بخش ۱۲۱ - در بیان آنک موسی و فرعون هر دو مسخر مشیتاند چنانک زهر و پازهر و ظلمات و نور و مناجات کردن فرعون بخلوت تا ناموس نشکند
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۱۲۱ - در بیان آنک موسی و فرعون هر دو مسخر مشیتاند چنانک زهر و پازهر و ظلمات و نور و مناجات کردن فرعون بخلوت تا ناموس نشکند به خوانش عندلیب
حاشیه ها
مسراع اولو نمیتونم درست بخونم
به نظرم چند جا که کی نوشته شده
این شعر ادمو از افسردگی ناشی از دیدن بدیها دور میکنه چون به یاد میاریم همه کار خداست و برای پیدا شدن بیشتر حقایق معنویه تا سوال نباشه جواب نیست و تا مشکل نباشه راه حل نیست و تفکر نیست.
یادمون میاره که خدا در فطرت ماست یادمومن میاره خدا مهربانترینه یادمون میاره همه بنده همون خدان و نفرتو از دلمون دور میکنه وقتی خدا از ابروی فرعون رو بخره ایا ما میتونیم به صرف دلخوری از کسی متنفر باشیم یا ابروشو ببریم یا غیبت کنیم؟
حضرت مولانا تا چه حد خدارو شناخته!
احساساتو دونسته های مبهم یا ناخود اگاه یا فطری هر انسانیرو خوب یا بد با کلمات چه زیبا و دل نشین بیان کرده و روشن کرده
بالاترین سکر برای من زمانیه ک اشعار مولانا رو میخونم
وقتی مو سی بی رنگ اسیر فرعون بارنگ شد بین آنان جنگ آغازشداما و قتی فرعون هم از رنگ نجات پیداکند وبه بی رنگی اولیه برسد بین آنان آشتی دائم برقرارخواهدشد بایدبدانیم که این رنگ چیست که بسی جنگ وخون ریزی دربین انسان ا بوجودآورده است ؟ وازابتداء خلقت تاکنون همیشه ؛قتل ونزاع وچپاول وقارت بوده وهم چنان ادامه دارد.وآیا بی رنگی چیست که اگر حاصل شود صلح وآشتی درجامعه تحقق پیداخواهدکرد ؟
به نام بی نام او
اگر انالله و انا الیه راجعون را چرخه ای دایره ای شکل در نظر بگیرییم و خود (آدم کل)را بالای آن ببینیم جایی بود که همه در کثرت در وحدت (جهان تک قطبی )بودیم یعنی یکی بودیم و بی رنگی همانجا بود که خدا بطور سمبلیک به ابلیس گفت به آدم سجده کن و نکرد و دچار انا خیر منه شده و رنگی شدیم و جهان دوقطبی ایجاد شد که شب روز ،خوب و بد ،زشت و زیبا،ظلم و نیکی و خیر و شر را پدید آورد و جنگها و خونریزیها پیش آمد پس عاملی که باعث شد بی رنگی اسیر رنگ شود اناخیر منه ،خود برتربینی ،خود خواهی و خودبینی است که عامل کثرت و ظلم و جنگ و خونریزی شده و موسی با موسی در جنگ شده یعنی خودمان با خودمان در جنگ شده ایم مثل یک بدن که سلولهای مختلف آن با هم بجنگنند و غافل از اینکه خود را در حال نابود کردن هستند . بنا براین اگر همه انسانها با هر دین و مذهب و زبان و جغرافیا به درک تن واحد(یکی بودن) برسیم و دست از خودخواهی و خود برتربینی برداریم باز دوباره بی رنگ شده و همه با هم با عشق و وحدت و یکتابینی در کنار هم زندگی می کنیم.
تضاد های انسان که از بدو خلقت و با نافرمانی ابلیس آغاز گردید جزیی از نقشه خلقت بود و نافرمانی ابلیس و ایجاد طرح عالم دوقطبی نیز طرحی از پیش تعیین شده است . تضاد های انسان و رنگ ها تا زمان الست بربکم ادامه خواهد داشت و موقعی تضاد ها و رنگ ها به بی رنگی مبدل خواهد گشت که جواب الست را بله بگوییم . آفرینش از بی رنگی و عدم بوجود آمد و همانند منشور که رنگ نور از آن عبور کند به رنگهای متنوع در خواهد آمد . عالم هیچ قطبی یا عدم نیز با برخورد در جهان دوقطبی به دو بخش مثبت و منفی مبدل خواهد گشت : جبرییل و شیطان و در گذر از عوالم بعدی به جایی خواهیم رسید که : کفر و دین در بر عشاق نکوکار یکی ست / کعبه و بتکده و سبحه و زنار یکیست ... اگر از دیده تحقیق به عالم نگری / عشق معشوقه و عاشق دل و دلدار یکیست ... بله جبرییل و شیطان نیز ماموریتشان به اتمام خواهد رسید و یکی خواهند شد و به بی رنگی می رسیم .
در عالم هستی، عدم نیست. هرچه هست وجوده
دوست عزیز
موسی با موسی در جنگ شد یعنی موسی و فرعون با هم دشمن شدند
موسی یعنی از آب گرفته شده که داستان بچگی حضرت موسی است ولی فرعون هم مانند حضرت موسی از آب گرفته شده .
پس این نیست که خودمون داریم با خودمون می جنگیم .
رانکه موسی را منور کرده ای
مر مرا ز آن هم مکدر کرده ای .
بهتر است "ز آن که" بنویسیم تا معنی فاسد نشود .
می فرماید از آن چیزی که موسی را نورانی کرده ای با همانچیز یعنی قضا و قدر مرا در ظلمت آورده ای
این شعر را استاد پرویز شهبازی در برنامه شماره 682 گنج حضور به زیبایی و به طور مفصل شرح و تفسیر نموده اند .
نعلهای بازگونهست ای سلیم
نفرت فرعون میدان از کلیم
"بازگونه" بایستی "باژگونه" باشد.
لطفا اصلاح بفرمایید.
رمزگشایی های محمد وحامد بسیار عالی بود. درخط سوم از نوشته محمد واژه ی« درکثرت » گویا زاید هستش. این شعر یادآور بیت زیره:
بنی آدم اعضای یک پیکراند که در آفرینش زیک گوهراند
مقصود از ذکر موسی و فرعون در این شعر تنها ذکر مثال بوده و این بدان معنی نیست که این دو ذاتشان در ابتدا یکی بوده است ( بی رنگ).
به عبارتی مولانا در این شعر جمیع انسانها را موسی فرض نموده چونکه در عالم ناسوت کل از خاک خلق شده و به خاک بر میگردند و در این عالم خاکیست که نفس انسانی رنگ حق یا رنگ باطل میگیرد چون که اسباب تضاد موجود است. اما در عالم ارواح که انا لله و انا الیه راجعون است عالم یکرنگیست چونکه اسباب جدالی موجود نیست و در واقع بعد از نزول به عالم خاکیست که که این جدال و نزاع به علت این اسباب به وجود میاید.
حال این اسباب چیست؟
مثلا یک سبب میتواند " غنا" باشد و این سبب در نزد افرادی که غنی میشوند به یک میزان است البته منظور ثروت مادی نیست بلکه غنی شدن در بروز صفاتیست که در وجود ماست. حال تجلی این غنا در آینه وجود هر فردی، خود را به گونه ای متفاوت که در راستای ذات آن فرد است منعکس مینماید. مثلا در انسان کریم به شکل کرم، در حسود به شکل حسادت، در بخیل به شکل بخل و امثال ذلک......به عبارتی دقیقا با این سبب ( غنا)، در هر فردی صفت ذاتی او هویدا میگردد. در واقع به یک تجلی ( غنا) بطور یک شکل در کروهی از افراد، صفات مختلفه متغایره هویدا میشود در صورتی که اکر سبب نبود، صفات درونی این افراد مستور و پنهان بود. البته ناگفته نماند که این مهم صحنه سازی نبوده و بدان معنی نیست که موسی و فرعون در اصل یکی هستند بلکه انسان به عنوان موجودی مختار، با این لسباب است که مورد آزمایش و امتحان قرار گرفته و کفر یا ایمان و حق یا باطل بودن او در محک آزمایش قرار میگیرد.
به امید اینکه همه انسانها به بیرنگی برسن و دیگه درگیری و جنگی نداشته باشیم
میشه لطف کنید بگید منظور از این دو بیت چیه؟
یا نه این است و نه آن، حیرانی است
گنج باید جست این ویرانی است
آن چه تو گنجش توهم میکنی زان توهم،گنج را گم میکنی
حکایت خلیفه بخشنده تر از حاتم طایی
تنگدستی به بادیه نشبن فشار آورده بود.زن گلایه آغاز کرد که از صفات عربها جنگ و غارت است و تو آن قدر بیجاره ای که به این سنت دیرین هم نمی توانی روی آوری.در ادامه زن از سلاح برنده زنان، یعنی گریه استفاده می کند و می گوید به نزد خلیفه بخشنده برویم. مرد می گوید برای دیدن خلیفه بهانه و هدیه ای لازم است.زن می گوید تحفه بیابان آب باران است آن را در نمدی می پیچند برای خلیفه میبرند.
خلیفه با روی باز آنها را می پذیرد، مقداری از آن آب می چشد و کوزه اش را پر از زر و سیم می کند. به شرط آنکه از انجا به خانه برگردد.سوال کردند حکمت چه بود؟ مامون جواب داد اگر جلوتر می رفت و آب فرات را می دید سرافکنده می شد از تحفه خود و شرمگین باز می گشت.
در این حکایت مولانا تمثیل های زیبایی در جبر و اختیار و فقر و غنا و ...میآورد.
نکته:خلفای اسلام تاریخ اسلام هستند که کارهای بسیار زیادی انجام داده اند. در فرهنگ شیعی چون آنها سبب شهادت معصومین بوده اند تمامی این تاریخ تاریک و نادیده گرفته شده است.(مثلا نام هارون در فرهنگ شیعی نامی پسندیده نیست غافل از این که بجز خلیفه عباسی نام پیامبری است و در قرآن آمده.) علاوه بر این این نگرش به یکپارچگی اسلامی و وحدت مسلمین صدمات زیادی می زند.وانگهی سیره علی ع و سایر امامان بر همکاری و یاری رسانی به خلفا برای اسلام بوده است.
نکته 2: این همکاری خالصانه ،تاریخ خلفا را در فرهنگ شیعی روشن و با اهمیت می کند.
ادامه دریافت های دفتر اول مثنوی 31
حکایت خلیفه بخشنده تراز حاتم طائی2
بادیه نشین تنگدست در اعتراض زن:
عاقل اندر بیش و نقصان ننگرد2289
زانکه هر دو همچو سیلی بگذرد
تمثیلات:
هزاران جانور چون فاخته و بلبل بی اضطراب با خوشی زندگی می کنند و این خوشی شان شکر نعمت خداست.
این همه غم ها که اندر سینه هاست
از بخار و گرد بود و باد ماست2296
اما آدمی در نتیجه خودخواهی و دلبستگی در کفران ناخشنودی است.
-غم ها مثل داس اند.
-هر رنجی پاره ای از مرگ و درد و فرستاده مرگ است.اگر ناراحتی ها را هضم کردی و برایت شیرین شد مرگ هم برایت شیرین خواهد بود.
-هر که شیرین زندگی می کند(شیرینی ناشی از تن پرستی)او تلخ می میرد.مثل گوسفند فربه که زودتر سر می برند.
-زن و شوهر جفت هستند مانند جفت کفش و دو لنگه در که بابد مطابق هم باشند.هیچ وقت دیده اید که جفت شیر گرگ باشد؟
-دو طرف بار شتر باید متعادل باشند. مرد سوی قناعت و زن شناعت و سرزنش برود تعادل در این جفت نیست.
پاسخ زن:
کبر زشت و از گدایان زشت تر
2318 روز سرد و برف و آنگه جامه تر
تو مرا جفت خود مخوان من جفت انصافم نه جفت آدم فریبکار. تو از شدت فقر ملخ را در هوا رگ می زنی و مانند نی شکم تهی دایم در ناله ای
ادامه دریافت های دفتر اول مثنوی 32 حکایت خلیفه بخشنده تراز حاتم طایی3
مولانا در جدال مرد بادیه نشین با زن تمثیلات فراوانی میآورد.گفتار مرد:
-طلا و ثروت مثل کلاه است که عیب سر کل را می پوشاند اما انکه موهای زیبا دارد اگر باد هم کلاهش را ببرد خشنودتر است.
-تو طمع و حرص و صفتهای بد خود را در من می بینی.مانند پیامبر که فرمود من آیینه صافم .ابوجهل او را نقش زشت بنی هاشم و ابوبکر او را آفتاب می دانست.
زن از گفتار و بحث به گریه روی میآوردو مرد تسلیم خواسته اش می شود.
مولانا این نرمی در برابر زنان را دور بودن از حیوانیت می داندو از قرآن می گوید که خدا زنان را برای مردان زینت داده و کانون آرامش ساخته است. رستم هم اسیر زال خود است.
آنکه عالم بنده گفتش بدی2428
کلمینی یا حمیرا می زدی
-آب گرچه آتش را خاموش می کند، اما آتش می تواند آن را بجوشاند.مرد نیز در ظاهر غالب است ولی باطنا مغلوب زن است پیامبر فرمود زن بر عاقلان و صاحب دلان غالب می شود.(چون از خوی حیوانی و تندی دور هستند.) از این تسلیم شدن مولانا به راز تقدیر منتقل می شود :
موسی در روز نزد خداوند گریان است و فرعون شبها، اما تقدیر یکی را نور هدایت داده است. -شاخه درختان با تیشه باغبان راست می شوند و شاخه ها دسترسی به تیشه ندارند.
چون که بی رنگی اسیر رنگ شد2467
موسئی با موسئی در جنگ شد
عالم حقیقت(بی رنگی) که ورای الفاظ است صلح مطلق است اما در دنیای مادی(اسارت رنگ) که آمد اختلاف پدید آمد. -در بی رنگی موسی و فرعون نیز اختلاف ندارند.اگر تردید داری این تمثیلات:
-روغن اصلش از آب است اما در جنگ با آب.
-گل و خار از یک بوته اند اما در جنگ. نمی دانیم این جنگ واقعی است یا جنگ زرگری یا اصلا جنگ نیست و گنج است توجه تو را به گنج جلب می کند که در خرابه هاست. تا خراب نکنی خودت را (فنا)به گنج درون نمی رسی.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
صوفی عالم را ازلی دانسته و خدا را مُظهر میداند نه خالق و هر موجودی را حصه و تعینی از ذات خداوند عزوجل میداند از حق و باطل و پاکی و نجاسات و ... (نستجیر الله). ازجمله مولوی که درباره شمس می گوید شمس من وخدای من. و همچنین شمس شبیه این تعابیر را بلکه با غلظت بیشتر درباره مولوی بیان می کند. عقل و شرع بر بطلان صوفیه مهر تایید می گذارند. به احادیث اهل بیت علیهم السلام و استدلال های عقلی ایشان در کتبی چون نقد تصوف شیخ حرعاملی مراجعه نمایید.
با سلام
بیت چهاردم، مصرع دوم لطفا تصحیح شود
باز با خود گفته فرعون ای عجب
من نه در یاربناام جمله شب
تشکر
برای شناخت و درک ابیاتی چون «چونک بیرنگی اسیر رنگ شد/ موسی با موسی در جنگ شد» و... امثالهم، باید با هستی شناسی، جهان بینی و خداشناسی عرفانی آشنا باشیم. از نظر عرفانی، در مرتبه احدیّت، هیچ تعیّن و تشخصی وجود ندارد. در آن مرتبه، خداوند ذات یکپارچه خود را (بدون برتری هیچ صفتی بر دیگری) به نظاره می نشیند. در آن ساحت، موسی و فرعون، بد و خوب، زشت و بد از هم تمییز ندارند که مولانا از آن تعبیر به بی رنگی کرده است، اما وقتی اراده الهی بر این قرار گرفت که کمالات خود را در موجودات و در واقع ظهورات، تجلیات، شئونات و اطوار خود به نظاره بنشیند،یک درجه تنزل فرمود که در آن اسماء الهی با یکدیگر ترکیب (البته به معنای تناکح اسمائی) شدند، و موجودات عالم اعم از موسی و فرعون، خوب و بد،زشت و زیبا و... البته باز هم در ساحت علمی خداوند (به مثابه ذهن حضرت حق!) ، تجلی یافتند، سپس اراده فرمود و همه موجودات در عالم ماده ظهور یافتند. لذا این ابیات اشاره به این دارد که در این عالم ماده و کثرت، تعارض ها و دوگانگیها و خیر و شر شکل گرفت، آن هم با حکت الهی، تا همه از هم متمایز شوند، و برای رسیدن به کمال با یکدیگر رقابت کنند.
بنابراین موسی با موسی در جنگ شد، نه به این معنی است که همه خوبند، همه موسی هستند و فرعون هم مثل موسی است و هزاران توهم دیگر که راه پلورالیزم و... را باز کند، بلکه به معنای آن است که اصل وحدت، واحد است و در کثرت، دوگانگی و تعارض و تزاحم وجود دارد
بسم الله الرحمن الرحیم
چند برداشت شخصی
۱- موسی و فرعون را باید همزمان و در کنار هم نگریست و نه جدا از هم. اگر فرعونی نباشد, موسی هم نیست و ناشناختنی. بی رنگ و بی معناست. تجلی حقیقت در دل ترکیب این دو ضدیت با هم است. موسی یا فرعون جدا از یکدیگر و به تنهایی, بی رنگ اند و بی معنا(حقیقت). وقتی هر دو را در کنار هم ببینیم راز موسی(رنگ) او آشکار می شود. باید توجه داشت که بدون فرعون, موسی ای هم نبود. او اراده کرده هر دو باشند, پس هستند و باید باشند.
۲_ هر موقع فرعون خود را(من) جدا و تافته ای جدا بافته انگاشته و فقط خود را در نظر گرفته, به بیراهه رفته است و زمانی که خویشتن خود را رها کرده, به مراتب والاتر نفس(خدا) نزدیک تر شده است. به طور مشابه, وقتی از خودت فاصله می گیری و پا روی نفست میذاری(نفس اماره), به خود واقعی(حقیقت، نفس مطمینه) نزدیک تر می شوی و بالاتر می روی. از فردانیت می رسی به جمعیت(سیمرغ). عشق زمانی روی می دهد که انسان از خود بیرون می اید و به دیگری می نگرد. زنجیر من خویشتن و تعلقات دنیایی را باید پاره کرد تا به ما رسید.
۳_ جهانی که در آن هستیم, جز اراده و خواسته او نیست. هیچ قدرتی و توانی جز او نیست و همه چیز و همه کار فعل(خواسته) اوست. تاثیر و قدرت قضا بسیار بزرگ تر از اثر اختیار ماست. هر آن چه اتفاق می افتد خیر است, چون نهایتا او انجام می دهد. آن چه که او خواسته همان چیزی است که روی داده است و ما نظاره گریم(شهید).
۴- زمانی که با پیچیدگی های خیر و شر و تضاد از نگاه و وهم خودمان رو به رو می شویم, آن را پیچیده و غیر قابل فهم می انگاریم, چون در اصل بی رنگ و بی معناست. اگر هرقدر هم تلاش کنیم, چون از نظر و وهم خود نگریسته ایم, به آن رنگ داده ایم, در حالی که حقیقت بی رنگ و بی معناست. ما دوست داریم همه چیز را رمزگشایی کنیم و به معنا برسیم, در حالی که حقیقت ذاتا بی معنا و بی رنگ است.
۵- نیستی عین هستی است و بی رنگی مثل نهایت رنگارنگی خیلی پر رنگ
۶_ گنج در این عمارت بیرونی یعنی دنیا و عالم و در عمارت درونی یعنی اندیشه و وهم دست نیافتنی است. گنج یافت می نشود. گفت آن چه یافت می نشود آنم آرزوست.
۷_ شاید هم که ما برای حکمت و شناختن به این جهان آمده باشیم. به هر حال هست، آن چه هست و رضا و پذیرفتن چاره ماجرا.
تفسیر بیت ۲۰ فوق:
با اشاره به آیه 82 سوره مبارکه یس که می فرماید: "فرمان نافذ خدا چنین است که هر گاه آفرینش چیزی را اراده کند به محض آنکه گوید: باش، می شود."
مولانا میفرماید: در پیش چوگانهای حکم و قضای خدا، مانند گوی چوگان، در مکان و لامکان می دویم. منظور از مکان و لامکان، همان جسم و روح مجرد انسان است. چنانچه ما تسلیم محض فرمان الهی باشیم، بر اساس حکم او (کن فکان) انسان بین عالم لاهوت و ناسوت در حال گذر است.
روح انسان پاک و بیرنگ است .
وقت تعلق به جسم ( طول عمر زندگی در کره خاک ) اگر در این تعلق روح حاکم باشد بیرنگی حاکم است و اگر نفس اماره(خواهشهای نفسانی ) حاکم شود دچار رنگ میشود دیگر بیرنگ نیست .
فرعون اسیر قدرت بود و
پیروان موسی و مومنین راستین که تابع حق و روحشان مسلط بر نفسشان بود «موسیی »و متصف به صفات الهی و مومنین بیرنگ میباشند ☘️🌹☘️.
و پیروانی که خود را «موسیی» میپنداشتند و اسیر نفس آماره خود بودند در وهم و گمان و گمراه .
غلامِ همتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود
ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزادست
غزل شماره ۳۷ حافظ
تنها راه بیرنگی انقطاع از ما سواء الله است ( همه خواهشهای غیر ضروری نفسانی ) .
انقطاع کامل امکان پذیر نیست ولی بطرف حد آن حرکت کردن ممکن است و راه درست رستگاری میباشد.
تفسیر بیت ۳۰ فوق:
هر آن چیزی که تو تصور گنج از آن داری موجب گمراهی تو از وصال به گنج میگردد. در واقع گنج، نمادی از عشق ملکوتی است. که حضرت باریتعالی آنرا در وجود تمام موجودات به ودیعه گذاشته است. ولی بخاطر همانیدگی انسانها با متعلقات دنیوی پردهای بین آن گنج واقعی و عشق ظاهری حائل شده است. علاوه بر تمایلات نفسانی، مواردی مانند: عبادات صوری، تظاهر به دینداری، و این قبیل اعمال مانع دستیابی به آن گوهر نایاب که همان عشق الهی است میشود. بندگی رب، تهذیب نفس، صبر و توکل و خدمت بدون ادعا باعث از بین رفتن حجاب درون و تبلور نور ازلی میگردد.