گنجور

شمارهٔ ۲۸۵

بنگاهی ز خودم بی‌خبر انداخته‌ای
دل من خوش که بحالم نظر انداخته‌ای
پرتو مهر توام نیست عجب کز خاکم
شام برداشته‌ای و سحر انداخته‌ای
گشته‌ای یار رقیب آه که بهر قتلم
رنگ نوریخته طرح دگر انداخته‌ای
بس جگرسوز بود داغ توزین آتش آه
که من سوخته را در جگر انداخته‌ای
خواهی ای شمع که گرد تو چو پروانه پرم
آتشم بهر چه بر بال و پر انداخته‌ای
گرم قتل منی و گشته فروتن برقیب
تیغ برداشته‌ای و سپر انداخته‌ای
پرگهر ساخته‌ای حقه یاقوت و زرشک
عقدها در دل درج گهر انداخته‌ای
کرده خونها بدل غیر ز غیرت نظری
که بحال من خونین جگر انداخته‌ای
توئی آن خانه برانداز که هرجا چون برق
کرده‌ای جلوه بسی خانه برانداخته‌ای
کی بمن ناو کی افکنده‌ای از جور که تو
پی آن تیر نه تیر دگر انداخته‌ای
ایکه دانی هوس از عشق به افسوس که تو
سنگ برداشته‌ای و گهر انداخته‌ای
کرده مشتاق که در وادی عشقت نالان
کز فغان شور درین بوم و بر انداخته‌ای

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بنگاهی ز خودم بی‌خبر انداخته‌ای
دل من خوش که بحالم نظر انداخته‌ای
هوش مصنوعی: به خود مشغول هستی و از حال من خبر نداری، اما من خوشحالم که به احوالم نگاهی انداخته‌ای.
پرتو مهر توام نیست عجب کز خاکم
شام برداشته‌ای و سحر انداخته‌ای
هوش مصنوعی: پرتو محبت تو در وجود من نیست، عجیب است که چگونه از خاک من شام را برداشته‌ای و سحر را در زندگی‌ام ایجاد کرده‌ای.
گشته‌ای یار رقیب آه که بهر قتلم
رنگ نوریخته طرح دگر انداخته‌ای
هوش مصنوعی: عزیزم، تو به رقیب من تبدیل شده‌ای و افسوس که برای کشتن من، رنگ و لعاب تازه‌ای به خود گرفته‌ای و نقشی جدید به نمایش گذاشته‌ای.
بس جگرسوز بود داغ توزین آتش آه
که من سوخته را در جگر انداخته‌ای
هوش مصنوعی: درد و رنج ناشی از جدایی تو بسیار عمیق و سوزان است، به نحوی که آه و ناله‌ام به آتش درونم تبدیل شده و آن را بیشتر می‌سوزاند.
خواهی ای شمع که گرد تو چو پروانه پرم
آتشم بهر چه بر بال و پر انداخته‌ای
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی که من دور تو مثل پروانه بچرخم و بسوزم، پس دلیل چیست که آتشی به بال و پر من انداخته‌ای؟
گرم قتل منی و گشته فروتن برقیب
تیغ برداشته‌ای و سپر انداخته‌ای
هوش مصنوعی: اگر تو در کار کشتن من هستی، چرا خود را در برابر من خوار کرده‌ای؟ شمشیر به دست داری و از خود دفاع نمی‌کنی!
پرگهر ساخته‌ای حقه یاقوت و زرشک
عقدها در دل درج گهر انداخته‌ای
هوش مصنوعی: تو با دقت و هنر، جواهرات زیبا و ارزشمندی خلق کرده‌ای و به عشق و محبت در دل‌ها جواهرهایی نشسته‌ای.
کرده خونها بدل غیر ز غیرت نظری
که بحال من خونین جگر انداخته‌ای
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر احساسی عمیق از غم و پرخاشگری است. گوینده به نوعی به بی‌توجهی یا نادیده گرفتن احساسی که به او شده، اشاره می‌کند. او احساس می‌کند که به خاطر غیرت و شرفش، مورد بی‌مهری و آسیب قرار گرفته و این موضوع او را به شدت رنجیده کرده است. در واقع، او حس می‌کند که خون دل می‌خورد و از حالتی گرفته و دردمند رنج می‌برد.
توئی آن خانه برانداز که هرجا چون برق
کرده‌ای جلوه بسی خانه برانداخته‌ای
هوش مصنوعی: تو آن کسی هستی که در هر مکان، با ظهور جذابیت‌ات، سبب ویرانی و خراب شدن خانه‌های زیادی شده‌ای.
کی بمن ناو کی افکنده‌ای از جور که تو
پی آن تیر نه تیر دگر انداخته‌ای
هوش مصنوعی: چرا به من ندا نمی‌زنی و از من دوری می‌کنی؟ آیا از سختی‌ها و ظلمی که به من می‌کنی خبر ندارید؟ تو دیگر نیازی به تیراندازی نداری، چون تیر تو زخم کرده و اثرش باقی مانده است.
ایکه دانی هوس از عشق به افسوس که تو
سنگ برداشته‌ای و گهر انداخته‌ای
هوش مصنوعی: اشکالی ندارد که از عشق به آرزوها و حسرت‌های خود می‌پردازی، اما متوجه باش که در این مسیر، تو تنها سنگی را در دست گرفته‌ای و جواهرات و ارزش‌های واقعی را به زمین انداخته‌ای.
کرده مشتاق که در وادی عشقت نالان
کز فغان شور درین بوم و بر انداخته‌ای
هوش مصنوعی: عاشق به شدت مشتاق است که در راه عشق تو ناله کند و از گریه و شکایتش، صدایی دلنشین در این سرزمین ایجاد کرده‌ای.