گنجور

بخش ۱۰۰ - کشیدن موش مهار شتر را و معجب شدن موش در خود

موشکی در کفْ مهارِ اشتری
در ربود و شد روان او از مُری
اُشتر از چُستی که با او شد روان
موش غَرّه شد که هستم پهلوان‌‌!
بر شتر زد پرتوِ اندیشه‌اش
گفت بنمایم تو را تو باش خوش!
تا بیامد بر لب جوی بزرگ
کاندرو گشتی زبونْ پیلِ سِتُرگ
موش آنجا ایستاد و خشک گشت
گفت اشتر ای رفیق کوه و دشت
این توقف چیست؟ حیرانی چرا‌؟
پا بنه، مردانه اندر جو در آ
تو قلاوزی و پیش‌آهنگِ من‌‌‌!
درمیانِ ره مباش و تن مزن
گفت این آبِ شگرفست و عمیق
من همی‌ترسم ز غرقاب ای رفیق
گفت اشتر تا ببینم حد آب‌‌؟!
پا درو بنهاد آن اشتر شتاب
گفت تا زانوست آب ای کورموش
از چه حیران گشتی و رفتی ز هوش‌‌؟
گفت مورِ تست و ما را اژدهاست
که ز زانو تا به زانو فرقهاست
گر تو را تا زانو است ای پُر هنر
مر مرا صد گز گذشت از فرق سر
گفت گستاخی مکن بار دگر
تا نسوزد جسم و جانت زین شرر
تو مُری با مثل خود موشان بکن
با شتر مر موش را نبود سخن
گفت توبه کردم از بهر خدا
بگذران زین آب مهلک مر مرا
رحم آمد مر شتر را گفت هین
برجه و بر کودبانِ من نشین
این گذشتن شد مسلم مر مرا
بگذرانم صد هزاران چون تو را
چون پیمبر نیستی پس رو به راه
تا رسی از چاهْ روزی سوی جاه
تو رعیت باش چون سلطان نه‌ای
خود مران، چون مرد کشتیبان نه‌ای
چون نه‌ای کامل دکان تنها مگیر
دست‌خوش می‌باش تا گردی خمیر
انصتوا را گوش کن خاموش باش
چون زبان حق نگشتی گوش باش
ور بگویی شکل استفسار گو
با شهنشاهان تو مسکین‌وار گو
ابتدای کبر و کین از شهوت است
راسخیِ شهوتت از عادت است
چون ز عادت گشت محکم خوی بد
خشم آید بر کسی که‌ت واکشد
چونک تو گِل‌خوار گشتی هر که‌او
واکشد از گِل تو را، باشد عدو
بت‌پرستان چونک گرد بت تنند
مانعانِ راهِ خود را دشمن‌اند
چونک کرد ابلیس خو با سروری
دید آدم را حقیر او از خری
که به از من سروَری دیگر بوَد‌؟!
تا که او مسجود چون من کس شود‌؟!‌
سروری زهرست جز آن روح را
کاو بود تریاق‌لانی ز ابتدا
کوه اگر پر مار شد باکی مدار
کاو بوَد اندر درون تریاق‌زار
سروری چون شد دماغت را ندیم
هر که بشکستت شود خصم قدیم
چون خلاف خوی تو گوید کسی
کینه‌ها خیزد تو را با او بسی
که مرا از خوی من بر می‌کند
خویش را بر من چو سرور می‌کند
چون نباشد خوی بد سرکش درو
کی فروزد از خلافْ آتش درو‌؟
با مخالفْ او مدارایی کُند
در دلِ او خویش را جایی کُند
زانک خوی بد نگشته‌ست استوار
مور شهوت شد ز عادت همچو مار
مار شهوت را بکُش در ابتلا
ورنه اینک گشت مارَت اژدها
لیک هر کس مور بیند مار خویش
تو ز صاحب‌دل کن استفسار خویش
تا نشد زر مس نداند من مسم
تا نشد شه دل نداند مفلسم
خدمت اکسیر کن مس‌وار تو
جور می‌کش ای دل از دلدار تو
کیست دلدار‌؟ اهل دل، نیکو بدان
که چو روز و شب جهانند از جهان
عیب کم گو بندهٔ الله را
متهم کم کن به دزدی شاه را

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

موشکی در کفْ مهارِ اشتری
در ربود و شد روان او از مُری
هوش مصنوعی: موشکی در دست داشت که آن را مهار کرد و اسب را در چنگ گرفت و به راه افتاد.
اُشتر از چُستی که با او شد روان
موش غَرّه شد که هستم پهلوان‌‌!
هوش مصنوعی: شتر به خاطر سرعتی که در آن دمی دارد، به موش مغرور می‌شود و فکر می‌کند که من هم قوی و پهلوان هستم!
بر شتر زد پرتوِ اندیشه‌اش
گفت بنمایم تو را تو باش خوش!
هوش مصنوعی: شتر را با نور فکرش روشن کرد و گفت: "به من نگاه کن، تو باید خوشحال باشی!"
تا بیامد بر لب جوی بزرگ
کاندرو گشتی زبونْ پیلِ سِتُرگ
هوش مصنوعی: وقتی به کنار رودخانه بزرگ رسید، ترس و وحشت او را فراگرفت و مانند فیل بزرگ، بی‌زبان و بی‌دفاع شد.
موش آنجا ایستاد و خشک گشت
گفت اشتر ای رفیق کوه و دشت
هوش مصنوعی: موش در آنجا ایستاد و بی‌حرکت شد و گفت: ای شتر، رفیق من در کوه و دشت کجایی؟
این توقف چیست؟ حیرانی چرا‌؟
پا بنه، مردانه اندر جو در آ
هوش مصنوعی: چه چیزی باعث این ایستایی شده است؟ چرا دچار سرگردانی هستی؟ اقدام کن و با شجاعت به راه ادامه بده.
تو قلاوزی و پیش‌آهنگِ من‌‌‌!
درمیانِ ره مباش و تن مزن
هوش مصنوعی: تو رهبر و پیشگام من هستی! در مسیر راه نباش و با من درگیر نشو.
گفت این آبِ شگرفست و عمیق
من همی‌ترسم ز غرقاب ای رفیق
هوش مصنوعی: او می‌گوید که این آب خیلی عمیق و شگفت‌انگیز است و من از غرق شدن در آن می‌ترسم، ای دوست.
گفت اشتر تا ببینم حد آب‌‌؟!
پا درو بنهاد آن اشتر شتاب
هوش مصنوعی: اشتر گفت: "بگذار ببینم حد آب کجاست؟" و سپس به سرعت پا در آن نهاد.
گفت تا زانوست آب ای کورموش
از چه حیران گشتی و رفتی ز هوش‌‌؟
هوش مصنوعی: گفت: چرا اینقدر گیج و سردرگم شده‌ای؟ تا جایی که به زانو می‌رسد، آب وجود دارد.
گفت مورِ تست و ما را اژدهاست
که ز زانو تا به زانو فرقهاست
هوش مصنوعی: او می‌گوید که تو برای ما فقط به اندازه یک مورچه‌ای، در حالی که ما مانند یک اژدها هستیم و فاصله‌ای بزرگ و قابل توجه بین ما وجود دارد.
گر تو را تا زانو است ای پُر هنر
مر مرا صد گز گذشت از فرق سر
هوش مصنوعی: هرچند تو هنرمند بزرگ و برجسته‌ای هستی، اما من از تو با بسیاری بیشتر از این فاصله دارم.
گفت گستاخی مکن بار دگر
تا نسوزد جسم و جانت زین شرر
هوش مصنوعی: احتیاط کن و دیگر بی‌پروا رفتار نکن، زیرا ممکن است به تو آسیب برساند و جان و بدنت دچار آتش شود.
تو مُری با مثل خود موشان بکن
با شتر مر موش را نبود سخن
هوش مصنوعی: تو با همنوعان خودت هم‌صحبت شو و با شتر، موش حرفی برای گفتن ندارد.
گفت توبه کردم از بهر خدا
بگذران زین آب مهلک مر مرا
هوش مصنوعی: او گفت که به خاطر خدا توبه کرده‌ام، بنابراین از این آب خطرناک مرا عبور بده.
رحم آمد مر شتر را گفت هین
برجه و بر کودبانِ من نشین
هوش مصنوعی: شتر به حالت ناامیدی و درماندگی برخورد کرد و به کسی که بر او سوار شده بود، گفت: برو و روی شانه‌های من بنشین و سفر را ادامه بده.
این گذشتن شد مسلم مر مرا
بگذرانم صد هزاران چون تو را
هوش مصنوعی: این که من از زندگی و دنیا بگذرم، برایم روشن است؛ بنابراین، بگذار که من به خاطر تو هزاران بار دیگر زندگی را بگذرانم.
چون پیمبر نیستی پس رو به راه
تا رسی از چاهْ روزی سوی جاه
هوش مصنوعی: وقتی که مقام نیافته‌ای، بهتر است که به راهی درست قدم بگذاری تا از روزی و موفقیت دور نمانی و به جایی برسی.
تو رعیت باش چون سلطان نه‌ای
خود مران، چون مرد کشتیبان نه‌ای
هوش مصنوعی: در زندگی خود را به گونه‌ای نبین که بیش از حد بزرگ و مهم هستی، زیرا در واقع به عنوان یک فرد معمولی و ساده هستی. مانند کشتی‌بان که مسئولیت ندارد، نباید خود را برتر از دیگران تصور کنی.
چون نه‌ای کامل دکان تنها مگیر
دست‌خوش می‌باش تا گردی خمیر
هوش مصنوعی: هرگاه که کامل نیستی، تنها مایوس نشو و هرگز تسلیم نشو. با صبر و تلاش، به پیش برو تا به اهداف و آرزوهایت برسی.
انصتوا را گوش کن خاموش باش
چون زبان حق نگشتی گوش باش
هوش مصنوعی: خاموش باش و به حرف‌های حق گوش کن، چون وقتی زبان حق وجود ندارد، بهتر است که سکوت کنی و به شنیدن بپردازی.
ور بگویی شکل استفسار گو
با شهنشاهان تو مسکین‌وار گو
هوش مصنوعی: اگر بخواهی چیزی را بپرسی، با نرمی و ادب، مانند یک فرد نیازمند و فقیر، با پادشاهان سخن بگو.
ابتدای کبر و کین از شهوت است
راسخیِ شهوتت از عادت است
هوش مصنوعی: آغاز غرور و دشمنی از میل و هوس ناشی می‌شود و استحکام هوس تو به خاطر عادت‌هایی است که به آن‌ها عادت کرده‌ای.
چون ز عادت گشت محکم خوی بد
خشم آید بر کسی که‌ت واکشد
هوش مصنوعی: وقتی عادت بدی در کسی ریشه‌دار شود، خشم او بر کسی که به او آسیب رسانده، به‌راحتی برمی‌انگیزد.
چونک تو گِل‌خوار گشتی هر که‌او
واکشد از گِل تو را، باشد عدو
هوش مصنوعی: وقتی تو در گِل و خاک فرو رفتی، هر کسی که بخواهد تو را از آن وضعیت بیرون بکشد، دشمن تو خواهد بود.
بت‌پرستان چونک گرد بت تنند
مانعانِ راهِ خود را دشمن‌اند
هوش مصنوعی: بت‌پرستان، به‌دلیل وابستگی به بت‌های خود، در حقیقت دشمنان مانع‌های مسیرشان هستند.
چونک کرد ابلیس خو با سروری
دید آدم را حقیر او از خری
هوش مصنوعی: زمانی که ابلیس با طرز فکرش به سروری آدم فکر کرد، او را نادان و بی‌ارزش احساس کرد، مثل اینکه او را با الاغی مقایسه کند.
که به از من سروَری دیگر بوَد‌؟!
تا که او مسجود چون من کس شود‌؟!‌
هوش مصنوعی: میشه بگیم که آیا کسی در دنیا وجود دارد که از من با ارزش‌تر باشد؟ تا اینکه او هم مانند من مورد پرستش قرار بگیرد؟
سروری زهرست جز آن روح را
کاو بود تریاق‌لانی ز ابتدا
هوش مصنوعی: بهترین نوع سروری، آن روحی است که از ابتدا مانند تریاقی مسمومیت‌ها را از بین می‌برد و سلامتی و رفاه را به ارمغان می‌آورد.
کوه اگر پر مار شد باکی مدار
کاو بوَد اندر درون تریاق‌زار
هوش مصنوعی: اگر کوه پر از مار باشد، نگران نباش زیرا در درون آن داروی شفابخش وجود دارد.
سروری چون شد دماغت را ندیم
هر که بشکستت شود خصم قدیم
هوش مصنوعی: زمانی که کسی با حالت خودرایی و بزرگواری با تو رفتار کند، توجه داشته باش که هر کسی که به تو آسیب بزند، در واقع یک دشمن قدیمی و شناخته شده است.
چون خلاف خوی تو گوید کسی
کینه‌ها خیزد تو را با او بسی
هوش مصنوعی: اگر کسی بر خلاف آنچه که در خو و منش توست سخن بگوید، در دل تو کینه و نفرتی به وجود می‌آید که نسبت به او احساس می‌کنی.
که مرا از خوی من بر می‌کند
خویش را بر من چو سرور می‌کند
هوش مصنوعی: آنکه مرا از ویژگی‌ها و مشکلات خودم جدا می‌کند، همان‌طور که یک سرور با محبت و بزرگی خود را بر دیگران تحمیل می‌کند، بر من نیز می‌افزاید.
چون نباشد خوی بد سرکش درو
کی فروزد از خلافْ آتش درو‌؟
آن‌گاه که خوی سرکشی و غرور در او نباشد، کی آتش خشمش فروزان می‌شود؟ وقتی‌که خلاف میلِ خود می‌بیند.
با مخالفْ او مدارایی کُند
در دلِ او خویش را جایی کُند
هوش مصنوعی: با کسانی که با تو مخالف‌اند، مدارا نکن و در دل آن‌ها برای خود جایی نداشته باش.
زانک خوی بد نگشته‌ست استوار
مور شهوت شد ز عادت همچو مار
هوش مصنوعی: زیرا که طبیعت بد به شکل استوار باقی مانده و در نتیجه، شهوت مانند مار از عادت به وجود آمده است.
مار شهوت را بکُش در ابتلا
ورنه اینک گشت مارَت اژدها
هوش مصنوعی: اگر میل و خواسته‌های نفس را در آغاز سرکوب نکنی، به زودی همین خواسته‌های کوچک تبدیل به مشکلات بزرگ و خطرناک خواهند شد.
لیک هر کس مور بیند مار خویش
تو ز صاحب‌دل کن استفسار خویش
هوش مصنوعی: هر کسی که خود را به دنیای کوچک و بی‌اهمیت تشبیه کند، در واقع مار خود را می‌بیند. از کسی که دارای روح بزرگ و دل‌پاک است، در مورد خودت سوال کن.
تا نشد زر مس نداند من مسم
تا نشد شه دل نداند مفلسم
هوش مصنوعی: تا زمانی که طلا وجود نداشته باشد، کسی نمی‌تواند بفهمد چه قیمتی دارد. تا وقتی که شهری وجود نداشته باشد، کسی هم نمی‌داند که من بی‌چاره و بی‌پناه هستم.
خدمت اکسیر کن مس‌وار تو
جور می‌کش ای دل از دلدار تو
هوش مصنوعی: ای دل، مانند مس که با اکسیر به طلا تبدیل می‌شود، از محبوب خود رنج ببر و صبر کن.
کیست دلدار‌؟ اهل دل، نیکو بدان
که چو روز و شب جهانند از جهان
هوش مصنوعی: دلدار کیست؟ دوستان اهل دل، خوب بدانید که دلدار از جهان جدا نیست و مانند روز و شب در این دنیا وجود دارد.
عیب کم گو بندهٔ الله را
متهم کم کن به دزدی شاه را
هوش مصنوعی: عیب‌ها و کمبودهای بندهٔ خدا را کم‌ارزش بشمار و او را به دزدی متهم نکن که نسبت به شاه هم همین‌طور نباید قضاوت کرد.

حاشیه ها

1393/11/24 20:01
روفیا

تو چند بیت اول شتر استعاره از قضا و قدر است که گاهی بر وفق مراد ما حرکت می کنه و ما مثل اون موش کامیابی را به خودمون می گیریم و فکر میکنیم عجب قدرتی داریم .
گاهی فراموش می کنیم که ما کسی نیستیم مثل اون طبیبان که در داستن شاه و کنیزک :
جمله گفتندش که جانبازی کنیم
فهم گرد اریم و انبازی کنیم
گر خدا خواهد نگفتند از بتر
پس خدا بنمودشان عجز بشر
تو این داستان به محض اینکه غروری در موش پیدا شد شتر تقدیر اراده کرد تا عجز او را در فرصتی مناسب به او نشان دهد و همینکه موش به ناتوانی خود اگاهی پیدا کرد شتر از در همراهی در امد .
شگفتا
من واقعا نمیدونم مولانا ای همه ایده ناب از کجا به ذهنش خطور میکرد و چه قدرت عجیبی در به تصویر کشیدن اونا با کلمات داشت .
خودم شخصا بارها این تجربه را داشتم .
هر وقت خیال کردم کسی هستم اتفاقی به من ثابت کرد که کسی نیستم و هر بار به کوچکی خودم اقرار کردم احساس کردم با همه کائنات یکپارچه و به بزرگی جهان هستم .

1395/07/13 00:10
سیمانیان

بیت 25 مصرع دوم اصلاح شود به

دید آدم را به چشم منکری
با تشکر

1395/07/13 00:10
سیمانیان

بیت 34 مصراع دوم
زانک خوی بد "نگشتست" استوار
اصلاح شود به
بگشتست
با تشکر

1395/08/24 14:10
روفیا

خدمت اکسیر کن مس وار تو
جور می کش ای دل از دلدار تو
اکسیر عشق را می گوید که اگر بر مست افتد زر می شوی!
روزی برای درمان فیزیوتراپی پدر یکی از آشنایان به دیدارش رفتم،
که با بدن نیمه جان و منجمد بیمار با یک زخم عمیق و متعفن در ناحیه استخوان خاجی روبرو شدم، به فرزندانش گفتم این بیمار نیاز به فیزیوتراپی ندارد که نیاز به بهداشت و پانسمان دارد، دیدم با بی تفاوتی و بی علاقگی به یکدیگر نگاه می کنند!
آستین هایم را بالا زدم و پیرمرد را با کمک پسرش به حمامی که در حیاط بود منتقل کردیم و شروع به شستشوی او کردم، پس از استحمام نیز او را به رختخواب پاکیزه ای برده و حفره پشتش را پانسمان کردم.
الان که این جریان را تعریف می کنم به یاد دیالوگ نادر و سیمین می افتم که سیمین گفت پدرت از مهری که به او می ورزی هیچ نمی فهمد و نادر به زیبایی گفت من که می فهمم!
نیک می دانید که هیچ گاه از من و موقعیتی که در آن قرار داشتم چنین انتظاری نمی رفت، گاهی تن به کارهایی دادم که در نگاه سطحی خوار و خفیف به نظر می آمد و با تحقیر و تخفیف نیز روبرو شدم، باری یکی از فرزندان بیماری مرا "این" خطاب کرد، نه "او" ، مرا سزاوار ضمیر "او" نمی دانست!
...
اکنون پشیمان نیستم از هر آنچه کردم و اگر باز چنین فرصتی پیش بیاید باز هم بی پا و بی سر می شتابم، چون همه موجبات شکستن من متفرعن درونم را فراهم می آورند و توهم این که من کسی هستم را در نطفه خفه می کنند!
چون که کرد ابلیس خو با سروری
دید آدم را حقیر او از خری
خو گرفتن با سروری و صندلی سروری آدم بیچاره را دچار توهم خود بزرگ بینی و دیگر خرد بینی میکند.
مولانا ریز دیدن دیگران و سرور دیدن خود را نگاه ابلیسانه و نوعی خ ر ی ت می داند.

1396/08/21 23:11
روفیا

دوستی صندوقی برای همیاری در تامین هزینه های بیماران و نیازمندان تدارک دید و در همه فضاهای مجازی شروع به جمع آوری پول کرد.
این فرد و یکی از دوستانش دوست مشترکی داشتند که به نظر می رسید گنج بی پایان دارد. اولی که در همه ارتباطات برای جذب پول تلاش می کرد مبلغ قابل توجهی از این خواجه کریم کمک دریافت کرد. دومی نیز به محض مطلع شدن از فعالیت اولی به سراغ خواجه داستان ما رفت و خواجه آن گونه که شیوه بزرگان است کلامی از حمایت بی دریغ خود از صندوق بر زبان نیاورد. آن مبلغی که به اولی وعده داده بود را به حساب دومی واریز کرد و اجازه داد دومی خود را در حرکتی که پیشاپیش می رفت که روی دهد سهیم و موثر بداند.
اینچنین خواجه ما که به بخش بیشتری از داستان مسلط بود و بعد از او اولی که باز از دومی بیشتر در باغ بود در دل به دومی می خندیدند و می گفتند :
عیبی ندارد، تو برو با این خیال که تو کاری کردی خوش باش، ما هم خیلی وقت نیست که فهمیدیم ما هیچ کاره ایم!
امروز که به این بازی های روزگار فکر می کردم داستان موشکی در کف مهار اشتری به یادم آمد :
آینه هستی چه باشد نیستی
نیستی بر گر تو ابله نیستی
هستی اندر نیستی بتوان نمود
مال داران بر فقیر آرند جود
دیری نپاید که کل داستان دستگیرمان شود!
دیر نشود...

1401/10/27 10:12
سیدمحمدحسین میرفخرائی

این حکایت را شمس هم در مقالات آورده: «موشی مهار اشتری به دندان گرفت و روان شد...» (مقالات شمس، تصحیح محمدعلی موحد، ص۱۳۴).

آنچه توجهم را جلب کرد واژهٔ «کودبان» در بیت زیر است:

رحم آمد مر شتر را گفت هین

برجه و بر کودبان من نشین

در مقالات، این واژه با ذال ضبط شده است: «کوذبان».

در لغت‌نامهٔ دهخدا تنها با دال آمده و چنین معنایی برایش ذکر شده: «قسمی از جهاز شتر، چوب جهاز شتر.»