 فاطر 43 زخرف 43 جاثیه 18

1392/08/10 13:11
امین کیخا

احتیاط همان پایش است از پاییدن که معنی حواس جمع بودن است . اما محتاطانه می شود پایشمندانه

1392/08/10 13:11
امین کیخا

دلال یک لغت دشوار به فارسی دارد و ان داسار است و دلالی داساری

1392/08/10 13:11
امین کیخا

نکته و نقطه هر دو از لغت فارسی نوک ساخته شده اند یعنی نقطه چنانچه از اثر نوک کلک بر کاغذ افریده می شود لغتش هم از نوک درست شده است .

1395/02/18 15:05
علی__

بیت پنجاه را جایی به این صورت خواندم که به نظرم بهتر است:
خلق را تقلیدشان بر باد داد / ای دو صد لعنت بر این تقلید باد

ردپایی ازین داستان در فلوکوری مردمان هشترود به چشم می خورد
ائشک قوناق لیقی ! (مهمانی خرانه)
این اصطلاح در مناطق هشترود در صورتی بیان میشود که عده یی قصد فریفتن شخصی را در سر داشته باشند یا انجام داده اند !
خیلی ها به اشتباه گمان می برند ، در جایی که شلوغ و بی نظم باشد چنین مثلی را باید به کار برد ! که برگردانی غلط از جمله ی معروف [خر تو خری] هست !!
ولی آن چیزی که در هشترود منظور همگان بوده فقط به غفلت اشارت داشته نه شلوغی و بی نظمی !
این اصطلاح در هبچ جای دیگر با این مضمون به کار گرفته نمی شود و در واقع نوعی نهیب از کاری که در اثر غفلت انجام شده یا هشداری است برای بر حذر داشتن از غفلت ! ابن طعن و اگاهی دادان این مردمان چنان است که گویی داستان معروف خر برفت و خر برفت مولانا در همین گستره به وقوع پیوسته باشد !
برای اثبات وجود صوفیان در گذشته های مناطق هشترود وجود ترانه ی به شکل زیر که هنوز هم ورد زبانشان است و در زیر آورده می شود بهترین گواه میباشد :
الیاوالی
چال قاوالی
کیم اویناسین ؟
نصراوالی !
برگردان
ای علی آبادی
تو طبل را بزن
چه کسی برقصد ؟
نصیر آبادی
چنان که مشهود است طبل (قاوال)در دست علی آبادی هاست که از خوی آمده اند !
و سماع را نصیر آبادی ها انجام می دهند که از اهل حق بوده اند !

1397/01/16 17:04
برگ بی برگی

بنظر می آید مصرع" بحث با توجیه کن حجت میار " صحیح تر است که بخوانیم " بحث با توجیه مکن حجت بیار " به معنی اینکه سهل انگاری خود را توجیه نکن و با دلیل حرف بزن .
با سپاس از گنجور

1397/01/16 18:04
برگ بی برگی

از آنجا که کلیه آثار مولانا کاربردی بوده و پیام یا پیامهای مشخصی برای ما دارند بنظر میرسد خر که مرکب انسان برای سفر میباشد و بدون آن سفر انسان ممکن نبوده است در اینجا نمادی است از دستاورد ها ی معنوی که انسان برای سفر مهم خود و رسیدن به جایگاه واقعی خود ، که شدیداً بدان نیازمند است و من های ذهنی انسان با فریب و غلبه بر من و عقل اصلی انسان این مرکب را در این مسیر دشوار از انسان می ربایند و در اینجا صوفیان نمادی از من های ذهنی انسان هستند که البته مولانا صوفیان واقعی را که بسیار اندک میباشند از آنها استثناء کرده است. و آن صوفیان بسیار سیری ناپذیر هستند ؛
دیر یابد صوفی آز از روزگار / زین سبب هست صوفی بسیار خوار
و این من های ذهنی هر چه بخورند سیر نمی شوند که پس از سیری انسان را رها کنند و علاوه بر آن تعداد آنها نیز کم نیستند . به هر روی ما انسانها روی من اصلی خود حساب میکنیم و مرکب خود که دارایی ارزشمندی میباشد را به او میسپاریم و در این داستان درویش با اعتراض به نگهبان یه من هشیاری خود معترض شده که چرا آگاهم نکردی که چه بر سر مرکبم آمده است ؛
تو نیایی و نگویی مر مرا / که خرت را می برند ای بینوا
و در اینجا من اصلی و هشیاری انسان که در اصل نگهبانی است برای دارایی های معنوی و مرکب انسان پاسخ میدهد که بارها سعی کرده است که وی را آگاه کند ولی می دیده که درویش خود با ذوق و شادمانی با من های ذهنی خود هم آهنگ و هم نوا شده است ؛
گفت والله آمدم من بارها / تا کنم واقف تو را زین کارها
تو همی گفتی که خر رفت ای پسر / از همه گویندگان با ذوق تر
و چه بسیار مواقعی که من ذهنی ما ( حرص و طمع ما ، خشم ما ، کینه توزی و انتقام ما حسادت های ما و له کردن رقبا و ... ) مرکب ما را ربود و ما غافلانه بسیار ذوق زده شده و شادمانی می کردیم . امید که از این نکات ظریف استاد معنا مولانا درس بگیریم .

1397/05/14 19:08
نوراپور

خشم ابراهیم با بر آفلان
آفلان یعنی چه؟

1397/05/14 20:08
محسن ، ۲

خشم ابراهیم با بر آفلان
آفل = افول کننده
در خبر است که ابراهیم ماه و خورشید و ستاره ها را خدا پنداشت. و چون افول کردند ، گفت : لا احبّ الآفلین ، من افول کننده ها را دوست نمی دارم

1397/06/02 19:09
زهرا

با سپاسی ازجناب قنبریان،بسیار زیبا تفسیر کردید

1399/03/10 00:06
milad

ببخشید این بیت رو یکی از صوفیان بزرگ به این شکل خوند:
صد هزاران تن یکی تن صوفی اند مابقی در سایه او میزیند

1400/02/27 10:04
مصطفی نوری

در خصوص مصرع دوم بیت 32، مشکل محتوایی دارد و با توجه به آگاهی شاعر از این مسائل، بنظر در تنظیم نسخ اشتباه رخ داده، با عنایت به مصرع اول، مولانا از واژه« سپردن »استفاده کرده اما در مصرع دوم از واژه موکل کردن! باید دانست که عمل مسافر مغرور مصداق ودیعه بوده نه وکالت و از طرفی هم در عقد وکالت، این موکل است که وکیل را انتخاب کرده و از استنابه عمل میکند.(یعنی حتی در فرض درست بودن وکالت هم باید به جای لفظ موکل، از وکیل استفاده میشد). بنظر بنده با عنایت به دلایل فوق الذکر، بیت باید اینگونه باشد: گفت من خر را به تو بسپرده ام/ من تو را مستودع خر کرده ام

1400/04/18 22:07
Nazanin

لطفا راهنمایی بفرمایید که چرا در مصرع : 

مر مرا تقلیدشان بر باد داد! 

برای مرا که اول شخص مفرد است، ضمیر " شان " که سوم شخص جمع است ، استفاده شده ؟ 

ایا درست این بیت این نیست : 

خلق را تقلیدشان بر باد داد! 

ای دو صد لعنت بر این تقلید باد ! 

1400/04/19 20:07
همیرضا

از لحاظ دستوری این ضبط مشکلی ندارد: «مرا تقلید [کردن از] آنها بر باد داد». «مرا» مفعول جمله است و «تقلیدشان» فاعل آن و فاعل و مفعول از لحاظ دستوری به هم ربطی ندارند و می‌توانند مستقلا مفرد و جمع باشند.

اما در مورد ضبط درست، ضبطی که می‌فرمایید «صورت مشهور بیت» است. این که شکل مشهور ابیات با ضبط اصیل آنها متفاوت می‌شود معمولا حاصل ذوق و دستبرد راویان شفاهی و کتبی اثر است که تلاش کرده‌اند مطابق ذوق و سلیقه و زبان منطقه و عصر خود شعر را عمداً یا سهواً (تکیه بر حافظه یا بدخوانی نسخه‌های خطی) بهبود بدهند. لزوما صورت مشهور ابیات صورت صحیح و اصیل آنها نیست. می‌توانید همین بیت را در تصویر مثنوی نسخهٔ قونیه که پایین شعر در دسترس است و مقارن زمان زندگی مولانا نسخه‌برداری شده ببینید و ببینید که با متن گنجور همخوان است.

1401/09/05 12:12
محمد باقر حسینی

بیت ۲۱ رو از بنده از دهان یکی از مشایخ اهل حق سلسله گنابادی به این صورت شنیدم که

از هزاران تن یکی تن صوفی اند

مابقی در سایه ی او میزیند

البته از چند شخص دیگری هم که متصل بودن به دریای تصوف هم اینگونه شنیدم

1402/10/26 11:12
علی

به نظر می رسد یک نمونه عینی از خر برفت و خر برفت در تاریخ معاصر وقتی بود که روزنامه ها تیتر زدند شاه رفت و مردم پای‌کوبان و کف‌زنان تا سحر شاه رفت و شاه رفت خواندند.

 

  .

1402/10/27 09:12
رضا از کرمان

سلام دوست گرامی 

  متاسفانه !! دقیقاً درست فرمودید ،به این تیزبینی ونکته سنجی حضرتعالی تبریک میگم و اگر در آن مقطع مردم  این نازک اندیشی شما را داشتند وضعیت شاید اینگونه رقم نمیخورد و تمام  مصایب ازطمع کاری وحرص ایشان نشاًت گرفت .بقول مولانای بزرگوار:

طمع لوت وطمع آن ذوق وسماع

مانع آمد عقل او را زاطلاع  

دود مطبخ گرد آن پا کوفتن

زاشتیاق و وجد جان آشوفتن

گر گریزی بر امید راحتی

آن طرف هم پیشت آید آفتی

   شاد باشی عزیزم

1403/06/30 17:08
رضا کُماری

درود 

اگر انسان خردمند باشد در می یابد که رفتن کسی که دست نشانده استعمار و استکبار بوده و به اعتراف خودش دست نشاندۀ دشمنان ایران تشریف داشته خوشحالی هم دارد.اکنون ملل آفریقایی هم این نکته را به فطانت در یافته اند و در نیجریه می بینیم آمریکاییان و فرانسویانی را که سالها بود برای چپاول معادن ارزشمندشان از جمله اورانیم، آب از لب و لوچه شان سرازیر بود با تیپایی بیرون کردند. البته انتظار نیست افراد بی خرد این نکته را دریابند!

1403/12/25 21:02
محمد ملکی

داستان های مولانا از حلاوت خاصی برخوردار هستند. در این حکایت من احساس کردم شیرینی گفتار مولانا در این داستان بیشتر از داستان‌های دیگر است. گرچه آنها نیز همچون قند و عسل شیرین و دلفریب و دلربا هستند‌.