شمارهٔ ۷۲
خونم ز لب بوسه فریب تو هوس ریخت
آخر ز غمت خون مرا بین که چه کس ریخت
با حسرت گلشن چه کند مرغ گرفتار
صیاد چه شد گل به در و بام قفس ریخت
از عشق تو داد آنکه مرا شب همه شبپند
در آتش سوزان همه خار و همه خس ریخت
آن بیدل مستم که ز تمهید تو آخر
شب خون مرا بر سر کوی تو عسس ریخت
از گرد یتیمی چو گهر زنده بگورم
گردون ز غمت بر سر من خاک ز بس ریخت
زین باغ مجو خاطر آزاده که صیاد
از غنچه بهر شاخ گلی رنگ قفس ریخت
مشتاق ز پا ماند به راه طلب آخر
پر زد ز بس از شوق شکر بال مگس ریخت
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خونم ز لب بوسه فریب تو هوس ریخت
آخر ز غمت خون مرا بین که چه کس ریخت
هوش مصنوعی: عشق و جذبه تو باعث شد که دلم بشکند و غم تو باعث شد که اشک هایم بریزد. حالا خون دل من را ببین که چقدر به خاطر تو ریخته شده است.
با حسرت گلشن چه کند مرغ گرفتار
صیاد چه شد گل به در و بام قفس ریخت
هوش مصنوعی: مرغی که در قفس گرفتار شده، با حسرت به باغچه مینگرد و حس میکند که گلهای زیبا چطور به دور و بالای قفس ریختهاند. زندگی او در قفس به او این امکان را نمیدهد که از زیباییهای بیرون لذت ببرد و غم اسارتش سنگینی میکند.
از عشق تو داد آنکه مرا شب همه شبپند
در آتش سوزان همه خار و همه خس ریخت
هوش مصنوعی: عشق تو باعث شد که کسی که شبها را در آتش دلسوزی میگذراند، همه دردها و رنجهایش را بر من بریزد.
آن بیدل مستم که ز تمهید تو آخر
شب خون مرا بر سر کوی تو عسس ریخت
هوش مصنوعی: من آن شخص شیدایی هستم که آمادهسازی تو، در نهایت شب، باعث شد تا نگهبان خونم را در کوی تو بریزد.
از گرد یتیمی چو گهر زنده بگورم
گردون ز غمت بر سر من خاک ز بس ریخت
هوش مصنوعی: از درد یتیمی مثل جواهری زنده از خاک برمیآیم، آسمان به خاطر غمت بر سرم خاک فراوانی ریخته است.
زین باغ مجو خاطر آزاده که صیاد
از غنچه بهر شاخ گلی رنگ قفس ریخت
هوش مصنوعی: در این باغ به آزادی و خوشی نپر، زیرا شکارچی از گلها و غنچهها به خاطر زیبایی و رنگ آنها در قفس ظلمت میسازد.
مشتاق ز پا ماند به راه طلب آخر
پر زد ز بس از شوق شکر بال مگس ریخت
هوش مصنوعی: عاشق به خاطر آرزوی خود از پا افتاده و در مسیر طلبش مانده است. در نهایت، به خاطر اشتیاق زیادش، بال خود را پرواز کرد و شکر مگس به زمین ریخت.

مشتاق اصفهانی