گنجور

فصل بیست و دوم - فرمود که جانب توقات می‌باید

فرمود که جانب «توقات» می‌باید رفتن که آن طرف گرمسیر است اگر چه «انطالیه» گرمسیر است امّا آنجا اغلب رومیانند، سخن ما را فهم نکنند، اگرچه در میان رومیان نیز هستند که فهم می‌کنند.

روزی سخن می‌گفتم میان جماعتی و میان ایشان هم جماعتی کافران بودند، در میان سخن می‌گریستند و متذوّق می‌شدند و حالت می‌کردند، سؤال کرد که «‌ایشان چه فهم کنند و چه دانند‌؟ این جنس سخن را مسلمانان گزیده از هزار یک فهم می‌کنند ایشان چه فهم می‌کردند که می‌گریستند‌؟» فرمود که لازم نیست که نفس این سخن را فهم کنند، آنچ اصل این سخن‌ست آن را فهم می‌کنند، آخر همه مقرّند به یگانگی خدا و به‌آنک خدا خالق‌ست و رازق‌ست و در همه متصرّف و رجوع به‌وی‌ست و عقاب و عفو ازوست، چون این سخن را شنید و این سخن، وصف حق‌ّست و ذکر اوست، پس جمله را اضطراب و شوق و ذوق حاصل شود که ازین سخن بوی معشوق و مطلوب ایشان می‌آید اگر راه‌ها مختلف است امّا مقصد یکی‌ست.‌ نمی‌بینی که راه به‌کعبه بسیار‌ست بعضی را راه از روم است و بعضی را از شام و بعضی را از عجم و بعضی را از چین و بعضی را از راه دریا از طرف هند و یمن، پس اگر در راه‌ها نظر کنی اختلاف عظیم و مباینت بی‌حدّست امّا چون به‌مقصود نظر کنی همه متفّق‌ند و یگانه و همه را درون‌ها به‌کعبه متّفق است و درون‌ها را به کعبه ارتباطی و عشقی و محبتی عظیم است که آنجا (هیچ) خلاف نمی‌گنجد آن تعلّق نه کفر‌ست و نه ایمان یعنی آن تعلّق مشوب نیست به‌آن راه‌های مختلف که گفتیم چون آنجا رسیدند آن مباحثه و جنگ و اختلاف که در راه‌ها می‌کردند که این او را می‌گفت که تو باطلی و کافری و آن‌دگر این را چنین نماید اما چون به کعبه رسیدند معلوم شد که آن جنگ در راه‌ها بود و مقصود‌شان یکی بود مثلاً اگر کاسه را جان بودی (بنده) بندهٔ کاسه‌گر بودی و با وی عشق‌ها باختی اکنون این کاسه را که ساخته‌ آید بعضی می‌گویند که این را چنین می‌باید بر خوان نهادن و بعضی می‌گویند که اندرون او را می‌باید شستن و بعضی می‌گویند که بیرون او را می‌باید شستن و بعضی می‌گویند که مجموع را و بعضی می‌گویند که حاجت نیست شستن، اختلاف درین چیزهاست اماّ آنک کاسه را (قطعا) خالقی و سازنده‌‌ای هست و از خود نشده است متّفق‌علیه است و کس را درین هیچ خلاف نیست‌.

آمدیم اکنون، آدمیان در اندرونِ دل، از روی باطن، محبّ حقّ‌ند و طالب اویند و نیاز بدو دارند و چشم‌داشت ِ هر چیزی ازو دارند و جز وی را بر خود قادر و متصرّف نمی‌دانند، این چنین معنی نه کفر‌ست و نه ایمان و آن را در باطن نامی نیست اما چون از باطن سوی ناودان ِ زبان آن آب معنی روان شود و افسرده گردد نقش و عبارت شود اینجا نامش کفر و ایمان و نیک و بد شود‌. همچنانک نباتات از زمین می‌رویند در ابتدای خود صورتی ندارند و چون روی به‌این عالم می‌آورند، در آغاز کار، لطیف و نازک می‌نماید و سپید رنگ می‌باید، چندین که باین عالم قدم پیش می‌نهد غلیظ و کثیف (می‌گردد) و رنگی دیگر می‌گیرد اما چون مؤمن و کافر هم نشینند چون به عبارت چیزی نگویند یگانه‌اند بر اندیشه گرفت نیست و درون عالم آزادی‌ست زیرا اندیشه‌ها لطیفند بر ایشان حکم نتوان کردن که «نَحْنُ نَحْکُمُ بِالظَّاهِرِ وَاللهُّ یَتَوَلَّی السَّرَائِرَ» آن اندیشه‌ها را حق تعالی پدید می‌آورد در تو تو نتوانی آن را به صد هزار جهد ولاحول از خود دور کردن پس آنچ می‌گویند که خدا را آلت حاجت نیست نمی‌بینی که آن تصوّرات و اندیشه‌ها را در تو چون پدید می‌آورد بی آلتی و بی قلمی و بی رنگی آن اندیشه‌ها چون مرغان هوایی و آهوان وحشیند که ایشان را پیش از آنک بگیری و در قفس محبوس کنی فروختن ایشان از روی شرع روا نباشد زیرا که مقدور تو نیست مرغ هوایی را فروختن زیرا در بیع تسلیم شرط است و چون مقدور تو نیست چه تسلیم کنی، پس اندیشه‌ها مادام که در باطند بی‌نام و نشان‌اند بر ایشان نتوان حکم کردن نه به کفر و نه باسلام، هیچ قاضی گوید که تو در اندرون چنین اقرار کردی یا چنین بیع کردی یا بیا سوگند بخور که در اندرون چنین اندیشه نکردی! نگوید! زیرا کس را بر اندرون حکمی نیست اندیشه‌ها مرغان هواییند اکنون چون در عبارت آمد این ساعت توان حکم کردن به کفر و اسلام و نیک و بد چنانک اجسام را عالمست تصورّات را عالمست و تخیلّات را عالمست و توهمان را عالمست و حق تعالی ورای همه عالمهاست نه داخل است و نه خارج، اکنون تصرّفات حق را درنگر درین تصوّرات که آنها را بی چون و چگونه و بی قلم و آلت مصوّر می‌کند آخر این خیال یا تصوّر اگر سینه را بشکافی و بطلبی و ذرّه ذرّه کنی آن اندیشه را درو نیابی در خون نیابی و در رگ نیابی بالا نیابی زیر نیابی در هیچ جزوی نیابی بی جهت و بی‌چون و چگونه و همچنین نیز بیرون نیابی پس چون تصرفّات او درین تصورّات بدین لطیفیست که بی‌نشانست پس او که آفرینندهٔ این همه است بنگر که او چه بی نشان باشد و چه لطیف باشد چنانکه این قالب‌ها نسبت به معانی اشخاص کثیفند این معانی لطیف بی‌چون و چگونه نسبت با لطف باری اجسام و صورند کثیف.

ز پرده‌ها اگر آن روح قدس بنمودی
عقول و جان بشر را بدن شمردندی

و حق تعالی در این عالم تصورّات نگنجد ودر هیچ عالمی که اگر در عالم تصورّات بگنجد لازم شود که مصّور برو محیط شود پس او خالق تصورّات نباشد پس معلوم شد که او ورای همه عالمهاست لَقَدْ صَدَقَ اللّهُ رَسُوْلَهُ الرُؤْیَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُّنَ الْمَسْجِد الْحَرَامَ اِنْ شَاءَ اللّهُ همه می‌گویند که در کعبه درآییم و بعضی می‌گویند که ان شاءاللهّ درآییم اینها که استثنا می‌کنند عاشقانند زیرا که عاشق خود را بر کار و مختار نبیند بر کار معشوق داند پس می‌گوید که اگر معشوق خواهد در آییم اکنون مسجد الحرام پیش اهل ظاهر آن کعبه است که خلق می‌روند و پیش عاشقان و خاصان مسجد الحرام وصال حقسّت پس می‌گویند که اگر حق خواهد به وی برسیم و بدیدار مشرفّ شویم اماّ آنک معشوق بگوید ان شاءاللهّ آن نادرست حکایت آن غریب است.

غریبی باید که حکایت غریب بشنود و تواند شنیدن خدا را بندگانند که ایشان معشوقند و محبوبند حق تعالی طالب ایشانست و هرچ وظیفه عاشقانست او برای ایشان می‌کند و می‌نماید همچنانک عاشق می‌گفت ان شاءاللهّ برسیم حق تعالی برای آن غریب ان شاء اللهّ می‌گوید اگر بشرح آن مشغول شویم اولیای واصل سررشته گم کنند پس چنین اسرار و احوال را بخلق چون توان گفتن قلم اینجا رسید و سر بشکست یکی اشتر را بر مناره نمی‌بیند تار موی در دهن اشتر چون بیند ؟ آمدیم به حکایت اولّ اکنون آن عاشقان که ان شاءاللهّ می‌گویند یعنی بر کار معشوقست اگر معشوق خواهد بکعبه درآییم ایشان غرق حقّند آنجا غیر نمی‌گنجد و یاد غیر حرامست چه جای غیرست که تا خود را محو نکرد آنجا نگنجد لَیْسَ فِی الدَّارِ غَیْرُ اللهّ (دَیَّارٌ) اینک می‌فرمایند رسوله الرؤیا اکنون این رؤیا خواب‌های عاشقان و صادقانست و تعبیرش در آن عالم پدید شود بلک احوال جمله عالم خوابیست تعبیرش در آن جهان پدید شود همچنانک خوابی می‌بینی که سواری بر اسب، به مراد می‌رسی. اسب به مراد چه نسبت دارد ؟ و اگر می‌بینی که به تو درم‌های درست دادند تعبیرش آنست که سخن‌های درست و نیکو از عالمی بشنوی، درم بسخن چه ماند و اگر بینی که ترا بر دار آویختند رییس قومی شوی دار به ریاست و سروری چه مانَد؟  همچنین احوال عالم را که گفتیم خوابیست که اَلدُّنْیَا کَحُلُمِ الناّئِم تعبیرهاش در آن عالم دیگر گون باشد که به این نماند آن را معبرّ الهی تعبیر کند زیرا برو همه مکشوف است چنانک باغبانی که به باغ درآید در درختان نظر کند بی آنک بر سر شاخه‌ها میوه بیند حکم کند که این خرماست و آن انجیرست و این نارست و این امرودست و این سیب است.

چون علم آن دانسته است حاجت قیامت نیست که تعبیرها را ببیند که چه شد و آن خواب چه نتیجه داد او دید است پیشین که چه نتیجه خواهد دادن همچنانک باغبان پیشین می‌داند که البتّه این شاخ چه میوه خواهد دادن همه چیزهای عالم از مال و زن و جامه مطلوب لغیره است مطلوب لذاته نیست نمی‌بینی که اگر ترا صد هزار درم باشد و گرسنه باشی و نان نیابی هیچ توانی خوردن و غذای خود کردن ؟ آن درم و زن برای فرزندست و قضای شهوت ، جامه برای دفع سرماست و همچنین جمله چیزها مسلسل است با حق جلّ جلاله اوست که مطلوب لذاته است برای او خواهند نه برای چیز دیگر که چون او ورای همه است و شریفتر از همه و لطیفتر از همه پس او را برای کم ازو چون خواهند پس اِلَیْهِ الْمَنْتَهی چون باو رسیدند به مطلوب کلیّ رسیدند از آنجا دیگر گذر نیست این نفس آدمی محل شبهه و اشکال است هرگز به هیچ وجه نتوان ازو شبهه و اشکال را بردن مگر که عاشق شود بعد از آن درو شبهه و اشکال نمانَد که حُبَّکَ الشَّیْیَ یُعْمِی وَیُصِمُّ ابلیس چون آدم را سجود نکرد و مخالفت امر کرد گفت خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِیْنِ ذات من از نار است و ذات او از طین چون شاید که عالی ادنی را سجود کند چون ابلیس را باین جرم و مقابلگی نمودن و با خدا جدال کردن لعنت کرد و دور کرد گفت یارب آه همه تو کردی و فتنه‌ی تو بود مرا لعنت می‌کنی و دور می‌کنی و چون آدم گناه کرد حق تعالی آدم را از بهشت بیرون کرد حق تعالی به آدم گفت که ای آدم چون من بر تو گرفتم و بر آن گناه که کردی زجر کردم چرا با من بحث نکردی آخر ترا حجّت بود نمی‌گفتی که همه از تست و تو کردی هرچ تو خواهی در عالم آن شود و هرچ نخواهی هرگز نشود این چنین حجّت راست مبین واقع داشتی چرا نگفتی گفت یارب می‌دانستم الا ترک ادب نکردم در حضرت تو و عشق نگذاشت که مؤاخذه کنم.

فرمود که این شرع مشرعست یعنی آبشخور مثالش همچنانست که دیوان پادشاه درو احکام پادشاه از امر و نهی و سیاست و عدل و داد خاص را و عام را و احکام پادشاه دیوان بی‌حدّست در شمار نتوان آوردن و عظیم خوب و پرفایده است قوام عالم بدان است اماّ احوال درویشان و فقیران مصاحبت است با پادشاه (و دانستن علم حاکم کو دانستن علم احکام و کو دانستن علم حاکم و مصاحبت پادشاه) فرقی عظیم است اصحاب و احوال ایشان همچون مدرسه است که درو فقها باشند که هر فقیهی را مدرس بر حسب استعداد او جامگی می‌دهد یکی را ده یکی را بیست یکی را سی ما نیز سخن را بقدر هر کس و استعداد او می‌گوییم که کَلِّمَ النَّاسَ عَلَی قَدْرِ عُقُوْلِهِم.

فصل بیست و یکم - الاصل ان یحفظ ابن چاوش حفظ الغیب: الاصل ان یحفظ ابن چاوش حفظ الغیب فی حق شیخ صلاح الدیّن حتیّ ربما ینفعه و یندفع منه هذه الظلّمات و الغشاوة هذا ابن چاوش ما یقول فی نفسه ان الخلق و الناّس ترکوابلد هم و آباء هم و امهّم و اهلهم و قرابتهم و عشیرتهم وسافروا من الهندالی السند و عملوا الزرّابیل من الحدید حتّی تقطعت ربما یلتقوا رجلاله رائحة من ذلک العالم و کم من اناس ما توامن هذه الحسرة و مافازوا و ماالتقوا مثل هذاالرجل فانت قدالتقیت فی بیتک حاضراً مثل هذاالرجل و تتولی عنه ما هذالابلاء عظیم و غفلة هو کان ینصحنی فی حقّ شیخ المشایخ صلاح الحق و الدین خلد اللهّ ملکه انه رجل کبیر عظیم و فی وجه ظاهر و اقلّ الاشیاء من یوم جئت فی خدمة مولانا ماسمعته یوما یسمیّ اسمکم الاّ سیدّنا و مولانا و ربنّا و خالقنا قط ماغیر هذه العبارة یومامن الایام الیس ان اغراضه الفاسدة حجبه عن هذا و الیوم یقول عن شیخ صلاح الدین انه ما هو شیء ایش اسی شیخ صلاح الدیّن من الاسیة فی حقه غیرانه یراه یقع فی الجب یقول له لاتقع فی الجب لشفقة له علی سائر الناس و هو یکره ذلک الشفقة لانک اذا فعلت شیئا لایرضی لصلاح الدیّن کنت فی وسط قهره فاذا کنت فی قهره کیف تنجلی بل کلمّا رحت تغشی و تسود من دخان جهنمّ فینصحک و بقول لک لاتسکن فی قهری و انتقل من دار قهری و غضبی الی دار لطفی و رحمتی لانکّ اذافعلت شیئا یرضیئی دخلت فی دارمحبتی و لطفی فمنه ینجلی فؤادک و یصیر نورانیا هوینصحک لاجل غرضک و خیرک و انت تأخذ ذلک الشفّقة و النصّیحة من علّة و غرض ایش یکون لمثل ذلک الرجّل معک غرض اوعداوة الیس انکّ اذا حصل لک ذوق ما من خمر حرام او من حشیش اومن سماع او من سب من الاسباب ذلک الساّعة ترضی علی کلّ عدّو لک و تعفیهم و تمیل ان تبوس رجلیهم و ایدیهم و الکافر و المؤمن ذلک الساّعة فی نظرک شیی واحد فشیخ صلاح الدیّن هو اصل هذا الذّوق و ابحر الذوّق عنده کیف یکون له مع احد بغض و غرض معاذاللهّ و انمّا یقول هذا من الشفّقة و المرحمة فی حق العبید و الا لولاکذلک ایش یکون له غرض مع هؤلاء تاجرد و الضفادع من یکون له ذلک الملک و ذلک العظمة ایش یسوی هؤلاء المساکین الیس ان ماء الحیوة قالوا انهّ فی الظلّمة و الظلّمة هی جسم الاولیاء و ماء الحیوة فیهم ولایقدر ان یلتقی ماء الحیوة الافی الظلمة فأن کنت تکره هذه الظلمة و تتنفرّ منه کیف یصل الیک ماء الحیاة الیس انکّ اذا طلبت ان تتعلمّ الخناث من المخنثین او القحوبیةّ من القحاب ما تقدر ان تتعلمّ ذلک کیف و ان ترید تحصّل حیاتاً باقیة سرمدیةّ و هو مقام الانبیاء و الاولیاء ولایجیی الیک مکروه و لاتترک بعض ما عندک کیف بصیر هذا ما یحکم علیک الشیّخ ماحکموا مشایخ الاولّین انکّ تترک المرأة و الاولاد و المال و المنصب بل کانوا یحکمون علهی و یقولون اترک امرأتک حتی نحن نأخذها و کانوا یتحملّون ذلک و انتم اذا نصحکم بشیی یسیر مالک لاتتحملّون ذلک و عسی ان تکرهوا شیئاً و هو خیر لکم ایش یقول هذا الناّس قد غلب علیهم العمی و الجهل ما یتأملّون ان الشخص اذا عشق صبیّا اوامرأة کیف یتصنعّ و یتذللّ و یفدی المال حتّی کیف یخدعها ببذل مجهوده حتی یحصل تطییب قلبها لیلا ونهارا لایملّ من هذا و یملّ من غیرهذا فمحبة الشّیخ و محبةّ اللهّ یکون اقل من هذا انهّ من ادنی حکم و نصیحة و دلال یعرض و یترک الشیخ فعلم انه لیس عاشق ولاطالب لو کان عاشقا و طالبا لتحمّل اضعاف ماقلنا و کان علی قلبه الذمّن العسل و السکّرّ. فصل بیست و سوم - هرکس این عمارت را به نیّتی می‌کند: هرکس این عمارت را به نیّتی می‌کند یا برای اظهارِ کرم یا برای نامی یا برای ثوابی و حق تعالی را مقصود رفع مرتبه‌ی اولیا و تعظیم تُرَب و مقابر ایشان است. ایشان به تعظیم خود محتاج نیستند و در نفس خود معظّمند چراغ اگر می‌خواهد که او را بر بلندی نهند برای دیگران می‌خواهد و برای خود نمی‌خواهد او را چه زیر چه بالا‌، هرجا که هست چراغ منوّرست الّا می‌خواهد که نور او به دیگران برسد. این آفتاب که بر بالای آسمان است اگر زیر باشد همان آفتابست الّا عالم تاریک مانَد پس او بالا برای خود نیست برای دیگران است. حاصل، ایشان از بالا و زیر و تعظیم خلق منزّه‌ند و فارغند‌. ترا که ذرّه‌ای ذوق و لمحه‌ای لطف‌ِ آن عالم روی می‌نماید آن لحظه از بالا و زیر و خواجگی و ریاست و از خویش نیز که از همه به تو نزدیک‌ترست بیزار می‌شوی و یادت نمی‌آید. ایشان که کان و معدن و اصل آن نور و ذوقند ایشان مقیّد زیر و بالا کی باشند؟ مفاخرت ایشان به حقّ است و حق از زیر و بالا مستغنی‌ست این زیر و بالا ماراست که پای و سر داریم مصطفی «صلوات اللّه علیه و آله» فرمود که «لَا تُفَضِّلَوْنِیْ عَلَی یُوْنُسِ بْنِ مَتَّیَ بِاَنْ کَانَ عُرُوجُهُ فِی بَطْنِ الْحُوْتِ وَعُرَوْجِیَ کَانَ فِی السَّمَاءِ عَلَی الْعَرْشِ عینی» اگر مرا تفضیل نهید برو ازین رو منهید که او را عروج در بطن حوت بود و مرا بالا بر آسمان‌، که حق تعالی نه بالاست و نه زیر، تجلّی او بر بالا همان باشد و در زیر همان باشد و در بطن حوت همان. او از بالا و زیر منزّه است و همه بر او یکی‌ است. بسیار کسان هستند که کارها می‌کنند غرضشان چیزی دیگر و مقصود حق چیزی دیگر (حق جلّ جلاله چون خواست) که دین محمّد «صلّی الله علیه و آله و سلّم» معظّم باشد و پیدا گردد و تا ابد‌الدّهر بماند. بنگر که برای قرآن چند تفسیر ساخته‌اند ده ده مجلّد و هشت هشت مجلّد و چارچار مجلّد. غرض‌شان اظهار فضل خویشتن؛ کشّاف را زمخشری به چندین دقایق نحو و لغت و عبارت فصیح استعمال کرده‌ست برای اظهار فضل خود تا مقصود حاصل می‌شود و آن تعظیم دین محمّد است. پس همه خلق نیز کار حق می‌کنند و از غرضِ حق غافل و ایشان را مقصود دیگر. حق می‌خواهد که عالم بماند‌؛ ایشان به شهوات مشغول می‌شوند با زنی شهوت می‌رانند برای لذّت خود از آنجا فرزندی پیدا می‌شود و همچنین کاری می‌کنند برای خوشی و لذّت خود آن خود سبب قوام عالم می‌گردد پس به حقیقت بندگی حق بجای می‌آرند الا ایشان به آن نیّت نمی‌کنند و همچنین مساجد می‌سازند چندین خرج‌ها می‌کنند در در و دیوار و سقف آن، الا اعتبار قبله راست هرچند که ایشان را مقصود آن نبود. این بزرگی اولیا از روی صورت نیست ای والله ایشان را بالایی و بزرگی هست اما بی‌چون و چگونه. آخر این درم بالای پول است چه معنی بالای پول است از روی صورت بالای (او نیست که تقدیرا اگر درم را) بر بام نهی و زر را زیر قطعاً زر بالا باشد علی‌کلّ‌حال و زر بالای درم است و لعل و دُر بالای زر‌ست خواه زیر خواه بالا و همچنین سبوس بالای غربیل است و آرد زیر مانده است؛ بالا کی باشد؟ قطعاً آرد باشد اگرچه زیرست. پس بالایی از روی صورت نیست در عالم معانی چون آن گوهر دروست علی‌کلّ‌حال او بالاست.

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فرمود که جانب «توقات» می‌باید رفتن که آن طرف گرمسیر است اگر چه «انطالیه» گرمسیر است امّا آنجا اغلب رومیانند، سخن ما را فهم نکنند، اگرچه در میان رومیان نیز هستند که فهم می‌کنند.
هوش مصنوعی: فرمود که باید به سمت «توقات» رفت، زیرا آنجا مناطق گرم‌سیر است. هرچند «انطالیه» هم گرمسیر است، اما آنجا بیشتر رومیان زندگی می‌کنند و ممکن است نتوانند صحبت ما را بفهمند، هرچند در میان آنها افرادی وجود دارند که می‌توانند درک کنند.
روزی سخن می‌گفتم میان جماعتی و میان ایشان هم جماعتی کافران بودند، در میان سخن می‌گریستند و متذوّق می‌شدند و حالت می‌کردند، سؤال کرد که «‌ایشان چه فهم کنند و چه دانند‌؟ این جنس سخن را مسلمانان گزیده از هزار یک فهم می‌کنند ایشان چه فهم می‌کردند که می‌گریستند‌؟» فرمود که لازم نیست که نفس این سخن را فهم کنند، آنچ اصل این سخن‌ست آن را فهم می‌کنند، آخر همه مقرّند به یگانگی خدا و به‌آنک خدا خالق‌ست و رازق‌ست و در همه متصرّف و رجوع به‌وی‌ست و عقاب و عفو ازوست، چون این سخن را شنید و این سخن، وصف حق‌ّست و ذکر اوست، پس جمله را اضطراب و شوق و ذوق حاصل شود که ازین سخن بوی معشوق و مطلوب ایشان می‌آید اگر راه‌ها مختلف است امّا مقصد یکی‌ست.‌ نمی‌بینی که راه به‌کعبه بسیار‌ست بعضی را راه از روم است و بعضی را از شام و بعضی را از عجم و بعضی را از چین و بعضی را از راه دریا از طرف هند و یمن، پس اگر در راه‌ها نظر کنی اختلاف عظیم و مباینت بی‌حدّست امّا چون به‌مقصود نظر کنی همه متفّق‌ند و یگانه و همه را درون‌ها به‌کعبه متّفق است و درون‌ها را به کعبه ارتباطی و عشقی و محبتی عظیم است که آنجا (هیچ) خلاف نمی‌گنجد آن تعلّق نه کفر‌ست و نه ایمان یعنی آن تعلّق مشوب نیست به‌آن راه‌های مختلف که گفتیم چون آنجا رسیدند آن مباحثه و جنگ و اختلاف که در راه‌ها می‌کردند که این او را می‌گفت که تو باطلی و کافری و آن‌دگر این را چنین نماید اما چون به کعبه رسیدند معلوم شد که آن جنگ در راه‌ها بود و مقصود‌شان یکی بود مثلاً اگر کاسه را جان بودی (بنده) بندهٔ کاسه‌گر بودی و با وی عشق‌ها باختی اکنون این کاسه را که ساخته‌ آید بعضی می‌گویند که این را چنین می‌باید بر خوان نهادن و بعضی می‌گویند که اندرون او را می‌باید شستن و بعضی می‌گویند که بیرون او را می‌باید شستن و بعضی می‌گویند که مجموع را و بعضی می‌گویند که حاجت نیست شستن، اختلاف درین چیزهاست اماّ آنک کاسه را (قطعا) خالقی و سازنده‌‌ای هست و از خود نشده است متّفق‌علیه است و کس را درین هیچ خلاف نیست‌.
هوش مصنوعی: روزی در جمعی صحبت می‌کردم و در آن میان افرادی کافر نیز حضور داشتند. در حین سخنرانی، آن‌ها گریه می‌کردند و به حالت‌های عاطفی درمی‌آمدند. سوالی مطرح شد که این افراد چه درک و فهمی از سخن من دارند، در حالی که مسلمانان این کلام را از هزار زاویه می‌فهمند. پاسخ داده شد که لازم نیست آن‌ها به طور کامل این سخن را درک کنند، بلکه آن‌چه در اصل این سخن وجود دارد را می‌فهمند. همه آن‌ها به یگانگی خدا و اینکه او خالق و رازق است، اعتراف دارند و می‌دانند که او در همه امور دخالت دارد و عذاب و بخشش از اوست. وقتی این سخن را می‌شنوند، که توصیف خداوند است، در آن‌ها حس شوق و هیجان پدید می‌آید، چرا که در آن بوی محبوب و مطلوبشان را می‌یابند. راه‌های مختلفی برای رسیدن به هدف وجود دارد، اما مقصود نهایی یکسان است. مانند راه‌های مختلفی که به کعبه می‌رسند؛ برخی از روم، برخی از شام، برخی از عجم و برخی از چین و دریا. وقتی به مقصد نهایی نگاه کنیم، همه راه‌ها در نهایت به یک هدف مشترک می‌رسند و در دل‌هایشان ارتباط و علاقه‌ای عمیق به کعبه وجود دارد. در آنجا هیچ اختلاف و تضادی نیست. تعلق به کعبه نه کفر است و نه ایمان، چرا که این تعلق با راه‌های مختلف که ذکر کردیم، آمیخته نیست. زمانی که به کعبه رسیدند، مشخص می‌شود که اختلافاتی که در راه وجود داشت، فقط به خاطر مسیرها بوده و هدفشان یکی بوده است. همانند اینکه اگر بخواهیم ظرفی را بپرستیم، ممکن است در نحوه خدمت به آن اختلاف نظر داشته باشیم، اما هیچ‌کس در این که آن ظرف خالقی دارد و خود به وجود نیامده است، شک ندارد.
آمدیم اکنون، آدمیان در اندرونِ دل، از روی باطن، محبّ حقّ‌ند و طالب اویند و نیاز بدو دارند و چشم‌داشت ِ هر چیزی ازو دارند و جز وی را بر خود قادر و متصرّف نمی‌دانند، این چنین معنی نه کفر‌ست و نه ایمان و آن را در باطن نامی نیست اما چون از باطن سوی ناودان ِ زبان آن آب معنی روان شود و افسرده گردد نقش و عبارت شود اینجا نامش کفر و ایمان و نیک و بد شود‌. همچنانک نباتات از زمین می‌رویند در ابتدای خود صورتی ندارند و چون روی به‌این عالم می‌آورند، در آغاز کار، لطیف و نازک می‌نماید و سپید رنگ می‌باید، چندین که باین عالم قدم پیش می‌نهد غلیظ و کثیف (می‌گردد) و رنگی دیگر می‌گیرد اما چون مؤمن و کافر هم نشینند چون به عبارت چیزی نگویند یگانه‌اند بر اندیشه گرفت نیست و درون عالم آزادی‌ست زیرا اندیشه‌ها لطیفند بر ایشان حکم نتوان کردن که «نَحْنُ نَحْکُمُ بِالظَّاهِرِ وَاللهُّ یَتَوَلَّی السَّرَائِرَ» آن اندیشه‌ها را حق تعالی پدید می‌آورد در تو تو نتوانی آن را به صد هزار جهد ولاحول از خود دور کردن پس آنچ می‌گویند که خدا را آلت حاجت نیست نمی‌بینی که آن تصوّرات و اندیشه‌ها را در تو چون پدید می‌آورد بی آلتی و بی قلمی و بی رنگی آن اندیشه‌ها چون مرغان هوایی و آهوان وحشیند که ایشان را پیش از آنک بگیری و در قفس محبوس کنی فروختن ایشان از روی شرع روا نباشد زیرا که مقدور تو نیست مرغ هوایی را فروختن زیرا در بیع تسلیم شرط است و چون مقدور تو نیست چه تسلیم کنی، پس اندیشه‌ها مادام که در باطند بی‌نام و نشان‌اند بر ایشان نتوان حکم کردن نه به کفر و نه باسلام، هیچ قاضی گوید که تو در اندرون چنین اقرار کردی یا چنین بیع کردی یا بیا سوگند بخور که در اندرون چنین اندیشه نکردی! نگوید! زیرا کس را بر اندرون حکمی نیست اندیشه‌ها مرغان هواییند اکنون چون در عبارت آمد این ساعت توان حکم کردن به کفر و اسلام و نیک و بد چنانک اجسام را عالمست تصورّات را عالمست و تخیلّات را عالمست و توهمان را عالمست و حق تعالی ورای همه عالمهاست نه داخل است و نه خارج، اکنون تصرّفات حق را درنگر درین تصوّرات که آنها را بی چون و چگونه و بی قلم و آلت مصوّر می‌کند آخر این خیال یا تصوّر اگر سینه را بشکافی و بطلبی و ذرّه ذرّه کنی آن اندیشه را درو نیابی در خون نیابی و در رگ نیابی بالا نیابی زیر نیابی در هیچ جزوی نیابی بی جهت و بی‌چون و چگونه و همچنین نیز بیرون نیابی پس چون تصرفّات او درین تصورّات بدین لطیفیست که بی‌نشانست پس او که آفرینندهٔ این همه است بنگر که او چه بی نشان باشد و چه لطیف باشد چنانکه این قالب‌ها نسبت به معانی اشخاص کثیفند این معانی لطیف بی‌چون و چگونه نسبت با لطف باری اجسام و صورند کثیف.
هوش مصنوعی: امروزه، انسان‌ها در دل و باطنی خود دوستدار و جویای حق هستند و به آن نیاز دارند. آن‌ها همواره از حق انتظار دارند و به جز او هیچ‌کس را نمی‌توانند بر خود توانا و تصرف‌گر بدانند. این حالت در باطن نه کفر است و نه ایمان و نام خاصی ندارد. اما زمانی که این مفهوم از درون به زبان می‌آید و به بیان درمی‌آید، در اینجا به کفر و ایمان و خوبی و بدی تعبیر می‌شود. همان‌طور که گیاهان در آغاز رشدشان از زمین شکل خاصی ندارند و زمانی‌که به دنیا می‌آیند، لطیف و نرم هستند و رنگ روشنی دارند، اما با رشد، غلیظ و کثیف شده و رنگ‌های متنوعی به خود می‌گیرند. وقتی مؤمن و کافر در کنار یکدیگر قرار می‌گیرند، اگر چیزی نگویند، از نظر اندیشه یکسان به نظر می‌رسند. اندیشه‌ها ظریف و لطیف‌اند و قضاوت‌ کردن بر آن‌ها آسان نیست. خداوند سرنوشت درون را می‌داند و در درون هیچ‌کس را نمی‌توان قضاوت کرد. اندیشه‌ها مانند پرندگان آزاد هستند و بر اساس دین نمی‌توان آن‌ها را فروخت، چون در این حالت توانایی تسلیم نداریم. مادامی که اندیشه‌ها در باطن باشند، بی‌نام و نشان‌اند و نمی‌توان بر آن‌ها حکمی کرد. وقتی به عبارت درآیند، حالا می‌توان نسبت به کفر و ایمان حکم کرد. خداوند فراتر از همه عالم‌هاست و تصورات و تخیلات در عرضه‌اش بی‌نشان و بی‌نهایت لطیفند. اگر بخواهی عمق این اندیشه‌ها را بررسی کنی، نمی‌توانی آن‌ها را در اجزای بدن پیدا کنی. بنابراین آن چیزی که این همه لطیف و بی‌نشان است، خود خالق این معانی نیز باید به همین صورت باشد و اینکه معانی در برابر اجسام تا چه حد لطیف هستند.
ز پرده‌ها اگر آن روح قدس بنمودی
عقول و جان بشر را بدن شمردندی
هوش مصنوعی: اگر آن روح قدس از پشت پرده‌ها نمایان می‌شد، عقل و جان انسان‌ها را به مانند جسم می‌شمردند.
و حق تعالی در این عالم تصورّات نگنجد ودر هیچ عالمی که اگر در عالم تصورّات بگنجد لازم شود که مصّور برو محیط شود پس او خالق تصورّات نباشد پس معلوم شد که او ورای همه عالمهاست لَقَدْ صَدَقَ اللّهُ رَسُوْلَهُ الرُؤْیَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُّنَ الْمَسْجِد الْحَرَامَ اِنْ شَاءَ اللّهُ همه می‌گویند که در کعبه درآییم و بعضی می‌گویند که ان شاءاللهّ درآییم اینها که استثنا می‌کنند عاشقانند زیرا که عاشق خود را بر کار و مختار نبیند بر کار معشوق داند پس می‌گوید که اگر معشوق خواهد در آییم اکنون مسجد الحرام پیش اهل ظاهر آن کعبه است که خلق می‌روند و پیش عاشقان و خاصان مسجد الحرام وصال حقسّت پس می‌گویند که اگر حق خواهد به وی برسیم و بدیدار مشرفّ شویم اماّ آنک معشوق بگوید ان شاءاللهّ آن نادرست حکایت آن غریب است.
هوش مصنوعی: خداوند در این دنیا و هیچ عالمی قابل تصور نیست. اگر او در عالم تصور قرار گیرد، به این معناست که خود او محدود شده و دیگر نمی‌تواند خالق تصورات باشد. بنابراین، روشن است که او فراتر از همه عوالم است. درباره کعبه، همه می‌گویند که وارد آن شویم و برخی با جمله "ان شاء الله" این امر را مشروط می‌کنند. این گروه که احتیاط می‌کنند، عاشقان هستند زیرا بر این باورند که معشوق بر کار و اراده خود مسلط است. از این رو، می‌گویند اگر معشوق بخواهد، ما وارد می‌شویم. اکنون کعبه برای مردم عادی همان مسجد الحرام است، اما برای عاشقان و خاصان، مسجد الحرام محلی برای وصال و ملاقات با حق است. آنها می‌گویند اگر خدا بخواهد، ما به او خواهیم رسید و به دیدارش نائل می‌شویم. اما اگر معشوق به آنها بگوید "ان شاء الله"، این نشان از نادرستی درک آن عاشق دارد.
غریبی باید که حکایت غریب بشنود و تواند شنیدن خدا را بندگانند که ایشان معشوقند و محبوبند حق تعالی طالب ایشانست و هرچ وظیفه عاشقانست او برای ایشان می‌کند و می‌نماید همچنانک عاشق می‌گفت ان شاءاللهّ برسیم حق تعالی برای آن غریب ان شاء اللهّ می‌گوید اگر بشرح آن مشغول شویم اولیای واصل سررشته گم کنند پس چنین اسرار و احوال را بخلق چون توان گفتن قلم اینجا رسید و سر بشکست یکی اشتر را بر مناره نمی‌بیند تار موی در دهن اشتر چون بیند ؟ آمدیم به حکایت اولّ اکنون آن عاشقان که ان شاءاللهّ می‌گویند یعنی بر کار معشوقست اگر معشوق خواهد بکعبه درآییم ایشان غرق حقّند آنجا غیر نمی‌گنجد و یاد غیر حرامست چه جای غیرست که تا خود را محو نکرد آنجا نگنجد لَیْسَ فِی الدَّارِ غَیْرُ اللهّ (دَیَّارٌ) اینک می‌فرمایند رسوله الرؤیا اکنون این رؤیا خواب‌های عاشقان و صادقانست و تعبیرش در آن عالم پدید شود بلک احوال جمله عالم خوابیست تعبیرش در آن جهان پدید شود همچنانک خوابی می‌بینی که سواری بر اسب، به مراد می‌رسی. اسب به مراد چه نسبت دارد ؟ و اگر می‌بینی که به تو درم‌های درست دادند تعبیرش آنست که سخن‌های درست و نیکو از عالمی بشنوی، درم بسخن چه ماند و اگر بینی که ترا بر دار آویختند رییس قومی شوی دار به ریاست و سروری چه مانَد؟  همچنین احوال عالم را که گفتیم خوابیست که اَلدُّنْیَا کَحُلُمِ الناّئِم تعبیرهاش در آن عالم دیگر گون باشد که به این نماند آن را معبرّ الهی تعبیر کند زیرا برو همه مکشوف است چنانک باغبانی که به باغ درآید در درختان نظر کند بی آنک بر سر شاخه‌ها میوه بیند حکم کند که این خرماست و آن انجیرست و این نارست و این امرودست و این سیب است.
هوش مصنوعی: غریبی باید داستان غریب را بشنود و بندگان خدا که محبوب و معشوق او هستند، قادر به شنیدن او هستند. خداوند طالب ایشان است و هر چیزی که برای عاشقان لازم است، برای آنها فراهم می‌کند. عاشق می‌گوید ان شاءالله به معشوق برسیم. اگر بخواهیم درباره این موضوع بیشتر بگوییم، اولیای الهی ممکن است از حقیقت منحرف شوند. اینگونه اسرار و حالات را نمی‌توان به راحتی برای عموم توضیح داد. اکنون به داستان عشق می‌پردازیم. عاشقان وقتی می‌گویند ان شاءالله، یعنی در تلاش برای خدمت به معشوق هستند. اگر معشوق بخواهد، به کعبه خواهیم رسید و در آنجا غیر از حقیقت جایی نیست. یاد غیر در آنجا ممنوع است، زیرا افراد غیرمقصر نمی‌توانند به آنجا راه یابند. در آنجا تنها خداوند هست. اکنون گفته می‌شود که رؤیاها خواب‌های عاشقان و صادقان‌اند که تعبیر آنها در آن عالم آشکار می‌شود. به همین صورت، احوال دنیا خواب‌گونه است و تعبیر آن در عالم دیگر قابل فهم‌تر است. مانند خواب‌هایی که ممکن است ببینی. اگر ببینی سوار بر اسب به آرزوهایت می‌رسی، اسب نمادی از وسیله رسیدن به مراد است. اگر ببینی درم‌های صحیح به تو داده‌اند، تعبیرش این است که سخنان نیکو از یک عالم می‌شنوی. همچنین اگر ببینی بر دار آویخته شده‌ای، این به معنای رهبری و ریاست بر قومی است. به همین ترتیب، احوال دنیا نیز مانند خواب است و تعبیرش در عالم دیگر متفاوت خواهد بود. زیرا فقط خداوند است که بر همه چیز آگاه است و مانند باغبانی که در باغ به درختان نگاه می‌کند و میوه‌ها را شناسایی می‌کند، او نیز می‌تواند حقیقی و با جزئیات حکم کند.
چون علم آن دانسته است حاجت قیامت نیست که تعبیرها را ببیند که چه شد و آن خواب چه نتیجه داد او دید است پیشین که چه نتیجه خواهد دادن همچنانک باغبان پیشین می‌داند که البتّه این شاخ چه میوه خواهد دادن همه چیزهای عالم از مال و زن و جامه مطلوب لغیره است مطلوب لذاته نیست نمی‌بینی که اگر ترا صد هزار درم باشد و گرسنه باشی و نان نیابی هیچ توانی خوردن و غذای خود کردن ؟ آن درم و زن برای فرزندست و قضای شهوت ، جامه برای دفع سرماست و همچنین جمله چیزها مسلسل است با حق جلّ جلاله اوست که مطلوب لذاته است برای او خواهند نه برای چیز دیگر که چون او ورای همه است و شریفتر از همه و لطیفتر از همه پس او را برای کم ازو چون خواهند پس اِلَیْهِ الْمَنْتَهی چون باو رسیدند به مطلوب کلیّ رسیدند از آنجا دیگر گذر نیست این نفس آدمی محل شبهه و اشکال است هرگز به هیچ وجه نتوان ازو شبهه و اشکال را بردن مگر که عاشق شود بعد از آن درو شبهه و اشکال نمانَد که حُبَّکَ الشَّیْیَ یُعْمِی وَیُصِمُّ ابلیس چون آدم را سجود نکرد و مخالفت امر کرد گفت خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِیْنِ ذات من از نار است و ذات او از طین چون شاید که عالی ادنی را سجود کند چون ابلیس را باین جرم و مقابلگی نمودن و با خدا جدال کردن لعنت کرد و دور کرد گفت یارب آه همه تو کردی و فتنه‌ی تو بود مرا لعنت می‌کنی و دور می‌کنی و چون آدم گناه کرد حق تعالی آدم را از بهشت بیرون کرد حق تعالی به آدم گفت که ای آدم چون من بر تو گرفتم و بر آن گناه که کردی زجر کردم چرا با من بحث نکردی آخر ترا حجّت بود نمی‌گفتی که همه از تست و تو کردی هرچ تو خواهی در عالم آن شود و هرچ نخواهی هرگز نشود این چنین حجّت راست مبین واقع داشتی چرا نگفتی گفت یارب می‌دانستم الا ترک ادب نکردم در حضرت تو و عشق نگذاشت که مؤاخذه کنم.
هوش مصنوعی: علم به ما می‌آموزد که در روز قیامت نیازی به بررسی تعبیر خواب‌ها نیست، زیرا تمام نتایج قبلاً مشخص است. مانند باغبانی که می‌داند چه میوه‌ای از شاخ‌ها خواهد آمد. تمام چیزهایی که در این دنیا وجود دارند، مانند ثروت، زنان و لباس، تنها برای استفاده‌های زودگذر و غیر اصلی هستند و به خودی خود مطلوب نیستند. اگر شما ثروت زیادی داشته باشید اما گرسنه باشید و نتوانید نان پیدا کنید، هیچ فایده‌ای نخواهد داشت. ثروت و زنان به منظور پاسخگویی به نیازها و خواسته‌های فانی انسان‌ها هستند. اما چیزی که واقعی و مطلوب است، ذات حق تعالی است که برتر و لطیف‌تر از همه چیز است. وقتی انسان به حق تعالی نزدیک شود، به هدف نهایی خود می‌رسد و دیگر از آنجا نمی‌گردد. نفس آدمی خود محل شک و تردید است و تنها با عشق می‌توان بر این شک‌ها غلبه کرد. ابلیس وقتی از سجده به آدم سر باز زد، به خاطر نژاد و اختلاف ذات، در برابر خداوند طغیان کرد و مورد لعن و دوری قرار گرفت. خداوند وقتی آدم مرتکب گناه شد، او را از بهشت بیرون کرد و به او گفت که چرا با من بحث نکردی و حقایق را نگفتی. آدم در پاسخ می‌گوید که من می‌دانستم، اما بخاطر حفظ ادب نتوانستم مؤاخذه کنم.
فرمود که این شرع مشرعست یعنی آبشخور مثالش همچنانست که دیوان پادشاه درو احکام پادشاه از امر و نهی و سیاست و عدل و داد خاص را و عام را و احکام پادشاه دیوان بی‌حدّست در شمار نتوان آوردن و عظیم خوب و پرفایده است قوام عالم بدان است اماّ احوال درویشان و فقیران مصاحبت است با پادشاه (و دانستن علم حاکم کو دانستن علم احکام و کو دانستن علم حاکم و مصاحبت پادشاه) فرقی عظیم است اصحاب و احوال ایشان همچون مدرسه است که درو فقها باشند که هر فقیهی را مدرس بر حسب استعداد او جامگی می‌دهد یکی را ده یکی را بیست یکی را سی ما نیز سخن را بقدر هر کس و استعداد او می‌گوییم که کَلِّمَ النَّاسَ عَلَی قَدْرِ عُقُوْلِهِم.
هوش مصنوعی: فرمودند که این دین، منبعی است برای آگاهی انسان‌ها. به‌گونه‌ای که دیوان پادشاه محلی است برای به تصویر کشیدن احکام و دستورات پادشاهی، که شامل مسائل مربوط به سیاست، عدل و انصاف برای عموم و خاص است. احکام پادشاه به حد و حساب نمی‌آید و بسیار باارزش و مفید است، زیرا قوام عالم به این احکام وابسته است. اما وضعیت درویشان و فقیران، مرتبط به تعامل با پادشاه است و درک علم حاکم به معنای آگاهی از احکام و همچنین آشنایی با پادشاه است. بین این دو تفاوت بزرگی وجود دارد. حال و احوال این افراد شبیه به یک کلاس درس است که در آن فقها حضور دارند و هر کدام به فراخور استعداد خویش، مطالبی را دریافت می‌کنند. یکی ممکن است ده نمره بگیرد و دیگری بیست یا سی. ما نیز باید سخن را به اندازه‌ی ظرفیت هر فرد و استعداد او بیان کنیم، همانطور که گفته شده "سخن را باید بر اساس درک و توان فهم آن‌ها بیان کرد."