بخش ۱۲۳ - حقیر و بیخصم دیدن دیدههای حس صالح و ناقهٔ صالح علیهالسلام را چون خواهد کی حق لشکری را هلاک کند در نظر ایشان حقیر نماید خصمان را و اندک اگرچه غالب باشد آن خصم و یقللکم فی اعینهم لیقضی الله امرا کان مفعولا
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۱۲۳ - حقیر و بیخصم دیدن دیدههای حس صالح و ناقهٔ صالح علیهالسلام را چون خواهد کی حق لشکری را هلاک کند در نظر ایشان حقیر نماید خصمان را و اندک اگرچه غالب باشد آن خصم و یقللکم فی اعینهم لیقضی الله امرا کان مفعولا به خوانش عندلیب
حاشیه ها
با درود. کاربران گرامی سایت گنجور چرا حاشیه نویسان ارجمندی مانند آقایان کاظمی وکهندل روی بخشهایی از مثنوی حاشیه نویسی نکرده آمد و ما را در واماندگی گذاشته اند
با درود . سایت گرامی گنجور چرا استادانی گرامی مانند آقایان کاظمی و کهندل برای بخشهایی از مثنوی حاشیه نویسی نکرده و ما تشنگان دریای عشق و معرفت مولانا را بی بهره گذاشته اند.
درود خدمت اساتید و سروران گرامی، عزیزانی که اطلاعات کافی در مورد اشعار و بخش ها دارند لطفا امثال بنده بی اطلاع را از ارایه مفهوم و معنی بخش ها محروم نکنند- بدون تفسیر عزیزان بسیاری از قسمت ها برای بنده حقیر غیرقابل فهم و گنگ هستند. سپاس فراوان از توجه شما
پیوند به وبگاه بیرونی/
دوستان عزیز برای تفسیر ابیات به این سایت مراجعه کنید
این ابیات حقیقتی پنهان در خود دارد.همچون بیشتر ابیات مولانا که خود میفرماید:
اصطلاحاتی ست مر ابدال را...که از آن نبود خبر غفال را
و آن اینست که گویا مولانا خود را بجای صالح گداشته و با این که احادیث و روایات عداب را بر آن قوم حق میدانسته اند،اما مولانا در دل آن را نپذیرفته است. و نابودی شهری بخاطر یک شتر را ستم میداند (خونبهای اشتری شهری درست) از طرفی توجیه های معمول و سنتی که آن قوم چه ها و چه ها کرده اند را می آورد و لی سرانجام بر ان واقعه میگرید و دلیل آن را در دل نگه میدارد...
باز اندر چشم و دل او گریه یافت... و ریشه این گریه عقل حسایگر و همنا با ظاهر دین نیست... بلکه عشق به انسانهاست . چراکه : پای استدلالیان چوبین بود...
من هم خواستم تشکر کنم از دوستانی که تا اینجای کار تفسیر اشعار را در حاشیه ها گذاشته بودند. بسیارعالی بود و استفاده کردم. متاسفانه کار دوستان تداوم نداشت که قابل درک است. در همین میزان هم میشود گفت که کار بزرگی انجام دادند.
سگسارانه: مانند سگساران، قومی افسانه ای که سرشان شبیه سر سگ بوده است، ذکر این قوم در داستان های کهن مانند اسکندرنامه دیده می شود.
می توانید «سگسارانه» را بمعنی سگ مانند فرض کنید بخصوص اگر (دم) را در اول آن بیت بضم اول بخوانید، دم سگ، نمودار و مثال کژی است و در عرب بدان مثل میزنند: ذنب الکلب لا یستوی. (دم سگ راست نمیشود.) درین بیت، هم ظاهرا بدین معنی است.
در شاهنامه نام قومی است که در مازندران میزیستهاند،
ناقه صالح: شتری بود که به معجزه صالح از کوه بیرون آمد، قوم ثمود بت پرست بودند، صالح آنها را بخدای یگانه دعوت کرد، از وی معجزه ای خواستند و تقاضا کردند که از کوه شتری ماده و ده ماهه آبستن و پا بزا بیرون آورد، صالح چنین کرد و آن ناقه در حال بزاد، بچه ی او نیز قوی و کلان بود، صالح با آن قوم قرار گذاشت که آب قریه، یک روز از آن شتر و بچه اش و روز دیگر از آن آنها باشد و آن روز که ناقه آب می خورد، قوم ثمود از شیر ناقه بیاشامند، ایشان، آخر الامر، این قرار را بهم زدند و ناقه را پی زدند و مستحق عذاب شدند و بر افتادند.
کرهٔ ناقه چه باشد خاطرش
که بجا آرید ز احسان و برش
گر بجا آید دلش رستید از آن
ورنه نومیدیت و ساعد را گزان
لطفا تفسیر کنید
در این بخش «صالح» کنایه از روح و روانِ پاکِ ولی یا پیرِ سالک است. «ناقه» کنایه از بدن و تنِ پیر است و «کرهی ناقه» کنایه از خاطر و احساساتِ پیر. «قوم ثمود» نیز کنایه از مریدان و سالکان راه.
جلالالدین از این روایت برای توصیف روابط میانِ مرید و مراد - و ساختار کلیِ خانقاهها - استفاده میکند. بدین شکل که پیر/مراد، دانش و خرد و انوار الهی (صالح) را در اختیار مریدان/سالکان (ثمود) گذاشته و آنها در ازایش از بدن پیر (ناقه) مراقبت کرده و به او خدمت میکنند. اما زمانی میرسد که نفس مریدان بر آنها غلبه کرده و از روی طمع، حسادت، کینه یا خشم، از پیرِ خود گله کرده و از خدمت به او سرپیچی میکنند (ناقه را میکشند) و موجب آزرده خاطر گشتنِ پیر میشود (کرهی ناقه سر به بیابان میگذارد). پیر در مواجهه با نفسِ سرکش و سرپیچیِ مریدان، آنها را به عذاب الهی و مرگ گواهی میدهد؛ یعنی اخراج آنها از خانقاه و توقفشان در مسیر سلوک. اگر از میان مریدان کسی قصد ماندن در خانقاه و ادامهی سلوک دارد باید ابراز پشیمانی و سرافکندگی کرده تا دل آزردگیِ پیر بر طرف گشته و رضایت خاطرش جلب شود (کرهی ناقه بجا آید) وگرنه هیچ امیدی به ادامهی سلوک وی نیست و پشیمان (ساعد گزان) میگردد و از خانقاه اخراج شده و از سلوک باز میماند(عذاب الهی).
دوباره خاطر نشان میکنم که جلالالدین در این بخش از این روایت استفاده میکند که رابطهی مرید/مراد را توصیف کند. در جاهای دیگر از این روایت برداشتهای دیگری کرده تا مفاهیم دیگری را عرضه کند.
از بهشت آورد یزدان بندگان
تا نمایدشان سقر پروردگان
یعنی چه ؟
اقا کوروش عزیز سلام
متاسفانه علیرغم وجود تعدد حاشیه نویسان در این سایت که بطور معمول وروزانه شاهد درج حواشی فراوان از ایشان هستیم متاسفانه در بیشتر اوقات سوالات دوستان وحتی به کرات ابهامات بنده که مورد پرسش واقع شده بی پاسخ میماند وبیشتر شاهد بحثهای بی پایه به دنبال کشف مذهب بزرگان ادبی ویا تبلیغ آثار خوانندگان این اشعار هستیم که جای افسوس است حال با بضاعت فهم خودم برداشتم را خدمتتان ذیلا ارایه مینمایم شاید مفید واقع گردد.
با عنایت به معنای ابیات این بخش از آنجایی که صالح(ع) از روی شفقت بر عذابی که بر قومش نازل شده نوحه گری وگریه وناله میکند وبقول مولانا از دریای جود وکرمش قطرات اشک باریدن میگیرد عقل به او هشدار میدهد که از برای چه برای این قوم که زبانی زهر آگین ودلی تاریک ولشکری پر کینه وشوم ودست وپای وچشم کژ دارند ناراحتی وگریان ، این جماعت در سایه تقلید از گذشتگان ودر پناه پرچمهای نقل گذشته آرمیدهاند واین ظاهر بینان به تقلید فقط برای محفوظات خود ارزش قایلند وبر روی اندرزهای تو ودیگر پیران مرشد به راحتی پا میگذارند آنان خریدار نصایح پیر نیستند و چشم وگوش آنان بدنبال ریاکاری است نه در پی کشف حقیقت و پیروخر وکودن گشته اند پس نگران اوضاع آنان مباش حالا میرسیم به بیت مورد سوال حضرتعالی در اینجا آن هاتف درونی به صالح میگه خداوند از بهشت برین بندگان واولیای خود رابر زمین میفرستد تادوزخیان وبد صفتان را به آنها نشان دهد. سقر پروردگان یعنی کسانی که برای دوزخ پرورده میشوند.
شاد باشی عزیز
با سپاس از شما دوست عزیزم عالی بود ❤👏👏👏