بخش ۹۵ - مضرت تعظیم خلق و انگشتنمای شدن
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۹۵ - مضرت تعظیم خلق و انگشتنمای شدن به خوانش عندلیب
حاشیه ها
در معانی این روایت، حدیث زیر را بگوش ِجان بشنو:
----------------
خدای عشق ما را هر آنچه پدید آورد در جهان مادّیت، بس کافی ست. حضور خدائی همانا هوشیاری ست در بی نیازی از ذهنیت و منیت. نسبیت-باوری در انوار ِحضور، رسالتی را برنمی تابد زیرا منیت؛ خواستار معنویت هرگز نشود. رحمت خداوندگاری همانا بخت است که انقضای فردیت همی طلبد. رحمت یعنی پذیرش هر آنچه اتفاق افتد در عرصهء درد و توهمـّـات. منیت را باید رها کرد تا از تموّجات ِذهنیت آزاد شد. خوشا بحال آن جانی که پذیرای واقعیت شود و خود را در شادمانی ایزدی؛ مُستحیل سازد. رحمت، ذهنیت ِخواب نیست؛ بلکه هوشیاری حضور است در بیداری. رحمت یغنی استقلال و آزادگی از هر بند ِهمذات-پنداری. فراغت از تفکر یعنی اینکه فاعل و مفعول در رحمت منقضی همی شود و حضور در پیوند با جان ِجانان همانا یعنی پویندگی و جاودانگی
در نسخه کلاله خاور اینطور آمده:
چون شکر ماند نهان تاثیر او
بعد چندی دَمّل آرد نیش جو
ور حب و مطبوخ خوردی ای ظریف
اندرون شد پاک زاخلاط کثیف
در کل ابیات این داستان طولانی این بیت بیشتر از همه توجه مرا جلب کرد تن قفس شکل است تن شد خار جان در فریب داخلان و خارجان یعنی اگر ما از این جسم مادی و علایق اون نگذریم و به تن بپردازیم از درون و بیرون ضربه میخوریم و زندانی اون میشیم پس برای رهایی باید از آن بگذریم که این اصلی عرفانی و البته اساس مکتب بودا هست
به ترک آرزو بر آرزو دل دست می یابد
برآید مدعاهایت اگر بی مدعا گردی
صائب تبریزی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۴۳/
این تن خاکی ما به مثال طوطی قصه ماست و مثل قفس جانه و خاریست در پای جان عاشق چه انهایی که خارج از قیود تنند و چه اسیران و دربندان عالم جسم ... وقتی که انگشت نمای خلق و مورد تعظیم خلق قرار بگیریم یکسری ازین ها میگن منم همراز تو و یکی دیگه که نه منم شریک و جفت تو این یکی میگه که تو درعالم بیمانندی و به مانند تو وجود نداره و دیگری میگه که هر دو عالم ازان توست و ما طفیل و تابع امر توییم ...کسیکه اسیر خواهشهای تنه وقتی خلق رو سرمست خودش میبینه دچار خود بزرگ بینی میشه و از دست میره و نمیدونه که هزاران همچو او را این دیو خودپرستی سرنگون کرده در جوی اب..
تن قفسشکلست تن شد خار جان
در فریب داخلان و خارجان
اینش گوید من شوم همراز تو
وآنش گوید نی منم انباز تو
اینش گوید نیست چون تو در وجود
در جمال و فضل و در احسان و جود
آنش گوید هر دو عالم آن تست
جمله جانهامان طفیل جان تست
او چو بیند خلق را سرمست خویش
از تکبر میرود از دست خویش
او نداند که هزاران را چو او
دیو افکندست اندر آب جو
مولانا میگه که چرب زبانی و لطف چاپلوسان خوراکی شیرین برای نفس ماست پس کمتر بخور که این لقمه پر از آتشه.. آتشی که ابتدا ذوقی پنهان در دل داره ولی در آخر دودش نشان از سوختن جانمان میده ... تو نگو من اسیر این تعریف کردنا و چاپلوسی ها نمیشم چونکه از نیت و طمع افراد اگاه میشوم چونکه اگر اونها از تو بدگویی کنن بلافاصله اسیر احوال ناخوش میشی ولی در چاپلوسی نمیتونی این احوال رو ببینی و دوری کنی
لطف و سالوس جهان خوش لقمهایست
کمترش خور کان پر آتش لقمهایست
آتشش پنهان و ذوقش آشکار
دود او ظاهر شود پایان کار
تو مگو آن مدح را من کی خورم
از طمع میگوید او پی میبرم
مادحت گر هجو گوید بر ملا
روزها سوزد دلت زان سوزها
با اینکه حتی بدونی بد گویی های اونها واسه اینه که طمعی که ازتو داشته براروده نشده ولی بازم حالت بد میشه ...همین حالتی که بردلت مونده رو برای تعریف و تمجید هم در نظر بگیر که اثرش روزها باقیست و باعث فریب خوردن و مغرور شدنت میشه ولی چون شیرین و لذت بخشه نشون نمیده ولی بدگویی سریعا در احوال مشهوده و تلخه ... مثل حَب و داروی تلخی که (مطبوخ ) جوشانده میشه و تا دیر زمانی اثر مزه اش در رنجی....
گر چه دانی کو ز حرمان گفت آن
کان طمع که داشت از تو شد زیان
آن اثر میماندت در اندرون
در مدیح این حالتت هست آزمون
آن اثر هم روزها باقی بود
مایهٔ کبر و خداع جان شود
لیک ننماید چو شیرینست مدح
بد نماید زانک تلخ افتاد قدح
همچو مطبوخست و حب کان را خوری
تا بدیری شورش و رنج اندری
ولی برعکس وقتی چیز شیرینی میخوری یک دم ناپایدار ذوقی داره و اثر ودوامی مثل داروی تلخ نداره ... این شیرینی در ظاهر پایدار نیست ولی اثار و زیانی پایدار و نهانی داره پس هر چیزی رو تو به ضد همون چیز بشناس .... مثلا خوردن شیرینی با اینکه لذت بخشه ولی بعد از مدتی باعث بوجود اومدن دمل و مریضی میشه و باید درد نیشتر رو درمان رو تحمل کنی در مرد تریف و تایید دیگران هم همینطوره بعد از یک مدت دچار توقع و خودشیفتگی میشی مثل فرعون که از شدت ستایش مردم ادعای خدایی کرد پس نفس خودت رو ذلیل و خوار کن ...
ور خوری حلوا بود ذوقش دمی
این اثر چون آن نمیپاید همی
چون نمیپاید همیپاید نهان
هر ضدی را تو به ضد او بدان
چون شکر پاید نهان تاثیر او
بعد حینی دمل آرد نیشجو
نفس از بس مدحها فرعون شد
کن ذلیل النفس هونا لا تسد
کن ذلیل النفس هونا لا تسد:« با افتادگی نفس را خوارکن، سروری وسیادت مجوی» اشاره است به آیهی شریفه: «وَ عِبادُ اَلرَّحْمنِ اَلَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی اَلْأَرْضِ هَوْناً» (و بندگان خدای آنها هستند که از روی تواضع بر زمین به آهستگی میروند.
مثنوی معنوی :: در سکوت.... بشنوید