بخش ۱۰۰ - کشیدن موش مهار شتر را و معجب شدن موش در خود
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
تو چند بیت اول شتر استعاره از قضا و قدر است که گاهی بر وفق مراد ما حرکت می کنه و ما مثل اون موش کامیابی را به خودمون می گیریم و فکر میکنیم عجب قدرتی داریم .
گاهی فراموش می کنیم که ما کسی نیستیم مثل اون طبیبان که در داستن شاه و کنیزک :
جمله گفتندش که جانبازی کنیم
فهم گرد اریم و انبازی کنیم
گر خدا خواهد نگفتند از بتر
پس خدا بنمودشان عجز بشر
تو این داستان به محض اینکه غروری در موش پیدا شد شتر تقدیر اراده کرد تا عجز او را در فرصتی مناسب به او نشان دهد و همینکه موش به ناتوانی خود اگاهی پیدا کرد شتر از در همراهی در امد .
شگفتا
من واقعا نمیدونم مولانا ای همه ایده ناب از کجا به ذهنش خطور میکرد و چه قدرت عجیبی در به تصویر کشیدن اونا با کلمات داشت .
خودم شخصا بارها این تجربه را داشتم .
هر وقت خیال کردم کسی هستم اتفاقی به من ثابت کرد که کسی نیستم و هر بار به کوچکی خودم اقرار کردم احساس کردم با همه کائنات یکپارچه و به بزرگی جهان هستم .
بیت 25 مصرع دوم اصلاح شود به
دید آدم را به چشم منکری
با تشکر
بیت 34 مصراع دوم
زانک خوی بد "نگشتست" استوار
اصلاح شود به
بگشتست
با تشکر
خدمت اکسیر کن مس وار تو
جور می کش ای دل از دلدار تو
اکسیر عشق را می گوید که اگر بر مست افتد زر می شوی!
روزی برای درمان فیزیوتراپی پدر یکی از آشنایان به دیدارش رفتم،
که با بدن نیمه جان و منجمد بیمار با یک زخم عمیق و متعفن در ناحیه استخوان خاجی روبرو شدم، به فرزندانش گفتم این بیمار نیاز به فیزیوتراپی ندارد که نیاز به بهداشت و پانسمان دارد، دیدم با بی تفاوتی و بی علاقگی به یکدیگر نگاه می کنند!
آستین هایم را بالا زدم و پیرمرد را با کمک پسرش به حمامی که در حیاط بود منتقل کردیم و شروع به شستشوی او کردم، پس از استحمام نیز او را به رختخواب پاکیزه ای برده و حفره پشتش را پانسمان کردم.
الان که این جریان را تعریف می کنم به یاد دیالوگ نادر و سیمین می افتم که سیمین گفت پدرت از مهری که به او می ورزی هیچ نمی فهمد و نادر به زیبایی گفت من که می فهمم!
نیک می دانید که هیچ گاه از من و موقعیتی که در آن قرار داشتم چنین انتظاری نمی رفت، گاهی تن به کارهایی دادم که در نگاه سطحی خوار و خفیف به نظر می آمد و با تحقیر و تخفیف نیز روبرو شدم، باری یکی از فرزندان بیماری مرا "این" خطاب کرد، نه "او" ، مرا سزاوار ضمیر "او" نمی دانست!
...
اکنون پشیمان نیستم از هر آنچه کردم و اگر باز چنین فرصتی پیش بیاید باز هم بی پا و بی سر می شتابم، چون همه موجبات شکستن من متفرعن درونم را فراهم می آورند و توهم این که من کسی هستم را در نطفه خفه می کنند!
چون که کرد ابلیس خو با سروری
دید آدم را حقیر او از خری
خو گرفتن با سروری و صندلی سروری آدم بیچاره را دچار توهم خود بزرگ بینی و دیگر خرد بینی میکند.
مولانا ریز دیدن دیگران و سرور دیدن خود را نگاه ابلیسانه و نوعی خ ر ی ت می داند.
دوستی صندوقی برای همیاری در تامین هزینه های بیماران و نیازمندان تدارک دید و در همه فضاهای مجازی شروع به جمع آوری پول کرد.
این فرد و یکی از دوستانش دوست مشترکی داشتند که به نظر می رسید گنج بی پایان دارد. اولی که در همه ارتباطات برای جذب پول تلاش می کرد مبلغ قابل توجهی از این خواجه کریم کمک دریافت کرد. دومی نیز به محض مطلع شدن از فعالیت اولی به سراغ خواجه داستان ما رفت و خواجه آن گونه که شیوه بزرگان است کلامی از حمایت بی دریغ خود از صندوق بر زبان نیاورد. آن مبلغی که به اولی وعده داده بود را به حساب دومی واریز کرد و اجازه داد دومی خود را در حرکتی که پیشاپیش می رفت که روی دهد سهیم و موثر بداند.
اینچنین خواجه ما که به بخش بیشتری از داستان مسلط بود و بعد از او اولی که باز از دومی بیشتر در باغ بود در دل به دومی می خندیدند و می گفتند :
عیبی ندارد، تو برو با این خیال که تو کاری کردی خوش باش، ما هم خیلی وقت نیست که فهمیدیم ما هیچ کاره ایم!
امروز که به این بازی های روزگار فکر می کردم داستان موشکی در کف مهار اشتری به یادم آمد :
آینه هستی چه باشد نیستی
نیستی بر گر تو ابله نیستی
هستی اندر نیستی بتوان نمود
مال داران بر فقیر آرند جود
دیری نپاید که کل داستان دستگیرمان شود!
دیر نشود...
این حکایت را شمس هم در مقالات آورده: «موشی مهار اشتری به دندان گرفت و روان شد...» (مقالات شمس، تصحیح محمدعلی موحد، ص۱۳۴).
آنچه توجهم را جلب کرد واژهٔ «کودبان» در بیت زیر است:
رحم آمد مر شتر را گفت هین
برجه و بر کودبان من نشین
در مقالات، این واژه با ذال ضبط شده است: «کوذبان».
در لغتنامهٔ دهخدا تنها با دال آمده و چنین معنایی برایش ذکر شده: «قسمی از جهاز شتر، چوب جهاز شتر.»