گنجور

شمارهٔ ۴۳

حیف از اسماعیل آن روشن دل صافی ضمیر
کامد او را سنگ بر مینای هستی ناگهان
با دلی چون شیشه ساعت پر از گرد ملال
بست بازرگانی عاقبت زین خاکدان
مرهم لطفی ندید از گیتی و با خویش برد
لاله‌سان داغی که بردش بر جگر زین گلستان
بود از این گلزار فانی تنگدل ناگه رسید
بر دماغ او شمیمی از بهشت جاودان
طایر روحش بهم زد بالی و پرواز کرد
رو بسوی گلشن فردوس از این تنگ آشیان
از دم سرد نسیم مرگ چون پاشیده شد
دفتر عمرش ز یکدیگر چو اوراق خزان
کلک مشتاق از پی تاریخ فوت او نوشت
باد الهی جای اسمعیل گلگشت چنان

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حیف از اسماعیل آن روشن دل صافی ضمیر
کامد او را سنگ بر مینای هستی ناگهان
هوش مصنوعی: حسرت به حال اسماعیل، آن انسان پاک و روشن‌دل که ناگهان در زندگی‌اش با مشکلات و چالش‌های سخت روبه‌رو شد.
با دلی چون شیشه ساعت پر از گرد ملال
بست بازرگانی عاقبت زین خاکدان
هوش مصنوعی: دلش مانند شیشه‌ای نازک و شکننده است، که پر از غم و اندوه و کدورت است. در نهایت، یک بازرگان از این دنیای خاکی و زودگذر، ناامید شده است.
مرهم لطفی ندید از گیتی و با خویش برد
لاله‌سان داغی که بردش بر جگر زین گلستان
هوش مصنوعی: در زندگی از کسی محبت و توجهی ندیدم و مانند لاله‌ای که در گلزار می‌روید، داغی بر دل دارم که از غم و اندوه جانکاه است.
بود از این گلزار فانی تنگدل ناگه رسید
بر دماغ او شمیمی از بهشت جاودان
هوش مصنوعی: در این باغ فانی و دلگیر، ناگهان بویی از بهشت ابدی به مشامش رسید.
طایر روحش بهم زد بالی و پرواز کرد
رو بسوی گلشن فردوس از این تنگ آشیان
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که روحش را به پرواز درآورد، بال‌هایش را گشود و به سمت باغ بهشت پرواز کرد، از این مکان تنگ و محدود رها شد.
از دم سرد نسیم مرگ چون پاشیده شد
دفتر عمرش ز یکدیگر چو اوراق خزان
هوش مصنوعی: با وزش نسیم مرگ، زندگی او به پایان رسید و همچون برگ‌های پاییزی، روزهایش از هم جدا شدند و بر زمین افتادند.
کلک مشتاق از پی تاریخ فوت او نوشت
باد الهی جای اسمعیل گلگشت چنان
هوش مصنوعی: دل عاشق در پی ثبت تاریخ مرگ او تلاش می‌کند، ای باد رحمت الهی! جایی که اسماعیل در آن گلستان است، همان‌طور که باید.