گنجور

بخش ۱۰۳ - بقیهٔ قصهٔ پیر چنگی و بیان مخلص آن

مطربی کز وی جهان شد پر طرب
رُسته ز آوازش خیالاتِ عجب
از نوایش مرغ دل پرّان شدی
وز صَدایش هوشِ جان حیران شدی
چون برآمد روزگار و پیر شد
بازِ جانْشْ از عجز، پشّه‌گیر شد
پشت او خم گشت همچون پشت خُم
ابروان بر چشم همچون پالْدُم
گشت آواز لطیفِ جان‌فزاش
زشت و نزد کس نیرزیدی به لاش
آن نوایِ رشکِ زهره آمده
همچو آواز خر پیری شده
خود کدامین خوش که او ناخوش نشد
یا کدامین سقف کان مِفْرَش نشد
غیر آواز عزیزان در صُدور
که بوَد از عکسِ دَمْشان نفخِ صور
اندرونی کاندرونها مست از اوست
نیستی کین هستهامان هست از اوست
کهربای فکر و هر آواز او
لذت الهام و وحی و راز او
چونک مطرب پیرتر گشت و ضعیف
شد ز بی کسبی رهین یک رَغیف
گفت: عمر و مهلتم دادی بسی
لطفها کردی خدایا با خسی!
معصیت ورزیده‌ام هفتاد سال
باز نگرفتی ز من روزیْ نَوال
نیست کسب امروز مهمان تُوَم
چنگ بهر تو زنم کان تُوَم
چنگ را برداشت و شد الله‌جو
سوی گورستان یثرب آه‌گو
گفت: خواهم از حق، ابریشم‌بها
کو به نیکویی پذیرد قلب‌ها
چونک زد بسیار و گریان سر نهاد
چنگ بالین کرد و بر گوری فتاد
خواب بردش مرغ جانْش از حبس رست
چنگ و چنگی را رها کرد و بجَست
گشت آزاد از تن و رنج جهان
در جهانِ ساده و صحرای جان
جان او آنجا سُرایان ماجرا
کاندر اینجا گر بماندندی مرا
خوش بُدی جانم درین باغ و بهار
مست این صحرا و غیبی لاله‌زار
بی پر و بی پا سفر می‌کردمی
بی لب و دندان شکر می‌خَوردمی
ذکر و فکری فارغ از رنج دِماغ
کردمی با ساکنان چرخ، لاغ
چشم بسته عالمی می‌دیدمی
وَرد و ریحان بی کفی می‌چیدمی
مرغ آبی غرق دریای عسل
عین ایوبی، شراب و مغتسل
که بدو ایوب از پا تا به فرق
پاک شد از رنجها چون نور شرق
مثنوی در حجم گر بودی چو چرخ
در نگنجیدی درو زین نیم بَرخ
کان زمین و آسمانِ بس فراخ
کرد از تنگی دلم را شاخ‌شاخ
وین جهانی کاندرین خوابم نمود
از گشایش پرّ و بالم را گشود
این جهان و راهش ار پیدا بدی
کم کسی یک لحظه‌ای آنجا بدی
امر می‌آمد که نه طامع مشو
چون ز پایت خار بیرون شد برو
مول مولی می‌زد آنجا جان او
در فضای رحمت و احسان او

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مطربی کز وی جهان شد پر طرب
رُسته ز آوازش خیالاتِ عجب
هوش مصنوعی: موسیقی‌دانی که با صدایش باعث شادی و سرور در جهان شده، از آوازش افکار شگفت‌انگیزی به وجود آمده است.
از نوایش مرغ دل پرّان شدی
وز صَدایش هوشِ جان حیران شدی
هوش مصنوعی: صدای دل‌انگیز او موجب پرواز دل‌ها شده و صدایش باعث حیرت و شگفتی جان‌ها گردیده است.
چون برآمد روزگار و پیر شد
بازِ جانْشْ از عجز، پشّه‌گیر شد
هوش مصنوعی: زمانی که دوران به پایان رسید و روح آدمی پیر شد، از ناتوانی مانند مگس به دام افتاد.
پشت او خم گشت همچون پشت خُم
ابروان بر چشم همچون پالْدُم
هوش مصنوعی: پشت او به قدری خمیده شده که شبیه پشت یک خُم است و ابروهایش بر روی چشمانش مانند نرمی و لطافت پالتو به نظر می‌رسد.
گشت آواز لطیفِ جان‌فزاش
زشت و نزد کس نیرزیدی به لاش
هوش مصنوعی: آواز دل‌انگیز و روح‌افزای او به زشتی تبدیل شده و دیگر ارزشی برای کسی ندارد.
آن نوایِ رشکِ زهره آمده
همچو آواز خر پیری شده
هوش مصنوعی: آن صدای زیبا و دل‌کش که مانند آواز یک خر پیر شده است، به ما می‌رسد.
خود کدامین خوش که او ناخوش نشد
یا کدامین سقف کان مِفْرَش نشد
هوش مصنوعی: کدام شخص خوشحالی است که او را ناراحت نکرده‌اند، یا چه سقفی وجود دارد که زیر آن فرش نیفتاده باشد؟
غیر آواز عزیزان در صُدور
که بوَد از عکسِ دَمْشان نفخِ صور
هوش مصنوعی: صدای دیگران در میان نیست، جز صدای محبوبان که مانند دمیدن در صور، جان را به وجد می‌آورد و زندگی را تازه می‌کند.
اندرونی کاندرونها مست از اوست
نیستی کین هستهامان هست از اوست
هوش مصنوعی: درون ما به برکت او سرشار از شادی و سرزندگی است، زیرا نبود ما به وجود او بستگی دارد و وجود ما نیز نشأت‌گرفته از اوست.
کهربای فکر و هر آواز او
لذت الهام و وحی و راز او
هوش مصنوعی: ذهن او مانند کهربا، جذاب و درخشان است و هر صدای او پر از لذت الهام، وحی و اسرار است.
چونک مطرب پیرتر گشت و ضعیف
شد ز بی کسبی رهین یک رَغیف
هوش مصنوعی: زمانی که نوازنده پیر شد و توانش کاهش یافت به خاطر این که درآمدی نداشت، به یک نان وابسته شد.
گفت: عمر و مهلتم دادی بسی
لطفها کردی خدایا با خسی!
هوش مصنوعی: گفت: خدا را، تو عمر و فرصتی به من دادی و این خیلی مهربانی بود از تو، ای کسی که اهل چیزی نیستی!
معصیت ورزیده‌ام هفتاد سال
باز نگرفتی ز من روزیْ نَوال
هوش مصنوعی: من به مدت هفتاد سال گناه کرده‌ام و تو همچنان روزی‌ام را از من نگیری.
نیست کسب امروز مهمان تُوَم
چنگ بهر تو زنم کان تُوَم
هوش مصنوعی: امروز مهمانی تو برایم مهم نیست، بلکه برای تو می‌نوازم، چون تو خود من هستی.
چنگ را برداشت و شد الله‌جو
سوی گورستان یثرب آه‌گو
هوش مصنوعی: او چنگ را به دست گرفت و به سوی گورستان یثرب رفت و با آه و ناله به یاد خدا دعوت کرد.
گفت: خواهم از حق، ابریشم‌بها
کو به نیکویی پذیرد قلب‌ها
هوش مصنوعی: او گفت: می‌خواهم از خدا چیزی بگیرم که ارزش آن به زیبایی‌ای باشد که دل‌ها را مجذوب کند.
چونک زد بسیار و گریان سر نهاد
چنگ بالین کرد و بر گوری فتاد
هوش مصنوعی: پس از اینکه او بسیار ضربه زد و با صدای گریان سرش را به زمین گذاشت، سازش را بر روی بستر گذاشت و به آرامی بر روی گور افتاد.
خواب بردش مرغ جانْش از حبس رست
چنگ و چنگی را رها کرد و بجَست
هوش مصنوعی: او در خواب به حالتی آرام و آزاد درآمد و بندهایی که او را محدود کرده بود، رها کرد و به آزادی دست پیدا کرد.
گشت آزاد از تن و رنج جهان
در جهانِ ساده و صحرای جان
هوش مصنوعی: آزاد شدن از قید و بندهای بدن و مشکلات دنیوی، در دنیای ساده و حقیقتی که در عمق وجود انسان وجود دارد.
جان او آنجا سُرایان ماجرا
کاندر اینجا گر بماندندی مرا
هوش مصنوعی: جان او در جایی ساکن است که در اینجا بماند، من را رها خواهد کرد.
خوش بُدی جانم درین باغ و بهار
مست این صحرا و غیبی لاله‌زار
هوش مصنوعی: جانم در این باغ زیبا و در بهار، از شگفتی‌ها و زیبایی‌های این دشت خوشحال بود. وجود لاله‌زار که در خیال و غیب می‌درخشد، احساس خوشبختی و افتخار را در من ایجاد می‌کند.
بی پر و بی پا سفر می‌کردمی
بی لب و دندان شکر می‌خَوردمی
هوش مصنوعی: به طور آزاد و بدون توجه به جزئیات سفر و ویژگی‌های ظاهری‌ام، با بی‌نیازی از نعمت‌های دنیوی، از زندگی لذت می‌بردم.
ذکر و فکری فارغ از رنج دِماغ
کردمی با ساکنان چرخ، لاغ
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر اشاره به این دارد که او در حال انجام ذکر و تفکری است که از درد و زحمت ذهنی دور است و این کار را با افرادی که در دور و برش هستند، انجام می‌دهد. به نوعی، او در جستجوی آرامش و رهایی از مشغله‌های فکری است.
چشم بسته عالمی می‌دیدمی
وَرد و ریحان بی کفی می‌چیدمی
هوش مصنوعی: چشم بسته به عالم و جهانی می‌نگریستم و گل و گیاهان معطر را بدون اینکه نیاز به دست داشته باشم، جمع می‌کردم.
مرغ آبی غرق دریای عسل
عین ایوبی، شراب و مغتسل
هوش مصنوعی: پرنده آبی در دریای عسل غرق شده است، مانند داستان ایوب، در حالی که شراب و مکان عبادت در اطرافش وجود دارد.
که بدو ایوب از پا تا به فرق
پاک شد از رنجها چون نور شرق
هوش مصنوعی: ایوب از سر تا پا از دردها و رنج‌هایش پاک و خالص شد، مانند نور صبح که همه جا را روشن می‌کند.
مثنوی در حجم گر بودی چو چرخ
در نگنجیدی درو زین نیم بَرخ
هوش مصنوعی: اگر مثنوی به اندازه‌ی یک چرخ بزرگ باشد، نمی‌تواند در آن جا بیفتد؛ زیرا این حجم نمی‌تواند آن را در خود جای دهد.
کان زمین و آسمانِ بس فراخ
کرد از تنگی دلم را شاخ‌شاخ
هوش مصنوعی: زمین و آسمان به قدری وسیع هستند که تنگی دل من را نمی‌توانند حفظ کنند و دلم به شدت پر شده است.
وین جهانی کاندرین خوابم نمود
از گشایش پرّ و بالم را گشود
هوش مصنوعی: این دنیا که در خوابم دیدم، به من اجازه داد تا بال و پرم را باز کنم و از محدودیت‌ها رها شوم.
این جهان و راهش ار پیدا بدی
کم کسی یک لحظه‌ای آنجا بدی
هوش مصنوعی: اگر این جهان و مسیر آن آشکار بود، دیگر کسی در آنجا حتی یک لحظه هم نمی‌ماند.
امر می‌آمد که نه طامع مشو
چون ز پایت خار بیرون شد برو
هوش مصنوعی: به تو سفارش می‌شود که به خاطر ظاهر و خوشی‌های زودگذر خواسته‌ای نداشته باش، زیرا وقتی که مشکلات و موانع از سر راهت برداشته شدند، به راه خود ادامه بده.
مول مولی می‌زد آنجا جان او
در فضای رحمت و احسان او
هوش مصنوعی: در آنجا مولی به طرز زیبایی می‌نواخت و جان او در حال تجربه رحمت و لطف او بود.

خوانش ها

بخش ۱۰۳ - بقیهٔ قصهٔ پیر چنگی و بیان مخلص آن به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1386/12/29 07:02
س. ص.

غلط املائی در بیت 4 مصرع 2 :
"پار دم" ، نه "پا لد م"
با تشکر

1392/08/31 01:10
ادروک

بیت چهارم مولانا تا می توانسته هیکل پیر را به زشتی نمایانده است ولی چیزی را که نگفته به لجن کشیده است چشم های پیر است !! زیرا ابروان پیر را بر روی چشمانش مانند پالدم بر روی مقعد جانور انگاشته یعنی چشم های پیر را نگفته به زشتی تمام به تصویر اورده است !!

1392/08/31 10:10
امین کیخا

ر به ل بدل می شود و هر دو به نگاهم درست است مثال ان رود است که معنی فرزند می دهد و به لری رول یا روله است .

1392/08/31 10:10
امین کیخا

فرزند نا مشروع به لری می شود زول که با رول هم وزن است و بیم می رود فراموش شود و دریغم می اید ذکر نشود .

1394/02/06 01:05
merce

با درود
به نظرم در بیت پنجم لغت ” بلاش“ به صورت به لاش نوشته شود معنی آن بهتر فهمیده می شود
با آحترام
مرسده

1396/10/30 11:12

ادامه قصه پیر چنگی
نوازنده ای که جهان ازو پر از خیالات زیبا شده بود و از نوای دلپذیرش مرغ دل به پرواز درمیامد و از شنیدن صدایش هوش جان حیران میشد وقتیکه عمرش گذشت و پیر و ناتوان شد و به اصطلاح مولانا پشه گیر شد و کمرش خم شد و ابروهاش هم روی چشمانش را گرفت همچون ریسمانی که بر دم اسب میبندند (پالدم)
مطربی کز وی جهان شد پر طرب
رسته ز آوازش خیالات عجب
از نوایش مرغ دل پران شدی
وز صدایش هوش جان حیران شدی
چون برآمد روزگار و پیر شد
باز جانش از عجز پشه‌گیر شد
پشت او خم گشت همچون پشت خم
ابروان بر چشم همچون پالدم
صدای دلنشینش بر اثر پیری زشت گشت و دیگر هیچکس اورا چیزی به حساب نیاورد (لاش:مقدار کم ) اون نوایی که زهره و اسمان را به حسرت و رشک میاورد حالا شبیه اوای خری شده بود مولانا در ادامه میفرماید کدام خوشیست که در جهان پایدار است و ناخوشی نمیشود و کدام سقفی است که روزی فرش و پخش زمین نمیشود ..مگر اواز و نفس عزیزان خداوند که نفخه صور اسرافیل عکسی از دَم الهی اونهاست
گشت آواز لطیف جان‌فزاش
زشت و نزد کس نیرزیدی بلاش
آن نوای رشک زهره آمده
همچو آواز خر پیری شده
خود کدامین خوش که او ناخوش نشد
یا کدامین سقف کان مفرش نشد
غیر آواز عزیزان در صدور
که بود از عکس دمشان نفخ صور
از شنیدن صدای درون اونهاست که ما از درون مست میشیم حتی اگرجسمشان هم ناپدید باشه اما هستی ما از نیستی ایشان نشات میگیره...اونها مثل کهربایی جذب کننده ذوق دل سالکانند و لذت دریافتهای روحانی و الهام و وحی اند ....
اندرونی کاندرونها مست ازوست
نیستی کین هستهامان هست ازوست
کهربای فکر و هر آواز او
لذت الهام و وحی و راز او
وقتیکه مطرب ضعیف و پیرتر شد از شدت فقر محتاج یه قرص نان گشت و بدرگاه خدا میگفت که بار خدایا عمر و مهلتم دادی و لطفهای فراوان با همچو من بنده حقیر و گناهکاری کردی ....
چونک مطرب پیرتر گشت و ضعیف
شد ز بی کسبی رهین یک رغیف
گفت عمر و مهلتم دادی بسی
لطفها کردی خدایا با خسی
معصیت ورزیده‌ام هفتاد سال
باز نگرفتی ز من روزی نوال
پیر چنگی ادامه میده که ایخدا امروز دیگه درامد و کسبی ندارم و مهمان توام و برای تو چنگ میزنم در همین احوال که چنگ در دست داشت بسوی گورستان شهر براه افتاد و آه میکشید و میگفت امروز دستمزدم رو از خدا میخواهم زیرا که او خریدار دلهاست
نیست کسب امروز مهمان توم
چنگ بهر تو زنم کان توم
چنگ را برداشت و شد الله‌جو
سوی گورستان یثرب آه‌گو
گفت خواهم از حق ابریشم‌بها
کو به نیکویی پذیرد قلبها
درون گورستان بسیار چنگ نواخت و اخر سر چنگ رو گذاشت زیر سرش و بخواب رفت و مرغ جانش از قفس تن رهاشد ...از رنج خلاص یافت و رفت در عالم صاف و یکدست جانها و باخودش میگفت چی میشد اگه منو همینجا نگه میداشتند
چونک زد بسیار و گریان سر نهاد
چنگ بالین کرد و بر گوری فتاد
خواب بردش مرغ جانش از حبس رست
چنگ و چنگی را رها کرد و بجست
گشت آزاد از تن و رنج جهان
در جهان ساده و صحرای جان
جان او آنجا سرایان ماجرا
کاندرین جا گر بماندندی مرا
بخودش میگفت اینجا حالم خوبه و انگار مست این صحرای عالم غیبی شدم و بدون احتیاج به دست و پا سفر میکنم و بدون احتیاج به دهان و دندان طعم شکر رو میچشم
خوش بدی جانم درین باغ و بهار
مست این صحرا و غیبی لاله‌زار
بی پر و بی پا سفر می‌کردمی
بی لب و دندان شکر می‌خوردمی
پیر چنگی با تجربه در صحرای جان بودن با خودش میگه که توی اون عالم چقدر راحت بودم و بدن زحمت عقل جسمی فکر و ذکر داشتم و با اهل ملکوت شوخی و خنده میکردم و بدون زحمت چشم عالمی میدیدم و بدون دست گل و ریحان میچیدم
ذکر و فکری فارغ از رنج دماغ
کردمی با ساکنان چرخ لاغ
چشم بسته عالمی می‌دیدمی
ورد و ریحان بی کفی می‌چیدمی
مولانا جان را به مرغابی تشبیه میکنه و عالم جان رو بدریا و میفرماید مانند مرغابی که دردریای عسل غوطه ور باشه و مثل حضرت ایوب درین شراب غسل کنه و مانند نور افتاب پاک از رنج و بیماری بشه ...اشاره است به کلام ربانی و ایه ای بدین مضمون :::
وَاذْکُرْ عَبْدَنَآ أَیُّوبَ إِذْ نَادَی رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَ عَذَابٍ
ارْکُضْ بِرْجِلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ

و بنده ی ما ایّوب را یاد کن، آن گاه که پروردگارش را ندا داد که: شیطان مرا به رنج و عذاب افکنده است.
(به او گفتیم:) پای خود را بر زمین بزن (تا از زیر پای تو چشمه ای جاری کنیم) این چشمه ی آبی خنک برای شستشو و نوشیدن است.
نکته ها
«نُصب» به معنای رنج و سختی است، «رَکض» کوبیدن پا بر زمین است و «مغتسل» به آب یا محل شستن گویند.
چنانکه در روایات آمده است: حضرت ایّوب دارای اموال و فرزندان و امکانات بسیار بود و همواره خدا را سپاس می گفت. شیطان به خداوند عرضه داشت که اگر ایّوب را شاکر می بینی به خاطر نعمت فراوانی است که به او داده ای، اگر این نعمت ها از او گرفته شود او بنده ی شکرگزاری نخواهد بود.
خداوند به شیطان اجازه داد بر دنیای ایّوب مسلّط شود. او ابتدا اموال و گوسفندان و زراعت های ایّوب را دچار آفت و بلا کرد امّا تأثیری در ایّوب نگذاشت. سپس بر بدن ایّوب سلطه یافت و او چنان بیمار گشت که از شدّت درد و رنجوری اسیر بستر گردید، امّا با این حال از مقام شکر او چیزی کاسته نشد.
چون ایّوب از این امتحان سخت الهی به خوبی پیروز برآمد، خداوند دوباره نعمت های خود را به او بازگرداند و سلامت جسمش را بازیافت.
مرغ آبی غرق دریای عسل
عین ایوبی شراب و مغتسل
که بدو ایوب از پا تا به فرق
پاک شد از رنجها چون نور شرق
مولانا در ادامه میفرماید این مثنوی اگرچه خیلی حجیم خواهد شد اما از اسرار چرخ مقدار اندکی درآن بیان شده است و میفرماید این اسمان زمین بااین شدت گستردگی در مقابل دل من کوچک و تنگه و ازتنگی بسیار دلم رو شاخ شاخ میکنه
مثنوی در حجم گر بودی چو چرخ
در نگنجیدی درو زین نیم برخ
کان زمین و آسمان بس فراخ
کرد از تنگی دلم را شاخ شاخ
پیر چنگی ادامه میده که این جهانی رو که من درعالم خواب شناختم پر و بال من رو گشود و روح و جانم رو از قفس تن رها ساخت و اگر این عالم غیبی راهش برهمگان اشکار باشه کمتر کسی درین عالم تن و جسم حتی برای یک لحظه باقی میماند
وین جهانی کاندرین خوابم نمود
از گشایش پر و بالم را گشود
این جهان و راهش ار پیدا بدی
کم کسی یک لحظه‌ای آنجا بدی
در همین احوال امر الهی برو حکم کرد که طمع نکند و حالا که به این عالم راه پیدا کرد و از غم خلاص یافت و خار از پایش بیرون شد... برود چونکه جان پیر چنگی درون عالم و فضای رحمت الهی مول مولی میزد یعنی درنگ میکرد و نمیخواست که بازگردد...
امر می‌آمد که نه طامع مشو
چون ز پایت خار بیرون شد برو
مول مولی می‌زد آنجا جان او
در فضای رحمت و احسان او

1403/02/14 09:05
نیما محتشم

عالی عالی

1402/07/28 01:09
فرهود

ابریشم‌بها : یعنی مزد ساز زدن.

در قدیم تار ( امروزه سیم) ساز را از ابریشم می‌کرده‌اند.

 

1402/08/29 23:10
عباس پشمین

منظور از «که بود از عکس دمشان نفخ صور»،( بازدم) میباشد؛ آدم =آ+دم

1402/08/29 23:10
عباس پشمین

عکس دم =بازدم

1404/01/09 21:04
احمد خرم‌آبادی‌زاد

به استناد نسخه خطی (نسخه مرجع)، بیت شماره 14 باید چنین خوانده شود:

نیست کسب امروز مهمانِ تُوَم

چنگ بهر تو زنم کانِ تُوَم

درخور یادآوری است که در همه نسخه‌های خطی شمس تبریزی، بارها با واژۀ تُوی (tovi) برخورد می‌کنیم که برخی تلاش کرده‌اند تلفظ امروزی، یعنی «تویی» را جایگزین آن کنند. توجه داشته باشیم که هرگونه دستکاری در اسناد، ما را از درک شیوه گفتار پیشینیان محروم می‌سازد.

1404/06/24 21:08
HRezaa

سپاس فراوان