گنجور

شمارهٔ ۲۵۸

تا چند بکویش ایستم من
پندارد یار نیستم من
در باغ سحر شدم ببویش
خندید گل و گریستم من
خوش آنکه چو شاه و بنده در بزم
بنشیند یار و ایستم من
من قطره تو بحر در حقارت
پیداست بر تو چیستم من
زین زندگیم چه فیض مشتاق
گیرم بی‌یار زیستم من

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا چند بکویش ایستم من
پندارد یار نیستم من
هوش مصنوعی: چند وقت دیگر باید در کوی او بمانم و او فکر کند که من دوستش نیستم؟
در باغ سحر شدم ببویش
خندید گل و گریستم من
هوش مصنوعی: در صبحگاه، وقتی به بوی گل‌ها رسیدم، گل‌ها با خوشحالی شکوفا شدند و من از سر شوق و احساسات عمیق خود گریستم.
خوش آنکه چو شاه و بنده در بزم
بنشیند یار و ایستم من
هوش مصنوعی: شادی از آن کسی است که یارش همچون شاه و بنده در مجالس با او همراه باشد و من نیز در همین حال ایستاده‌ام.
من قطره تو بحر در حقارت
پیداست بر تو چیستم من
هوش مصنوعی: من مانند یک قطره در مقایسه با تو، که همچون دریایی عظیم و بی‌پایان هستی، از نظر حقارت و ارزش خودم را می‌شناسم. بنابراین، مقام و ارزش من در برابر تو کاملاً مشخص و شناخته شده است.
زین زندگیم چه فیض مشتاق
گیرم بی‌یار زیستم من
هوش مصنوعی: از زندگی‌ام چه بهره‌ای می‌توانم ببرم، در حالی که بدون یار زندگی کرده‌ام.