گنجور

بخش ۱۶۰ - بقیهٔ قصه زید در جواب رسول صلی الله علیه و سلم

این سخن پایان ندارد خیز زید
بر براق ناطقه بر بند قید
ناطقه چون فاضح آمد عیب را
می‌دراند پرده‌های غیب را
غیب مطلوب حق آمد چند گاه
این دهل زن را بران بر بند راه
تگ مران درکش عنان مستور به
هر کس از پندار خود مسرور به
حق همی‌خواهد که نومیدان او
زین عبادت هم نگردانند رو
هم باومیدی مشرف می‌شوند
چند روزی در رکابش می‌دوند
خواهد آن رحمت بتابد بر همه
بر بد و نیک از عموم مرحمه
حق همی‌خواهد که هر میر و اسیر
با رجا و خوف باشند و حذیر
این رجا و خوف در پرده بود
تا پس این پرده پرورده شود
چون دریدی پرده کو خوف و رجا
غیب را شد کر و فری بر ملا
بر لب جو برد ظنی یک فتی
که سلیمانست ماهی‌گیر ما
گر ویست این از چه فردست و خفیست
ورنه سیمای سلیمانیش چیست
اندرین اندیشه می‌بود او دو دل
تا سلیمان گشت شاه و مستقل
دیو رفت از ملک و تخت او گریخت
تیغ بختش خون آن شیطان بریخت
کرد در انگشت خود انگشتری
جمع آمد لشکر دیو و پری
آمدند از بهر نظاره رجال
در میانشان آنک بد صاحب‌خیال
چون در انگشتش بدید انگشتری
رفت اندیشه و گمانش یکسری
وهم آنگاهست کان پوشیده است
این تحری از پی نادیده است
شد خیال غایب اندر سینه زفت
چونک حاضر شد خیال او برفت
گر سمای نور بی باریده نیست
هم زمین تار بی بالیده نیست
یؤمنون بالغیب می‌باید مرا
زان ببستم روزن فانی سرا
چون شکافم آسمان را در ظهور
چون بگویم هل تری فیها فطور
تا درین ظلمت تحری گسترند
هر کسی رو جانبی می‌آورند
مدتی معکوس باشد کارها
شحنه را دزد آورد بر دارها
تا که بس سلطان و عالی‌همتی
بندهٔ بندهٔ خود آید مدتی
بندگی در غیب آید خوب و گش
حفظ غیب آید در استعباد خوش
کو که مدح شاه گوید پیش او
تا که در غیبت بود او شرم‌رو
قلعه‌داری کز کنار مملکت
دور از سلطان و سایهٔ سلطنت
پاس دارد قلعه را از دشمنان
قلعه نفروشد به مالی بی‌کران
غایب از شه در کنار ثغرها
همچو حاضر او نگه دارد وفا
پیش شه او به بود از دیگران
که به خدمت حاضرند و جان‌فشان
پس به غیبت نیم ذره حفظ کار
به که اندر حاضری زان صد هزار
طاعت و ایمان کنون محمود شد
بعد مرگ اندر عیان مردود شد
چونک غیب و غایب و روپوش به
پس لبان بر بند و لب خاموش به
ای برادر دست وادار از سخن
خود خدا پیدا کند علم لدن
بس بود خورشید را رویش گواه
ای شیء اعظم الشاهد اله
نه بگویم چون قرین شد در بیان
هم خدا و هم ملک هم عالمان
یشهد الله و الملک و اهل العلوم
انه لا رب الا من یدوم
چون گواهی داد حق کی بود ملک
تا شود اندر گواهی مشترک
زانک شعشاع و حضور آفتاب
بر نتابد چشم و دلهای خراب
چون خفاشی کو تف خورشید را
بر نتابد بسکلد اومید را
پس ملایک را چو ما هم یار دان
جلوه‌گر خورشید را بر آسمان
کین ضیا ما ز آفتابی یافتیم
چون خلیفه بر ضعیفان تافتیم
چون مه نو یا سه روزه یا که بدر
هر ملک دارد کمال و نور و قدر
ز اجنحهٔ نور ثلاث او رباع
بر مراتب هر ملک را آن شعاع
همچو پرهای عقول انسیان
که بسی فرقستشان اندر میان
پس قرین هر بشر در نیک و بد
آن ملک باشد که مانندش بود
چشم اعمش چونک خور را بر نتافت
اختر او را شمع شد تا ره بیافت

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این سخن پایان ندارد خیز زید
بر براق ناطقه بر بند قید
هوش مصنوعی: این گفته تمامی ندارد، بر خیزید و بر مرکب اندیشه سوار شوید و دیگر از قید و بندها آزاد شوید.
ناطقه چون فاضح آمد عیب را
می‌دراند پرده‌های غیب را
هوش مصنوعی: زمانی که زبان به سخن می‌آید، عیب‌ها را برملا کرده و پرده‌های پنهان را کنار می‌زند.
غیب مطلوب حق آمد چند گاه
این دهل زن را بران بر بند راه
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که چیزی که مورد توجه و خواست خداوند بوده، به زودی به وقوع خواهد پیوست. همچنین بیانگر این است که در حال حاضر کسی که در حال اجرای کار یا اعلام خبری است، باید قدم‌هایش را ادامه دهد و راه را برای این تحقق باز کند.
تگ مران درکش عنان مستور به
هر کس از پندار خود مسرور به
هوش مصنوعی: درست است که انسان‌ها به خاطر افکار و تصورات خود بسیار شاد و خوشحال هستند، اما باید مراقب باشند که در دام خیالات خود نیفتند و واقعیت را فراموش نکنند.
حق همی‌خواهد که نومیدان او
زین عبادت هم نگردانند رو
هوش مصنوعی: حق می‌خواهد که ناامیدان از او، به این عبادت روی نیاورند و دور شوند.
هم باومیدی مشرف می‌شوند
چند روزی در رکابش می‌دوند
هوش مصنوعی: چند روزی به او امید دارند و در کنار او حرکت می‌کنند.
خواهد آن رحمت بتابد بر همه
بر بد و نیک از عموم مرحمه
هوش مصنوعی: رحمت الهی به همه افراد، چه خوب و چه بد، می‌تابد و شامل حال همه می‌شود.
حق همی‌خواهد که هر میر و اسیر
با رجا و خوف باشند و حذیر
هوش مصنوعی: خداوند می‌خواهد که هر حاکم و اسیر، در عین امید و ترس، هوشیار و مراقب باشند.
این رجا و خوف در پرده بود
تا پس این پرده پرورده شود
هوش مصنوعی: این امید و ترس در پس پرده‌ای پنهان بود تا اینکه این پرده برداشته شود و آنها به نمایش گذاشته شوند.
چون دریدی پرده کو خوف و رجا
غیب را شد کر و فری بر ملا
هوش مصنوعی: هرگاه که پرده‌های راز را کنار زدی و به دنیای غیب نگریستی، ترس و امید نسبت به آن ماجرا از بین می‌رود و حقیقت کاملاً آشکار می‌شود.
بر لب جو برد ظنی یک فتی
که سلیمانست ماهی‌گیر ما
هوش مصنوعی: در کنار جوی آب، پسر جوانی که به سلیمان معروف است، در حال ماهی‌گیری است.
گر ویست این از چه فردست و خفیست
ورنه سیمای سلیمانیش چیست
هوش مصنوعی: اگر او (سلیمان) این چنین است، دلیلش چیست که از فرد و خفی (پنهان)‌ بودنش بگوید؟ وگرنه، چهره‌ای که به سلیمان شبیه است، چیست؟
اندرین اندیشه می‌بود او دو دل
تا سلیمان گشت شاه و مستقل
هوش مصنوعی: در این فکر بود که او دو دل باشد تا زمانی که سلیمان پادشاه شد و مستقل گردید.
دیو رفت از ملک و تخت او گریخت
تیغ بختش خون آن شیطان بریخت
هوش مصنوعی: دیگر دیو از سرزمینش رفته و سعادتی که داشت، به وسیله شانسش از دست رفته و بدبختی همانند یک شیطان او را تحت فشار قرار داده است.
کرد در انگشت خود انگشتری
جمع آمد لشکر دیو و پری
هوش مصنوعی: او انگشتری را به انگشت خود کرد و به این ترتیب، لشکری از دیوان و پریان گرد هم آمد.
آمدند از بهر نظاره رجال
در میانشان آنک بد صاحب‌خیال
هوش مصنوعی: جمعی برای دیدن افراد مهم و با نفوذ آمدند، اما در میان آنها، کسی است که خیالات و آرزوهای بزرگ در سر دارد.
چون در انگشتش بدید انگشتری
رفت اندیشه و گمانش یکسری
هوش مصنوعی: وقتی او انگشتر را در انگشتش دید، تمام فکر و خیال او به یک موضوع خاص مشغول شد.
وهم آنگاهست کان پوشیده است
این تحری از پی نادیده است
هوش مصنوعی: وهم زمانی به وجود می‌آید که چیزی پنهان است، و این پنهان بودن ناشی از نادیدنی‌هاست.
شد خیال غایب اندر سینه زفت
چونک حاضر شد خیال او برفت
هوش مصنوعی: خیال یار غایب در دل قوی و پررنگ شد، اما زمانی که خود او حاضر شد، آن خیال از دل رفت.
گر سمای نور بی باریده نیست
هم زمین تار بی بالیده نیست
هوش مصنوعی: اگر نور آسمانی بر زمین نباریده باشد، زمین هم بدون بال و پر نخواهد بود و تاریک می‌ماند.
یؤمنون بالغیب می‌باید مرا
زان ببستم روزن فانی سرا
هوش مصنوعی: آن‌ها به اموری که نمی‌بینند ایمان دارند، بنابراین من باید در را به روی دنیای فانی ببندم و به زندگی معنوی توجه کنم.
چون شکافم آسمان را در ظهور
چون بگویم هل تری فیها فطور
هوش مصنوعی: وقتی که آسمان را در لحظه ظهور می‌شکافم، چگونه می‌توانم بگویم آیا در آنجا نقصی وجود دارد؟
تا درین ظلمت تحری گسترند
هر کسی رو جانبی می‌آورند
هوش مصنوعی: در این تاریکی، هر کس به سمتی می‌رود و تلاش می‌کند تا راهی برای خود پیدا کند.
مدتی معکوس باشد کارها
شحنه را دزد آورد بر دارها
هوش مصنوعی: مدتی کارها به شکلی غیر عادی پیش می‌رود و این باعث می‌شود که دزدها به راحتی به دارایی‌های مردم دست پیدا کنند.
تا که بس سلطان و عالی‌همتی
بندهٔ بندهٔ خود آید مدتی
هوش مصنوعی: تا زمانی که کسی با روحیه‌ای بلند و سلطنت‌طلب به خدمت بنده‌اش درآید، مدتی خواهد گذشت.
بندگی در غیب آید خوب و گش
حفظ غیب آید در استعباد خوش
هوش مصنوعی: بندگی و اطاعت از خداوند در مکان‌های نامرئی و نامشخص به زیبایی و خوبی خود را نشان می‌دهد، و در این حالت، نگهداری و حفاظت از روح و وجود انسان در این بندگی خوشایند و دلپذیر است.
کو که مدح شاه گوید پیش او
تا که در غیبت بود او شرم‌رو
هوش مصنوعی: کیست که در حضور شاه از او ستایش کند، تا زمانی که او در غیبت باشد و خجالت بکشد؟
قلعه‌داری کز کنار مملکت
دور از سلطان و سایهٔ سلطنت
هوش مصنوعی: یک فرمانده یا محافظ که در حصاری دور از حکومت و سایهٔ سلطنت زندگی می‌کند.
پاس دارد قلعه را از دشمنان
قلعه نفروشد به مالی بی‌کران
هوش مصنوعی: پاسداری از قلعه را برعهده دارد و آن را به خاطر ثروتی نامحدود به دشمنان نخواهد فروخت.
غایب از شه در کنار ثغرها
همچو حاضر او نگه دارد وفا
هوش مصنوعی: وجود آنکه در شه نیست، اما در کنار مرزها به خوبی و با وفا نگه‌داشته می‌شود، مانند اینکه او حاضر است.
پیش شه او به بود از دیگران
که به خدمت حاضرند و جان‌فشان
هوش مصنوعی: بنا بر این، نزد شاه کسی برتر است که به خدمت حاضر و جان‌فشانی کند، تا دیگران.
پس به غیبت نیم ذره حفظ کار
به که اندر حاضری زان صد هزار
هوش مصنوعی: اگر از کارهایی که ممکن است انجام بدهی خودداری کنی، بهتر از آن است که در حضور دیگری که ممکن است موجب سوءتفاهم یا مشکلاتی شود، مشغول به عمل شوی.
طاعت و ایمان کنون محمود شد
بعد مرگ اندر عیان مردود شد
هوش مصنوعی: برای توکل و ایمان به خدا، در این دنیا جایگاهی دارد، اما بعد از مرگ، اگر کسی به این باورها پایبند نبوده باشد، چهره واقعی‌اش نمایان می‌شود و مردود خواهد بود.
چونک غیب و غایب و روپوش به
پس لبان بر بند و لب خاموش به
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه نامحسوس و دور از دسترس است و به گونه‌ای پنهان شده، باید زبانت را بر روی دندان‌هایت ببندی و سکوت کنی.
ای برادر دست وادار از سخن
خود خدا پیدا کند علم لدن
هوش مصنوعی: ای برادر، از صحبت‌های خود دست بردار و بگذار خداوند از علم بی‌پایان خود، چیزهایی را به تو نشان دهد.
بس بود خورشید را رویش گواه
ای شیء اعظم الشاهد اله
هوش مصنوعی: خورشید، با درخشش و روشنی‌اش، شهادت می‌دهد که تو بزرگ‌ترین موجود هستی.
نه بگویم چون قرین شد در بیان
هم خدا و هم ملک هم عالمان
هوش مصنوعی: نمی‌گویم چه بگویم وقتی که در صحبت هم خدا و هم فرشتگان و هم عالمان با هم هستند.
یشهد الله و الملک و اهل العلوم
انه لا رب الا من یدوم
هوش مصنوعی: خدا و ملائکه و دانشمندان شهادت می‌دهند که هیچ معبودی جز خدایی که همیشه و ابدی است وجود ندارد.
چون گواهی داد حق کی بود ملک
تا شود اندر گواهی مشترک
هوش مصنوعی: زمانی که خداوند گواهی دهد، آیا پادشاهی و سلطنت وجود دارد تا در این گواهی مشترک باشد؟
زانک شعشاع و حضور آفتاب
بر نتابد چشم و دلهای خراب
هوش مصنوعی: چون تابش و نور آفتاب، نمی‌تواند بر چشم‌ها و دل‌های ویران تابیدن بگیرد.
چون خفاشی کو تف خورشید را
بر نتابد بسکلد اومید را
هوش مصنوعی: چون خفاشی که نمی‌تواند نور خورشید را تحمل کند، به ناچار امیدها را از دست می‌دهد.
پس ملایک را چو ما هم یار دان
جلوه‌گر خورشید را بر آسمان
هوش مصنوعی: برخی از فرشتگان را مانند ما دوست خود بدان، زیرا در آسمان، خورشید درخشانی وجود دارد.
کین ضیا ما ز آفتابی یافتیم
چون خلیفه بر ضعیفان تافتیم
هوش مصنوعی: ما از نور آفتاب، روشنایی و گرما را به دست آوردیم و مانند خلیفه‌ای هستیم که بر کسانی که ضعیف‌ترند، نور و مهر خود را می‌تابانیم.
چون مه نو یا سه روزه یا که بدر
هر ملک دارد کمال و نور و قدر
هوش مصنوعی: مانند ماه نو یا ماه سه روزه، یا مانند ماه کامل که در هر سرزمینی زیبایی و روشنایی و ارزش دارد.
ز اجنحهٔ نور ثلاث او رباع
بر مراتب هر ملک را آن شعاع
هوش مصنوعی: از بال‌های نورانی سه‌گانه یا چهارگانه، شعاعی وجود دارد که بر درجات هر ملک می‌تابد.
همچو پرهای عقول انسیان
که بسی فرقستشان اندر میان
هوش مصنوعی: مانند پرهای عقل‌های انسانی که هر یک ویژگی‌های متفاوتی از دیگری دارند و با هم متفاوتند.
پس قرین هر بشر در نیک و بد
آن ملک باشد که مانندش بود
هوش مصنوعی: هر انسانی در کارهای نیک و بد خود، همواره باید در نظر داشته باشد که موجودی شبیه به او، یعنی یک فرشته یا یک ملک، در کنار او وجود دارد.
چشم اعمش چونک خور را بر نتافت
اختر او را شمع شد تا ره بیافت
هوش مصنوعی: چشمِ نابینای او که نور خورشید را نمی‌بیند، ستاره‌اش مانند شمعی می‌شود تا راهش را پیدا کند.

خوانش ها

بخش ۱۶۰ - بقیهٔ قصه زید در جواب رسول صلی الله علیه و سلم به خوانش بامشاد لطف آبادی
بخش ۱۶۰ - بقیهٔ قصه زید در جواب رسول صلی الله علیه و سلم به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/07/12 17:10

از حکمتهای سکوت عارفان، پرده داری حقایق غیبی است
محمدامین مروتی
زید در جواب احوالپرسی پیامبر می گوید به چشم خود، قیامت را می بینم که چه کسی رویش سیاه و یا سپید است و چه کس در آتش دوزخ یا نعیمِ جنّت در چه کار است:
یوم تَبیَضُّ و تَسوَدُّ وُجوه
ترک و هندو شهره گردد زان گروه
جمله را چون روز رستاخیز من
فاش می‌بینم عیان از مرد و زن
پیامبر او را هی می دهد که لب فرو بند و بیش از این سرّ مگو:
هین بگویم یا فرو بندم نفس
لب گزیدش مصطفی یعنی که بس
چرا که اگر اهل دل همه حقایق غیبی را فاش نمایند، دیگر انگیزه ای برای خوف و رجا و عبادت و امید باقی نمی ماند و سناریوی مورد نظر خداوند به هم می ریزد. باید در این عالم، همه چیز عیان نباشد تا هم آدمیان مورد آزمایش قرار گیرند و هم چرخ جهان بگردد:
غیب مطلوب حق آمد، چند گاه
این دهل زن را بران بَربند؛ راه
تگ مران، درکِش عنان، مستور بِه
هر کس از پندارِ خود، مسرور به
حق همی‌خواهد که نومیدانِ او
زین عبادت هم نگردانند رو
هم به اومیدی مُشَرّف می‌شوند
چند روزی در رکابش می‌دوند
خواهد آن رحمت بتابد بر همه
بر بد و نیک از عمومِ مرحمه
حق همی‌خواهد که هر میر و اسیر
با رجا و خوف باشند و حذیر
در حقیقت خوف و رجا مایة چرخیدن چرخ عالم است:
این رجا و خوف، در پرده بود
تا پسِ این پرده پرورده شود
کسی که پیش پادشاه مدحش کند کجا و آن که بر کناره ها و مرزها و در غیابش، خدمت او می کند؟ مهم این است خدای را نادیده تسبیح گویی و حمدکنی نه بعد مرگ که همه چیز معلوم شد. چرا که دنیا دار امتجان و ابتلا و آزمایش بشر است:
کو که مدح شاه گوید پیش او
تا که در غیبت بود او شرم‌رو
قلعه‌داری کز کنارِ مملکت
دور از سلطان و سایه ی◦ سلطنت
پاس دارد قلعه را از دشمنان
قلعه نفروشد به مالی بی‌کران
پیش شه، او بِه◦ بود از دیگران
که به خدمت حاضرند و جان‌فشان
پس به غیبت نیم ذرِه حفظ کار
به◦ که اندر حاضری، زان صد هزار
طاعت و ایمان کنون محمود شد
بعدِ مرگ اندر عیان، مردود شد
چون که غیب و غایب و روپوش به◦
پس لبان بر بند و لب خاموش به◦
پس ای زید لب فرو بند. خدا علم لدنی اش را به هر که بخواهد می دهد:
ای برادر دست وادار از سخن
خود خدا پیدا کند علمِ لَدُن

1396/07/13 01:10

در ادامه فرمایشات دوست گرامی جناب مروتی ابیات فوق به مساله مهم و عرفانی خوف و رجا اشاره دارد و می گوید حکمت پروردگار این است که بندگان همواره در این حالت باشند تا گناهکاران امید رستگاری داشته باشند و درستکاران مغرور نشوند و در نهایت در دنیایی دیگر حقایق آشکار شود
خواهد آن رحمت بتابد بر همه
بر بد و نیک از عموم مرحمه
حق همی‌خواهد که هر میر و اسیر
با رجا و خوف باشند و حذیر
این رجا و خوف در پرده بود
تا پس این پرده پرورده شود
نکته دیگر اینکه در حالت شک و دوری ارزش عبادات بسیار بیشتر از حالت اطمینان است همانطور که اعمال ما در این دنیا مبنای ارزش ما در جهان آخرت است و پس از رفتن به آنجا چون حقیقت عیان می شود دیگر کارهای ما ارزشی ندارد مثل مقایسه فردی که در مقابل شاه او را مدح و اظهار ارادت و جانبازی می کند با مرزبانی که فرسنگ ها دور از شاه به او خدمت می کند واز مرزها پاسداری می کند
پس بغیبت نیم ذره حفظ کار
به که اندر حاضری زان صد هزار
طاعت و ایمان کنون محمود شد
بعد مرگ اندر عیان مردود شد
چونک غیب و غایب و روپوش به
پس لبان بر بند و لب خاموش به
در نهایت مولوی اشاره می فرماید که هر موجودی در این جهان حتی فرشتگان مقام و منزلت و مرتبه ای از کمال را دارد و به نوعی با مساله خوف و رجا مرتبط می شود
چون مه نو یا سه روزه یا که بدر
هر ملک دارد کمال و نور و قدر
ز اجنحهٔ نور ثلاث او رباع
بر مراتب هر ملک را آن شعاع
همچو پرهای عقول انسیان
که بسی فرقستشان اندرمیان

1396/08/02 13:11

حکمت خوف و رجا و ایمان به مثابه "جهش در تاریکی"
محمدامین مروتی
مولانا در دفتر اول احوال صحابی پیامبر، زید بن حارثه را توصیف می کند که اسرار هویدا می کند و پیامبر او را از این کار منع می کند. چرا که اگر همه اسرار هویدا شود، انگیزه ای برای عبادت و خوف و رجاء باقی نمی ماند. باید پایان کار نامعلوم باشد تا انسان از کوشش در جهت خیر بازنایستد:
این سخن پایان ندارد خیز زید
بر بُراق ناطقه بر بند قید
ناطقه چون فاضح آمد عیب را
می‌دراند پرده‌های غیب را
غیب مطلوب حق آمد چند گاه
این دهل زن را بِران، بربند راه
تکروی مکن و عنان زبان درکش و بگذار هر کس به خیال خود مسرور باشد و تلاشش را بکند:
تگ مران، دَرکِش عنان، مستور بِه
هر کس از پندارِ خود مسرور به
حق همی‌خواهد که نومیدانِ او
زین عبادت هم نگردانند رو
خدا می خواهد همه با امید رحمتِ عمیمش زندگی کنند:
هم به اومیدی مُشَرّف می‌شوند
چند روزی در رکابش می‌دوند
خواهد آن رحمت بتابد بر همه
بر بد و نیک، از عمومِ مرحمه
حق همی‌خواهد که هر میر و اسیر
با رجا و خوف باشند و حذیر
اگر پرده خوف و رجا یا غیب پاره شود به قول خیام: " نه تو مانی و نه من" و به قول خود مولانا این جهان به ستون غفلت پابرجاست :
این رجا و خوف در پرده بُود
تا پسِ این پرده، پرورده شود
این پرده که پاره شد کر و فر و شکوه و ارزش و ابهت غیب از بین می رود:
چون دریدی پرده، کو خوف و رجا؟
غیب را شد کرّ و فرّی بَر ملا
و از قول خدا می گوید این که من شکاف آسمان را بر عالم فانی و دنیای شما بسته ام به این دلیل است که بندگان مومن و حقیقی باید به من نادیده و پیش از برملا شدن حقایق در قیامت ایمان آورند و پیش از قائم شدن قیامت عدم فطور و سستی را در خلقت باور کنند. این دیدگاه دقیقا به دیدگاه "کی یرکه گور" در باره ماهیت "ایمان ابراهیمی" نزدیک است که از آن به "جهش در تاریکی" تعبیر می کند. یا همان چیزی که مولانا "قمار عاشقانه" می خواند:
یومنون بالغیب، می‌باید مرا
زان ببستم روزنِ فانی سرا
چون شکافم آسمان را در ظهور
چون بگویم هل تری فیها فطور
تا هرکس به جستجوی حقیقت به جانبی رود:
تا درین ظلمت تحرّی گسترند
هر کسی رو جانبی می‌آورند
به همین علت در این دنیای فانی چه بسا جای دزد و پاسبان یا بنده و سلطان هم عوض شود و نالایقان پست هایی را اشغال کنند:
مدتی معکوس باشد کارها
شحنه را دزد آورد بر دارها
تا که بس سلطان و عالی‌همتی
بنده یِ بنده ی◦ خود آید مدتی
ارزش بندگی و ایمان غایب بودن از مطلوب و دوری از اوست. چنان که بنده حقیقی سلطان در حدود و ثغور و مرزهای مملکت از ملک او پاسداری می کند:
بندگی در غیب آید خوب و گَش
حفظ غیب آید در استعبادِ خوش
کو که مدحِ شاه گوید پیش او
تا که در غیبت بود او شرم‌رو
قلعه‌داری کَز کنار مملکت،
دور از سلطان و سایه ی◦ سلطنت،
پاس دارد قلعه را از دشمنان،
قلعه نفروشد به مالی بی‌کران،
مومن حقیقی کسی است که خدا را نمی بیند ولی چنان عبادت می کند که گویی او را می بیند و چه بسا کسانی که در محضر شاه باشند و از او غایب باشند:
غایب از شه در کنار ثُغرها،
همچو حاضر او، نگه دارد وفا،
پیش شه او بِه بود از دیگران
که به خدمت، حاضرند و جان‌فشان
پس به غیبت نیم ذرّه حفظِ کار
به که اندر حاضری، زان صد هزار
ایمان در این دنیا ارزش دارد نه در قیامت که همه چیز به چشم دیده می شود و عیان گردیده است:
طاعت و ایمان کنون محمود شد
بعد مرگ، اندر عیان، مردود شد
پیامبر به زید می گوید تو خاموش باش. خدا خودش به علم لدنی و مصلحت همه چیز را آشکار می کند:
چون که غیب و غایب و روپوش بِه
پس لبان بر بند و لب خاموش بِه
ای برادر دست وادار از سخن
خود خدا پیدا کند علمِ لدن

حکمت خموشی و سرّ پوشی و معنای ایمان به غیب
محمدامین مروتی
مولانا در دفتر اول مثنوی یکی از دلایل رازداری عارفان را این می داند که اگر همه چیز فاش شود دیگر کسی خدا را بنده نیست. چون عاقبت همه معلوم می شود و حکمت خوف و رجاء از بین می رود. قیامت روز حقیقی تبلی السرائر و فاش شدن همه رازهاست و اقتضای سناریو و سنت خداوند در عالم مادی، برقرار ماندن خوف و رجاست. لذا پیامبر به زید که قیامت و احوال اهل قیامت را به عیان می دید، می گوید از فاش گویی بپرهیز و بر لگام ناطقه ات مهار بزن و عنان زبان در کام درکِش تا پرده های غیب پاره نگردد:
این سخن پایان ندارد خیز زید
بر بُراق ناطقه بر بند قید
ناطقه چون فاضِح آمد عیب را
می‌دراند پرده‌های غیب را
خدا می خواهد عاقبت کار در غیب بماند پس آن را جار نزن و بگذار هر کس به عمل خود امید داشته باشد و از سوء عمل خود خوفناک باشد و عبادات و دعاها تداوم یابند:
غیب مطلوب حق آمد چند گاه
این دهل زن را بران، بر بند راه
تگ مران درکِش عنان، مستور بِه
هر کس از پندار خود مسرور به
حق همی‌خواهد که نومیدان او
زین عبادت هم نگردانند رو
هم به اومیدی مشرّف می‌شوند
چند روزی در رکابش می‌دوند
خواهد آن رحمت بتابد بر همه
بر بد و نیک از عموم مرحمه
حق همی‌خواهد که هر میر و اسیر
با رجا و خوف باشند و حذیر
این رجا و خوف در پرده بود
تا پسِ این پرده پرورده شود
چون دریدی پرده کو خوف و رجا،
غیب را شد کر و فری بر ملا
مگر نه این که متعلق ایمان امور غیبی و نادیده است. ایمان پس از رویت که ارزشی ندارد. مهم این است که از فرط اعتماد به حق به او و سخنانش ایمان آوری:
یومنون بالغیب می‌باید مرا
زان ببستم روزنِ فانی سرا
سربازی که مرزها را حفظ می کند بی آن که در حضور شاه باشد، ارزشش به مراتب بیشتر از سربازی است که دائما در دربار شاه را می بیند:
بندگی در غیب آید خوب و گَش
حفظِ غیب آید در استعباد ، خوش
کو که مدح شاه گوید پیشِ او
تا که در غیبت بود او شرم‌رو؟
قلعه‌داری کز کنار مملکت
دور از سلطان و سایه ی سلطنت
پاس دارد قلعه را از دشمنان
قلعه نفروشد به مالی بی‌کران
غایب از شه، در کنار ثَغرها
همچو حاضر، او نگه دارد وفا
پیش شه او بِه بود از دیگران
که به خدمت حاضرند و جان‌فشان
پس به غیبت نیم ذرّه حفظ کار،
به که اندر حاضری، زان صد هزار
به همین دلیل طاعت در دنیا مهم است نه در قیامت:
طاعت و ایمان کنون محمود شد
بعدِ مرگ، اندر عیان، مردود شد
پس ای زید بنا به حکمت الهی لب فرو بند و رازهای غیبی را فاش مگردان:
چونک غیب و غایب و روپوش به
پس لبان بر بند و لب خاموش به
نکته مهمی که از این بحث مولانا مستفاد می شود، معنا کردن ایمان به نحوی نامتعارف است. ایمان برخلاف مشهور، نوعی اعتقاد و توثیق نسبت به غیب نیست بلکه نوعی اعتماد و امید به بشارت دهنده آن یعنی پیامبر و خداست. این نکته ای است که در علم کلام جدید و نزد امثال مصطفی ملکیان و سروش نیز موضوعیت دارد. ایمان هم عنان شک است و آنچه از مومن شک زدایی می کند نه علم به غیب که اعتماد و توکل بدان است. مومن به پیام آور وحی اعتماد می کند بدون آن که از آن سوی پردة غیب باخبر باشد و کل ارزش ایمان در همین اعتماد است. به همین دلیل کلمه ایمان از ریشه امن به معنی اطمینان و اعتماد است. پیامبر امین است یعنی محل اعتماد است. در محاورات روزانه هم ما نمی گوییم ایمان دارم امروز جمعه است چون جمعه بودن یک خبر است و حاکی از غیب نیست ولی می گوییم به قیامت ایمان دارم یعنی به امر نادیده فقط به واسطة اعتمادی که به پیامبر به عنوان یک انسان امین دارم. یا به فرزندمان می گوییم ایمان دارم که در فلان آزمون قبول می شوی یعنی به تو اعتماد دارم نه این که از قبول شدنت خبر دارم.

1401/11/30 01:01
امیر

نکات بسیار ارزشمندی فرمودید

فقط در انتها مطلبی آمده که ظاهرا  دچار تعارض است؛ فرمودید: «ایمان برخلاف مشهور، نوعی اعتقاد و توثیق نسبت به غیب نیست بلکه نوعی اعتماد و امید به بشارت دهنده آن یعنی پیامبر و خداست» و حال آنکه، این دو، یعنی «اعتقاد و توثیق نسبت به غیب» ، و «اعتماد و امید به بشارت دهنده آن» لازم و ملزوم اند. یعنی نمی شود اعتماد و امید به بشارت دهنده غیب داشت، ولی نسبت به غیب اعتقاد و توثیق نداشت؛ مثالی که ذکر کردید (ایمان دارم که در آزمون قبول می شوی) قیاس مع الفارق است؛ توضیح اینکه در نظر بگیرید خدا و رسول بشارت بدهندکه فرزند شما در امتحان قبول می شود، آنگاه شما هم ایمان خواهید داشت که او در امتحان قبول خواهد شد (به واسطه اطمینان صددرصدی به بشارت خدا و رسول). این ایمان کجا و آن ایمانی که شما مثال زدید. این اطمینان ناشی از باور به راستگویی خدا و رسول و «اخبار/آگاهی از واقعیت» است. پس از آنجا که شما به واسطه خبر اطمینان دارید، از خود واقعه آگاهی دارید. (کما اینکه شما به واسطه اطمینان به حواس پنجگانه مثلا با احساس سرما حکم می کنید به اینکه هوا سرد است، و در حقیقت از سردی هوا با خبر می شود). خلاصه کلام، اساسا مقوله «خبر/آگاهی/علم» اگر از جنس علم حصولی باشد، بر اساس «اطمینان/ایمان/اعتماد» به «واسطه/منبع/ابزار» دسترسی به واقعیت شکل می گیرد و فرقی نمی کند که این واسطه حواس 5 گانه باشد، یا عقل، یا حافظه، یا گواهی دیگران.  

1398/03/28 22:05

با درود. ما ز یاران چشم یاری داشتیم . خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
چند هفته ایست که با سایت گنجور آشنا شدم و خوشحال که بالاخره به آرزوی خود که همانا پی بردن به مفاهیم حیاتبخش مولانا بود رسیدم لذا با خیالی راحت از بخش اول مثنوی شروع به استفاده از این دریای بی پایان عشق نمودم البته به کمک اساتید حاشیه نویس اما شور بختانه به بخشهای بعدی که می‌رسیدم به بخشهای بدون حاشیه مواجه میشدم و به یاد این ابیات مافتادم
حاشیه آگاهی و هوش آورد . یار را آخر در آغوش آورد
می‌رسی از حاشیه سوی یقین . آزمایش کن سپس آنرا ببین
الغرض. از همه اساتید حاشیه نویس خواهشمندم که ما را از نوشتن حاشیه های بسیار سودمند خود محروم نفرمایند چون اگر ترک این کار کنند میدان را به عده ای مبتدی مثل بنده میدهند واین عده هم کارشان میشود رقابت و مجادله های نامربوط . البته با درخواست بخشش از شما بزرگان که بعلت کم سوادی نتوانستم ادبیات مناسبی را ارایه نمایم
از کلیه اعضا وکسانی که به هر عنوان در این سایت فعالیت دارند خواهشمندم این حاشیه را ملاحظه و اظهار نظر ی بر این حقیر فقیر بنمایند
با تشکر . فریاد.

1402/07/28 10:09
کوروش

تا که بس سلطان و عالی‌همتی

 

بندهٔ بندهٔ خود آید مدتی

 

یعنی کسانی که در واقع سلاطین و پادشاهان هستند بنده ی بندگانشون میشن یعنی بندگانشون به جاشون پادشاه میشن کلا همه چی وارونه

 

 

1403/05/16 10:08
مسعود نژادحاجی فیروزکوهی

مدتی معکوس باشد کارها

شِحنه را دزد آورد بر دارها 

 

«مولانا، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۳۱»

 

روند تاریخ قطعاً سیر تکاملی دارد بر این اساس گله مندی از بد آمدهای روزگار مقطعی و موقت خواهد بود. معکوس شدن تاریخ جزیی از تاریخ است که در زمانی مشخص به مسیر اصلی خود باز خواهد گشت.. گاهاً پیش می آید که سارق پاسبان را بسوی قانون و اجرای آن هدایت می کند.! جهالت بشر معکوس کردن تاریخ است و جهت تعالی آن آگاهی و معرفت