بخش ۳ - ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولیی را
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۳ - ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولیی را به خوانش علیرضا محرابی
بخش ۳ - ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولیی را به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
بخش ۳ - ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولیی را به خوانش عندلیب
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
اغلاط املائی در مصرع اول بیت بیستم :
"شه به جای حاجبان پا پیش رفت"، نه "حاجیان فا پیش"
با تشکر
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح مطابق نظر شما انجام شد (البته بعداً بنا به تذکر جناب رسته «فا» بازگردانده شد).
بیت 20
موضوع : انتقاد از روش تصحیح شما
گویا متن اصلی قبل از تصحیح این چنین بوده است:
" شه به جای حاجبان فا پیش رفت "
س. ص پیشنهادی داده است و متن اصلی به شکل زیر تصحیخ شده ده است:
" شه به جای حاجبان پا پیش رفت"
بر اساس معیار های لازم برای تصحیم که خود شما گذاشته اید س. ص. می بایست دلیل و مدرکی برای غلط بودن متن اصلی ارایه می دادند که نداده اند پس تغیر متن اصلی جایز نبوده است.
مطابق مثنوی چاپ نیکلسون بیت فوق باید این چنین باشد:
" شه به جای حاجبان فا پیش رفت"
به زبان ادبی امروزی می گوییم
شه به جای حاجبان وا پیش رفت
مثال رایج دیگر ی داریم که در فارسی امروزی می گوییم: "پیش واز رفتن" ، که با در نظر گرفتن آن بیت فوق به شکل اصلی مانوس و ملموس است ولی به شکلی که بعد از تصحیح در آمده است " شه به جای حاجبان پا پیش رفت " بی معنی و غلط می نماید، علاوه بر آن مدرک و دلیل قانع کنده ای برای آن وجود ندارد.
---
پاسخ: با تشکر و عرض پوزش، «فا» بازگردانده شد و «حاجبان» ماند.
موضوع : فا
مثال های دیگری از مثنوی را مشاهده بفرمایید:
دفتر سوم بخش 205
تو ز دوری دیدهای چتر سیاه
یک قدم فا پیش نه بنگر سپاه
دفتر چهارم بخش 6
اعتماد زن بر آن کو هیچ بار
این زمان فا خانه نامد او ز کار
دفتر چهارم بخش 102 بیت 19
هوی فانی چونک خود فا او سپرد
گشت باقی دایم و هرگز نمرد
دفتر جهارم بخش 121 بیت 20
جادوی کمپیر از غصه بمرد
روی و خوی زشت فا مالک سپرد
دفتر پنجم بخش 43 بیت 17
چونک خوبی زنان فا او نمود
که ز عقل و صبر مردان میفزود
دفتر ششم بخش 101 بیت 2
پای مردش سوی خانهی خویش برد
مهر صد دینار را فا او سپرد
از بیت آخر معلوم میشود که ((مولوی)) مذهب (سنی) داشته.
بله عموم ایرانیان ابتدا سنی مذهب بوده اند چون ایران در زمان خلفا و اکثرا زمان عمر فتح شد ولی بعدها با آشنایی بیشتر با اسلام و خصوصا بعد از ورود امام رضا به ایران و بعد از آن بعد از تشکل حکوت های شیعی به مذهب تشیع روی آوردند
نیستوش باشد خیال اندر روان
تو جهانی بر خیالی بین روان
بر خیالی صلحشان و جنگشان
وز خیالی فخرشان و ننگشان
میپرسیم چگونه ممکنست حهانی برخیالی روان باشد و صلحفا وجنگها و فخرفا و ننگها در حامعه یشرس بر خیالات واهی استوار باشد
درصورتیکه میبینیم روابط مردم و کشورها بر مبنای معاملات اقتصادی ونیازهای طبیعی وتبادلات فرهنگی وقوانین بین المللی است وخیلی هم جدی صورت میگیرد وخیال درآن راه ندارد
این درست است که نیازهای اقتصادی و جدی مطر است اما اینها به خودی خود هیچ جنگ و نام وننگی ایجاد نمیکند جنگ واختلاف از آنجا ناشی میشود که خیال برتری طلبی و فخر فروشی و سلطه گری پیدا شود بدیهیست جنگ و صلخی که ازین راستا بوجود آید خیالات خود خواهانه وواهی است«ازخیالی صلحشان و جنگشان»
اختلاف بین دو نفر هم اگر درست وارسی شود از خیالات خود خواهانه سرچشمه میگیرد و غالبا مسائل جدی بهانه اختلاف میشود واگر هردو طرف خلاف تمایلات نفسانی عمل کنند به عدالت تن دردهند مشکلشان بدون درگیری ونزاع قابل حل است
در حاشیه قبل سطر4 صلحها.فخرها. بشری درست است وسطر9 مطرح درسته
اگراصلاح شود ممنونم
دوستان لطفا به امیال شخص خود در تصحیح یا تفسیر این اثر شگرف بر نیایند(نظیر آنچه در مورد نخست مشاهده نمودیم).
بیاییم این مهم را به دوش صاحب نظران وانهیم.
با تشکر
در فرهنگ لغت کلمه "فا" هم معنی کلمات "به" و " با " میباشد بنابراین " فا پیش رفت " به سادگی معنی "به پیش رفت " را میدهد.
سلام برکسانیکه این سایت راتهیه کرده وخیلی ممنونم ازایشان. دردومصرع آخرمولانا عشق عمررانسبت به رسول الله (ص) رابیان میکند که عمر(رض)چقدررسول الله(ص) رادوست داشته. واینکه دراینجاپادشاه بی حد عاشق کنیزک بوده وعشق شان مجازی بوده اما به مجردیکه عشق واقعی رامیبیند ازعشق مجازی صرف نظرکرده ودرپی عشق واقعی که همانا عشق خداوند است میرود.
یکی ازدوستان دریکی ازکامنت ها نوشته کرده که مولانا سنی است . اگراین حرف را میزنم مراببخشید من میگویم به جای اینکه شما به عمرتوهین بکنید به ابولهب توهین کنید بهتراست چونکه ابولهب رسول الله راخیلی زیادآزارداده است اما عمربعدازاینکه اسلام راقبول میکند تمام عمرش را درخدمت رسول الله (ص)وخدمت مسلمین میگذراند. وتوآقای محترمیکه ازعمرخوشت نمی آید وحالاهم ازاینکه مسلمان هستی افتخارمیکنی این اسلام را کی برایت رساند ؟چراماحقیقت راماپنهان میکنیم آیااگرعمرکافرمیبود چرا رسول الله خبرنشد؟رسول الله ای که لیست تمام منافقین برایش وحی شد وچرا عمریکی ازاعضای عشره مبشره (یعنی کسانیکه بشارت بهشت به آنها داده شده است) است؟ باعرض معذرت شاید اینجا جای این موضوع نبوده باشد اما خدایی شما درمورد عمر اشتباه میکنید.
با درود بر روان مولانا که مایه فخر دری زبانان می باشد و نمونه همریشگی ما همه ، باید دانست امروز کجاییم و کی هستیم و از شکافتن ریش و زخم کهنه رنجمان افزوده میگردد سلام به تو برادر افغانمان
حضرت مولانا در خانواده ای سنی مذهب بدنیا آمد و از این رو سنی مذهب بشمار می آید. ولی نکته مهم در مورد مولوی این است که این بزرگوار به درجه ای از تساهل می رسد که ذره ای تعصب در مورد ادیان نداردو می فرماید:
از نظرگاه است ای مغز وجود
اختلاف مومن و گبر و جهود
یا جای دیگر می فرماید:
سختگیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار خون آشامی است
او معتقد است که اگر هزار چراغ در اندازه ها و اشکال مختلف داشته باشید و همه روشن باشند نور همه آنها یک جور و از یک جنس است و همه هم از یک چراغ ازلی نور می گیرند. ادیان هم برغم اختلافهای ظاهری همه از یک جنس هستند. آری او سنی است ولی در مورد حضرت علی می فرماید:
افتخار هر نبی و هر ولی
هیچ شاعر شیعه ای این چنین در مورد حضرت علی سخن نگفته و او را " افتخار همه پیامبران و اولیا " خطاب نکرده است. از حضرت مولانا تساهل و آزادگی را یاد بگیریمو بکوشیم تا انسانی والاو به لطف الهی در حد انسان کامل باشیم.
سلام
از گنجور بی نهایت تشکر میکنم که این اثر گرانبها را در اختیار همگان قرار داد .
با عرض سلام بر روان باک حضرت محمد ص و درود بر سرور خراسان زمین وهمجنان به شما دوستان بی نهایت عزیز.
برادر عزیز من جناب آقای جمشید تمام اهل سنت با تمام وجود خود از اصحاب رسول الله ص دفاع میکند و بیشترازجان خود دوست شان دارند واینهم به این نیست که شما شیعه هستید وبه حضرت عمر وبعضی از صحابی دیکر توهین میکنید ما جون که سنی هستیم به حضرت علی توهین کنیم، به عقیده ما دربین حضرت علی وحضرت عمریا دیکراصحاب هیج فرقی نیست، هردویش بیش ما عزیز واز یک منزلت وجایکاهی که همانا هردویش صحابه رسول الله واز خلفای راشدین است. با عرض معذرت شاید درینجا جای جنین موضوعاتی نباشند
با عرض سلام بر روان باک حضرت محمد ص و درود بر سرور خراسان زمین وهمجنان به شما دوستان بی نهایت عزیز.
برادر عزیز من جناب آقای جمشید تمام اهل سنت با تمام وجود خود از اصحاب رسول الله ص دفاع میکند و بیشترازجان خود دوست شان دارند واینهم به این نیست که شما شیعه هستید وبه حضرت عمر وبعضی از صحابی دیکر توهین میکنید ما جون که سنی هستیم به حضرت علی توهین کنیم، به عقیده ما دربین حضرت علی وحضرت عمریا دیکراصحاب هیج فرقی نیست، هردویش بیش ما عزیز واز یک منزلت وجایکاهی که همانا هردویش صحابه رسول الله واز خلفای راشدین است. با عرض معذرت شاید درینجا جای جنین موضوعاتی نباشند.
عبد المنان برادرم باید مهربانی گذشت و بزرگواری پیشه مان باشد . درود به تو از ایران مهربان
او بر خود کلمه رحمت را فرض کرده است
راه حل مشکل شاه در رویا به ا بازگو میشود و با وارد شدن پزشک الهی شاه از وابستگی به کنیزک باز میماند و شیفته پزشک الهی میشود
گفت معشوقم تو بودستی نه آن!!! فقط به این صورت قابل هضم است که هر چقدر که وابستگی انسان به دنیا یا الگوهای منفی کاسته شود به سمت الگوهای مثبت کشیده میشود
نظر من پاک شده
من شکایت از گنجور دارم
با سلام و ادب خدمت مدریت گنجور
اگر از معانی و تفاسیر آقای کریم زمانی ، همراه با ابیات لطف بفرمایید
بینهایت ممنون میشم
دوستان عزیز لطفا در حاشیه به اصل بپردازید و از قیل و قال پرهیز
با سپاس فراوان
یاعلی
با سلام وعرض ادب و سپاس جهت زحماتی که متقبل میشوید
از مطالب زیبای دوستان لذت وافر بردم
سلام سلامی چون سلامه نامی خداوند سلامی از عمق وجود خداوند آن سلامی که زیبایی را آفرید و آن سلامی که بشر را آفرید آیا واقعا پیام محمد این بود که انسانها در زمین بدون در نظر گرفتن خدای خود گناه کنند آیا واقعا پیام عیسی مسیح این بود آیا پیام پیامبران این بود که ما راه بدی را پیش بگیریم واقعا چند نفر در این کره خاکی هستند که بدانند اشعار مولوی ذکر نام خداوند است
آنهایی که بسم الله الرحمن الرحیم می گویند و هزار کار می کنند دروغ می گویند غیبت میی کنند زنا می کنند و هزاران کار شیطانی دیگر
ما از راه راست دور شدیم راهی که برای رسیدن به آن باید از لذت های دنیا بگذریم اما میبینم که کسی نیست که نگاهی به آخرت خود بیاندازد و بگوید که بازگشتی هست و از عمل شر خود برگردد شاید در اشعار مولوی در این سایت متن ها جایی جا به جا شده اند این مهم نیست که متن ها جا به جا شده اند این مهم است که عملکرد انسان ها جا به جا شده است باشد که بخشیده شویم
آنجا فراتر از درستی و خطاست آنجا یک باغ است تو در آنجایی
دوستان خوب بحث بر سر واژه هل نباید ما را از اصل مطلب دور کنه.اصل مطلب اینه که حرف دل گوینده این اثر عظیم را دریابیم و در روزگاری که انسانها همه چیز های خوب و ارزشها را فدای منافع زودگذر خود کرده اند بیش از ه
دوست عزیز عبدالمنان فطرت از افغانستان,شخصا از هرگونه صحبت تفرقه انگیز دوری میکنم,ولی خواهشم این است لطفا مطالبرا با سندیت مطرح کنید,موارد بسیاری وجود دارد که درستی حدیث عشره مبشره را رد میکند,از جمله در کتاب صحیح بخاری و مسلم این حدیث ذکر نشده,ولی دلیل عقلانی هم این است که چگونه 2نفر اهل بهشت باشند و خون یکدیگر را بریزند و بجنگند(علی و طلحه و زبیر در جمل) و دلایل بسیاری وجود دارد که ازین فرصت خارج است,با تشکر از سایت عالیتون
خیلی عالی که شما دور از اختلافید
و اینجا جای بیان این مطالب نبود ولی نیاز دانستم چن مطلب گفته باشم
دوست عزیز لازمه قبل اینکه انسان یه نظری بده یک مطالعه کوچکی داشته باشه و اسلامو بهتر بشناسه
وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا
عزیز من طبق آیه قران بین دو طائفه مومن امکان جنگ هست و این خللی در بهشتی بودنشون ایجاد نمیکنه
این تفکرات ک اگر حالا ک جنگ شده پس یکی جهنمیه اینا حرفای خوارجه که به دنبال جنگ و اشوب بیشتر بین مسلمانان بودن لطفا به این دشمنی ها چنگ نزنید
و تشکر میکنم از سازندگان سایت که با صداقت تمام ابیات رو بدون کم و کاست قرار داده اند
کسی کز معرفت نور و صفا دید
به هر چیزی که دید اول خدا دید
منظور این نیست که تنها ان پزشک الهی نماینده خداست . بلکه ان کنیزک و ان طبیبان دربار هر کدام وجهی از وجوه بی نهایت خدا را نشان میدهند . برخی ادمیان یک وجهی برخی دو وجهی و پاره ای از افراد چند وجهی هستند . جناب باریتعالی هم که بی وجه است در حقیقت بی نهایت وجه دارد !
به مثلث یک ضلع اضافه کنید می شود مربع و بعد پنج ضلعی و هزار ضلعی و ...
اگر بی نهایت ضلع پیدا کند می شود بی ضلع !
می شود دایره !
هرم هم همینطور است . با اضافه کردن وجه می شود پنج وجهی و شش وجهی و اگر بی نهایت وجه پیدا کند می شود بی وجه !
می شود کره !
عدم ایینه هستی است مطلق
کزو پیداست عکس صورت حق
بی ضلع و بی وجه شو تا بی نهایت شوی !
فصل بهاران شد ببین بستان پر از حور و پری
گویی سلیمان بر سپه عرضه نمود انگشتری
رومی رخان ماه وش زاییده از خاک حبش
چون تو مسلمانان خوش بیرون شده از کافری
گلزار بین گلزار بین در آب نقش یار بین
و آن نرگس خمار بین و آن غنچههای احمری
گلبرگها بر همدگر افتاده بین چون سیم و زر
آویزها و حلقهها بیدستگاه زرگری
در جان بلبل گل نگر وز گل به عقل کل نگر
وز رنگ در بیرنگ پر تا بوک آن جا ره بری
گل عقل غارت میکند نسرین اشارت میکند
کاینک پس پرده است آن کو میکند صورتگری
ای صلح داده جنگ را وی آب داده سنگ را
چون این گل بدرنگ را در رنگها میآوری
گر شاخهها دارد تری ور سرو دارد سروری
ور گل کند صد دلبری ای جان تو چیزی دیگری
سلام
یک نکته جالب در جواب عبدالمنان فطرت افغانستان :
این بیت
ای مرا تو مصطفی من چو عمر
از برای خدمتت بندم کمر
که بظاهر یعنی عمر عاشق پیامبر بوده است ، معنی ژرفی دارد که به اختصار بیان می کنم:
آن پادشاه که درمان کنیزک خود را در دستان آن ولی الاهی دید ، به ظاهر عاشق ولی شد که به هدف خودش اعنی آن کنیزک برسد (مانند عمر که به ظاهر عاشق پیامبر شد تا به هدف خودش برسد)
سلام دوستان شیعه و سنی و بی دین و ناشناس و مسیحی و زرتشتی و یهودی و شیطان پرست گرامی
در جایی خواندم تاریخ راست هایی است که نقل می شود تا لابلای ان یک دروغ را به خورد مردم بدهند .
حال انکه ادبیات دروغ هایی است که گفته می شود تا در پس ان حقیقتی زرف به تشنگان حقیقت نوشانیده شود .
داستان های شاهنامه بسیار اغراق امیز به نظر می آیند ولی حقایق پشت ماجراها به هیچ وجه اغراق امیز نیستند .
ابلهان گویند کاین افسانه را
خط بکش زیرا دروغ است و خطا
ای برادر قصه چون پیمانه است
معنی اندر وی مثال دانه است
دانه معنی بگیرد مرد عقل
ننگرد پیمانه را گر گشت نقل
شما را به خدا رها کنید این چنین کرد آن چنان شد را ...
به خدا اگر ده ها کتاب تاریخ را بخوانید در نخواهید یافت عمر چه حسی به پیامبر داشت یا تمایلات جنسی ای میان مولانا و شمس بود یا نه ....
بنابراین این مقوله اصلا به ما مربوط نیست .
به خودشان مربوط است .
انچه که به ما مربوط است همان چیزهایی است که با دانش امروز دست یافتنی و در بهبود زندگی بشر و سایر موجودات موثر است .
میگویند که افلاطون فرموده است بیکاره ها تنها انها نیستند که کاری نمی کنند . بلکه انانکه میتوانند کار بهتری انجام دهند ولی انجام نمی دهند جزو بیکاره ها هستند .
حال خوب بیندیشیم ببینیم آیا کاری بهتر از سخنسرایی و تعصب در مورد احساسات و رفتارهای دیگران نیست که انجام دهیم !
با روفیا و اینکه قیل و قال دین کسان وانهیم،
صد در صد موافقم
جنگ هفتادو دو ملت است.
اما در باب روانط بلخی و شمس نمی توان کنجکاوی نکرد، چه اگر بدانجا برسیم که برخی پژوهندگان رسیده اند، باید در بر تفسیرهای الهی و عرفانی ببندیم و بسیاری از سروده های وی را از دیدی دیگر بنگریم.
شاهنامه اما تاریخ ما وبزرگترین سند فرهنگی ایرانیان است.
« ازز آن هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز معنی برد.«
رمز و رازهای آن بگشاییم و تاریخمان را بازنویسیم
چرا ایران نژاد گرامی ؟
چرا باید در به تفاسیر عرفانی ببندیم ؟
آیا میتوان با اطمینان گفت که انسان های دگر باش نمی توانند دیدگاه عرفانی داشته باشند ؟
من که مطمین نیستم !
آیا دگرباش بودن انسانها آسیبی به کسی وارد می کند ؟
پس :
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در طریقت ما غیر ازین گناهی نیست
فقط یک مصراع شعر خوش آهنگ است و دیگر هیچ ؟!
ابدا قصد مجادله ندارم . خودم هم پاسخ این پرسش را نمی دانم . بلکه تنها میخواهم بیاموزم دوست عزیز .
برای آدمی همین دورکعت نمازباقیست
ﺑﺎﺳﻼﻡ و ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ ﺑﺎ ﺭﻭﻓﻴﺎ ﻛﺎﻣﻼ ﻣﻮاﻓﻘﻢ ﻭﺳﭙﺎﺳﮕﺰاﺭ اﻳﺸﺎﻥ...اﻳﻨﻜﻪ ﻋﻤﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺭا ﺩﻭﺳﺖ ﺩاﺷﺖ ﻳﺎ ﻋﻠﻲ ﻣﻆﻠﻮﻡ ﻭاﻗﻊ ﺷﺪ ﭼﻪ ﺩﺭﺩﻱ اﺯ ﻣﻦ ﻭﺷﻤﺎ ﺩﻭا ﻣﻲ ﻛﻨﻪ ﭼﻪ ﺭاﻫﻲ ﺑﺮاﻱ ﺭﺳﺘﮕﺎﺭﻱ ﻣﺎ ﻣﻲ ﺷﻪ???ﻛﻤﻲ ﻋﻘﻞ ﺭا ﺑﻜﺎﺭ ﺑﺒﺮﻳﺪ و اﺻﻞ ﺭا ﺑﻨﮕﺮﻳﺪ ﻟﻂﻔﺎ. ﺑﺮاﻱ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﻭﺧﺸﻨﻮﺩﻱ اﻭ ﭼﻪ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺩﺭ اﺑﻴﺎﺕ ﻣﻮﻻﻧﺎ? ???
نسترن خانم
روفیای عزیز حرفش درست نیست. مثلا یعنی چه که شیطان پرست ها هم گرامی باشند؟
عبدالمنان هم درست نمی گوید.
پیغمبران الهی آمده اند تا سخن خدا را برای ما برسانند. سخنی که برای خودش حد و حدود دارد.
خوب ها را می پذیرد. بد ها را می راند.
نمی شود هم فرعون را خوب ببینینم هم موسی را.
خواه ناخواه باید حد و حدود داشت.
تکیه بر اخلاق، خوب است ولی یک چیز ناقضی خواهد بود
هم اخلاق مهم است و هم عقیده. با هم.
زمانی هم که عقیده مهم بود، همین عقیده، حد و حدودش را معرفی می کند.
در کل به نظرم نگاه روفیا نادرست و ناقص است و هر کسی این گونه دیدگاهی را داشته باشد، مشکل ره به مقصد ببرد.
انسان باید کامل گرا باشد.
کامل گرایی و به دنبال کمال بودن، لازمه اش تصحیح اخلاق و عقیده است.
بی رنگ بودن، هزار و یک درد دارد.
......
نیستوش باشد خیال اندر روان
تو جهانی بر خیالی بین روان
بر خیالی صلحشان و جنگشان
وز خیالی فخرشان و ننگشان
------------------------------
ما در حهانی مبتنی بر پندار و برآمده از پدیدار های ذهنیتی زندگی می کنیم. زندگی فردی، اجتماعی و خانوادگی بسان ِخیالاتی روان، ما را هر آینه می فریبند و می انبازند. قضایا و داستان های در جریان آنچنان باشد که کولان حوادث، ما را ناگزیر با خود کشان کشان سوی فخر یا ننگ پیش می برند. جامعه بشری بر روال ِخیالات ِواهی، امری استوار و خود-بنیاد می نماید؛ درصورتیکه روابط مردم و کشورها اعم از معاملات اقتصادی و نیازهای روزمرگی و تبادلات و نیز از لحاظ ِوضع ِقوانین؛ همه و همه وجوهی از اوهام و اغراض بشری اند. از آنجا که ارزشها و باورمندیها و شرطی شدگیها جدی انگاشته می شوند؛ برتری طلبی و فخر فروشی و سلطه گری نیز لاجرم محلی از اِعراب پیدا کرده و وقوع شان را همه برمی تابند. بدیهیست که جنگ و صلحی که در این راستا بوجود آید همانا خیالات خود باورانهء آدمی ست که ذهنیت و فردیت خویش را امری قائم به ذات انگاشته و واهیات را لقب ِواقعیت داده و در جهت امیال و اهداف؛ عمری را بدین منوال طی ِطریق می کند. بعبارت دیگر، زندگی ِجوامع بشری اعم از "صلحشان و جنگشان"؛ بلا استثنا ریشه در تمایلات نفسانی یا ریشه در اعتقادات ِعدالت-جویانهء آدمیان دارد. لذا گشایش در امر معضلات و مشکلات؛ حاشا که بدون درگیری و نزاع قابل حل و فصل باشند
در این روایت ِمثنوی، شاه نمایانندهء سالک و طالب ِحق است. شاه چو از حکیمان یعنی از کار-بدستان و ازعقل-باوران ناامید شد؛ "پا برهنه جانب مسجد دوید" یعنی اینکه از باورمندیها و هویت های کاذب خویش وارهیده شد و جانب مسجد یعنی به محراب ِعشق جانان رفت و از صمیم قلب؛ جویای روشنائی ِحقیقت شد. چو او برآورد از میان جانش استغاثه، پرده های ذهنیت و مَـنیت لاجرم درافتاد و حاجاتش در امر معرفت روا داشته شد. لذا خوابی بر وی نقش بست که همانا وعدهء رهائی او بود. بدین نحو، طلیعهء روشنائی ِآفتاب ِحقیقت درمیان سایه های ذاکرهء بشری؛ بر وی تابیدن گرفت.
آری "روفیا" در اظهاراتش درست می گوید آنجا که می نویسد: آن پزشک الهی تنها نمایندهء امداد الهی نیست؛ چرا که آن کنیزک و آن طبیبان دربار نیز هر کدام وجهی از وجوه بی نهایت خداوندگاری را نمایندگی می کنند. آری وجوه یک مثلث چو افزون شود و بی نهایت ضلع پیدا کند آخرالامر می شود بی ضلع و دایره ای شکل می گیرد که همانا ذات هستی بی شکل و شمایل می باشد. آن دایره نیز در ابعاد سه گانه همان نیستی می شود که هست می نماید.
نیستوش باشد خیال اندر روان
تو جهانی بر خیالی بین روان
قضاوت های آدمی اعم از خوب یا بد مثل نامگزاری های زشت و زیبا یا قالب-بندی های جنسیتی از قبیل ِمرد یا زن یا دگر باش؛ همه و همه ارزشگزاری های ذهنیتی و تعقلی اند که در ساحت ِعرفانی هیچ محلی از اِعراب ندارند.
علی بزرگوار
به موضوع بسیار جالب و البته پیچیده ای اشاره کردین. خوبه که بحثی در این مورد شکل بگیره. بنده سعی میکنم با نوشتن خلاصه ای بحث رو شروع کنم.
«اراده» شوپنهاور نوعی محرک نفسانی و غریزی هست که اساس زندگی رو تشکیل میده. در اندیشه شوپنهاور «اراده» مقدم و غالب بر عقل هست و البته این موضوع مذموم هست. شوپنهاور راه هایی رو برای نفی این اراده پیشنهاد میده که مفاهیم «هنر» و «شفقت» نفی موقت این اراده هستن و زندگی زاهدانه و نفی تمایلات نفسانی (اراده)، از بین بردن دائمی اراده. شوپنهاور با توجه به علاقه ای که به مفاهیم عرفانی شرقی و مخصوصا بودا داشته ظاهرا نقطه غایی نفی اراده رو در نیروانا می بینه.
مولوی در این بخش در چند مورد از «خیال» استفاده کرده. در مورد «نیست بود و هست بر شکل خیال» ظاهرا اشاره به عدم وجود حقیقی تخیلات ذهنی اشاره میکنه. اینکه خیال وجود خارجی نداره، ولی نیست هم نیست، چون قابل تصور و تجسم هست و عدم مطلق قابل تصور و تجسم نیست. این برداشت از «خیال» با «اراده» مد نظر شوپنهاور متفاوت هست.
اما در ادامه با آوردن «تو جهانی بر خیالی بین روان» و «بر خیالی صلحشان و جنگشان...» ظاهرا به محرک های زندگی اشاره می کنه. اینکه انسان در زمان حال، در مورد آینده خیالاتی داره و سعی در برآوردن اونها می کنه. این مفهوم هرچند عینا مفهوم «اراده» شوپنهاور نیست، اما به این مفهوم نزدیک هست. یکی از این تفاوت ها اینه که اراده شوپنهاور در حیوان و نبات هم وجود داره و به شکل غریزه متجلی میشه ولی خیال مد نظر مولوی در این موجودات نیست. تفاوت دیگه اینکه به نظر میرسه خیال مولوی لزوما مذموم و نفسانی نیست ولی شوپنهاور تسلط اراده بر زندگی رو مذموم می دونه و به دنبال راهی برای رهایی از اراده هست.
البته در دیدگاه های کلان این دو بزرگوار هم تفاوت های بنیادی وجود داره. اول اینکه شوپنهاور با وجود نوعی جبرگرایی در مورد تحمیل اراده بر انسان، بر خلاف عرفای اسلامی منبع جبر رو خدا نمی دونسته و اساسا به وجود خدا معتقد نبوده. عرفا هم که عمدتا پیرو اندیشه های کلامی اشاعره بودن به همین جبرگرایی معتقد بودن، اما از مقدمات متفاوت به نتایج یکسان رسیدن. شوپنهاور بر اساس اندیشه Principle of sufficient reason که فکر می کنم در فارسی به شکل «اصل جهت کافی» ترجمه شده به این نتیجه میرسه و اشاعره از طریق قاعده «لا موثر و لا فاعل فی الوجود الا الله». البته این عبارت تفاسیر مختلفی داره که تفسیر اشاعره از اون جزء افراطی ترین تفاسیر در مورد جبر هست و سایر تفاسیر مثل حکمت متعالیه و مشاء و عرفان نظری تفاسیر متعادل تری هست برای اثبات توحید.
تفاوت اساسی دوم اینکه بدبینی نسبت به هستی از بن مایه های فلسفه شوپنهاور هست و نفی اراده صرفا طریق رهایی از رنج هست. اما عرفا معتقدند با مرگ ارادی (تقریبا معادل نفی اراده شوپنهاور) به فنا فی الله و بقا بالله نائل میشن و سرانجامی خوشایند برای خودشون متصور هستن، برخلاف شوپنهاور.
همچنین شوپنهاور برای اراده (در عین مذموم بودن) اصالت قائل بوده و معتقد بوده هستی تجلی اراده انسان هست، ولی نه مولوی برای خیال در این ابیات اصالت قائل هست و نه صوفیه برای نفس.
به عنوان جمع بندی من فکر می کنم معادل مناسب برای مفهوم «اراده» در ادبیات شوپنهاور، مفهوم «نفس» در تصوف اسلامی هست و نه «خیال» که مولوی در اینجا به کار برده.
عذر میخوام بابت طولانی شدن بحث.
با احترام.
حسین جان
گنجورچی خود میداند کجا و چه موضوع مربوطی
را محو نموده،،، ربط آن موضوع به گنجور و مطالب
ان اظهر من الشمس است البته عده ای پای همین
کلام مولوی وعده غذای نهار و شام خود را عنوان
میکنند و محو نمیگردد
جناب حمیدرضای گرامی
هر چند فقط دولتها نیستند که سانسور میکنند
و ما حتی گرفتار خودسانسوری نیز هستیم،
و اشکال متعدد سانسور وجود دارد اما میل
دارم از واکنش هیجانی خود در باب سانسور
مطلب ارسالی از گنجور عذرخواهی کنم
تندرست باشید
دید شخصی فاضلی پر مایهای
آفتابی درمیان سایهای
میرسید از دور مانند هلال
نیست بود و هست بر شکل خیال
مولانا به تبدیلات اضداد، تبدیل نیستی به هستی و بر عکس، بسیار می پردازد.
من هر گاه این دو بیت را می خوانم سکانسی از فیلم محمد رسول ا... را به یاد می آورم که حمزه با نقش آفرینی باشکوه آنتونی کویین سوار بر اسب در افق ظاهر می شود. یا به خاطر گرد و غبار بیابان یا سراب یا شکست نور یا هرچه گاه ظاهر و گاه نهان می شود.
از جناب بلخی پذیرفتنی است که از این گونه تبدیلات!!
سخن بگوید، شما چرا؟؟
با تشکر از توضیح دوستان و بویژه آقای علی بزرگوار
من فکر کنم مولانا با گفتن تو جهانی بر خیالی بین روان به عالم خیال به عنوان جهانی که وجود دارد هویت قائل شده.
سلام و عرض ادب خدمت همه اساتید. بنده تازه شروع به خوندن مثنوی کردم و مطالعه حاشیه ها توی درک بهتر مطالب خیلی بهم کمک میکنه. اما متاسفانه فضای این قسمت یک مقدار از تفسیر اشعار صفحه فاصله گرفته و به نظرم مسائل اینچنینی به مخاطب جدید و جوان آثار ادبی هیچ کمکی نمی کنن. با تشکر از همه زحمت کشان
مشخصا داستان کنیزک و پادشاه داستان زندگی خود مولوی است. مولوی خود پادشاهی است که به علم شیفته می شود. ارزش علوم حصولی به اندازه کنیز است که به خدمت درآید و ارزشی بالاتر از این ندارد. هنگامی که مساله ای در علم حصولی پیش میآید پادشاه نگران میشود و برای حل آن تلاش میکند. اما وقتی شمس پیدا میشود دیگر کنیز به فراموشی میرود زیرا کنیز تا نیمه راه کار میگشاید اما وقتی آفتاب آمد دیگر نیازی به کنیز باقی نمیماند. در این بخش مولوی با اشاره و ایما مشخص میکند که شمس آمده و مولوی عاشق و شیفته او شده است.
درود
من یسوال دارم، در حقیقت زیاد ادبیاتم خوب نیست و نفهمیدم داستان چی شد!
جایی هست بتونم تفسیر هر درس رو بخونم؟
با سپاس
دوستان سلام وقت بخیر.ممنون میشوم کمی به تفسیر شعر بپردازید.اگر مولانا خوان هستید( که متاسفانه یا اینگونه نیست یا کلا فقط روخوانی میکنید و از کنه معانی آن به دور هستید ) ممنون میشوم به تفسیر شعر بپردارید تا جرقه ای در ذهن ما برای پیشروی به سمت تعالی روشن شود.
جناب روفیا بنده از تفسیر شما غالبا اموخته ام. لطفا تفسیری در خور بیاورید
شرح و تفسیر بیت 55
شه چو عجز آن حکیمان را بدید / پا برهنه جانب مسجد دوید
شاه همینکه پی برد که حکیمان در علاج بیماری کنیزک ناتوان و عاجز هستند ، پای برهنه به سوی مسجد شتافت .
– بعضی شارحان معتقدند منظور از پابرهنه ، گذشتن از دنیا و آخرت و رسیدن به مرتبه محو و فناست .
شرح و تفسیر بیت 56
رفت در مسجد سوی محراب شد / سجده گاه از اشک شه پر آب شد
شاه به سوی مسجد رفت و سجده گاه از اشک چشم او پر از آب شد .
شرح و تفسیر بیت 57
چون به خویش آمد ز غرقاب فنا / خوش زبان بگشود در مدح و ثنا
هنگامی که شاه از غرقاب فناء به در آمد و به خویش بازگشت به مدح و ثنای حق زبان گشود . [ غرقاب فناء بدان جهت است که فناء مستلزم سلب هوشیاری یا نفی فعل است چنانکه غریق از هوش می رود یا از حرکت باز می ماند و دستخوش امواج می شود . و آنکه در حق ، محو و فانی است به وجود خود واقف نیست و حرکت و عمل از وی سلب می شود و مولانا بدین جهت می فرماید وقتی شاه به خویش آمد زبان به مدح و دعا گشود زیرا زاری و دعا از آثار هوشیاری و نتیجه شعور به وجود خود و مباینت با حق تعالی است. ( شرح مثنوی شریف ، ج 1 ، ص 61 ) ]
– اما تعریف فناء در کتب صوفیه ، نهایت سیر الی الله را فناء گویند . ( مصباح الهدایة ، ص 426 ) و نیز گفته اند که فناء عبارت است از عدم شعور سالک به هستی موهوم خود به واسطه استیلای ظهور هستی حقیقی . ( لبِ لباب مثنوی ، ص 444 ) . پس به عقیده صوفیه ، عارف جز واحد ، چیزی نبیند . « هر چه جز واحد ببینی آن بت است » . با این ملاحظه همه موجودات با همه کِثرت و تعدد خود به مثابۀ آینه هایی هستند که وجود حقیقی ذوالجلال را نشان می دهد . مولانا در بیان «غرقاب فناء» گوید : « استغراق آن باشد که او در میان نباشد و او را جهد نماند و فعل و حرکت نماند . غرق آب باشد . اگر هنوز در آب دست و پای می زند او را غریق نگویند و یا بانگی می زند که ، آه در آب غرق شدم . این را استغراق نگویند . ( فیه ما فیه ، ص 44 )
شرح و تفسیر بیت 58
کای کمینه بخششت ملک جهان / من چه گویم ؟ چون تو می دانی نهان
ای خدائی که کمترین بخشش تو ملک جهان هستی است ، من چه بگویم در حالیکه تو خود سر نهان را می دانی و به اسراری که در قلب من است از اول تا آخر دانائی پس نیازی به عرض حاجت نیست .
شرح و تفسیر بیت 59
ای همیشه حاجت ما را روا / بار دیگر ما غلط کردیم راه
ای خدائی که هماره پناهگاه حاجات مائی ، یک بار دیگر ما راه خطا رفتیم یعنی به جای آنکه از تو تمنا کنیم از حکیمان خودبین و عاجز شفای کنیزک را خواستم .
– اکبرآبادی معتقد است که غلط اول ، عاشق شدن بر کنیزک بود و غلط دوم ، رجوع به حکیمان جهت استشفای کنیزک .
شرح و تفسیر بیت 60
لیک گفتی : گرچه می دانم سرت / زود هم پیدا کنش بر ظاهرت
اما ای خدا به ما فرموده ای که ای بندگان ، اگر چه من به اسرار درون شما واقفم ولی شما نیز هر چه زودتر خواسته های ضمیر خود را بر زبان آورید .
شرح و تفسیر بیت 61
چون برآورد از میان جان خروش / اندر آمد بحر بخشایش به جوش
شاه همینکه از صمیم قلب ناله و زاری کرد ، پس دریای عطا و کرم خداوندی نیز جوشیدن گرفت و دعای او به اجابت رسید .
شرح و تفسیر بیت 62
در میان گریه ، خوابش در ربود / دید در خواب او ، که پیری رو نمود
پادشاه در میان گریه و زاری بود که خواب بر او چیره شد و در عالم رویا دید که پیری بدو رخ نمود .
– خواب مرگ کوچک و حشر اصغر است چنانکه بیداری نمودار قیامت کبری و حشر اکبر است . روح انسانی در خواب ، موقتا از علائق مادی آزاد می شود و خود به خود حالت صفا و نورانیت ذاتی او بروز می کند و جنبه ارتباط او با عالم مجردات یا فرشتگان آسمانی یا ملائکه مقربین قوت می گیرد . بدین سبب ممکن است که به صورت رویای صادقه حقایقی بر وی الهام شود که در بیداری از درک و دریافت آن عاجز بوده است و یا واقعه ای را در خواب ببیند که پس از چندی در بیداری خواهد دید .
– ابن عربی می گوید : خواب حالتی است که بنده را از مشاهده عالم حس به مشاهده عالم برزخ منتقل می کند .
شرح و تفسیر بیت 63
گفت ای شه ، مژده حاجاتت رواست / گر غریبی آیدت فردا ، ز ماست
آن پیر ربانی گفت ، ای شاه بر تو مژده باد که حاجت و خواسته ات برآورده شد ، و اگر فردا غریبی نزد تو آمد بدان که او از جانب ما آمده است .
شرح و تفسیر بیت 64
چون که آید او ، حکیم حاذق است / صادقش دان ، کو امین و صادق است
هنگامی که آن غریب نزد تو آمد بدان که او حکیمی حاذق و ماهر است و وی را امین و درستکار و راستگو بدان .
شرح و تفسیر بیت 65
در علاجش سحر مطلق را ببین / در مزاجش قدرت حق را ببین
در علاج و درمان بخشی او ، کاری غریب و فوق عادت معمول را ببین و در مزاجش ، قدرت حق را آشکارا مشاهده کن .
شرح و تفسیر بیت 66
چون رسید آن وعده گاه و روز شد / آفتاب از شرق اختر سوز شد
چون وقت آن وعده فرا رسید و روز پر فروز آشکار شد و خورشید از جانب خاور با پرتو خود ، نور ستارگان را محو و ناپدید کرد . [ اختر سوز = لفظاََ به معنی سوزندۀ ستاره است امّا در اینجا به معنی ناپدید کننده ستارگان است . این اسمِ مرکب ، اصطلاحی در نجوم قدیم است که بدان محترق نیز گویند . بطور کلّی احتراق در نجوم قدیم عبارت است از اجتماع سیاره با آفتاب ، به شرط آنکه فاصلۀ سیاره تا خورشید ، شانزده دقیقه یا کمتر باشد . در این حالت پرتوِ ستارگان به جهت شدّتِ انوارِ خورشید از نظر بینندۀ زمینی محو شود . به هر حال «اختر سوز شدن» و یا «احتراق» مجازاََ بر ظهور و طلوع آفتاب دلالت دارد ( فرهنگ اصطلاحاتِ نجومی ، ص 19 ) ]
_ ابوریحان بیرونی در معنی احتراق گوید : سوختن ستاره آن بُوَد که با آفتاب به هم آید و این نام بهرِ آن نهادند که آفتاب را به آتش تشبیه کردند و ناپدید شدن ستاره از دیدار و اندر آمدن او به شعاع آفتاب مانند سوختن و ناچیز شدن است ( التفهیم لاوائل صناعة التنجیم ، ص 82 ) .
شرح و تفسیر بیت 67
بود اندر منظره شه منتظر / تا ببیند آنچه بنمودند سر
شاه در کوشک کاخ منتظر بود تا آنچه را که در نهان دیده بود در عیان ببیند .
شرح و تفسیر بیت 68
دید شخصی ، فاضلی پرمایه ای / آفتابی در میان سایه ای
شاه دید که شخصی دانا و گرانمایه ای مانند آفتابی که در میان سایه باشد ظاهر شد .
– مراد از آفتاب شخصیت معنوی آن پیر ربانی است و منظور از سایه جسم و قالب ظاهری او .
شرح و تفسیر بیت 69
می رسید از دور مانند هلال / نیست بود و هست بر شکل خیال
آن پیر ربانی از دور مانند هلال بود و بر حسب ظاهر نیست بود زیرا مقام حقیقی او از چشم عامگان مخفی بود اما بر حسب باطن وجود داشت چون خاصگان به حقیقت او واقف بودند.
– خیال گرچه بر حسب ظاهر وجود ندارد ولی در باطن آدمی وجود دارد و منشا افعال و حرکات آدمیان گردد . پس وجه تشیبه آن پیر به “خیال” از آنروست که هر چه از دور نمایان شود حقیقت آن معلوم نباشد . بعضی نوشته اند که آن پیر ربانی مانند هلال هم باریک بوده و هم نورانی .
شرح و تفسیر بیت 70
نیست وش باشد خیال اندر روان / تو جهانی بر خیالی بین روان
قوه خیال ، گویی که در روح آدمی وجود ندارد زیرا ظاهرا دیده نشود لیکن تو ببین که جهان آدمیان با همه پهناوری بر محور خیال می گردد . یعنی قوه خیال بر کل آدمیان حاکمیت دارد و در همگان تصرف می کند زیرا محرک آنان همانا امیدها و بیم های مخیل است .
شرح و تفسیر بیت 71
بر خیالی صلحشان و جنگشان / و ز خیالی فخرشان و ننگشان
صلح و جنگ مردم مبتنی بر خیال است و همچنین فخر و ننگشان نیز از خیال نشات می گیرد .
– خیال به معنی وهم و گمان و صورتی که در خواب یا بیداری به نظر رسد . شبح یا پیکری که از دور نمودار گردد و حقیقت آن معلوم نباشد و در اصطلاح حکما ، قوّه ای که وظیفه اش نگهداری صوری است که به واسطۀ حس مشترک ادراک می شود ( شرح مثنوی شریف ، ج 1 ، ص 65 ) و در اصطلاح عرفا به مرتبه ای از وجود اطلاق شود اما غالبا در مثنوی به اوهام سست و یاوه ای اطلاق می شود که گاه بر لوح اذهان سایه می افکند و زائل می گردد بی آنکه نفس الامری در خارج از ظرف ذهن داشته باشد .
شرح و تفسیر بیت 72
آن خیالاتی که دام اولیاست / عکس مه رویان بستان خداست
ظاهرا کسی از مولانا سوال کرده که “خیال” در اولیاءالله چه نقشی دارد و آیا آنان نیز همچون عامگان اسیر و بندی خیالات اند .
جواب : آن خیالاتی که اولیاءالله بدان وابستگی دارند انعکاسی است از جمال زیبارویان بوستان الهی .
– نیکلسون گفته است : مه رویان یعنی صفات جمال حق که این صفات به صورت الهامی در دل اولیاءالله منعکس می شود که البته موجب ارضا و رضایت خاطر اولیاست و چه بسا دلبستگی بدین امور دام آنها گردد . بدین معنی که اگر یکی از اولیا بدین مرتبه قناعت کند و در این موقف متوقف شود قهرا امر مطلوبی نیست چه در این صورت گرفتار حجاب نورانی شده است که این البته در نزد عارفان بلند مرتبه نوعی قهر و وبال است .
شرح و تفسیر بیت 73
آن خیالی که شه اندر خواب دید / در رخ مهمان همی آمد پدید
آن خیالی که شاه در خواب دیده بود در چهره آن مهمان غیبی نمایان شد .
شرح و تفسیر بیت 74
شه به جای حاجبان فا پیش رفت / پیش آن مهمان غیب خویش رفت
شاه از شدت خوشحالی و سرور جلوتر از دربابانش رفت و شخصا به پیشواز آن مهمان غیبی رفت و از او استقبال کرد .
شرح و تفسیر بیت 75
هر دو بحری آشنا آموخته / هر دو جان بی دوختن بردوخته
هر دو به راههای دریایی نیک آشنا بودند و شناگری می دانستند یعنی هر دو تن سالک دریای حقیقت بودند و این هر دو جان که بر حسب ظاهر از هم جدا بودند در عالم معنا با هم اتحاد داشتند .
شرح و تفسیر بیت 76
گفت معشوقم تو بودستی نه آن / لیک کار از کار خیزد در جهان
شاه با رعایت ادب به مهمان غیبی خود گفت : معشوق حقیقی من تویی نه آن کنیزک . لیکن در این دنیا از یک کار ، کاری دیگر حاصل آید .
– عشق شدید پادشاه به کنیزک سبب محنت رنج آور او بود که همین محنت سبب استغاثه شاه برای طلب کمک از حق بود تا آنکه حکیم الهی (عقل کلی) بر او ظاهر شد . بنابراین عشق مجازی به عشق حقیقی ارتقاء یافت .
شرح و تفسیر بیت 77
ای مرا تو مصطفی من چون عمر / از برای خدمتت بندم کمر
ای راهبر تو برای من همانطور عزیز هستی که حضرت محمد مصطفی (ص) برای عمر عزیز بود . من به خدمت تو کمر همت بسته ام .
– عمر بن خطاب خلیفه دوم از اشراف و سرشناسان قریش بود که با گرایش او به اسلام ، مسلمانان تقویت شدند .
عشقی❤🙏
چناب ف-ش
در مورد حاشیه ای که بر ابیات ذیل نوشته اید
نیستوش باشد خیال اندر روان
تو جهانی بر خیالی بین روان
بر خیالی صلحشان و جنگشان
وز خیالی فخرشان و ننگشان
آفای یوال حراری در کتاب انسان خردمند به صورت مفصل توضیح داده که چطور تمامی ساختار های اجتماعی و اقتصادی و ... بر پایه خیال بنا شده اند و برای من جای افتخار است دیدن این ابیات از مولانا که قرنها پیش از این حقیقت آگاه بوده و به زیبایی به آن اشاره کرده.
با عرض ادب و احترام
از دوستان کسی هست که آیه یا حدیثی در مضمون این بیت
لیک گفتی گرچه میدانم سرت
زود هم پیدا کنش بر ظاهرت
ذکر کند؟
ممنون
شه بجای حاجبان فا پیش رفت
پیش آن مهمان غیب خویش رفت
سروران گرامی قطعاً بهتر از من میدانند ولی اینطور به نظر می رسد که شاه همان جان یا اصل واقعی انسان است و از جنس خدا و حاجبان همان بدن ، فکر و هیجانات و احساسات انسان و این حاجبان هستند که شاه یا اصل خدایی انسان را در بر گرفته اند و مانع بین شاه و فضای مادی میگردند . غیب خویش کنایه از دیده نشدن به چشم مادی انسان(شاه ) است چرا که جان و جوهر اصلی ذات انسان ققط با چشم دل قابل مشاهده است پس در این مصرع منظور مهمانی که از غیب آمده نیست .
در ادامه قصه بیشتر با این حکیم یا طبیب الهی که انسان به زنده شده به اصل خود میباشد همچون مولانا و دیگر عرفا و اولیاء خاص خدا آشنا میشویم .
گفت معشوقم تو بودستی نه آن
لیک کار از کار خیزد در جهان
و این اظهار عشق به آن طبیب الهی از سر صدق است چرا که شاه یا اصل خدایی انسان آرزوی زنده شدن در کنیزک (بشر) را دارد تا سرانجامی همچون این پیر یا حکیم و طبیب الهی پیدا کند و در مصرع دوم قصد دارد بگوید که این کار و امر مهم صرفاً توسط عارفان و سالان راه طریقت امکان پذیر است و بدون آن اولیاء خدا کاری از شاه برای وصل شدن به کنیزک یا همان بشر وجود ندارد .در ادامه قصه این مفاهیم بهتر خود را به ما می نمایند
موفق و پایدار باشید
در جواب جلال باید عرض نمایم که البته که حضرت عمر رضی الله عنه به هدف خودش که اشاعه توحید و گسترش اسلام و بر طرف کردن تفرقه بود رسید
ادامه دریافت های دفتر اول مثنوی 5 حکایت پادشاه و کنیزک1
ژرفترین حکایت مولانا
بشنوید ای دوستان این داستان
خود، حقیقت نقد حال ماست آن 35
افزون از 20 مقاله برای این حکایت نوشته شده است.در مقاله وادی مجهول این حکایت را بیانیه (مانیفست)مولانا می داند.
پادشاه در حین شکار ، دل به کنیزی زیبا رو می دهد و او را به بهای زیادی می خرد.پس از مدت کوتاهی کنیز بیمار می شود.همه طبیب ها از درمان کنیزک عاجز می شوند.و حال او روز به روز بدتر.
شاه عاشق ناامید رو به سوی خداوند می کند.در هنگام نیایش خوابش می برد و پیری در خواب مژده طبیب درمانگر را می دهد.
فردا طبیب می آید و بیماری کنیزک را کشف می کند.او بیمار عشق است.عاشق مردی زرگر در سمرقند.
طبیب توصیه می کند تا آن زرگر را از سمرقند بیاورند.زرگر و کنیزک به دیدار و پیوند ازدواج با هم می رسند.
اما پس از مدتی طبیب در غذای زرگر، زهر می ریزد و زهر او را زرد و ضعیف می کند. آهسته آهسته از چشم کنیز می افتد و دل به پادشاه می بندد.
مولانا چگونه این حکایت را که مشتمل بر کشتن عاشق و خودخواهی شاه است در صدر مثنوی قرار می دهد؟ پاسخ در ادامه می آید...
ادامه دریافت های دفتر اول مثنوی6 نگاه به نخستین و کامل ترین حکایت مولانا از سه منظر
منظر تاریخی:دوره تاریخی مولانا دوره پادشاهان و خلفاست.و با توجه به باورهای جبرگرایانه پادشاه مجری امر و تقدیر خداوند است.
بنابر این شاه به کنیز دلبسته است و زرگر مانع این عشق است که طبیب حاذق ان را از سر راه بر می دارد.
منظر اکنون:در بستر تاریخی امروز که دموکراسی و انسان سالاری بر جهان حاکم است.این خودخواهی پادشاه به هیچ عنوان تحمل نمی شود و مهارت طبیب نیز جنایتی در خدمت به حاکمیت تلقی می شود.
منظر رمز آمیز عرفانی:
پادشاه تمثیل خداوند است که عاشق آدمی است و کنیز تمثیل جان و حقیقت انسان است.
زرگر که معشوق کنیز هست مانع سلوک و وصول به حضرت حق است.
طببب مهربان که پیر طریقت آن را معرفی و حمایت می کند عشق کنیز را به زرگر از بین می برد و او را عاشق شاه می کند.
زرگر تمثیل نفس و خواسته های شدید ان است که انسان را مانند کنیز به شدت بیمار می کند و باید کشته (بی خواسته)شود.وصف طبیب جان:
دید شخصی فاضلی پر مایه یی
آفتابی در میان سایه یی
می رسید از دور مانند هلال
نیست بود و هست بر شکل خیال69
او در جسم سایه گونه خود آفتاب حقیقت بود.نور حقیقت داشت اما مانند هلال ماه مخفی.یا مانند خیال پنهان و غیر قابل باور برای همگان است.
عارفان در اسم ستار و غیور حق پنهانند.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@
با سلام درسطر نوزدهم بهتر آن است که چونین خوانده شود ان خیالی راکه شه در خواب دید ......در رخ میهمان ، آمد پدید.
با تشکر از برنامه خوب شما. مهدی ابراهیمی
با سلام ، رسول پرویزی نگارنده مجموعه داستان های کوتاه بنام شلوارهای وصله دار بدون ذرهای اطلاع از عرفان و لطایف مندمج در بیان حالات عارفانه ،این داستان را با تعبیر به ظاهر که درین عاشقی زرگر چه گناهی داشته که چنین مظلومانه او را فدا میکنند و......و. همینقدر را عرض کردم که استاد دوست مسعود فرزاد که به دعوت ایشان سخنرانی در آمفی تأتر دانشگاه شیراز ( پیش از انقلاب ) همان اندک آبروئی که در چاپ شلوارهایی وصله دار به دست آورده بود با سطحی نگری به خودجرأت داد تااز بحر عرفان ملای روم و با غروری ناشی از پست و مقام این انتقاد ناشیانه اش بیاد داد . .
با سلام فروان خدمت انسان انا لله شده که در زنجیر زمان اسیر گشته و لازمان نشده تا ببیند حداقل پند گیر از از همین معنوی که میخوانی برادر و در پس ضعف اعتقادی خود مولانا را به این سو و آن سو نکشانید که سنی است و شیعه و ..... او جز او نمیدیده ِآن شو اگر طالب فیضی نه به خود وصله کن.یا حق.
جنگ هفتادو دو ملت همه را عذر بنه. چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند.
منظور از عشق مسافری که در خواب دیده بود و عشق حقیقی چیست؟
@این نوشته ها فقط نظرات خودم است
با سلام. تمام حاشیه های دوستان را خواندم. اما مطلب مورد مد نظرم رو میانشان نیافتم.
در رابطه با رابطه میان شمس و مولوی باید بگویم: « مگر عشق چیزی جز دوست داشتن بی حد است؟» آیا لازم است که برای عشق ورزیدن حتما با کسی رابطه جنسی برقرار کرد که بیان میشود که مولوی ممکن بوده همجنس گرا باشد؟
انسان ممکن است سال ها در جستجوی فرد کاملی بگردد که از همنشینی با او خسته نشود و تمام چیز هایی را که عمری به دنبالش بوده را درون آن فرد بیابد.
من فکر میکنم که این مورد هم باید مد نظر باشد.
و اما کاش به جای این همه بحث و جدل بر سر موضوعات مختلف، واقعا درباره خود موضوع حاشیه نویسی میشد.
مورد دیگری هم که به ذهنم میرسد آن است که مولانا کتاب را برای عارفان ننوشته. عارفان خود راه را میشناسند. مولوی سعی داشته ما را قدم به قدم با این راه آشنا کند. تمثیل بیاورد و ما در پایان به همه منظورش پی ببریم.
با نقل قولی از کتاب کیمیاگر حرفم رو پایان میدهم (نقل قولم ممکنه کامل نباشه ولی مظمون همان است): « تمام چیز های لازم برای کیمیاگر شدن بر روی یک تکه زمرد حکاکی شده بود. اما انسان ها سعی کردن برای ساده کردن موضوع تفسیر هایی برای درک آن بنویسند که این خود باعث سختی بیشتر موضوع شد».
دوست گرامی درودها ...
با تمام حرفتان موافقم ولی خود مولانا هم نمیخواست که اشعارش را بنگارد این را همه میدانیم و دیگر آنکه از نظر من اشعار مولانا چیزی فراتر از یک عارف و خداشناس هست ...
نمیدانم چرا ولی اگر دقت کنیم با تمامی شیرینی ای که در جای جای دیوان شمس و مثنوی مولانا جوشیده میشود ولی باز برخی از اشعار اصلا واقعا نمیدانی چه هدفی داشته ... ؟
منظور م البته برخی غزلیات مولانا در دیوان شمس هست ورنه مثنوی او قیاس ش با دیوان شمس اصلا امکان ندارد که هر دو جدا از هم و در مضوعات متفاوت است ؛
اصلا گاهی با خودم میگویم (وقتی برخی غزلیات را میخوانم)که مولانا این همه زیبا گفت و شور در دلم نهاد ولی چرا هر چه فکر میکنم و مطلب و متون گوناگون از کتب و ... به ذهن میریزم باز نمیتوانم درک کنم که این غزل با این همه مستی و شوری چرا سروده شد ؟از که و از چه میگوید ؟
و این غزلیات اکثرا آنهایی هستند که بسیار شنیده ایم و گوش کرده آیم در آهنگها و دیده ایم و عجیب که معنا بیشترشان واضح واضح است که هرکس به راحتی درک میکند یعنی معنوی و ترجمه لغوی آن از خود شعر بیرون میریزد ...
بارها دیده ام که به مولانا این میگویند ولی سخت با آنان ناسازگار هستم ؛
نه چون او مولانا هست ... و شاید این جمله پیشین خود را باید اصلاح کنم: نه چون طرفدار او هستم و غرق در اشعارش گشته ام ...
نه ...
اینها نیست ؛
با آنکه شمس واقعا بوده و این را خود قبول دارم ولی گاه رابطه میان شمس و مولانا را مثل این چیزی میبینم که در ادامه توصیف میکنم ؛البته شاید توصیفی که خواهم کرد اشتباه باشد :
گاه در زندگی خود همیشه متون بزرگان را میخوانیم و از آنها نیک یاد میکنیم وبا خود میگویم که مثلاً وه که چه سعدی شیرین سخن بود!(مثال :)البته حضرت سعدی حقیقتا شیرین سخن است)و یا از بزرگان و انبیا به شکل یک قدیسه در ذهن خود مجسمه ای بنا میکنیم ؛منظور از مجسمه امیدوارم که بزرگان و دوستان بد پنداشت نکنند بلکه همان قدیسه سازی حقیقی در ذهن است و نه آنکه این قدیسه سازی باطل باشد :)؛این قدیسه سازی ها باعث میشود که اکثر ما به این فکر کنیم که کسانی چون آنان در هر قرن شاید یکی بیاید ... ؛همع ما چه بخواهیم چه نخواهیم کسی هست که بزرگ هست برایمان کسی غیر خدا و دوست و آشنا و فامیل و همسایه و ...کسی که در گذشته بوده و یا شاید یکی از بزرگان همین عصر حاضر که دیگر نیست و آنچنان او را بزرگ میداریم و دست نیافتنی که حتی شاید به او یک محبت و عشق جدا داشته باشیم ... و حال چه میشود که تو آن علی ای که در ذهن خود ستایش میکنی در همین زمان حاضر پیش چشمانت بینی ؟
مثل همین است ؛
این که ذهن عاشق شده یا دل معلوم نیست ... این یک عشق خیلی متفاوت است ؛ آیا اگر او را دیدی او برایت معلم است و استاد یا معشوق ؟
اینجا دیگر پاسخ من ندانم ...
اما گاهی آه حسرت تنم را سرد میکند که ای کاش آن قدیسه ای که در ذهن دارم پیش چشمانم جای بگیرد ...چیزی زیباتر از این نیست که یک رویا حقیقت شود ...
و تمایز این عشق با دیگر عشق ها وارد شدن عقل هست ...
در دیگر عشق ها عقل حکم میکند ولی دل است که راه میبرد و آنجا که عقل و عشق در هم روند پای به کدامین سو رود که هر دو یک میگویند ؟!
و البته این عشق از همان اول سوی یار میرود ...ولی این نوع عشق در اندک افرادی هویدا ست ...
و اما دوست گرامی بیشتر سرتان را درد نمیآورم:))
در نهایت با تمامی حرفهاتان موافقم جز یکی مانده به بند أخر که در مورد عارفان بگفتید؛از نظر من عارفان را باید هم پند داد ؛حتما دقت نمودهاید در اشعار حافظ که حتی ایشان هم عارفان را پند میدهد ولی پند حافظ فقط گریبان عارفان نیست بلکه به عموم منتهی میشود یعنی تمایزی به عارف و مردم دیگر قائل نگشته ؛
برو ای واعظ این چه فریاد است ؟
مرا فتاده دل از کف ترا چه افتاده است ؟
درود بیکران ... .