گنجور

بخش ۹۶ - تفسیر ما شاء الله کان

این همه گفتیم لیک اندر بسیچ
بی‌عنایات خدا هیچیم هیچ
بی عنایات حق و خاصان حق
گر ملک باشد سیاهستش ورق
ای خدا ای فضل تو حاجت روا
با تو یاد هیچ کس نبود روا
این قدر ارشاد تو بخشیده‌ای
تا بدین بس عیب ما پوشیده‌ای
قطرهٔ دانش که بخشیدی ز پیش
متصل گردان به دریاهای خویش
قطرهٔ علمست اندر جان من
وارهانش از هوا وز خاک تن
پیش از آن کین خاکها خسفش کنند
پیش از آن کین بادها نشفش کنند
گرچه چون نشفش کند تو قادری
کش ازیشان وا ستانی وا خری
قطره‌ای کو در هوا شد یا که ریخت
از خزینهٔ قدرت تو کی گریخت
گر در آید در عدم یا صد عدم
چون بخوانیش او کند از سر قدم
صد هزاران ضد ضد را می‌کشد
بازشان حکم تو بیرون می‌کشد
از عدمها سوی هستی هر زمان
هست یا رب کاروان در کاروان
خاصه هر شب جمله افکار و عقول
نیست گردد غرق در بحر نغول
باز وقت صبح آن اللهیان
بر زنند از بحر سر چون ماهیان
در خزان آن صد هزاران شاخ و برگ
از هزیمت رفته در دریای مرگ
زاغ پوشیده سیه چون نوحه‌گر
در گلستان نوحه کرده بر خضر
باز فرمان آید از سالار ده
مر عدم را کانچ خوردی باز ده
آنچ خوردی وا ده ای مرگ سیاه
از نبات و دارو و برگ و گیاه
ای برادر عقل یکدم با خود آر
دم بدم در تو خزانست و بهار
باغ دل را سبز و تر و تازه بین
پر ز غنچه و ورد و سرو و یاسمین
ز انبهی برگ پنهان گشته شاخ
ز انبهی گل نهان صحرا و کاخ
این سخنهایی که از عقل کلست
بوی آن گلزار و سرو و سنبلست
بوی گل دیدی که آنجا گل نبود
جوش مل دیدی که آنجا مل نبود
بو قلاووزست و رهبر مر ترا
می‌برد تا خلد و کوثر مر ترا
بو دوای چشم باشد نورساز
شد ز بویی دیدهٔ یعقوب باز
بوی بد مر دیده را تاری کند
بوی یوسف دیده را یاری کند
تو که یوسف نیستی یعقوب باش
همچو او با گریه و آشوب باش
بشنو این پند از حکیم غزنوی
تا بیابی در تن کهنه نوی
ناز را رویی بباید همچو ورد
چون نداری گرد بدخویی مگرد
زشت باشد روی نازیبا و ناز
سخت باشد چشم نابینا و درد
پیش یوسف نازش و خوبی مکن
جز نیاز و آه یعقوبی مکن
معنی مردن ز طوطی بد نیاز
در نیاز و فقر خود را مرده ساز
تا دم عیسی ترا زنده کند
همچو خویشت خوب و فرخنده کند
از بهاران کی شود سرسبز سنگ
خاک شو تا گل نمایی رنگ رنگ
سالها تو سنگ بودی دل‌خراش
آزمون را یک زمانی خاک باش

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این همه گفتیم لیک اندر بسیچ
بی‌عنایات خدا هیچیم هیچ
هوش مصنوعی: ما بسیار صحبت کردیم، اما در برابر بی‌نهایت الطاف خداوند، واقعاً هیچ هستیم.
بی عنایات حق و خاصان حق
گر ملک باشد سیاهستش ورق
هوش مصنوعی: اگر رحمتی از سوی خدا و مختصان او نباشد، حتی اگر دنیا را به تمام جواهری که دارد تزئین کنیم، باز هم این دنیا به رنگ سیاه و بی‌ارزش خواهد بود.
ای خدا ای فضل تو حاجت روا
با تو یاد هیچ کس نبود روا
هوش مصنوعی: ای خدا، تنها فضل و رحمت تو کافیست و در برابر آن، نیازی به یاد کسی دیگر نیست.
این قدر ارشاد تو بخشیده‌ای
تا بدین بس عیب ما پوشیده‌ای
هوش مصنوعی: تو آن‌قدر به من راهنمایی کرده‌ای که دیگر عیب‌ها و کاستی‌های من پنهان شده‌اند.
قطرهٔ دانش که بخشیدی ز پیش
متصل گردان به دریاهای خویش
هوش مصنوعی: اگر اندکی از دانش را که به کسی داده‌ای، به او وصل کنی، او را به دریای گستردهٔ دانش خود باید برسانی.
قطرهٔ علمست اندر جان من
وارهانش از هوا وز خاک تن
هوش مصنوعی: دانش همچون قطره‌ای در جان من سرازیر شده است و باید آن را از هوای بیهوده و خاک وجودم دور نگه‌دارم.
پیش از آن کین خاکها خسفش کنند
پیش از آن کین بادها نشفش کنند
هوش مصنوعی: قبل از اینکه خاک‌ها او را دفن کنند و قبل از اینکه بادها او را به آسمان بفرستند.
گرچه چون نشفش کند تو قادری
کش ازیشان وا ستانی وا خری
هوش مصنوعی: با وجود اینکه تو توانایی این را داری که از آن‌ها دوری کنی و خودت را از آن وضعیت رها سازی، اما باید به یاد داشته باشی که ممکن است نتوانی به راحتی از آن‌ها جدا شوی.
قطره‌ای کو در هوا شد یا که ریخت
از خزینهٔ قدرت تو کی گریخت
هوش مصنوعی: قطره‌ای که در هوا معلق شده یا از منبع قدرت تو پایین آمده، چطور می‌تواند فرار کند؟
گر در آید در عدم یا صد عدم
چون بخوانیش او کند از سر قدم
هوش مصنوعی: اگر در عالم عدم یا هزاران عدم وارد شود، وقتی او را بخوانی، دوباره از ابتدا به سوی تو می‌آید.
صد هزاران ضد ضد را می‌کشد
بازشان حکم تو بیرون می‌کشد
هوش مصنوعی: بسیاری از دشمنان را خواهد کشت و دوباره به سراغ‌شان خواهد رفت، زیرا دستورات تو آن‌ها را مجبور به این کار می‌کند.
از عدمها سوی هستی هر زمان
هست یا رب کاروان در کاروان
هوش مصنوعی: هر لحظه از نبود به وجود می‌آیند، ای پروردگار، مانند کاروانی که در حال حرکت است.
خاصه هر شب جمله افکار و عقول
نیست گردد غرق در بحر نغول
هوش مصنوعی: بسیاری از افکار و عقل‌ها در شب به فکر و تأمل می‌پردازند و در عمق اندیشه‌های پیچیده غرق می‌شوند.
باز وقت صبح آن اللهیان
بر زنند از بحر سر چون ماهیان
هوش مصنوعی: در صبحگاه، خداوندیانی که مانند ماهی‌ها از دریا بیرون می‌آیند، شروع به آواز خواندن می‌کنند.
در خزان آن صد هزاران شاخ و برگ
از هزیمت رفته در دریای مرگ
هوش مصنوعی: در فصل پاییز، هزاران شاخ و برگ به خاطر رفتن به مرگ، به دریا سقوط کرده‌اند.
زاغ پوشیده سیه چون نوحه‌گر
در گلستان نوحه کرده بر خضر
هوش مصنوعی: زاغی که سیاه لباس پوشیده، مانند یک نوحه‌گر در گلستان، بر خضر می‌نالد و سوگواری می‌کند.
باز فرمان آید از سالار ده
مر عدم را کانچ خوردی باز ده
هوش مصنوعی: فرمان جدیدی از رهبر به سوی عدم می‌آید، چرا که هر آنچه را که تجربه کرده‌ای، بار دیگر به تو بازخواهد گشت.
آنچ خوردی وا ده ای مرگ سیاه
از نبات و دارو و برگ و گیاه
هوش مصنوعی: ای مرگ سیاه، تو آنچه را که از گیاهان، داروها و برگ‌ها خورده‌ای، پس بده!
ای برادر عقل یکدم با خود آر
دم بدم در تو خزانست و بهار
هوش مصنوعی: ای برادر، هر لحظه هوش و خرد را با خود نگه‌دار، چرا که در وجود تو همیشه تغییرات و احساسات مختلفی در حال رخ دادن است؛ بخشی از آن شادابی و تازگی است و بخشی دیگر پژمردگی و زوال.
باغ دل را سبز و تر و تازه بین
پر ز غنچه و ورد و سرو و یاسمین
هوش مصنوعی: باغ دل را پر از جوانه‌ها و گل‌ها و درختان سرو و یاسمن ببین که سرسبز و شاداب است.
ز انبهی برگ پنهان گشته شاخ
ز انبهی گل نهان صحرا و کاخ
هوش مصنوعی: شاخساری که برگ آن پنهان شده است، از میوه انبه است و گلی که در دل آن نهفته است، هم در دشت و هم در ساختمان‌ها به چشم می‌خورد.
این سخنهایی که از عقل کلست
بوی آن گلزار و سرو و سنبلست
هوش مصنوعی: این گفته‌ها از اندیشه کامل و جامع است و بوی خوشی از باغ‌ها و درختان سرو و سنبل به مشام می‌رسد.
بوی گل دیدی که آنجا گل نبود
جوش مل دیدی که آنجا مل نبود
هوش مصنوعی: بوی خوش گل را احساس کردی، اما گیاهی آنجا نبوده است. صدای نوا و ملودی را شنیدی، ولی هیچ ساز و آهنگی در آنجا نبوده است.
بو قلاووزست و رهبر مر ترا
می‌برد تا خلد و کوثر مر ترا
هوش مصنوعی: بوی سرتاسر بهشت و خوشی‌ها را به تو می‌رساند و رهبری تو را به سوی نعمت‌ها و رحمت‌های الهی می‌برد.
بو دوای چشم باشد نورساز
شد ز بویی دیدهٔ یعقوب باز
هوش مصنوعی: بوی خوش می‌تواند به مانند درمانی برای چشم باشد، به قدری که بوی خوشی باعث باز شدن دید یعقوب شده است.
بوی بد مر دیده را تاری کند
بوی یوسف دیده را یاری کند
هوش مصنوعی: بوی ناخوشایند باعث می‌شود که چشم آدم تاریک و تیره شود، ولی بوی خوش یوسف چشم را روشن و شاداب می‌کند.
تو که یوسف نیستی یعقوب باش
همچو او با گریه و آشوب باش
هوش مصنوعی: تو که نمی‌توانی مانند یوسف باشی، پس مثل یعقوب باش و با اشک و هیجان به یاد او زندگی کن.
بشنو این پند از حکیم غزنوی
تا بیابی در تن کهنه نوی
هوش مصنوعی: به سخن حکیم غزنوی گوش فرا بده تا از این طریق بتوانی به جوانی و تازه‌نَمایی در وجود خودت دست پیدا کنی.
ناز را رویی بباید همچو ورد
چون نداری گرد بدخویی مگرد
هوش مصنوعی: برای جلب توجه و محبت دیگران، باید ظاهری زیبا و دلنواز داشته باشی؛ اما اگر از ویژگی‌های بد اخلاقی دور نشوی، زیبایی ظاهری به تنهایی کافی نخواهد بود.
زشت باشد روی نازیبا و ناز
سخت باشد چشم نابینا و درد
هوش مصنوعی: برخورد با چهره‌ای نازیبا ناگوار است و همچنین برای چشم نابینا، ناز و زیبایی از دسترس خارج است و این موضوع همواره دردآور خواهد بود.
پیش یوسف نازش و خوبی مکن
جز نیاز و آه یعقوبی مکن
هوش مصنوعی: در برابر زیبایی و ناز یوسف، تنها به نیاز و آه یعقوب بسنده کن.
معنی مردن ز طوطی بد نیاز
در نیاز و فقر خود را مرده ساز
هوش مصنوعی: مرده بودن از درد و نیاز مانند طوطی است که به خاطر فقر خود، حالتی از مرگ را به خود بگیرد. این بیان به این معناست که انسان نباید به خاطر مشکلات و کمبودها، خود را از زندگی واقعی دور کند و به نوعی در برابر چالش‌ها تسلیم شود.
تا دم عیسی ترا زنده کند
همچو خویشت خوب و فرخنده کند
هوش مصنوعی: تا زمانی که عیسی به تو حیات و زندگی ببخشد، تو هم مثل خودت خوب و شاداب خواهی شد.
از بهاران کی شود سرسبز سنگ
خاک شو تا گل نمایی رنگ رنگ
هوش مصنوعی: برای اینکه در بهار زنده و سرسبز شوی، ابتدا باید از دل سختی‌ها و مشکلات عبور کنی و خود را به تغییر و تحول بسپاری تا بتوانی زیبایی و رنگارنگی را به نمایش بگذاری.
سالها تو سنگ بودی دل‌خراش
آزمون را یک زمانی خاک باش
هوش مصنوعی: مدت‌ها تو از سنگ سخت و غیرقابل انعطاف بودی، اما لحظه‌ای فرارسیده که باید نرم و با روحیه‌ای آماده‌ به خاک تبدیل شوی.

خوانش ها

بخش ۹۶ - تفسیر ما شاء الله کان به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1391/02/08 22:05
وحید

در این تارنما نادرستی های فراوانی دیده میشود
همانند بیت پایانی که درستش این است:
در بهاران کی شود سرسبز سنگ***خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ
سالها تو سنگ بودی دلخراش***آزمون کن یک زمانی خاک باش

1392/10/22 23:12
ناشناس

از بهاران کی شود سر سبز سنگ
خاک شو تا گل برویی رنگ رنگ
سالها تو سنگ بودی دلخراش
آزمون را چند روزی خاک باش

1393/08/25 01:10
امین کیخا

پوشیدن به پارسی یک واژه ی کمتر شناخته هم دارد .واردن یعنی پوشیدن به این ترتیب
شلوار یعنی شل + وار / شل یعنی پا چون شلپو هم یعنی سدای پا و اینجا وار یعنی پوشش . شلوار یعنی پاپوش پس .
ولی لغت دیگری که واردن به معنای پوشیدن را دارد هزوارش است که هز برابر واژه ی انگلیسی ex است یعنی بیرون و وارش یعنی پوشش سر هم هزوارش یعنی از نهانی بیرون افکندن و توضیح و شرح و گزارش .
حالا یک لغت هم برای discover داریم که از این واردن درست شده است / پدواردن درست برابر گرته برداری شده ی discover است یعنی کشف . ( ناگفته پیداست که برای زبان مقاله نویسی و دانشیک درست شده است و نباید نگران سختی و پیچانی اش بود !

1404/06/23 23:08
HRezaa

سپاس بیکران بابت آموزش پارسی

 

1394/12/12 22:03
معصومه

اندر بسیچ به چه معنا است؟

1395/12/04 20:03
روفیا

زشت باشد روی نازیبا و ناز
یعنی روی نازیبا و ناز کردن با هم تناسب ندارد،
به قول شیخ محمود تناسب را رعایت کرد عاقل!
مادر فولادزره را چه به ناز کردن!
مثل اینکه لنگ و لوخ و خفته شکل و بی ادب باشیم، تازه دعوتمان می کنند به خواستگاری، ناز کنیم و بگوییم روی ما حساب نکنید!
حال که چنینیم اقلا ناز نکنیم!
سوی او می غیژ و او را می طلب

1395/12/04 21:03
nabavar

روفیا بانو گرامی
شاید مادر فولاد زره برای بابای فولاد زره ناز و ادا داشته ، عشوه ای ، غمزه ای ، چیزی، از کجا معلوم؟
کبوتر باکبوتر باز با باز
گناه مردم را نشوئیم .
به بهانه ی خیر مقدم، که چندی غایب بودید
پایدار باشید

1395/12/04 22:03
روفیا

هاها...
این هم حرفیست!
مضافا اینکه اگر چنین نبود فولادزرهی نیز در کار نبود!

1396/03/18 15:06
رادوین

با درود به همگی دوستان
بیت دوازده به این صورت است لطفا تصحیح شود:
از عدم ها سوی هستی ها روان
هر زمانی میرسد صد کاروان
جناب حضرت مولانا این ابیات رو در وصف وادی استغنای جناب عطار نیشابوری سروده اند. متاسفانه طی سالهای اخیر بسیاری از اشعار عرفای ما دچار حذف و سانسور شده اند.

1396/06/28 13:08
سید امیر کاسی

با درود خدمت همه بزرگواران این سایت و فرهیختگان دست اندرکار .
با جسارت و قبل از آن پوزش از پیشگاه حضرت شمس ااحق گاهی آشکارا " حرفی" موجب ناخوانایی بیت یا مصراعی میشود که نیازی به معرفی " نسخه " ندارد مانند " و " قبل از کلمه " ورد " : باغ دل را سبز و تر و تازه بین
پر زغنچه ( و) ورد و سرو و یاسمین .

این کوچکترین را ببخشید.

1396/07/17 17:10
پوریا

سلام این بیت زیبا از این شعر حذف شده اگر اضافه بشه مقصود شعر هم که علیهه راجعون هست کاملتر میشه :
از عدم ها سوی هستی هر زمان
هست یارب کاروان در کاروان
باز از هستی روان سوی عدم
میروند این کاروان ها دم به دم

1396/09/25 12:11

از مضرات انگشت نمای خلق بودن اینهمه گفتیم ولی اینو بدون که درین راه بدون عنایات حق نمیتونیم از چنگ دیو نابکار جون سالم بدر ببریم مولانا به زیبایی از کلمه هیچ استفاده میکنه در مقابل عنایت خداوند
این همه گفتیم لیک اندر بسیچ(بسیچ:اراده کردن وآماده کردن)
بی‌عنایات خدا هیچیم هیچ
بدون کمک خداوند و افراد خاص خداوند فرشته هم که باشه نامه اعمالش سیاه و تیره اس ...
بی عنایات حق و خاصان حق
گر ملک باشد سیاهستش ورق
ای خدا ایکه فضل و دانش و برتری تو دوای درد و احتیاج ماست ..قطره دانش مارو بدریای معرفت و آگاهی بیکران خودت وصل کن که وقتی بیاد تو بودن هست از دیگری یاد کردن روا نباشد البته اینجا خاصان حق کسانی هستند که مثال مولانا بدریای معرفت الهی وصل هستند و مارا یاری میکنند که مسقیم و بی واسطه متصل بودن به این دریا کار خاصان و کاملان است و ما از انها چراغ راه میسازیم و هدایت میپذیریم ..اینها همه رو خدا بما لطف کرده تا با این هدایت کافی عیوب ما مستتر و پوشیده بمونه
ای خدا ای فضل تو حاجت روا
با تو یاد هیچ کس نبود روا
این قدر ارشاد تو بخشیده‌ای
تا بدین بس عیب ما پوشیده‌ای
قطرهٔ دانش که بخشیدی ز پیش
متصل گردان به دریاهای خویش
جان ما قطره الهی و نمونه ای از دریای خداوندیست برای همین است که بسیار غنی و کلید معرفت الهیست که خداوند در وجود ما نهاده است مولانا در دعایی زیبا رهانیدن این قطره رو از شر هوای نفس و آلودگی های نفسانی رو از قبل ازینکه در خاک محبوس بشه و مثل رطوبتی توسط باد ازبین بره رو از خدا طلب میکنه
قطرهٔ علمست اندر جان من
وارهانش از هوا وز خاک تن
پیش از آن کین خاکها خسفش(در زمین فرو نشاندن) کنند
پیش از آن کین بادها نشفش( فروکشیدن رطوبت)کنند
گرچه ای خدا تو قادری در همچنین شرایطی هم اون قطره رو حفظ کنی و پس بگیری ...قطره ای که در جذب هوا شد یا در خاک ریخت کی از قدرت تو گریخت اگر صدبار هم نابود بشه بازهم تا صدایش کنی با سر قدم میسازه و بوجود میاد
گر چه چون نشفش کند تو قادری
کش ازیشان وا ستانی وا خری
قطره‌ای کو در هوا شد یا که ریخت
از خزینهٔ قدرت تو کی گریخت
گر در آید در عدم یا صد عدم
چون بخوانیش او کند از سر قدم
روزانه صدها هزار بار چیزهای مختلف همدیگر رو ازبین میبرند ولی باز تحت فرمان تو بوجود میان اونها تحت حکم تو اند و نمیتوانند که نباشند .. مولانا درینجا بزیبایی منبع ادامه زندگی رو از عدم بیان میکنه جایی که ما فکر میکنیم تاریکه و هیچ حیاتی درون وجود نداره
صد هزاران ضد ضد را می‌کشد
بازشان حکم تو بیرون می‌کشد
از عدمها سوی هستی هر زمان
هست یا رب کاروان در کاروان
مولانا این حالت رو تشبیه به خواب شبانه میکنه و میگه که مخصوصا شبها که نیستی از بیداری رو در ژرفای خواب تجربه میکنی ولی بازم صبح که میشه از قدرت خداوندی به عالم بیداری و عقول برمیگردی مثال ماهیانی که سرشون از دریا بیرون میکنن ازعدم بوجود میایی ... مولانا درینجا تشبیه زیبایی از عدم بدریای بیکران الهی و کارگاه هستی کرده و نسبت بودن مارو مثال ماهیانی میدونه که سر از دریا برون میکنیم و این فرصت رو کوتاه رو اسمش رو زندگی و میزاریم از دریای حقیقی زندگی غافلیم و میترسیم
خاصه هر شب جمله افکار و عقول
نیست گردد غرق در بحر نغول
باز وقت صبح آن اللهیان
بر زنند از بحر سر چون ماهیان

1396/09/27 13:11

در خزان صد ها هزار گیاهان و درختان مغلوب طبیعت شده و در دریای مرگ میمیرند زاغ هم سیاهپوش شده و شیون و فغان سر میده برای مرگ سبزه و گیاه .... اما بازهم بهاری بفرمان و خواست ازلی خداوند در دل طبیعت شکوفا میشود مولانا در تشبیهی زیبا از بهار و پاییز به مرگ و زندگی و برگرداندن زندگی از دل نیستی استفاده میکنه و بزیبایی مرگ سیاه رو که برای ما ترسناک و تاریک هست رو مولد حیات به فرمان و خواست خداوند معرفی میکنه
در خزان آن صد هزاران شاخ و برگ
از هزیمت رفته در دریای مرگ
زاغ پوشیده سیه چون نوحه‌گر
در گلستان نوحه کرده بر خضر
باز فرمان آید از سالار ده
مر عدم را کانچ خوردی باز ده
آنچ خوردی وا ده ای مرگ سیاه
از نبات و دارو و برگ و گیاه
ای بردار برای یک لحظه عقلت رو باخودت بیار و ببین در باغ دلت لحظه به لحظه مثل همین خزان و بهار رویش و پویش وجود داره و پراز غنچه وگل و سرو یاسمن های معرفت الهیست ...باغی پر از احوالات روحانی و پر از شاخ و برگ هایی از خیالات گوناگون که از انبوهی و خرمی صحرا و کاخ را پوشانده .... مولانا در ادامه الهامات خودش رو دریافتی از ازین باغ سرسبز میدونه باغی که عقل کل درونجا جلوه کرده و عطرش در اون گلزار و سرو و سنبل جارییه
ای برادر عقل یکدم با خود آر
دم بدم در تو خزانست و بهار
باغ دل را سبز و تر و تازه بین
پر ز غنچه و ورد و سرو و یاسمین
ز انبهی برگ پنهان گشته شاخ
ز انبهی گل نهان صحرا و کاخ
این سخنهایی که از عقل کلست
بوی آن گلزار و سرو و سنبلست
رایحه گلی رو اسشمام میکنی که اونجا گُلی جسمانی وجود نداره و همینطور هم جوشش شرابی رو دیدی که اون شراب انگور نبود ..همین بو تو را به پیش هدایت میکنه و میبره تا سر منزل مقصود که اینجا مولانا از بهشت و کوثر یاد کرده که وعده هایی خداییست...
خواجه شیراز هم درین مورد
میگه :(گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید)
بوی گل دیدی که آنجا گل نبود
جوش مل دیدی که آنجا مل نبود
بو قلاووزست و رهبر مر ترا
می‌برد تا خلد و کوثر مر ترا
این بو و رایحه خوش درمان درد دوری هم هست و روشنایی و نور چشم ازین رایحه است مثل یعقوب نبی ع که بوی پیراهن یوسف چشمش را روشن و بیناا کرد
بو دوای چشم باشد نورساز
شد ز بویی دیدهٔ یعقوب باز

1396/09/29 11:11

اما بر عکس رایحه خوشی که از پیرهن یوسف به مشام یعقوب رسید و شفابخش درد دوری بود بوی بد دیده رو تیره و تار میکنه مولانا درینجا میفرماید اگر مانند یوسف بوی شفا بخش نداری لااقل مانند یعقوب در طلب و گریه و زاری باش ...( بوی خوش بویی هست که به دلدار رهنمون کنه و بر عکس بوی بد از دنیا و خواسته های دنیوی ساطع میشه و از پرداختن به عشق ممانعت میکنه)
بوی بد مر دیده را تاری کند
بوی یوسف دیده را یاری کند
تو که یوسف نیستی یعقوب باش
همچو او با گریه و آشوب باش
در ادامه مولانا پندی از حکیم غزنوی به میان میاره که میفرماید کسیکه ناز میکنه باید روی زیبایی مثل گل داشته باشه وگرنه ناز برای روی نازیبا زشت بنظر میاد ..... در برابر یوسف اظهار خوبی نکن و مثل یعقوب باش و آه و زاری کن ...(پس در حضور اهل کمال و اصحاب جلال که یوسفان کوی حقیقت و معرفت هستند کمالات خود رو عرضه نکن ...بلکه اظهار نیاز و طلب کن تا به وصالشان رسی)
بشنو این پند از حکیم غزنوی
تا بیابی در تن کهنه نوی
ناز را رویی بباید همچو ورد
چون نداری گرد بدخویی مگرد
زشت باشد روی نازیبا و ناز
سخت باشد چشم نابینا و درد
پیش یوسف نازش و خوبی مکن
جز نیاز و آه یعقوبی مکن
معنی حرکت طوطی که در قفس افتاد و مرد در حقیقت همین نیاز به خوبرویان بود توام مثل اون طوطی در نیاز و فقر خودت رو مرده ساز تا دم مسیحایی دستگیرت بشه و تورو مثل خودش فرخنده و زنده کنه ..... مولانا بزیبایی در بیان مقام خاکساری و فقر و میفرماید هیچ سنگی در فصل بهار با وجود بارش و فراوانی نعمات الهی سرسبز نمیشه پس خاک باش تا در تو بروید گیاهان رنگارنگ ...سالها تو سنگ دلخراشی بودی و اظهار فضل و برتری کردی یه مدتی هم برای آزمایش خاکسار و اصطلاحا فقیر باش و از هرچه فضائل داری بمیر...
معنی مردن ز طوطی بد نیاز
در نیاز و فقر خود را مرده ساز
تا دم عیسی ترا زنده کند
همچو خویشت خوب و فرخنده کند
از بهاران کی شود سرسبز سنگ
خاک شو تا گل نمایی رنگ رنگ
سالها تو سنگ بودی دل‌خراش
آزمون را یک زمانی خاک باش

1398/07/01 11:10

ادامه دریافت های دفتر اول مثنوی 28 حکایت طوطی و بازرگان 3
طوطی گمشده مولانا:
ای دریغا ای دریغا ای دریغ1723
کانچنان ماهی نهان شد زیر میغ
مولانا به گمشده خود بر می گردد.شمس تبریزی طوطی خوش نوای او بود. چگونه می توانم از او سخن بگویم:
-سخنم از دل آتشین بیرون می آید و شیر فراق خونریز شده است.
- کسی که به هنگام هشیاری مست است ،وقتی مست شود چه می کند؟
-حرف نمی زنم چون سخنم مانند خار دیوار تاکستان است.(دریافتم چون شراب است)
-بدون حرف و صوت و گفت با تو دم می زنم .لحظه ای را با تو می گویم که از آدم مخفی بوده لست.به ابراهیم و جبرئیل نگفتم. آن لحظه ای که مسیح از آن دم نزد. من این مقام را در بی کسی یافته ام(در فنا)[این بزرگترین ادعای یک عارف است که مولانا به آن دست یافته و در مقایسه از ادعاهای حافظ نیز وسیعتر و عمیقتر است]
ای حیات عاشقان در مردگی1751
دل نیابی جز که در دلبردگی
من در عشقی غرق هستم که همه عشقها در آن غرق هستند. و ادامه میدهد که سخن نگفتم چون ترسیدم فهم ها بسوزد. من با روی در هم کشیده نشسته ام تا نامحرمان به شیرینی سخنم نرسند. از پر مطلبی خاموشم.و این از صفت غیور حق است. تفسیر دیگری برای نالیدن: نالم ایرا ناله ها خوش آیدش از دو عالم ناله و غم بایدش هر ناخوشی از سوی او برای من تغییر ماهیت می دهد و خوشی میشود.
من ز جان جان شکایت می کنم1781
من نیم شاکی روایت می کنم
ادامه دریافت های دفتر اول مثنوی 29
حکایت طوطی و بازرگان 4
طوطی مرده پرواز می کند و بازرگان از او می خواهد برایش رازگشایی کند.
طوطی: هر که زیبایی و هتر خود را در معرض قرار دهد، سرنوشتهای شوم از دوست و دشمن بر سرش می ریزد. باید به لطف حق پناه برد، که او بر جانها هزاران لطافت می ریزد. تمثیلات:
-برای نوح و موسی دریا یار شد.
-آتش برای ابراهیم قلعه شد و دود از دل نمرود درآورد.
-کوه به یحیی پناه داد:
گفت ای یحیی بیا در من گریز1844
تا پناهت باشم از شمشیر تیز
بازرگان می گوید جان من کمتر از طوطی نیست.
تمثیلات:
-تن قفص جان است.
-تن خار جان است.
همان گونه که تملق ، طوطی را در قفس نگه می دارد تو را نیز چاپلوسان در جسم نگه می دارند.
تمثیلات:
-حلوا شیرین است اما دمل به بار می‌آوردو دارو تلخ است اما مفید.
-از زیادی مدح فرعون پدید می آید.
تا توانی بنده شو سلطان مباش1868
زخم کش چون گوی شو چوگان مباش
تمثیل مردن طوطی یعنی نیاز و فقر تا دم مسیحایی تو را زندگی بدون مرگ دهد. سنگ باشی سبز نمی شوی باید خرد شوی و خاک شوی.
سال ها تو سنگ بودی دل خراش1912
آزمون را یک زمانی خاک باش
آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)
اینستاگرام:drsahafian

1398/11/30 00:01
محدثه

دوستان عزیز اگر میشود در مورد این بیتن راهنمایی بفرمایید:
زشت باشد روی نازیبا و ناز
سخت باشد چشم نابینا و درد
قافیه ندارد و یا اشتباه نوشته شده؟
ممنون میشم راهنمایی کنید/

1398/11/30 18:01
..

درود محدثه عزیز
شمس‌الحق گرامی پیشتر توضیح داده‌اند؛ بیت مورد اشاره و بیت قبلی آن را مولوی از غزل (شماره 108) سنایی آورده و لذا در این بیت، قالب مثنوی رعایت نشده‌است.

1402/11/21 16:01
در سکوت

مثنوی معنوی :: در سکوت.... بشنوید

1403/12/10 12:03
حسین رحیمیان

دربیت سی ام به نظرم ناز بادرد هم قافیه نیست .

زشت باشدروی نازیبا وناز

سخت باشد چشم نابینا ودرد

اصل بیت رومن نمیدونم چی هست ولی اینجا قافیه ندارد

1404/06/24 00:08
HRezaa

یگانه پروردگارا بنامت

 

 

چقدر این بیت زیباست

یک جنبه زیبای کم‌نظیری که داره اینه که دو معنای متفاوت میشه ازش برداشت کرد، که هر دو هم کامل درست هستند....

 

اول: آن یگانه‌ی مطلق از جنس ماده و شکل و ... نیست و بدین سبب عدم می‌نامندش. و در اینصورت این عالم ماده را هستی گویند....

دوم: یگانه مطلق، تنها وجود است. و مخلوقاتش همه مجاز و سایه و تصویر هستند. تنها هستی اوست، و هرچه غیر او حکم نیستی و عدم دارد.

 

امتحان کنید، هر دو حالت معنای بسیااار زیبایی دارد