شمارهٔ ۳
کنم دایم ز غیرت پاسبانی پاسبانش را
که نگذارم اگر خواهد ببوسد آستانش را
جدا ز آن شاخ گل گردد دلم هر لحظه بر شاخی
چو نو پرواز مرغی کو کند گم آشیانش را
نگیرد مرغ دل جا جز بر آن سروسهی ور نه
به خاک از سرکشی افکند صد بار آشیانش را
دو جوی خون که عاشق از دو چشم خونفشان دارد
نظر کن گر نمیبینی عیان زخم نهانش را
کیم حاصل شود کام از سوار برق جولانی
که سوزم چون گیاه خشک اگر گیرم عنانش را
شبم تار است و روزم تیره کافکند از ازل عشقم
در آن عالم که نبود مهر و ماهی آسمانش را
به یک زخمم به خاک افکند و رفت و چشم من بر ره
که شاید بر سر آید کشته در خون تپانش را
شد از خط آخر حسنش به از اول چه باغست این
که باشد از بهارش بیش کیفیت خزانش را
خروشد دل به پای ناقهاش همچون جرس دایم
که شاید بشنود محملنشین یک دم فغانش را
دلم دارد ز هجر او حکایتها که نتواند
به صد دستان بیان سازد کسی یک داستانش را
گلی کز باغ وصلش قسمت مانیست جز بویی
چه حاصل باغبان گر در نبندد گلستانش را
نه کس آگاه از او نه منزلی او را نمیدانم
که نامش از که پرسم وز کجا جویم نشانش را
نه اکنون آزمایش میکند مشتاق از جورم
من از اول هدف بودم خدنگ امتحانش را
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کنم دایم ز غیرت پاسبانی پاسبانش را
که نگذارم اگر خواهد ببوسد آستانش را
هوش مصنوعی: من همیشه از عشق و غیرت خود مراقبت میکنم و از آن چشمپوشی نمیکنم، تا اجازه ندهام کسی به آستان محبوبم نزدیک شود و آن را ببوسد.
جدا ز آن شاخ گل گردد دلم هر لحظه بر شاخی
چو نو پرواز مرغی کو کند گم آشیانش را
هوش مصنوعی: دل من هر لحظه مانند پرندهای در حال پرواز است که از شاخ گل جدا شده و به جستجوی آشیانهاش میگردد، اما در این مسیر گم میشود.
نگیرد مرغ دل جا جز بر آن سروسهی ور نه
به خاک از سرکشی افکند صد بار آشیانش را
هوش مصنوعی: پرندهی دل نمیتواند جایی جز بر روی آن سرو زیبای دلانگیز بماند، وگرنه به خاطر سرکشی و نافرمانیاش، بارها آشیانهاش را به زمین خواهد انداخت.
دو جوی خون که عاشق از دو چشم خونفشان دارد
نظر کن گر نمیبینی عیان زخم نهانش را
هوش مصنوعی: دو چشمی که به خاطر عشق، اشکهای سرخ و زیادی را از خود سرازیر کرده، به آنها نگاه کن. اگر زخم پنهان دل او را نمیبینی، حداقل از این اشکها نگاهی به دردش داشته باش.
کیم حاصل شود کام از سوار برق جولانی
که سوزم چون گیاه خشک اگر گیرم عنانش را
هوش مصنوعی: از سوار پرقدرت و برقآسا چه برخورداری میتوانم داشته باشم، وقتی که اگر مهار او را بگیرم، مانند گیاه خشکی میسوزم.
شبم تار است و روزم تیره کافکند از ازل عشقم
در آن عالم که نبود مهر و ماهی آسمانش را
هوش مصنوعی: شبهای من تاریک و روزهایم هم برخلاف انتظار روشن نیست. عشق من از همان آغاز در جهانی حضور دارد که نه ماهی در آسمانش است و نه ستارهای برای روشنی.
به یک زخمم به خاک افکند و رفت و چشم من بر ره
که شاید بر سر آید کشته در خون تپانش را
هوش مصنوعی: من زخمی دارم که با آن به زمین افتادهام و او رفت. چشم من به راه است تا شاید کسی بیاید که مثل من در این حال، جانش را از دست داده باشد.
شد از خط آخر حسنش به از اول چه باغست این
که باشد از بهارش بیش کیفیت خزانش را
هوش مصنوعی: این باغی که میبینی، زیباییاش در پایانش بیشتر از آغازش است. حتی حالتی که در فصل خزان دارد، بسیار فراتر از آنچه در بهار دارد، جلب توجه میکند.
خروشد دل به پای ناقهاش همچون جرس دایم
که شاید بشنود محملنشین یک دم فغانش را
هوش مصنوعی: دل مانند زنگی که مدام در حال صدا زدن است، به خاطر شترش به تپش درآمده و آرزو میکند که شاید بارنشین بتواند یک لحظه صدای نالهاش را بشنود.
دلم دارد ز هجر او حکایتها که نتواند
به صد دستان بیان سازد کسی یک داستانش را
هوش مصنوعی: دل من پر از داستانهای ناشی از دوری اوست، که هیچکس حتی نمیتواند با صدها دست، یکی از آن داستانها را روایت کند.
گلی کز باغ وصلش قسمت مانیست جز بویی
چه حاصل باغبان گر در نبندد گلستانش را
هوش مصنوعی: اگر گلی از باغ وصال او نصیب ما نشود، بوی آن چه فایدهای دارد؟ اگر باغبان در گلستانش را هم نبندد، باز هم هیچ گلی برای ما نخواهد بود.
نه کس آگاه از او نه منزلی او را نمیدانم
که نامش از که پرسم وز کجا جویم نشانش را
هوش مصنوعی: هیچ کس از او اطلاعاتی ندارد و منزلی برایش نمیشناسم. نمیدانم باید از چه کسی نامش را بپرسم و کجا میتوانم نشانهای از او بیابم.
نه اکنون آزمایش میکند مشتاق از جورم
من از اول هدف بودم خدنگ امتحانش را
هوش مصنوعی: امروز کسی که مشتاق است، من را مورد آزمایش قرار میدهد، ولی من از ابتدا هدف او بودم و این آزمایش مانند تیرک و هدف است.