بخش ۱۳۷ - حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۱۳۷ - حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان به خوانش بامشاد لطف آبادی
بخش ۱۳۷ - حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان به خوانش عندلیب
حاشیه ها
فانه و یا پانه معنی گوه یا wedge می دهد در درودگری
فانه به مناسبت فانی یادم امد دوستان با پوزش ،
خر بر یخ گویا می سرد و می لغزد و داستان خر بر یخ حکایت نا نکویی کارو بار و اوضاع است .
هیچ دانی اوشنا کردن بگو گفت نی از من تو سباحی مجوز
او یعنی آب و اوشنا به معنی در آب شنا کردن است و مصرع دوم سباحی به معنی شناگری است
چون بمردی تو ز اوصاف بشر
بحر اسرارت نهد بر فرق سر
تشبیه جهان اسرار به دریا بسیار لطیف است .
اسرار یعنی مجهولات و هر که اهنگ پرده برداری از مجهولات کرده گام در دریایی پهناور نهاده که تنها سطحش را میبیند . هر چه جلوتر رود عمقش بیشتر میشود تا جایی که اب از سر میگذرد .
اینجا با دست و پا زدن و صرف و نحو جان بدر نتوان برد .
بلکه باید رها و بدون حرکات مذبوحانه خود را به امواج سپرد .
چو تو بیرون شدی او اندر اید
به تو بی تو جمال خود نماید
بیت شگفت انگیزی در این داستان وجود دارد که اگر روزی صد بار آنرا بخوانی کم است
محو می باید نه نحو اینجا بدان/گر تو محوی بی خطر در آب ران
این را خصوصا خطاب به آنانی می گویم که زیر هر شعر نقد ادبی می کنند و از جانمایه ی شعر غافل اند. باشد که رستگار شویم
آفرررین و مرحبا
، حرف دلمو زدی، پرواز رابخاطر بسپار
مثنوی ما دکان وحدت است
غیر وحدت هر چه بینی آن بت است
غیر
وحدت
هرچه
بینی
آن
بت
است
بنظر بنده حرف آ در کلمه آشنا برای سئوالی کردن و به معنی آیا است.
در اینجا کشتیبان از نحوی می پرسد آیا هیچ شنا کردن می دانی؟
در ارتباط با متن آقا یا خانم طهماسبی عزیز: آشنا به معنی شنا هم هست همانطور که مولانا در غزل شماره 14 در غزلیات شمس میفرمایند:
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما
افتاده در غرقابهای تا خود که داند آشنا
پاینده باشید
ای کاش بجای اینهمه صغری و کبری بافتن ادبی به زبان ساده و روان اول شعرها رو معنی کردید بعد ارایه فضل می نمودید!!!
از من تو سباحی مجو از لحاظ ساختار وزنی ایراد داره و به مابقی شعر نمیخوره قابل توجه دوستانی که اصرار به وجود این مصرع دارند حداقل میگفتید از من سباحی تو مجو
اگر در اینجا ب را مشدد بخوانیم فکر کنم وزن به هم نمی ریزد. گفت نی از من تو سبّاحی مجو. البته چیزی هم که شما گفتید کاملا درسته و جای دو کلمه رو عوض کردید و در این صورت ب رو نیاز نیست مشدد بخوانیم. و در این حالت به لفظ عربی این کلمه که السِّباحة هست شاید بیشتر هم بخوره.
« نی» را جا انداخته اید.
گفت نی از من تو سباحی مجو
شهرام عزیز
اگر حاشیه هایی که در همین سایت برای غزل زیبا، عرفانی و کاربردی 1393مولانا
توسط اساتید نگاشته شده است را مطالعه بفرمایید ابهامی در معانی و تفسیر
این غزل زیبا برای شما بجای نخواهد ماند. اساتیدی که عمری را در آموختن و آموزش
صرف و نحو و ادبیات طی نمودند و پس از دهه ها به این نتیجه رسیدند که عمر خود
را تباه کرده اند ولی البته همچنان به تاختن به کسانی که صرف و نحو نمیدانند می تازند
و آنان را بقول مولانا خر می خوانند .
ای که خلقان را تو خر میخوانده ای / این زمان چون خر بر این یخ مانده ای
البته که احترام اساتیدی که در ادبیات قدیم و جدید کنکاش میکنند تا این امانات ارزشمند
را به آیندگان بسپارند بر هر انسان بدون غرض و مرضی واجب بوده و خواهد بود
لیکن این جهد و کوشش بدون اینکه این آثار و بخصوص آموزه های مولانا بر ایشان اثری
داشته باشد برای ارتقاء نگرش آنان به جهان ، هیچ سودی و منفعتی بجز القاب و عناوین
برای آنان به ارمغان نخواهد آورد و لپ کلام و نکته مولانا در این غزل نیز همین است .
پس از آنکه کشتی گرفتار طوفان شد مرد کشتی بان از آن مدعی ادب و علم صرف و نحو
پرسید که آیا شنا کردن میدانی و او پاسخ داد خیر و کشتی بان بدرستی اشاره می کند که
همه عمرت بر فناست زیرا که کشتی در این گرداب غرق خواهد شد.
محو می باید نه نحو اینجا بدان / گر تو محوی بی خطر در آب ران
و در اینجا نکته اصلی است که در این جهان برای گذر از گرداب ها باید از خو محو گردید
و الزاما به دانش و علم نیازی نیست و محو بودن انسان نیز از دیدگاه مولانا واگذاشتن
منیت ها و من های متوهم ذهن (این باغ من آن خان من این آن من آن آن من )
و زدودن خشم ، کینه ، حسد ، حرص و سایر فامیل های وابسته می باشد و تنها
اگر از این صورت ها محو شویم آب که همان زندگی است بر ما جریان خواهد یافت
و به اصل خدایی خویشتن وصل خواهیم شد زیرا که ما از جنس زندگی یا همان خدا هستیم
آب دریا مرده را بر سر نهد / ور بود زنده ز دریا کی رهد
شخصی که آب ( زندگی ) بر وی جریان نداشت و مرده گشت دریا او را روی آب آورده
راکد می ماند .ولی اگر با بکار بردن اصول و تمرین و ممارست فراوان شنا کردن آموخت
دریا (زندگی) او را در بر خواهد گرفت و زندگی ( خدا ) هرگز او را رها نخواهد کرد .
چون بمردی تو ز اوصاف بشر / بحر اسرارت نهد بر فرق سر
و اگر ما از اوصافی که با من های ذهنی برای خود ساختیم ( عناوین و القاب ما ، علم ما،
مال و منال ما ، پست و مقام ما ، نژاد برتر ما ، باور و اعتقاد برتر ما و ...... ) رها شویم
بحر اسرار که همان زندگی و خرد این جهان میباشد ما را بر بلندای خود یعنی بالاترین
مراتب قرار خواهد داد . امید که همه ما انسانها با تفکر و تامل در اندیشه های ناب حضرتش و بکار گیری آنها راه رستگاری هر دو جهان را بیابند .
موفق باشید
خدا که همان زندگی است... آفرین چه تعبیر خوبی. هو الحی الذی لا یموت.
ما سبوها پر به دجله میبریم....
با سلام،جناب قنبریان احسنت بر تفسیرتان،مثل همیشه عالی بود،من همیشه حاشیه های مردم را میخوانم،ولی کمتر کسی مانند شما به اصل موضوع اشاره میکند،تفسیر شما،نشان دهنده احاطه شما بر موضوع است.همیشه وقتی قسمت حاشیه ها را می خوانم،به دنبال تفسیر شما میگردم،ایا راه ارتباط دیگری جهت استفاده ازعلم شما،جز سایت گنجور وجود دارد؟؟ با شما با تشکر از شما و گردانندگان گنجور
با سپاس از جناب قنبریان، در خصوص بیت
آب دریا مرده را بر سر نهد / ور بود زنده ز دریا کی رهد
با در نظر گرفتن بیت بعدی(چون بمردی تو ز اوصاف بشر / بحر اسرارت نهد بر فرق سر)، تعبیر دیگری محتمل تر بنظر میرسد:
اگر منیت و نفسانیت را در درون خویش نابود کرده باشی، دریا تو را در خود فرو نمیبرد و به سطح آب میایی(اشاره به این واقعیت فیزیکیست که افرادی که در دریا جان خود را از دست میدهند به روی آب می آیند)، اما زندگان(انسانهای مغرور به علم و دانش خود) از دریا رهایی نخواهند یافت.
تا نمیریم مپندار که مردانه شویم
ممنون از استاتید و دوستان
و این شعر چقدر صرف و نحو شد!
به حاشیه پرداختن نه تنها مشکلی از ما نمی گشاید، که اسباب غرقه است. خصوصا که حاشیه را برای خود نمایی پر رنگ تر کنیم.
فکر میکنم منظور مولانا این بوده.
با سلام و عرض پوزش از این تاخیر بسیار طولانی در پاسخ به سروران گرامی جناب آقای میلاد کسانی و سرکار خانم زهرای گرامی.
جناب آقای کسانی ، دریای پهناور مثنوی حضرت مولانا دارای آنچنان ژرفایی میباشد که فصل الخطابی برای برداشت های ما متصور نیست و معنای ابیات آن همانند قرآن کریم در لایه های متعدد قرار داده شده است تا انسانها از هر لایه آن برداشتی داشته و درسی بیاموزند و خدمت خانم زهرای گرامی عرض کنم ضمن سپاس فراوان، این بنده کمترین خود را شایسته این بنده نوازی ندانسته و در حقیقت شاگردی مبتدی در مدرسه انسان سازی مولانا هستم و این اندک را نیز در برداشتهایم از این ابیات نورانی مدیون جناب آقای پرویز شهبازی و استفاده از آموزشهای اسناد گرانقدر استاد کریم زمانی میدانم . در صورت تمایل شما را به کانال تلگرام گنج حضور و همچنین مطالعه آثار استاد زمانی دعوت میکنم .
موفق و در پناه حق باشید
پیوند به وبگاه بیرونی
خواستم شرحی بر یکی دو بیت دیگر بنگارم که دیدم جناب آقای محمد امین مروتی بسیار جامع و کامل این داستان شگفت انگیز مثنوی را در بخش بعد تشریح و تفسیر نموده اند که خود کلاسی آمورشی در مکتب خانه مولانا میباشد و جای بسی امتنان و سپاسگزاری دارد . خدا را شکر که در عصر حاضر با چنین دانشمندانی هم عصر میباشیم . بزرگوارانی که این گنج مخفی را کشف نموده و به رایگان در اختیار آشفتگان جستجوگری چون ما قرار میدهند و بسیار نکوتر این باشد که ما پس از آموختن این درسها را مشق نموده و بکار بندیم به امید اینکه روزی به اصل خود زنده شویم . همان مقصدی که برای آن به این جهان پای گذاشته آیم.
موفق و در پناه حق باشید
با سپاس فراوان از همه اساتیدی که در فهم این شعر ناب از مولانا ما را یاری نموده اند.
علاوه بر معانی عمیق مستتر در این شعر، حضرت مولانا سخن سرایان و افکار انها را به چالش کشیده اند. انانی که در عمل درمانده اند.
درود بر دوستان عزیز
امروز داشتم از دفتر مثنوی مولانا این شعر زیبا رو میخوندم که یادِ کلاس های بینش دانشگاه افتادم
آن یکی نحوی به کشتی در نشست
رو به کشتیبان نهاد آن خودپرست
گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا
گفت نیم عمر تو شد در فنا
دلشکسته گشت کشتیبان ز تاب
لیک آن دم کرد خامش از جواب
باد کشتی را به گردابی فکند
گفت کشتیبان بدان نحوی بلند
هیچ دانی آشنا کردن بگو
گفت نی ای خوشجواب خوبرو
گفت کل عمرت ای نحوی فناست
زانک کشتی غرق این گردابهاست
محو میباید نه نحو اینجا بدان
گر تو محوی بیخطر در آب ران
آب دریا مرده را بر سر نهد
ور بود زنده ز دریا کی رهد
چون بمردی تو ز اوصاف بشر
بحر اسرارت نهد بر فرق سر
ای که خلقان را تو خر میخواندهای
این زمان چون خر برین یخ ماندهای
گر تو علامه زمانی در جهان
نک فنای این جهان بین وین زمان
مرد نحوی را از آن در دوختیم
تا شما را نحو محو آموختیم
فقه فقه و نحو نحو و صرف صرف
در کم آمد یابی ای یار شگرف
آن سبوی آب دانشهای ماست
وان خلیفه دجلهٔ علم خداست
ما سبوها پر به دجله میبریم
گرنه خر دانیم خود را ما خریم
باری اعرابی بدان معذور بود
کو ز دجله غافل و بس دور بود
گر ز دجله با خبر بودی چو ما
او نبردی آن سبو را جا بجا
بلک از دجله چو واقف آمدی
آن سبو را بر سر سنگی زدی
گرچه میدانم همهءما اشراف به معانی داریم یا حداقل با یک جستجوی ساده در فرهنگ لغت معانی درست کلمات رو پیدا می کنیم اما زیبایی ادبیات وزبان فارسی به این است که باخواندن یک شعر میتوان برداشت ها و پیوست های متفاوتی را برشمرد . داستان از این قرار است که یک عالمی که در علم صرف و نحو ادعایی دارد سوارکشتی می شود وبه کشتیبان میگوید آیا از علم نحو چیزی میدانی؟
با شنیدن کلمه نه از سوی کشتیبان، عالم به او میگوید که نصف عمرت در فناست ومرد کشتیبان دلشکسته و نا امید می شود. ولی جواب مرد عالم را نمیدهد، تا اینکه گردابی کشتی را در برمیگیرد. مرد کشتیبان به علامه میگوید آیا شنا کردن بلدی؟مردعالم پاسخ میدهد نه!. مرد کشتیبان به او میگوید، کل عمرت ای نحوی فناست چونکه کشتی دراین گرداب غرق میشود، محو میباید نه نحو اینجابدان گرتو محوی بی خطر در آب ران. باید از خود بگذری، خودبینی و خودپرستی و غرور را اگر کنار بگذاری از این دریای متلاطم عبور خواهی کرد . دریا انسان مرده رو روی آب نگه میدارد، یعنی کسی که مرده شود از اوصاف بشر، در اصل مولانا میخواهد بگویید
مانند علم صرف ونحو به ظاهر کلمات یا کسی نگاه نکنید بلکه آن چیز که افراد را متمایز میسازد باطن آنان است، نه ظاهر.
..
...
بگذریم
به کلاس بینش دانشگاه بر میگردیم، جایی که استاد صرف ونحو اصرار داشت نماز بچه ها را تصحیح کند.
به اصلاح هرچه والضالین رو بیشتر می کشیدی بیشتر مورد تشویق استاد قرار میگرفتی .تا اینکه نوبت به من حقیر رسید. استاد نیش خندی زد وگفت نمازت را بخوان. من شروع به خواندن نماز کردم به والضالین که رسیدم استاد گفت والضضضضضالین. من هم به استاد گفتم چرا زمانی که این همه کلمات خوب در نماز هست ما باید به کلمه گمراهان اینقدر توجه کنیم وخوبی ها رااصلا نبینیم. امروز درسی که از شعر مولانا می گیریم اینست که هیچ زمان ظاهر بین نباشیم وبیشتر به باطن هر چیزی توجه داشته باشیم.همیشه استوار باشید
کاری که فقها بسیار به آن علاقه دارند، توجه به الفاظ، مخصوصا کلمه گمراهان. البته توجه به الفاظ اگر دری از درهای معنا رو به روی انسان باز کنه همیشه هم بد نیست. مثلا برخی مفسران کلمه راجعون در آیه « ... انا لله و انا الیه الراجعون» رو به معنای دایما در حال بازگشت دانستند و نه فقط پس از مرگ. و این خودش درهای جدیدی از معرفت رو به روی انسان باز میکنه اگه بیشتر بهش توجه کنیم.
دوستان:
ماهیت وجودی انسان سه بخش است که شامل:
الف) کالبد ب)روح ثانویه ج ) روح اولیه
ماهیت کالبد: همین بدن فانی است که از عناصر مادی شکل گرفته و مجددا به آن باز می گردد.
روح اولیه : ماهیت وجودی خداوند است که متصل به کالبد شده و وجود انسان را سبب گردیده است. اینکه عشق به خداوند و رفتارهای انسان دوستانه داریم و تصمیماتی می گیریم که گرایشات تفکرات الهی را در ما افزایش می دهد تحت تاثیر همین اتصال است.
روح ثانویه : یک ماهیت وجودی سیگنالی دارد که عامل اتصال و تاثیر پذیری او از سایر عالم های غیر مادی است.
اینکه افکار و تصمیمات غیر انسانی می گیریم و تفکرات و عملکرد شیطانی در ما شکل می گیرد ، همه ناشی از تاثیرات همین اتصال است.
مولانا در این ابیات تلاش کرده که مبحث ذوب شدن و یکی شدن با روح اولیه را بمنظور نجات انسان تشریح نماید.
به همه دوستان پیشنهاد میکنم که کتاب " ساختار عالم " و کتاب " زندگی های کالبدی من " نوشته طهمورث کارگر را مطالعه بفرمایند زیرا با صراحت و بصورت کاربردی موارد فوق را تشریح نموده است. است.
در بیت پنجم، حرف «آ» به عنوان ندا بکار گرفته شده و به معنی ای یا آی است و در خصوص شنا کردن پرسش شده و نوشتن آن به صورت سرهم مانند آشنا (دوست) اشتباه است.
هیچ دانی آشنا کردن بگو ...................... گفت نی ای خوشجواب خوبرو
ما در زبان محلی به شنا کردن میگیم " اُشنا" تلفظ " اوشنو"
"آ" آخر هم جزو کلمه است و حرف ندا نیست و کل لغت به معنای شناکردن می باشد
حضرت مولانا درس هایی را در قالب شعر برای بشریت آوردند و همگی آنها پیام وحدت را دارند
پیام این شعر هم در بیت زیر نهفته است همانطور که سایر عزیزان هم اشاره کردند
محو میباید نه نحو اینجا بدان
گر تو محوی بیخطر در آب ران
کل داستان انسان از این قرار است که درک و حسی که انسان از حضور خود در هستی دارد بی مثال است
یعنی هیچ موجودی به مانند انسان از حضور خود آگاه نیست و این حس بدلیل اینکه حالت دومی برای انسان نداشته است برای او قابل درک نیست که به منیت یاد می شود
یعنی اینکه "من" اینجا نشسته ام و "احساس بودن می کنم" و "ابراز فضل می کنم" و "قصد دارم" و ... همه اینها احساسی منحصر بفرد و خاص انسان می باشد که ناشی از اختیاری است که خداوند به انسان مبذول فرمودند
تا زمانیکه ما مطالب و مفاهیم را با عقل خود می سنجیم ، هنوز از درک بدوریم و فقط رحمت خداوند است که باعث افزوده شدن آموزه هایمان می شود
اگر این بخش را کنار بگذاریم و اختیاری که خداوند به ما بخشیده را به او پس دهیم ( یعنی اختیارمان را به او واگذاریم ) در مسیر محو قرار می گیریم و او ما به محو می رساند "او می کشد قلاب را "
عقل نیازمند آموزش است وگر نه همه چیز را بهم وصل می کند و استنتاج می کند و ... و در نهایت احساس درک و فهم می کند و باعث می شود که جایی برای یادگیری نماند ( یادگیری خودجوش همان چیزی که یک دانشمند از ژرفای وجودش جرقه ای می زند و راهی بسوی علم جدید بوجود می آید )
اگر محو باشیم توی این دنیا بی خطر مسیر را طی می کنیم و به شیرینی مرگ می رسیم که همان یک قدم نزدیک شدن به وصال الهی است
ای که خلقان را تو خر میخواندهای
این زمان چون خر برین یخ ماندهای
به نظر میاد شاعر در اینجا داره با تکرار حرف "خ" به فرد مدعی می خنده. یه چیزی شبیه به "خخخخ" رایج در مکالمات امروزی در فضای مجازی.
تنهاشاعری که لفظ را فدای معنی میکند ملای روم است چون معنی برای رساندن عرفان برایش ارزش بیشتری دارد تا اوزان شعری.