گنجور

بخش ۱۶۸ - تعجب کردن آدم علیه‌السلام از ضلالت ابلیس لعین و عجب آوردن

چشم آدم بر بلیسی کو شقی‌ست
از حقارت وز زیافت بنگریست
خویش‌بینی کرد و آمد خودگزین
خنده زد بر کار ابلیس لعین
بانگ بر زد غیرت حق کای صفی
تو نمی‌دانی ز اسرار خفی
پوستین را بازگونه گر کند
کوه را از بیخ و از بن برکند
پردهٔ صد آدم آن دم بر درد
صد بلیس نو مسلمان آورد
گفت آدم توبه کردم زین نظر
این چنین گستاخ نندیشم دگر
یا غیاث المستغیثین اهدنا
لا افتخار بالعلوم و الغنی
لا تزغ قلبا هدیت بالکرم
واصرف السؤ الذی خط القلم
بگذران از جان ما سؤ القضا
وامبر ما را ز اخوان صفا
تلخ‌تر از فرقت تو هیچ نیست
بی پناهت غیر پیچاپیچ نیست
رخت ما هم رخت ما را راه‌زن
جسم ما مر جان ما را جامه کن
دست ما چون پای ما را می‌خورد
بی امان تو کسی جان چون برد
ور برد جان زین خطرهای عظیم
برده باشد مایهٔ ادبار و بیم
زانک جان چون واصل جانان نبود
تا ابد با خویش کورست و کبود
چون تو ندهی راه جان خود برده گیر
جان که بی تو زنده باشد مرده گیر
گر تو طعنه می‌زنی بر بندگان
مر ترا آن می‌رسد ای کامران
ور تو ماه و مهر را گویی جفا
ور تو قد سرو را گویی دوتا
ور تو چرخ و عرش را خوانی حقیر
ور تو کان و بحر را گویی فقیر
آن به نسبت با کمال تو رواست
ملک اکمال فناها مر تراست
که تو پاکی از خطر وز نیستی
نیستان را موجد و مغنیستی
آنک رویانید داند سوختن
زانک چون بدرید داند دوختن
می‌بسوزد هر خزان مر باغ را
باز رویاند گل صباغ را
کای بسوزیده برون آ تازه شو
بار دیگر خوب و خوب‌آوازه شو
چشم نرگس کور شد بازش بساخت
حلق نی ببرید و بازش خود نواخت
ما چو مصنوعیم و صانع نیستیم
جز زبون و جز که قانع نیستیم
ما همه نفسی و نفسی می‌زنیم
گر نخواهی ما همه آهرمنیم
زان ز آهرمن رهیدستیم ما
که خریدی جان ما را از عمی
تو عصاکش هر کرا که زندگیست
بی عصا و بی عصاکش کور چیست
غیر تو هر چه خوشست و ناخوشست
آدمی سوزست و عین آتشست
هر که را آتش پناه و پشت شد
هم مجوسی گشت و هم زردشت شد
کل شیء ما خلا الله باطل
ان فضل الله غیم هاطل

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چشم آدم بر بلیسی کو شقی‌ست
از حقارت وز زیافت بنگریست
هوش مصنوعی: چشم انسان به چیزی می‌نگرد که از حقارت و بی‌ارزشی رنج می‌برد و وقتی به مهمانی دعوت می‌شود، واقعیت آن را می‌بیند.
خویش‌بینی کرد و آمد خودگزین
خنده زد بر کار ابلیس لعین
هوش مصنوعی: به خودنگری پرداخت و به انتخاب خود روی آورد و بر کار شیطان خبیث خندید.
بانگ بر زد غیرت حق کای صفی
تو نمی‌دانی ز اسرار خفی
هوش مصنوعی: ندای غیرت حق به تو می‌گوید که ای صفی، تو از رازهای پنهانی بی‌خبری.
پوستین را بازگونه گر کند
کوه را از بیخ و از بن برکند
هوش مصنوعی: اگر پوستینی از سر تا پا تغییر شکل دهد، می‌تواند حتی کوه را از ریشه و پایه‌اش جدا کند.
پردهٔ صد آدم آن دم بر درد
صد بلیس نو مسلمان آورد
هوش مصنوعی: در آن لحظه، پرده‌ای که نشان‌دهندهٔ حسرت و رنج یکصد نفر بود، باعث شد که یکصد انسان تازه مسلمان شده، مجذوب شده و ایمان بیاورند.
گفت آدم توبه کردم زین نظر
این چنین گستاخ نندیشم دگر
هوش مصنوعی: آدم گفت: من از این نوع نگرش توبه کردم و دیگر به این شیوه بی‌احترامی نمی‌کنم.
یا غیاث المستغیثین اهدنا
لا افتخار بالعلوم و الغنی
هوش مصنوعی: ای که پناهخواهی برای درماندگان، ما را هدایت کن، نه به خاطر فخرفروشی به دانش‌ها و ثروت‌ها.
لا تزغ قلبا هدیت بالکرم
واصرف السؤ الذی خط القلم
هوش مصنوعی: دل را از انحراف بازدار که به بزرگواری هدایت یافته است و آن بدی که تقدیر شده را از خود دور کن.
بگذران از جان ما سؤ القضا
وامبر ما را ز اخوان صفا
هوش مصنوعی: از جان ما سختی‌ها و قضا و قدر را بگذران و ما را از برادران پاک و دوستان واقعی قرار بده.
تلخ‌تر از فرقت تو هیچ نیست
بی پناهت غیر پیچاپیچ نیست
هوش مصنوعی: هیچ چیز به اندازه جدایی از تو تلخ نیست و غیر از بی‌پناهی، چیزی دیگر وجود ندارد که به این شدت آشفته کننده باشد.
رخت ما هم رخت ما را راه‌زن
جسم ما مر جان ما را جامه کن
هوش مصنوعی: تن خود را به لباس خود تشبیه کرده و می‌گوید که این جسم مادی ما، که به آن وابسته‌ایم، می‌تواند باعث آزار روح ما شود. بنابراین، باید از آن رها شویم و روح را آزاد کنیم.
دست ما چون پای ما را می‌خورد
بی امان تو کسی جان چون برد
هوش مصنوعی: دست ما مثل پای ما را می‌خورد بی‌وقفه، اما تو کسی هستی که جان را به آسانی می‌گیری.
ور برد جان زین خطرهای عظیم
برده باشد مایهٔ ادبار و بیم
هوش مصنوعی: اگر کسی جان خود را از این خطرات بزرگ نجات دهد، باید بداند که این کار می‌تواند او را دچار ناامیدی و ترس کند.
زانک جان چون واصل جانان نبود
تا ابد با خویش کورست و کبود
هوش مصنوعی: چون جان به معشوق نرسد، تا ابد با خود کور و ناکام خواهد بود.
چون تو ندهی راه جان خود برده گیر
جان که بی تو زنده باشد مرده گیر
هوش مصنوعی: اگر تو راهی به من ندهی، جان من را بگیر؛ زیرا که بدون تو، زندگی برایم مردن است.
گر تو طعنه می‌زنی بر بندگان
مر ترا آن می‌رسد ای کامران
هوش مصنوعی: اگر تو به بندگان خدا طعنه می‌زنی، بدان که این کار به خودت باز می‌گردد، ای کامیاب.
ور تو ماه و مهر را گویی جفا
ور تو قد سرو را گویی دوتا
هوش مصنوعی: اگر تو ماه و خورشید را ظلم و ستم کنی، و اگر تو قامت سرو را دو نیم کنی.
ور تو چرخ و عرش را خوانی حقیر
ور تو کان و بحر را گویی فقیر
هوش مصنوعی: اگر تو آسمان و زمین را کوچک بشماری، اگر تو معادن و دریاها را بی‌ارزش بدانی، این نشان‌دهنده ذهن و نگرش توست.
آن به نسبت با کمال تو رواست
ملک اکمال فناها مر تراست
هوش مصنوعی: این گفته به این معناست که وقتی کسی به کمال و اوج خود می‌رسد، می‌تواند از تمام محدودیت‌ها و فناها بگذرد و به حقیقتی بالاتر دست یابد. به عبارتی دیگر، هر قدر که کمال فرد بیشتر باشد، پذیرش و درک واقعیت‌ها برای او آسان‌تر می‌شود.
که تو پاکی از خطر وز نیستی
نیستان را موجد و مغنیستی
هوش مصنوعی: تو از خطرات در امان هستی و وجودت موجب و مرهمی برای نیستان است.
آنک رویانید داند سوختن
زانک چون بدرید داند دوختن
هوش مصنوعی: آنکه داند چگونه آتش بسوزاند، می‌داند که چگونه در کنار آن پارچه‌ها را بدوزد.
می‌بسوزد هر خزان مر باغ را
باز رویاند گل صباغ را
هوش مصنوعی: هر فصل پاییز با خود مشکلات و سختی‌ها را به باغ می‌آورد، اما در عوض، بهار با رونق و زیبایی‌اش گل‌های رنگارنگ را دوباره به بار می‌آورد.
کای بسوزیده برون آ تازه شو
بار دیگر خوب و خوب‌آوازه شو
هوش مصنوعی: ای کسی که در آتش عشق سوخته‌ای، دوباره جوان و شاداب شو و خوب آوازه و معروف باش.
چشم نرگس کور شد بازش بساخت
حلق نی ببرید و بازش خود نواخت
هوش مصنوعی: چشم نرگس کور شد اما دوباره آن را ساختند. حلقه نی را بریدند و دوباره خود نوازی کردند.
ما چو مصنوعیم و صانع نیستیم
جز زبون و جز که قانع نیستیم
هوش مصنوعی: ما به عنوان مخلوق در این دنیا هستیم و سازنده نیستیم و فقط به گفتگو و تسلیم بودن راضی هستیم.
ما همه نفسی و نفسی می‌زنیم
گر نخواهی ما همه آهرمنیم
هوش مصنوعی: همه ما روحی واحد داریم و در تلاشیم که به آن بپردازیم. اگر نخواهی که به ما توجه کنی، همه ما می‌توانیم به نیروی منفی تبدیل شویم.
زان ز آهرمن رهیدستیم ما
که خریدی جان ما را از عمی
هوش مصنوعی: ما از دست آهرمن (شیطان) رهایی یافته‌ایم، زیرا تو جان ما را از عمق (خطر) خریدی.
تو عصاکش هر کرا که زندگیست
بی عصا و بی عصاکش کور چیست
هوش مصنوعی: هر کسی که در زندگی به توکل و استقامت پیش می‌رود، نیازی به راهنمایی و هدایت ندارد؛ زیرا اگر کسی بدون راهنما حرکت کند، مانند کسی است که در تاریکی می‌ماند و نمی‌تواند به مقصد برسد.
غیر تو هر چه خوشست و ناخوشست
آدمی سوزست و عین آتشست
هوش مصنوعی: هر چیزی غیر از تو، چه خوب و چه بد، برای انسان آتشین و سوزاننده است.
هر که را آتش پناه و پشت شد
هم مجوسی گشت و هم زردشت شد
هوش مصنوعی: هر کسی که به آتش پناه ببرد، چه مجوس باشد و چه زردشت، از آن بهره‌مند می‌شود.
کل شیء ما خلا الله باطل
ان فضل الله غیم هاطل
هوش مصنوعی: تمامی اشیاء جز خداوند باطل و بی‌فایده است؛ زیرا نعمت‌های خداوند همچون ابرهایی هستند که بر زمین می‌بارند.

خوانش ها

بخش ۱۶۸ - تعجب کردن آدم علیه‌السلام از ضلالت ابلیس لعین و عجب آوردن به خوانش بامشاد لطف آبادی
بخش ۱۶۸ - تعجب کردن آدم علیه‌السلام از ضلالت ابلیس لعین و عجب آوردن به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1398/06/02 01:09
فرزام

نمیشود فهمید که نام بردن حضرت مولانا از اشو زرتشت و آتش، تایید است یا نفی؟

1398/06/02 02:09

مولانا، زرتشت را تایید نمی کند. چنانکه در جای دیگر اصل اندیشه دوگانه پرستی شان را کفر می خواند. مولانا » فیه ما فیه » فصل پنجاه و هشتم - گفت که آن منجمّ میگوید که غيرافلاک/

1398/06/02 04:09
سیاوش بابکان

نام بردن از اشوزرتاشت از زبان کسی که از واقعت
بریده است هیچ گونه مانا و مفهومی ندارد
مثبت یا منفی

1398/06/02 15:09
سیاوش بابکان

و چه خوب می کند که او نیاز به به تایید ندارد.

1398/06/22 13:09
بابک چندم

@ هانیه
یکی دو نکته را باید در نظر بگیرید:
1- برخلاف بیان شما، نه زرتشت و نه زرتشتیان هیچ زمان دوگانه پرست نبوده اند! که همواره یگانه را می پرستیده اند...
در فلسفه جهان بینی و متافیزیک آنان، در عالم دو نیروی متضاد با یکدیگر در نبردند-> خوبی، پاکی، نیکی ،درستی ووو...به رهبری اهورا مزدا، و در سوی مقابل و در ضدیت با آنان انگرا مانیا (انگَرَ مَنیو) یا اهریمن بعدی که خالق شر، بدی، ناپاکی، ظلم، سیاهی ووو... است.
اما زرتشت و زرتشتیان فقط اهورامزدا را می پرستیدند و نه هر دو را، بلکه دیگری را دشمن می شمردند که باید با آن مقابله کرد و جنگید...و در آخر هم اهورامزدا و پیروانش بر انگرامانیا و پیروان او غلبه کرده و جهان را نور، نیکی و پاکی و ...در بر خواهد گرفت.
پژوهشگران متاخر دو گروهند: یکی آنان که می گویند فلسفه زرتشت همینی است که خلاصه اش را آوردم -> یعنی دو خالق مجزا و در نبرد با یکدیگر،...
و گروه دومی که می گویند بر اساس بیانات زرتشت: در ضدیت با انگرامانیا نیرویی که در مقابل آن وجود دارد اسپنتامانیا (مانیو) است که اهورامزدا خالق هر دوی آنان است...
ادامه دارد

1398/06/22 18:09
بابک چندم

نکته دوم
مولوی نمی توانسته زرتشت را نفی کند! چراکه زبان او یعنی زبان اوستایی را نمی دانسته...
در حقیقت ساسانیان که هیچ! بلکه حتی "شاید" هخامنشیان یا مادها که اوستا برای بار اول در زمان آنها از حافظه موبدان و نقالان به نگارش در آمد نیز به درستی آن زبان را نمی فهمیدند... چرا که تا زمان آنان زبان اوستایی دیگر زبانی زنده نبوده که زبانی مرده به حساب می آمده و فقط برای فرایض دینی به کار برده می شده...
دستور زبان اوستایی و پارسی کهن (دو زبان خواهر، یا خاله زاده) نیز با یکدیگر تفاوتهایی داشتند، و پس از آن زمانی که پارسی کهن به پارسی میانه (پهلوی ساسانی) تبدیل شد تغییرات اساسی در آن شکل گرفت به نحوی که برخی از اصوات یا آواها که در آن زبانهای کهن وجود داشت از میان رفته و در زبان پهلوی ساسانی دیگر موجود نبودند، همچنین دستور زبان نیز تغییرات کلی کرد آنچنانکه در زبان ساسانیان جنسیت (مذکر، مونث، خنثی) دیگر مانند زبانهای کهنتر وجود نداشت و و و...
ساسانیان زبان نیاکان هخامنشی خود را نمی فهمیدند! آنچنانکه فارسی زبانان زبان پهلوی ساسانی را نمی فهمند، در حقیقت تغییرات از پارسی کهن به پارسی میانه (یا همان پهلوی ساسانی) بسیار وسیعتر و گسترده تر است تا از پهلوی ساسانی به فارسی ...
از بابت همین تغییرات زبانشناسان قرون اخیر بر این عقیده اند که ساسانیان در تعبیر و تفسیر اوستای کهن خطاهای اساسی داشتند...
ضمن اینکه اوستا از بخشهای مختلفی تشکیل شده که کهنترین بخش آن یعنی "گاتها" را سروده های شخص خود زرتشت می دانند، حال آنکه بخشهای بعدی که برخی در زمانی نزدیک به زرتشت و بخشهای دیگر در قرون متمادی پس از او توسط پیروانش اضافه شدند...(یعنی که پیروان همانند ادیان دیگر کلی شاخ و برگ افزوده اند)
در زمان زرتشت (که دقیقاً مشخص نیست کی بوده، شاید که تا هزار سال پیش از کورش) مردمان به چندین خدا باور داشتند، و او با جایگزین کردن اهورامزدا و ترغیب مردم به پرستشش به احتمال بسیار زیاد اولین فردی است که یکتاپرستی را رواج داد...
خلاصه اینکه در لینکی که شما از فیه مافیه آوردید، اگر توجه کنید روی سخن مولوی با مجوسیان (ماگو در پارسی کهن، مغ در پهلوی، مگوس یا مجوس در یونانی و رومی -> راهب زرتشتی) است که بسیاری از باورهایشان بر اساس برداشتها و تعبیرات زمان ساسانی است و نه حتی هخامنشی، چه رسد به خود زرتشت...
تاثیرات باورهای زرتشتی، چه در زمانهای دور و چه در همین زمان حال، با ورود به باورهای دیگر از جمله ادیان ابراهیمی در سرتاسر جهان رواج یافته...
از آن باور به بهشت و جهنم ( با خصوصیات مختص به آیین زرتشتی) گرفته، تا پل چینوات (چینود) و سه ایزد قاضی بر روی آن که تبدیل به پل سراط شده، تا سایوشانت یا ناجی بشریت که روزی خواهد آمد، و در آخر همان "انگرامانیو" که با تبدیلاتی تغییر شکل یافته به شیطان در باورهای ابراهیمی...
کلام آخر آینکه توصیف مولوی از دوگانگی جهان و لازم و ملزوم بودن این دوگانه بر یکدیگر را می توان ایرادی بر باور زرتشتی دانست، ولی در عین حال نیز ضد حال مبسوطی است به شیطان رجیم و باورمندانش که تفاوت آنچنانی با آن باور کهنتر ندارد...

1399/04/18 22:07
کیهان

عنوان و بخش بندی مثنوی، اولین بار توسط چه کسی و چگونه صورت گرفت؟

1402/07/08 12:10
کوروش

کل شیء ما خلا الله باطل

ان فضل الله غیم هاطل

 

یعنی هرچه جز خدا هست باطل است

همانا فضل خدا ابریست که پیوسته میبارد