گنجور

بخش ۹۵ - مضرت تعظیم خلق و انگشت‌نمای شدن

تن قفس‌شکل است‌، تن شد خار جان
در فریب داخلان و خارجان
اینْش گوید من شوم هم‌راز تو
وآنش گوید نی‌! منم انباز تو
اینش گوید نیست چون تو در وجود
در جمال و فضل و در احسان و جود
آنش گوید هر دو عالم آن تست
جمله جانهامان طُفیل جان تست
او چو بیند خلق را سرمست خویش
از تکبر می‌رود از دست خویش
او نداند که هزاران را چو او
دیو افکنده‌ست اندر آب جو
لطف و سالوس جهان خوش لقمه‌ای‌ست
کمترش خور کان پُر آتش لقمه‌ای‌ست
آتشش پنهان و ذوقش آشکار
دود او ظاهر شود پایان کار
تو مگو ‌«آن مدح را من کی خورم‌؟
از طمع می‌گوید او‌، پی می‌برم‌»
مادحت گر هجو گوید بر ملا
روزها سوزد دلت زان سوزها
گرچه دانی کو ز حرمان گفت آن
کان طمع که داشت از تو‌، شد زیان
آن اثر می‌مانَدَت در اندرون
در مدیح این حالتت هست آزمون
آن اثر هم روزها باقی بوَد
مایهٔ کبر و خِداع جان شود
لیک ننماید‌، چو شیرین است مدح
بد نماید زانک تلخ افتاد قدح
همچو مطبوخ‌ست و حب کان را خوری
تا بدیری شورش و رنج اندری
ور خوری حلوا بود ذوقش دمی
این اثر چون آن نمی‌پاید همی
چون نمی‌پاید همی‌پاید نهان
هر ضدی را تو به ضد او بدان
چون شکر پاید نهان تأثیر او
بعد حینی دمل آرد نیش‌جو
نفس از بس مدح‌ها فرعون شد
کن ذلیل النفس هونا لا تسد
تا توانی بنده شو‌، سلطان مباش
زخم کش چون گوی شو‌، چوگان مباش
ورنه چون لطفت نماند وین جمال
از تو آید آن حریفان را ملال
آن جماعت کت همی‌دادند ریو
چون ببینندت بگویندت که دیو
جمله گویندت چو بینندت به‌در
‌«مرده‌ای از گور خود بر کرد سر‌»
همچو امرد که خدا نامش کنند
تا بدین سالوس در دامش کنند
چونک در بدنامی آمد ریش او
دیو را ننگ آید از تفتیش او
دیو سوی آدمی شد بهر شر
سوی تو ناید که از دیوی بتر
تا تو بودی آدمی دیو از پیَت
می‌دوید و می‌چشانید او میَت
چون شدی در خوی دیوی استوار
می‌گریزد از تو دیو نابکار
آنک اندر دامنت آویخت او
چون چنین گشتی ز تو بگریخت او

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تن قفس‌شکل است‌، تن شد خار جان
در فریب داخلان و خارجان
هوش مصنوعی: بدن مانند یک قفس است و در واقع روح در آن مانند خاری درون و برون آدمیان گرفتار شده است.
اینْش گوید من شوم هم‌راز تو
وآنش گوید نی‌! منم انباز تو
هوش مصنوعی: این یکی می‌گوید که من رازدار تو می‌شوم و آن یکی پاسخ می‌دهد که نه، من هم‌دست تو هستم.
اینش گوید نیست چون تو در وجود
در جمال و فضل و در احسان و جود
هوش مصنوعی: این شخص می‌گوید که کسی مانند تو وجود ندارد، نه در زیبایی و نه در بخشندگی و خوبی.
آنش گوید هر دو عالم آن تست
جمله جانهامان طُفیل جان تست
هوش مصنوعی: هر دو جهان به تو اشاره می‌کنند و تمام وجود ما به خاطر توست.
او چو بیند خلق را سرمست خویش
از تکبر می‌رود از دست خویش
هوش مصنوعی: او وقتی می‌بیند که مردم به خاطر خودخواسته‌گی‌اش مست و سرمست هستند، از کنترل خودش خارج می‌شود.
او نداند که هزاران را چو او
دیو افکنده‌ست اندر آب جو
هوش مصنوعی: او نمی‌داند که مانند خودش هزاران نفر دیگر نیز در دام مشکلات گرفتار شده‌اند و در حال غرق شدن هستند.
لطف و سالوس جهان خوش لقمه‌ای‌ست
کمترش خور کان پُر آتش لقمه‌ای‌ست
سالوس‌: تمجید و چرب‌زبانی‌.
آتشش پنهان و ذوقش آشکار
دود او ظاهر شود پایان کار
هوش مصنوعی: آتش او در دل پنهان است و شوق و نشاطش آشکار. دودش نشان‌دهنده‌ این است که کار به پایان می‌رسد.
تو مگو ‌«آن مدح را من کی خورم‌؟
از طمع می‌گوید او‌، پی می‌برم‌»
هوش مصنوعی: نگو که آن ستایش را من چه وقت می‌گیرم؛ او فقط به دلیل طمع چنین می‌گوید و من این را درک می‌کنم.
مادحت گر هجو گوید بر ملا
روزها سوزد دلت زان سوزها
همان کسی که تو را مدح و ثنا می‌گوید، اگر تو را هجو بگوید، تا مدت‌ها و روز‌ها از ‌(غم و خشم) دلت می‌سوزد. (منظور از مادح‌، شاعری است که در ملأ عام‌، شعر در مدح افراد می‌سراید و اگر کسی به او پولی نپردازد هجو آن شخص را می‌سراید‌)
گرچه دانی کو ز حرمان گفت آن
کان طمع که داشت از تو‌، شد زیان
اگر‌چه می‌دانی هدف آن مادح فقط برای کسب و گرفتن چیزی بوده و چون طمع او را بر‌آورده نکرده‌ای (تو را هجو کرده است‌) حرمان یعنی بی‌بهره‌گی و ناامیدی
آن اثر می‌مانَدَت در اندرون
در مدیح این حالتت هست آزمون
هوش مصنوعی: آن تأثیر درونی از تو باقی می‌ماند و در ستایش این حالت تو، آزمایشی وجود دارد.
آن اثر هم روزها باقی بوَد
مایهٔ کبر و خِداع جان شود
‌(همچنانکه اثر دردناک هجو و نکوهش باقی می‌ماند) اثر‌ِ مدح و تعریف و تمجید هم در تو می‌ماند و مایهٔ غرور تو و فریب جان تو می‌شود. 
لیک ننماید‌، چو شیرین است مدح
بد نماید زانک تلخ افتاد قدح
اما آشکار نیست و خود متوجه آن نیستی‌، زیرا تعریف و تمجید‌، برای آدمی شیرین و لذت‌بخش است و تو قَدْح و نکوهش را نمی‌پسندی زیرا که تلخ است.
همچو مطبوخ‌ست و حب کان را خوری
تا بدیری شورش و رنج اندری
هوش مصنوعی: مانند غذا که باید به آرامی بپزی و بخوری، تا از طعم و لذت آن بهره‌مند شوی و از احساس درد و ناراحتی دور بمانی.
ور خوری حلوا بود ذوقش دمی
این اثر چون آن نمی‌پاید همی
هوش مصنوعی: اگر لحظه‌ای شیرینی و لذت را بچشی، مانند حلوا، اما این لذت پایدار نیست و به سرعت می‌گذرد.
چون نمی‌پاید همی‌پاید نهان
هر ضدی را تو به ضد او بدان
هوش مصنوعی: این بیت بیان می‌کند که هیچ چیزی در جهان به طور دائمی باقی نمی‌ماند و همه چیز در حال تغییر و تحول است. بنابراین، هر چیزی که وجود دارد، با وجود آنکه به نظر می‌رسد پایدار است، در واقع به دلیل وجود ضد خود، دچار تغییر و ناپایداری می‌شود. به عبارتی، هر ویژگی یا کیفیتی به واسطه وجود و تاثیر ویژگی معکوس خود معنا پیدا می‌کند.
چون شکر پاید نهان تأثیر او
بعد حینی دمل آرد نیش‌جو
هوش مصنوعی: وقتی که شکر مدت زیادی در جایی پنهان باقی بماند، تأثیرش به مرور زمان کم می‌شود و دیگر اثر شیرینی آن به وضوح احساس نمی‌شود.
نفس از بس مدح‌ها فرعون شد
کن ذلیل النفس هونا لا تسد
هوش مصنوعی: به خاطر ستایش‌های فراوان، نفس انسان مانند فرعون مغرور می‌شود، اما در عوض، باید به آن بی احترامی کنی تا بیشتر از حدی که باید، بزرگ نشود.
تا توانی بنده شو‌، سلطان مباش
زخم کش چون گوی شو‌، چوگان مباش
هوش مصنوعی: تا جایی که می‌توانی خود را خدمتگزار بساز، به دنبال مقام و سلطنت نباش. زخم‌های زندگی را تحمل کن و مانند توپ در یک بازی چوگان، بی‌نوا و بی‌پروا شو.
ورنه چون لطفت نماند وین جمال
از تو آید آن حریفان را ملال
هوش مصنوعی: اگر دیگر از لطافت تو خبری نباشد و زیبایی‌ات از تو زائل شود، آن وقت رفیقان از تو دلگیر خواهند شد.
آن جماعت کت همی‌دادند ریو
چون ببینندت بگویندت که دیو
هوش مصنوعی: آن جمعیت لباس می‌پوشیدند تا وقتی تو را می‌بینند، بگویند که تو دیو هستی.
جمله گویندت چو بینندت به‌در
‌«مرده‌ای از گور خود بر کرد سر‌»
هوش مصنوعی: همه به محض دیدن تو می‌گویند: «این مرده‌ای است که از قبرش بیرون آمده!»
همچو امرد که خدا نامش کنند
تا بدین سالوس در دامش کنند
هوش مصنوعی: مانند جوانی که خداوند به او نام می‌دهد تا به این طریق او را به دام فریب خود بکشند.
چونک در بدنامی آمد ریش او
دیو را ننگ آید از تفتیش او
هوش مصنوعی: زمانی که کسی به بدنامی و رسوایی می‌افتد، حتی دیو نیز از مواجهه با او شرمنده می‌شود.
دیو سوی آدمی شد بهر شر
سوی تو ناید که از دیوی بتر
هوش مصنوعی: دیو به سمت انسان آمد تا او را به شر و فساد بکشاند، اما تو نباید نگران باشی چون از دیو بدتر نیستی.
تا تو بودی آدمی دیو از پیَت
می‌دوید و می‌چشانید او میَت
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو در کنار بودی، دیو (نماد بدی) به دنبالت می‌دوید و به تو آسیب می‌زد.
چون شدی در خوی دیوی استوار
می‌گریزد از تو دیو نابکار
هوش مصنوعی: زمانی که شخصی به خوبی و نیکی رفتار کند و در درون خود کمالات را پرورش دهد، نیروی شر و بدی از او دور می‌شود و نمی‌تواند به او نزدیک شود.
آنک اندر دامنت آویخت او
چون چنین گشتی ز تو بگریخت او
هوش مصنوعی: او در دامن تو آویخته بود، اما حالا که چنین رفتاری از خود نشان دادی، او از تو فاصله گرفت و رفت.

خوانش ها

بخش ۹۵ - مضرت تعظیم خلق و انگشت‌نمای شدن به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1394/12/26 19:02

در معانی این روایت، حدیث زیر را بگوش ِجان بشنو:
----------------
خدای عشق ما را هر آنچه پدید آورد در جهان مادّیت، بس کافی ست. حضور خدائی همانا هوشیاری ست در بی نیازی از ذهنیت و منیت. نسبیت-باوری در انوار ِحضور، رسالتی را برنمی تابد زیرا منیت؛ خواستار معنویت هرگز نشود. رحمت خداوندگاری همانا بخت است که انقضای فردیت همی طلبد. رحمت یعنی پذیرش هر آنچه اتفاق افتد در عرصهء درد و توهمـّـات. منیت را باید رها کرد تا از تموّجات ِذهنیت آزاد شد. خوشا بحال آن جانی که پذیرای واقعیت شود و خود را در شادمانی ایزدی؛ مُستحیل سازد. رحمت، ذهنیت ِخواب نیست؛ بلکه هوشیاری حضور است در بیداری. رحمت یغنی استقلال و آزادگی از هر بند ِهمذات-پنداری. فراغت از تفکر یعنی اینکه فاعل و مفعول در رحمت منقضی همی شود و حضور در پیوند با جان ِجانان همانا یعنی پویندگی و جاودانگی

1395/04/08 10:07
مجید

در نسخه کلاله خاور اینطور آمده:
چون شکر ماند نهان تاثیر او
بعد چندی دَمّل آرد نیش جو
ور حب و مطبوخ خوردی ای ظریف
اندرون شد پاک زاخلاط کثیف

1395/10/27 04:12
آرش تبرستانی

در کل ابیات این داستان طولانی این بیت بیشتر از همه توجه مرا جلب کرد تن قفس شکل است تن شد خار جان در فریب داخلان و خارجان یعنی اگر ما از این جسم مادی و علایق اون نگذریم و به تن بپردازیم از درون و بیرون ضربه میخوریم و زندانی اون میشیم پس برای رهایی باید از آن بگذریم که این اصلی عرفانی و البته اساس مکتب بودا هست

1396/04/27 22:06
احمد رحمت بر

به ترک آرزو بر آرزو دل دست می یابد
برآید مدعاهایت اگر بی مدعا گردی
صائب تبریزی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۴۳/

1396/09/22 13:11

این تن خاکی ما به مثال طوطی قصه ماست و مثل قفس جانه و خاریست در پای جان عاشق چه انهایی که خارج از قیود تنند و چه اسیران و دربندان عالم جسم ... وقتی که انگشت نمای خلق و مورد تعظیم خلق قرار بگیریم یکسری ازین ها میگن منم همراز تو و یکی دیگه که نه منم شریک و جفت تو این یکی میگه که تو درعالم بیمانندی و به مانند تو وجود نداره و دیگری میگه که هر دو عالم ازان توست و ما طفیل و تابع امر توییم ...کسیکه اسیر خواهشهای تنه وقتی خلق رو سرمست خودش میبینه دچار خود بزرگ بینی میشه و از دست میره و نمیدونه که هزاران همچو او را این دیو خودپرستی سرنگون کرده در جوی اب..
تن قفس‌شکلست تن شد خار جان
در فریب داخلان و خارجان
اینش گوید من شوم همراز تو
وآنش گوید نی منم انباز تو
اینش گوید نیست چون تو در وجود
در جمال و فضل و در احسان و جود
آنش گوید هر دو عالم آن تست
جمله جانهامان طفیل جان تست
او چو بیند خلق را سرمست خویش
از تکبر می‌رود از دست خویش
او نداند که هزاران را چو او
دیو افکندست اندر آب جو
مولانا میگه که چرب زبانی و لطف چاپلوسان خوراکی شیرین برای نفس ماست پس کمتر بخور که این لقمه پر از آتشه.. آتشی که ابتدا ذوقی پنهان در دل داره ولی در آخر دودش نشان از سوختن جانمان میده ... تو نگو من اسیر این تعریف کردنا و چاپلوسی ها نمیشم چونکه از نیت و طمع افراد اگاه میشوم چونکه اگر اونها از تو بدگویی کنن بلافاصله اسیر احوال ناخوش میشی ولی در چاپلوسی نمیتونی این احوال رو ببینی و دوری کنی
لطف و سالوس جهان خوش لقمه‌ایست
کمترش خور کان پر آتش لقمه‌ایست
آتشش پنهان و ذوقش آشکار
دود او ظاهر شود پایان کار
تو مگو آن مدح را من کی خورم
از طمع می‌گوید او پی می‌برم
مادحت گر هجو گوید بر ملا
روزها سوزد دلت زان سوزها
با اینکه حتی بدونی بد گویی های اونها واسه اینه که طمعی که ازتو داشته براروده نشده ولی بازم حالت بد میشه ...همین حالتی که بردلت مونده رو برای تعریف و تمجید هم در نظر بگیر که اثرش روزها باقیست و باعث فریب خوردن و مغرور شدنت میشه ولی چون شیرین و لذت بخشه نشون نمیده ولی بدگویی سریعا در احوال مشهوده و تلخه ... مثل حَب و داروی تلخی که (مطبوخ ) جوشانده میشه و تا دیر زمانی اثر مزه اش در رنجی....
گر چه دانی کو ز حرمان گفت آن
کان طمع که داشت از تو شد زیان
آن اثر می‌ماندت در اندرون
در مدیح این حالتت هست آزمون
آن اثر هم روزها باقی بود
مایهٔ کبر و خداع جان شود
لیک ننماید چو شیرینست مدح
بد نماید زانک تلخ افتاد قدح
همچو مطبوخست و حب کان را خوری
تا بدیری شورش و رنج اندری
ولی برعکس وقتی چیز شیرینی میخوری یک دم ناپایدار ذوقی داره و اثر ودوامی مثل داروی تلخ نداره ... این شیرینی در ظاهر پایدار نیست ولی اثار و زیانی پایدار و نهانی داره پس هر چیزی رو تو به ضد همون چیز بشناس .... مثلا خوردن شیرینی با اینکه لذت بخشه ولی بعد از مدتی باعث بوجود اومدن دمل و مریضی میشه و باید درد نیشتر رو درمان رو تحمل کنی در مرد تریف و تایید دیگران هم همینطوره بعد از یک مدت دچار توقع و خودشیفتگی میشی مثل فرعون که از شدت ستایش مردم ادعای خدایی کرد پس نفس خودت رو ذلیل و خوار کن ...
ور خوری حلوا بود ذوقش دمی
این اثر چون آن نمی‌پاید همی
چون نمی‌پاید همی‌پاید نهان
هر ضدی را تو به ضد او بدان
چون شکر پاید نهان تاثیر او
بعد حینی دمل آرد نیش‌جو
نفس از بس مدحها فرعون شد
کن ذلیل النفس هونا لا تسد
کن ذلیل النفس هونا لا تسد:« با افتادگی نفس را خوارکن، سروری وسیادت مجوی» اشاره است به آیه‏ی شریفه: «وَ عِبادُ اَلرَّحْمنِ اَلَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی اَلْأَرْضِ هَوْناً» (و بندگان خدای آنها هستند که از روی تواضع بر زمین به آهستگی می‏روند.

1402/11/21 16:01
در سکوت

مثنوی معنوی :: در سکوت.... بشنوید