گنجور

بخش ۱۰۴ - در خواب گفتن هاتف مر عمر را رضی الله عنه کی چندین زر از بیت المال به آن مرد ده کی در گورستان خفته است

آن زمان حق بر عُمَر خوابی گماشت
تا که خویش از خواب نتوانست داشت
در عجب افتاد کاین معهود نیست
این ز غیب افتاد، بی‌مقصود نیست
سر نهاد و خواب بردش خواب دید
کآمدش از حق ندا جانش شنید
آن ندایی کاصل هر بانگ و نواست
خود ندا آنست و این باقی صَداست
ترک و کرد و پارسی‌گو و عرب
فهم کرده آن ندا بی‌گوش و لب
خود چه جای ترک و تاجیکست و زنگ
فهم کرده است آن ندا را چوب و سنگ
هر دمی از وی همی‌آید اَلَست
جوهر و اَعراض می‌گردند هست
گر نمی‌آید بلی زایشان ولی
آمدنشان از عدم باشد بلی
زانچ گفتم من ز فهم سنگ و چوب
در بیانش قصه‌ای هش‌دار خوب

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن زمان حق بر عُمَر خوابی گماشت
تا که خویش از خواب نتوانست داشت
هوش مصنوعی: در آن زمان، خداوند خواب عُمَر را قرار داد تا او نتواند از خواب بیدار شود و به آرامش خود ادامه دهد.
در عجب افتاد کاین معهود نیست
این ز غیب افتاد، بی‌مقصود نیست
هوش مصنوعی: تعجب کرده‌ام که این وضع عادی نیست و به نظر می‌رسد که از عالم غیب سرچشمه گرفته و بی‌دلیل نیست.
سر نهاد و خواب بردش خواب دید
کآمدش از حق ندا جانش شنید
هوش مصنوعی: او سرش را بر زمین گذاشت و خوابش برد. در خواب ندايی از جانب حق شنید که جانش را فرا می‌خواند.
آن ندایی کاصل هر بانگ و نواست
خود ندا آنست و این باقی صَداست
هوش مصنوعی: صدایی که از آن در هر آهنگ و نوا شنیده می‌شود، خود ندا است و بقیه صداها تنها زاده همین ندا هستند.
ترک و کرد و پارسی‌گو و عرب
فهم کرده آن ندا بی‌گوش و لب
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که افرادی از اقوام مختلف، از جمله ترک‌ها، کردها، فارسی‌زبان‌ها و عرب‌ها، صدای خاصی را که بدون گوش و لب نیز قابل فهم است، درک کرده‌اند. به عبارتی، این ندا یا حقیقتی فراتر از زبان و واژه‌ها قابل فهم است و همه‌ی انسان‌ها، فارغ از زبان مادری‌شان، می‌توانند آن را درک کنند.
خود چه جای ترک و تاجیکست و زنگ
فهم کرده است آن ندا را چوب و سنگ
هوش مصنوعی: انسانی که به شناخت و درک عمیق‌تری از خود و دنیایش رسیده است، دیگر نه به ملیت و نژاد خود اهمیت می‌دهد و نه به ظواهر دنیوی. او صدای حقیقت را شنیده و به آن اهمیت می‌دهد، حتی اگر از مواد بی‌احساس مانند چوب و سنگ باشد.
هر دمی از وی همی‌آید اَلَست
جوهر و اَعراض می‌گردند هست
هوش مصنوعی: هر لحظه از او وجود و ماهیت به وجود می‌آید و ویژگی‌ها و صفات تغییر می‌کنند و شکل می‌گیرند.
گر نمی‌آید بلی زایشان ولی
آمدنشان از عدم باشد بلی
هوش مصنوعی: اگرچه آن‌ها زایشی ندارند و نمی‌توانند به دنیا بیایند، اما آمدن آن‌ها از عدم و نیستی ممکن است.
زانچ گفتم من ز فهم سنگ و چوب
در بیانش قصه‌ای هش‌دار خوب
هوش مصنوعی: از آنجا که من درباره‌ی درک سنگ و چوب سخن گفتم، داستانی را در این باره به خوبی روایت کردم.

خوانش ها

بخش ۱۰۴ - در خواب گفتن هاتف مر عمر را رضی الله عنه کی چندین زر از بیت المال به آن مرد ده کی در گورستان خفته است به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1392/08/31 01:10
امین کیخا

ندا را با صدا ساناسان گرفته است مولانا و این خیلی زیباست . اما شنیدنی است که sound به معنی صدا با شنیدن همستاک است تنها تفاوت در ش و س است که این نوع گردانش کاملا شایع است .

1392/08/31 01:10
امین کیخا

عرض را دکتر پرتو بربسته و نیز فتاد ترجمه کرده است .

1392/08/31 02:10
امین کیخا

هوش و هش ریشه لغت حس است و پیشتر از هوش لغت سهش هم معنی دریافت و درک و حس بوده است .

1395/12/20 15:02
...

خواب معمولاً در ادبیات عرفانی ابزار شهود هست. به ویژه خواب های غیر طبیعی که بر شخص وارد میشن. همونطور که در داستان پادشاه و کنیز هم ناگهان خوابی بر پادشاه عارض میشه و همونجا پیری رو میبینه.
البته به نظر میرسه خواب در دیوان شمس بیشتر ناظر به غفلت از معنویات هست، اما دیوان شمس از اون دسته آثاری هست که به دلایل زیادی متفاوت هست و بررسی موضوعی اون به این شکل دشوار. ولی در مثنوی و سایر متون عرفانی خواب به عنوان ابزاری برای شهود به کار میره.
در 2-3 بیت آخر هم به آیه معروف «...الست بربّکم قالوا بلی...» اشاره می کنه. هر چند آیه در مورد تایید آدمیزاد هست، اما مولوی طبق اندیشه های عرفانی خودش سنگ و چوب رو هم در این «بلی» گفتن شریک می کنه تا مقدمه ای باشه برای داستان معروف ستون حنانه که مولوی ظاهرا به شدت بهش علاقه مند بوده. معمولا صوفیه معتقد بودن تمام هستی تجلی معشوق هست و تفکر زیبای مبتنی بر تساهل و تسامح و عاشق بودن بر همه عالم ناشی از همین تفکر هست.

1396/10/03 11:01

همون وقتی که پیر چنگی بخواب رفته بود و در صحرای جان سیر میکرد خداوند بر عمر خوابی فرستاد بطوریکه نمیتونست جلوی خواب رفتنش رو بگیره و بخودش گفت این خواب بیموقع حتما دلیلی داره
آن زمان حق بر عمر خوابی گماشت
تا که خویش از خواب نتوانست داشت
در عجب افتاد کین معهود نیست
این ز غیب افتاد بی مقصود نیست
به محض اینکه سرش روی بالش گذاشت خوابش برد و در خواب از خداوند ندایی امد و او با گوش جانش ان راشنید اون ندایی که اصل هر بانگ و نواییه و مابقی اصوات عالم فرع اون هستند
سر نهاد و خواب بردش خواب دید
کامدش از حق ندا جانش شنید
آن ندایی کاصل هر بانگ و نواست
خود ندا آنست و این باقی صداست
این ندای خداوندی بزبان خاصی نیست بطوریکه ترک و کرد و پارسی و یاعرب زبان هم این ندا را بدون گوش و لب میفهمند و درک میکنند ..برای فهمیدن این ندا حتی نیازی به اقوام ادمی مانند ترک و تاجیک و زنگی هم نیست این ندای الهی رو چوب و سنگ هم میفهمند
ترک و کرد و پارسی‌گو و عرب
فهم کرده آن ندا بی‌گوش و لب
خود چه جای ترک و تاجیکست و زنگ
فهم کردست آن ندا را چوب و سنگ
هر لحظه از حضرت حق این ندای الست میرسد که بواسطه این دم الهی تمام موجودات و وابسته های انان خلق میشوند و در خلقت ابقا میشوند ...اشاره است به آیه شریفه:: { ألستُ بربّکم}
عالم الست، از آیه کریمه قرآن گرفته شده است که می فرماید: {ألستُ بربّکم قالوا بلی} این عالم، دهلیز و تنگناست. در عالم الست خداوند با زبان وجود صحبت کرد. وجود، زبان دارد و اساسا زبان، از آنِ وجود است. انسان ها در عالم الست به زبان وجود، با تمام هستی خود این صدای {الست بربکم قالوا بلی} را درک کردند. وجود خودشان گوش بود و این صدا را از مکمن غیب شنیدند.
الست بربکم یعنی شما «ربّ» نیستید. شما پرتو من هستید ذات من نیستید ......... همه انسان ها با بلی گفتن اقرار به ربوبیت حضرت حق کردند
معنی الست بربکم عجز وجودی نسبت به ذات حق تبارک و تعالی است. در آن عالم، اعتراف کردند و سپس تنزل کردند و آمدند به این عالم که پر است از محدودیت ها و تنگناها؛ که باید از این منفذ تنگ عالم عبور کنند. عالم ازل و الست یکی است و اگر «الست» به کار می بریم به لحاظ این است که در قرآن به کار رفته است. به این پرسش ازلی که مگر من خدای شما نیستم پاسخ دادند و «بلی» گفتند.
هر دمی از وی همی‌آید الست
جوهر و اعراض می‌گردند هست
گرچه از موجودات مخلوق و سنگ و چوب جواب بلی را نمیشنویم اما بوجود امدنشان و سرازیر شدنشان از عدم خود اقرار عملی و بلی گفتن است... مولانا در بیت اخر میفرماید اگر از فهم چوب و سنگ حرف زدم و در بیان اونها قصه سرایی کردم تو هوشیار باش و بمعنی و روح کلام خوب توجه کن
زانچ گفتم من ز فهم سنگ و چوب
در بیانش قصه‌ای هش‌دار خوب