بخش ۱۵ - فروختن صوفیان بهیمهٔ مسافر را جهت سماع
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۱۵ - فروختن صوفیان بهیمهٔ مسافر را جهت سماع به خوانش بامشاد لطف آبادی
حاشیه ها
زین حراره پایکوبان تا سحر
کفزنان خر رفت و خر رفت ای پسر
در این بیت حرف"ب"از ابتدای برفت جا افتاده
---
پاسخ: این اتفاق به ارادهٔ شاعر و به ضرورت وزن اتفاق افتاده، اگر «برفت» جایگزین کنید وزن شعر به هم میریزد.
بیت چهارم مصراع دوم «کاد فقراً ان یکن کفراً یبیر» به صورت «کاد فقر ان یعی کفرا یبیر» نوشته شده است.
---
پاسخ: با تشکر، طبق نظر شما تصحیح شد.
در بیت نهم مصره دوم به جای «وله»،«شره» نوشته شده که به نظر نمی آید مفهومی داشته باشد.
---
پاسخ: با تشکر، طبق نظر شما تصحیح شد.
در ابیات 23 و 24 واژه ی "حراره" جای واژه ی "حرارت" را گرفته.
---
پاسخ: با تشکر، طبق نظر شما تصحیح شد.
در بیت 30 مصرع اول مشکل وزنی دارد که به نظر می رسد از اشتباه نوشتاری(تایپی) است.
---
پاسخ: با تشکر، طبق تحقیق خانم شکروی در حاشیههای بعدی تصحیح شد.
در بیت 33 در دو جا به جای "آنچه" از "آنچ" استفاده شده است.
---
پاسخ: با تشکر، رسمالخط استفاده شده در مثنوی و دیوان شمس در همه جا این گونه بوده گویا (آنچ به جای آنچه). در صورت نیاز به تغییر در فرصت مقتضی تمام موارد موجود باید به یکباره تغییر کنند. در این مورد، تغییری اعمال نشد.
در بیت 35 به جای "پیغمبر" از "پیغامبر" استفاده شده.
---
پاسخ: با تشکر، طبق نظر شما تصحیح شد.
با درود وسپاس فراوان
بیت سی ام بدینگونه صحیح است:
گفت آن خادم به آبش برده است
---
پاسخ: با تشکر، مطابق تحقیق شما تصحیح شد.
مر مرا تقلیدشان بر باد داد
که دو صد لعنت بر آن تقلید باد
اگر در آیات قرآن که کتاب مثنوی ترجمه آن است نیز بنگریم آیاتی را می بینیم که خداوند در نکوهش تقلید آورده است آدرس آیات به شرح زیر است : بقره 170 مائده 104 اعراف 28 لقمان 21 مائده 117 انعام 114 انعام 116 اعراف3 انفال 22 یونس 15 حج 8 9 لقمان 20 حج 3 4 8 یونس 35 36 فاطر 43 زخرف 43 جاثیه 18
احتیاط همان پایش است از پاییدن که معنی حواس جمع بودن است . اما محتاطانه می شود پایشمندانه
دلال یک لغت دشوار به فارسی دارد و ان داسار است و دلالی داساری
نکته و نقطه هر دو از لغت فارسی نوک ساخته شده اند یعنی نقطه چنانچه از اثر نوک کلک بر کاغذ افریده می شود لغتش هم از نوک درست شده است .
بیت پنجاه را جایی به این صورت خواندم که به نظرم بهتر است:
خلق را تقلیدشان بر باد داد / ای دو صد لعنت بر این تقلید باد
ردپایی ازین داستان در فلوکوری مردمان هشترود به چشم می خورد
ائشک قوناق لیقی ! (مهمانی خرانه)
این اصطلاح در مناطق هشترود در صورتی بیان میشود که عده یی قصد فریفتن شخصی را در سر داشته باشند یا انجام داده اند !
خیلی ها به اشتباه گمان می برند ، در جایی که شلوغ و بی نظم باشد چنین مثلی را باید به کار برد ! که برگردانی غلط از جمله ی معروف [خر تو خری] هست !!
ولی آن چیزی که در هشترود منظور همگان بوده فقط به غفلت اشارت داشته نه شلوغی و بی نظمی !
این اصطلاح در هبچ جای دیگر با این مضمون به کار گرفته نمی شود و در واقع نوعی نهیب از کاری که در اثر غفلت انجام شده یا هشداری است برای بر حذر داشتن از غفلت ! ابن طعن و اگاهی دادان این مردمان چنان است که گویی داستان معروف خر برفت و خر برفت مولانا در همین گستره به وقوع پیوسته باشد !
برای اثبات وجود صوفیان در گذشته های مناطق هشترود وجود ترانه ی به شکل زیر که هنوز هم ورد زبانشان است و در زیر آورده می شود بهترین گواه میباشد :
الیاوالی
چال قاوالی
کیم اویناسین ؟
نصراوالی !
برگردان
ای علی آبادی
تو طبل را بزن
چه کسی برقصد ؟
نصیر آبادی
چنان که مشهود است طبل (قاوال)در دست علی آبادی هاست که از خوی آمده اند !
و سماع را نصیر آبادی ها انجام می دهند که از اهل حق بوده اند !
بنظر می آید مصرع" بحث با توجیه کن حجت میار " صحیح تر است که بخوانیم " بحث با توجیه مکن حجت بیار " به معنی اینکه سهل انگاری خود را توجیه نکن و با دلیل حرف بزن .
با سپاس از گنجور
از آنجا که کلیه آثار مولانا کاربردی بوده و پیام یا پیامهای مشخصی برای ما دارند بنظر میرسد خر که مرکب انسان برای سفر میباشد و بدون آن سفر انسان ممکن نبوده است در اینجا نمادی است از دستاورد ها ی معنوی که انسان برای سفر مهم خود و رسیدن به جایگاه واقعی خود ، که شدیداً بدان نیازمند است و من های ذهنی انسان با فریب و غلبه بر من و عقل اصلی انسان این مرکب را در این مسیر دشوار از انسان می ربایند و در اینجا صوفیان نمادی از من های ذهنی انسان هستند که البته مولانا صوفیان واقعی را که بسیار اندک میباشند از آنها استثناء کرده است. و آن صوفیان بسیار سیری ناپذیر هستند ؛
دیر یابد صوفی آز از روزگار / زین سبب هست صوفی بسیار خوار
و این من های ذهنی هر چه بخورند سیر نمی شوند که پس از سیری انسان را رها کنند و علاوه بر آن تعداد آنها نیز کم نیستند . به هر روی ما انسانها روی من اصلی خود حساب میکنیم و مرکب خود که دارایی ارزشمندی میباشد را به او میسپاریم و در این داستان درویش با اعتراض به نگهبان یه من هشیاری خود معترض شده که چرا آگاهم نکردی که چه بر سر مرکبم آمده است ؛
تو نیایی و نگویی مر مرا / که خرت را می برند ای بینوا
و در اینجا من اصلی و هشیاری انسان که در اصل نگهبانی است برای دارایی های معنوی و مرکب انسان پاسخ میدهد که بارها سعی کرده است که وی را آگاه کند ولی می دیده که درویش خود با ذوق و شادمانی با من های ذهنی خود هم آهنگ و هم نوا شده است ؛
گفت والله آمدم من بارها / تا کنم واقف تو را زین کارها
تو همی گفتی که خر رفت ای پسر / از همه گویندگان با ذوق تر
و چه بسیار مواقعی که من ذهنی ما ( حرص و طمع ما ، خشم ما ، کینه توزی و انتقام ما حسادت های ما و له کردن رقبا و ... ) مرکب ما را ربود و ما غافلانه بسیار ذوق زده شده و شادمانی می کردیم . امید که از این نکات ظریف استاد معنا مولانا درس بگیریم .
خشم ابراهیم با بر آفلان
آفلان یعنی چه؟
خشم ابراهیم با بر آفلان
آفل = افول کننده
در خبر است که ابراهیم ماه و خورشید و ستاره ها را خدا پنداشت. و چون افول کردند ، گفت : لا احبّ الآفلین ، من افول کننده ها را دوست نمی دارم
با سپاسی ازجناب قنبریان،بسیار زیبا تفسیر کردید
ببخشید این بیت رو یکی از صوفیان بزرگ به این شکل خوند:
صد هزاران تن یکی تن صوفی اند مابقی در سایه او میزیند
در خصوص مصرع دوم بیت 32، مشکل محتوایی دارد و با توجه به آگاهی شاعر از این مسائل، بنظر در تنظیم نسخ اشتباه رخ داده، با عنایت به مصرع اول، مولانا از واژه« سپردن »استفاده کرده اما در مصرع دوم از واژه موکل کردن! باید دانست که عمل مسافر مغرور مصداق ودیعه بوده نه وکالت و از طرفی هم در عقد وکالت، این موکل است که وکیل را انتخاب کرده و از استنابه عمل میکند.(یعنی حتی در فرض درست بودن وکالت هم باید به جای لفظ موکل، از وکیل استفاده میشد). بنظر بنده با عنایت به دلایل فوق الذکر، بیت باید اینگونه باشد: گفت من خر را به تو بسپرده ام/ من تو را مستودع خر کرده ام
لطفا راهنمایی بفرمایید که چرا در مصرع :
مر مرا تقلیدشان بر باد داد!
برای مرا که اول شخص مفرد است، ضمیر " شان " که سوم شخص جمع است ، استفاده شده ؟
ایا درست این بیت این نیست :
خلق را تقلیدشان بر باد داد!
ای دو صد لعنت بر این تقلید باد !
از لحاظ دستوری این ضبط مشکلی ندارد: «مرا تقلید [کردن از] آنها بر باد داد». «مرا» مفعول جمله است و «تقلیدشان» فاعل آن و فاعل و مفعول از لحاظ دستوری به هم ربطی ندارند و میتوانند مستقلا مفرد و جمع باشند.
اما در مورد ضبط درست، ضبطی که میفرمایید «صورت مشهور بیت» است. این که شکل مشهور ابیات با ضبط اصیل آنها متفاوت میشود معمولا حاصل ذوق و دستبرد راویان شفاهی و کتبی اثر است که تلاش کردهاند مطابق ذوق و سلیقه و زبان منطقه و عصر خود شعر را عمداً یا سهواً (تکیه بر حافظه یا بدخوانی نسخههای خطی) بهبود بدهند. لزوما صورت مشهور ابیات صورت صحیح و اصیل آنها نیست. میتوانید همین بیت را در تصویر مثنوی نسخهٔ قونیه که پایین شعر در دسترس است و مقارن زمان زندگی مولانا نسخهبرداری شده ببینید و ببینید که با متن گنجور همخوان است.
بیت ۲۱ رو از بنده از دهان یکی از مشایخ اهل حق سلسله گنابادی به این صورت شنیدم که
از هزاران تن یکی تن صوفی اند
مابقی در سایه ی او میزیند
البته از چند شخص دیگری هم که متصل بودن به دریای تصوف هم اینگونه شنیدم
به نظر می رسد یک نمونه عینی از خر برفت و خر برفت در تاریخ معاصر وقتی بود که روزنامه ها تیتر زدند شاه رفت و مردم پایکوبان و کفزنان تا سحر شاه رفت و شاه رفت خواندند.
.
سلام دوست گرامی
متاسفانه !! دقیقاً درست فرمودید ،به این تیزبینی ونکته سنجی حضرتعالی تبریک میگم و اگر در آن مقطع مردم این نازک اندیشی شما را داشتند وضعیت شاید اینگونه رقم نمیخورد و تمام مصایب ازطمع کاری وحرص ایشان نشاًت گرفت .بقول مولانای بزرگوار:
طمع لوت وطمع آن ذوق وسماع
مانع آمد عقل او را زاطلاع
دود مطبخ گرد آن پا کوفتن
زاشتیاق و وجد جان آشوفتن
گر گریزی بر امید راحتی
آن طرف هم پیشت آید آفتی
شاد باشی عزیزم
درود
اگر انسان خردمند باشد در می یابد که رفتن کسی که دست نشانده استعمار و استکبار بوده و به اعتراف خودش دست نشاندۀ دشمنان ایران تشریف داشته خوشحالی هم دارد.اکنون ملل آفریقایی هم این نکته را به فطانت در یافته اند و در نیجریه می بینیم آمریکاییان و فرانسویانی را که سالها بود برای چپاول معادن ارزشمندشان از جمله اورانیم، آب از لب و لوچه شان سرازیر بود با تیپایی بیرون کردند. البته انتظار نیست افراد بی خرد این نکته را دریابند!
داستان های مولانا از حلاوت خاصی برخوردار هستند. در این حکایت من احساس کردم شیرینی گفتار مولانا در این داستان بیشتر از داستانهای دیگر است. گرچه آنها نیز همچون قند و عسل شیرین و دلفریب و دلربا هستند.