شمارهٔ ۷۴
زان در کجا توان رفت از بیپناهی ای دوست
با دوستان جفا کن چندانکه خواهی ای دوست
رحمی که از جفایت در لجه محبت
وقتست کشتی ما گردد تباهی ای دوست
دور از زلال وصلت در خاک میتپد دل
چون از جدایی آب لب تشنه ماهی ای دوست
در گلستان عشقت از سرخ و زرد ما را
اشکیست ارغوانی رنگیست کاهی ای دوست
ما دادخواه عشق و تو پادشاه حسنی
پیش تو لب چه بندیم از دادخواهی ای دوست
روزیست کز غمت صبح گردد شب حیاتم
روزی که خواهد انداخت داغم سیاهی ای دوست
یک بندهات چو من نیست کاول بر آستانت
خود بندگی گزیدم بر پادشاهی ای دوست
پیشت به شِکْوِه مشتاق زان لب نمیگشاید
کز جور خویش دانی حالش کماهی ای دوست
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زان در کجا توان رفت از بیپناهی ای دوست
با دوستان جفا کن چندانکه خواهی ای دوست
هوش مصنوعی: ای دوست، از کجا میتوانم از تنهایی و بیپناهی فرار کنم؟ با دوستان هر طور که میخواهی، بیرحمی کن.
رحمی که از جفایت در لجه محبت
وقتست کشتی ما گردد تباهی ای دوست
هوش مصنوعی: دوست عزیز، محبت تو وقتی به جفا و ناپسند تبدیل میشود، مانند طوفانی در دریا، کشتی ما را به تباهی میکشاند.
دور از زلال وصلت در خاک میتپد دل
چون از جدایی آب لب تشنه ماهی ای دوست
هوش مصنوعی: دل من از دوری تو در خاک میزند و تپش میکند، همانطور که ماهی در آب لب تشنه است. ای دوست، این جدایی برایم سخت است.
در گلستان عشقت از سرخ و زرد ما را
اشکیست ارغوانی رنگیست کاهی ای دوست
هوش مصنوعی: در باغ عشق تو، ما از سرخی و زردی گلها اشکی به رنگ ارغوانی داریم که حالتی کاهی و غمگین دارد، ای دوست.
ما دادخواه عشق و تو پادشاه حسنی
پیش تو لب چه بندیم از دادخواهی ای دوست
هوش مصنوعی: ما برای عشق دعا و درخواست داریم و تو درگاهی هستی که زیبایی را میشناسی. اکنون پیش تو چه بگوییم و درخواست کنیم؟ ای دوست!
روزیست کز غمت صبح گردد شب حیاتم
روزی که خواهد انداخت داغم سیاهی ای دوست
هوش مصنوعی: روزی میآید که غم تو باعث شب زندهداری من میشود و آن روز، رنج و درد من را به سایهای تیره بدل میکند، ای دوست.
یک بندهات چو من نیست کاول بر آستانت
خود بندگی گزیدم بر پادشاهی ای دوست
هوش مصنوعی: هیچ بندهای مانند من نیست که به درگاه تو آمده و انتخاب کرده است که برای تو خدمت کنم، ای دوست، تو که پادشاهی.
پیشت به شِکْوِه مشتاق زان لب نمیگشاید
کز جور خویش دانی حالش کماهی ای دوست
هوش مصنوعی: او از روی نگرانی و درد دلش، به شکایت از تو نمیپردازد، زیرا میداند که خودت حال او را میدانی، مانندِ حال یک ماهی در آب.

مشتاق اصفهانی