گنجور

بخش ۱۰۱ - کرامات آن درویش کی در کشتی متهمش کردند

بود درویشی درون کشتیی
ساخته از رخت مردی پشتیی
یاوه‌شد همیان زر او خفته بود
جمله را جستند و او را هم نمود
کاین فقیر خفته را جوییم هم
کرد بیدارش ز غم صاحب‌درم
که درین کشتی حرمدان گم شده‌ست
جمله را جُستیم نتوانی تو رَست
دلق بیرون‌کن برهنه شو ز دلق
تا ز تو فارغ شود اوهام خلق
گفت یا رب مر غلامت را خسان
متهم کردند فرمان در رسان
چون به‌درد آمد دل درویش از آن
سر برون کردند هر سو در زمان
صد هزاران ماهی از دریای ژرف
در دهان هر یکی دُری شگرف
صد هزاران ماهی از دریای پر
در دهانِ هر یکی دُر و چه دُر
هر یکی دُری خراجِ مُلکتی
کز الهست این ندارد شرکتی
دُر چند انداخت در کشتی و جَست
مر هوا را ساخت کرسی و نشست
خوش مربع چون شهان بر تخت خویش
او فراز اوج و کشتی‌اش به‌پیش
گفت رو کشتی شما را حق مرا
تا نباشد با شما دزد گدا
تا که را باشد خسارت زین فراق‌‌؟!
من خوشم جفت حق و با خلق طاق
نه مرا او تهمت دزدی نهد
نه مهارم را به غمازی دهد
بانگ کردند اهل کشتی کای همام
از چه دادندت چنین عالی‌مقام‌‌؟
گفت از تهمت نهادن بر فقیر‌‌‌‌!
وز حق‌آزاری پی چیزی حقیر‌‌‌‌‌‌‌!
حاش لله بل ز تعظیم شهان
که نبودم در فقیران بدگمان
آن فقیرانِ لطیفِ خوش‌نفس
کز پی تعظیمشان آمد عبس
آن فقیری بهر پیچاپیچ نیست
بل پی آن که به جز حق هیچ نیست
متهم چون دارم آنها را که حق‌
کرد امینِ مخزنِ هفتم طبق
متهم نفس است نی عقل شریف
متهم حس است نه نور لطیف
نفس سوفسطایی آمد می‌زنش
کش زدن سازد نه حجت گفتنش
معجزه بیند فروزد آن زمان
بعد از آن گوید خیالی بود آن
ور حقیقت بود آن دید عجب
چون مقیم چشم نامد روز و شب
آن مقیم چشم پاکان می‌بود
نی قرین چشم حیوان می‌شود
کان عجب زین حس دارد عار و ننگ
کی بود طاووس اندر چاهِ تنگ‌‌‌‌؟!‌
تا نگویی مر مرا بسیارگو
من ز صد یک گویم و آن همچو مو

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بود درویشی درون کشتیی
ساخته از رخت مردی پشتیی
هوش مصنوعی: یک درویش درون کشتی‌ای بود که از پارچه‌های مردی ساخته شده بود.
یاوه‌شد همیان زر او خفته بود
جمله را جستند و او را هم نمود
هوش مصنوعی: در اینجا داستان از این قرار است که او در خواب بود و درحالی که همه چیز اطرافش بی‌فایده به نظر می‌رسید، همه به دنبال او بودند و در حقیقت او هم در میان آن‌ها قرار داشت.
کاین فقیر خفته را جوییم هم
کرد بیدارش ز غم صاحب‌درم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ما باید تلاش کنیم تا این فرد فقیر و خواب‌آلود را که در غم و اندوه به سر می‌برد، بیدار کنیم و او را از دل‌مشغولی‌هایش رها سازیم.
که درین کشتی حرمدان گم شده‌ست
جمله را جُستیم نتوانی تو رَست
هوش مصنوعی: در این کشتی که همه از آن دور و گم شده‌اند، هیچ‌کس را نتوانستیم پیدا کنیم و تو هم نمی‌توانی در این وضعیت خود را نجات دهی.
دلق بیرون‌کن برهنه شو ز دلق
تا ز تو فارغ شود اوهام خلق
هوش مصنوعی: لباس را از خود دور کن و خود را عریان کن تا از خیالات و تصورات مردم آزاد شوی.
گفت یا رب مر غلامت را خسان
متهم کردند فرمان در رسان
هوش مصنوعی: ای خدا، غلام تو را متهم کردند و به او ظلم کردند، پس فرمان را به او برسان.
چون به‌درد آمد دل درویش از آن
سر برون کردند هر سو در زمان
هوش مصنوعی: وقتی دل درویش به خاطر درد و رنج به تنگ می‌آید، او را از هر سو در زمان رها می‌کنند.
صد هزاران ماهی از دریای ژرف
در دهان هر یکی دُری شگرف
هوش مصنوعی: در دریاهای عمیق، تعداد زیادی ماهی وجود دارند که هر کدام از آن‌ها یک گوهر باارزش در دهان دارند.
صد هزاران ماهی از دریای پر
در دهانِ هر یکی دُر و چه دُر
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویری زیبا اشاره شده که نشان‌دهنده‌ی فراوانی و زیبایی است. مانند این که در یک دریا پر از ماهی، هر کدام از آن‌ها گوهری ارزشمند در دهانشان دارند. این مضمون به نوعی بیانگر ثروت و زیبایی‌های پنهان در دنیای طبیعی و زندگی است.
هر یکی دُری خراجِ مُلکتی
کز الهست این ندارد شرکتی
هوش مصنوعی: هر کسی به نوعی از این دنیا بهره‌مند می‌شود و اگر کسی تعلقی به این دنیا نداشته باشد، نمی‌تواند از آن بهره‌ای ببرد.
دُر چند انداخت در کشتی و جَست
مر هوا را ساخت کرسی و نشست
هوش مصنوعی: مرواریدهایی را در کشتی انداخت و در حالی که برای پرواز آماده می‌شد، به جایگاه خود نشست.
خوش مربع چون شهان بر تخت خویش
او فراز اوج و کشتی‌اش به‌پیش
هوش مصنوعی: خوشا آن کسی که مانند پادشاهان بر تخت خود نشسته و در اوج خوشبختی است و زندگی‌اش به خوبی و پیشرفت ادامه دارد.
گفت رو کشتی شما را حق مرا
تا نباشد با شما دزد گدا
هوش مصنوعی: گفتند که به کشتی شما حق من را بدهید تا دزد و گدا در میان شما نباشند.
تا که را باشد خسارت زین فراق‌‌؟!
من خوشم جفت حق و با خلق طاق
هوش مصنوعی: کیست که از این جدایی آسیب ببیند؟ من از پیوند با حق و ارتباط با مردم لذت می‌برم.
نه مرا او تهمت دزدی نهد
نه مهارم را به غمازی دهد
هوش مصنوعی: او نه تنها به من اتهام دزدی نمی‌زند، بلکه کنترلم را هم به کسی نمی‌سپارد که به من آسیب برساند.
بانگ کردند اهل کشتی کای همام
از چه دادندت چنین عالی‌مقام‌‌؟
هوش مصنوعی: صدا زدند کسانی که در کشتی بودند، ای همام! به چه دلیلی تو را اینقدر باعزت و مقام بالا قرار دادند؟
گفت از تهمت نهادن بر فقیر‌‌‌‌!
وز حق‌آزاری پی چیزی حقیر‌‌‌‌‌‌‌!
هوش مصنوعی: او گفت که تهمت زدن به افراد فقیر کار نادرستی است و اینکه آزار دادن دیگران به خاطر چیزهای کوچک و بی‌ارزش نیز جایز نیست.
حاش لله بل ز تعظیم شهان
که نبودم در فقیران بدگمان
هوش مصنوعی: به هیچ‌وجه نمی‌توانم به شکوه پادشاهان اعتراف کنم؛ زیرا من هیچ‌وقت در مورد فقیران بدبین نبوده‌ام.
آن فقیرانِ لطیفِ خوش‌نفس
کز پی تعظیمشان آمد عبس
هوش مصنوعی: آن افرادی که با لطافت و خوش‌نفس هستند، به خاطر احترام و ارادتشان به دیگران، با حالتی شاداب و متواضع در کنار هم جمع شده‌اند.
آن فقیری بهر پیچاپیچ نیست
بل پی آن که به جز حق هیچ نیست
هوش مصنوعی: آن فقیر برای دنیای پرزحمت و پیچیده زندگی تلاش نمی‌کند، بلکه هدف او تنها حق و حقیقت است و همه چیز را در کنار آن می‌بیند.
متهم چون دارم آنها را که حق‌
کرد امینِ مخزنِ هفتم طبق
هوش مصنوعی: متهم را دارم که در زمان خود امین و مورد اعتماد مخزن بزرگ و گرانبهایی بود.
متهم نفس است نی عقل شریف
متهم حس است نه نور لطیف
هوش مصنوعی: نفس انسان متهم است، نه عقل پاک و والا. حس نیز مورد اتهام است، نه نور روشنده و لطیف.
نفس سوفسطایی آمد می‌زنش
کش زدن سازد نه حجت گفتنش
هوش مصنوعی: نفس شخصی که همیشه شک و تردید دارد، به موجودی تبدیل می‌شود که در واقع با سکوتش فریاد می‌زند، زیرا تنها با سکوت و رفتارهایش می‌تواند خود را بیان کند و نیازی به استدلال و دلیل آوردن ندارد.
معجزه بیند فروزد آن زمان
بعد از آن گوید خیالی بود آن
هوش مصنوعی: در زمان‌هایی که معجزه‌ای رخ می‌دهد، انسان ممکن است تصور کند که آن اتفاق واقعی است؛ اما بعد از مدتی به یاد می‌آورد که شاید این فقط یک خیال بوده است.
ور حقیقت بود آن دید عجب
چون مقیم چشم نامد روز و شب
هوش مصنوعی: اگر آن دید واقعاً حقیقت باشد، چه عجب که همواره در نظر است، زیرا نه روزی وجود دارد و نه شبی که او در آن نباشد.
آن مقیم چشم پاکان می‌بود
نی قرین چشم حیوان می‌شود
هوش مصنوعی: آن کسی که در دل پاکان ماندگار است، هرگز شایسته‌ی همراهی با نگاه‌های حیوانی نخواهد بود.
کان عجب زین حس دارد عار و ننگ
کی بود طاووس اندر چاهِ تنگ‌‌‌‌؟!‌
هوش مصنوعی: این شعر به این اشاره دارد که طاووس، با زیبایی و شکوهی که دارد، اگر در چاه تنگی گرفتار باشد، نباید از عار و ننگی که ممکن است حس کند، تعجب کند. در واقع، زیبایی و بزرگی یک موجود نباید مانع از احساس ننگ و حقارت در شرایط نامناسب باشد.
تا نگویی مر مرا بسیارگو
من ز صد یک گویم و آن همچو مو
هوش مصنوعی: به این معناست که اگر تو به من نگویی که زیاد صحبت نکن، من با وجود اینکه فقط یک بار می‌گویم، آن قدر اثرگذار خواهد بود که مانند مو در اعضای بدنت پیدا می‌شود.

حاشیه ها

1398/09/27 18:11

متأسفانه این شاهکار مولوی با اغلاط و نقائص متعدّد در اینجا درج شده است، دو بیت هم از قلم افتاده است، خواهشمندم با متن زیر جایگزین فرمایید:
بود درویشی درون کشتیی
ساخته از رخت مردم پشتیی
یاوه شد همیان زر او خفته بود
جمله را جستند او را هم نمود
کین فقیر خفته را جوئیم هم
کرد بیدارش ز غم صاحب دِرَم
که درین کشتی چَرَمدان گم شده ست
جمله را جستیم نتوانی تو رَست
دل بیرون کن برهنه شو ز دلق
تا ز تو فارغ شود اوهام خلق
گفت یا رب بر غلامت این خسان
تهمتی کردند فرمان دررسان
یا غیاثی عند کلّ کربةٍ
یا معاذی عند کلّ شدّةٍ
یا مجیبی عند کلّ دعوةٍ
یا مَلاذی عند کلّ محنةٍ
چون بدرد آمد دل درویش ازآن
سر برون کردند هر سو در زمان
صد هزاران ماهی از دریا رسید
بر دهان هر یکی درّی سپید
صد هزاران ماهی از دریای ژرف
بر دهان هر یکی درّی شگرف
صد هزاران ماهی از دریای پر
در دهان هر یکی درّ و چه درّ
هر یکی درّی خراج مُلکتی
کز الهست این ندارد شرکتی
درّ چند انداخت در کشتی و جست
مر هوا را ساخت کرسی و نشست
خوش مربّع چون شهان بر تخت خویش
او فراز اوج و کشتی اش به پیش
گفت رو کشتی شما را حق مرا
تا نباشد با شما دزد گدا
تا کرا باشد خسارت زین فراق
من خوشم جفتدحق و با خلق طاق
نه مرا او تهمت دزدی نهد
نه مهارم را بغمازی دهد
بانگ کردند اهل کشتی کاِی همام
از چه دادندت چنین عالی مقام
حاشَ لِلّه بل ز تعظیم شهان
که نبودم بر فقیران بدگمان
آن فقیران لطیف خوش نفس
کز پی تعظیمشان آمد عبس
آن فقیری بهر پیچاپیچ نیست
بل پی آن که به جز حق هیچ نیست
متهم چون دارم آنها را که حق
کرد امین مخزن هفتم طبق
متهم نفس است نی عقل شریف
متهم حس است نه نور لطیف
نفس سوفسطایی آمد می‌زنش
کش زدن سازد نه حجت گفتنش
معجزه بیند فروزد آن زمان
بعد از آن گوید خیالی بود آن
ور حقیقت بود آن دید عجب
پس مقیم چشم نامد روز و شب
آن مقیم چشم پاکان می‌بود
نی قرین چشم حیوان می‌شود
کان عجب زین حس دارد عار و ننگ
کی بود طاووس اندر چاه تنگ
تا نگویی مر مرا بسیارگو
من ز صد یک گویم و آن همچو مو

1398/10/22 17:12
علی آریانا

* اصلاح اندر اصلاح:
من خوشم جفتِ حق و با خلق طاق

1398/11/11 11:02

مجدّداً:
بود درویشی درون کشتیی / ساخته از رخت مردم پُشتیی
یاوه شد همیان زر او خفته بود / جمله را جُستند او را هم نمود
کین فقیر خفته را جوئیم هم / کرد بیدارش ز غم صاحب دِرَم
که درین کشتی چَرَمدان گم شده ست / جمله را جُستیم نتوانی تو رَست
دلـــق بیرون کن برهنه شو ز دلق / تا ز تو فارغ شود اوهام خلق
گفت یا رب بر غلامت این خسان / تهمتی کردند فرمان دررسان
یا غیاثی عند کلّ کربةٍ / یا معاذی عند کلّ شدّةٍ
یا مجیبی عند کلّ دعوةٍ / یا مَلاذی عند کلّ محنةٍ
چون بدرد آمد دل درویش ازآن / سر برون کردند هر سو در زمان
(صد هزاران ماهی از دریا رسید / بر دهان هر یکی درّی سپید)
صد هزاران ماهی از دریای ژرف / بر دهان هر یکی درّی شگرف
صد هزاران ماهی از دریای پر / در دهان هر یکی دُرّ و چه دُرّ
هر یکی دُرّی خراج مُلکتی / کز الهست این ندارد شرکتی
درّ چند انداخت در کشتی و جَست / مر هوا را ساخت کرسی و نشست
خوش مربّع چون شهان بر تخت خویش / او فراز اوج و کشتی اش به پیش
گفت رو کشتی شما را حق مرا / تا نباشد با شما دزد گدا
تا کرا باشد خسارت زین فراق / من خوشم جفت حق و با خـــلق طـــاق
نه مرا او تهمت دزدی نهد / نه مهارم را بغمازی دهد
بانگ کردند اهل کشتی کاِی همام / از چه دادندت چنین عالی مقام
حاشَ لِلّه بل ز تعظیم شهان / که نبودم بر فقیران بدگمان
آن فقیران لطیف خوش نفس / کز پی تعظیمشان آمد عبس
آن فقیری بهر پیچاپیچ نیست / بل پی آن که به جز حق هیچ نیست
متهم چون دارم آنها را که حق / کرد امین مخزن هفتم طبق
متهم نفس است نی عقل شریف / متهم حس است نه نور لطیف
نفس سوفسطایی آمد می‌زنش / کش زدن سازد نه حجت گفتنش
معجزه بیند فروزد آن زمان / بعد از آن گوید خیالی بود آن
ور حقیقت بود آن دید عجب / پس مقیم چشم نامد روز و شب
آن مقیم چشم پاکان می‌بود / نی قرین چشم حیوان می‌شود
کان عجب زین حس دارد عار و ننگ / کی بود طاووس اندر چاه تنگ
تا نگویی مر مرا بسیارگو / من ز صد یک گویم و آن همچو مو

1401/01/05 15:04
سئنا

«یاوه»، در معنای «بی صاحب» و «بی سرپرست» هم آمده است؛ و «یاوه شدن» در اینجا به معنی «گم شدن» است.