شمارهٔ ۲۴۶
به سپهر بر شده ما ز عشق و طلب کنی تو ز مالشان
به زمین ز بیخردی مجو پی توسن فلک ابرشان
ز چه گوییم که علاج کن تف دل ز دیده خونفشان
به زلال چشمه وصل خود تو بیا و آتش من نشان
تو نهفته رخ و روز و شب ز غمت مرا مژه خونفشان
ز که پرسمت ز که جویمت که نمیدهد ز تو کس نشان
رسدم ز نیک و بد جهان نه مسرتی نه کدورتی
که بود ز وصل و ز هجر او طرف خوشان غم ناخوشان
ز تو گر خدنگ جفا چنین به من و دل و از پی هم رسد
چه عجب نماند اگر به جا نه ز من اثر نه ز دل نشان
ز چه گفتی این همه تیره شد شب تار و روز سیاه تو
ز سواد طره گلرخان ز بیاض گردن مهوشان
ز لب تو کان ملاحتم نه تبسمی نه تکلمی
به خدا ز کنج دهان خود نمکی به کام دلم چشان
نه همین اسیر کمند تو دل مبتلای من است و بس
که به چین طره دلکشت بود اجتماع مشوشان
ز غمت سرشک چو ارغوان رود ار ز چشم ترم چنین
چه عجب که جدول خون شود به سپهر جاده کهکشان
زر قلبم و نه همین سیه شده روز تابش آتشم
که سیاهرویی دیگرم بود از خجالت بیغشان
چه غم ار مشابه نقش ما به ره تو مانده تنم بجا
که کمند جذبه آورد ز توام سوی تو کشانکشان
چه برآید از دم سرد من که به دل ترا نکند اثر
تف آه دل پر از اخگران دم گرم سینه پرآتشان
اطلاعات
وزن: متفاعلن متفاعلن متفاعلن متفاعلن
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به سپهر بر شده ما ز عشق و طلب کنی تو ز مالشان
به زمین ز بیخردی مجو پی توسن فلک ابرشان
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و خواستهام، به آسمان رفتهام و تو از روی نادانی به زمین نگاه میکنی، در حالی که خوشی و نعمتهای آنان در دست توست.
ز چه گوییم که علاج کن تف دل ز دیده خونفشان
به زلال چشمه وصل خود تو بیا و آتش من نشان
هوش مصنوعی: نمیدانیم از چه بگوییم که دل ما را تسکین بخشد، در حالی که چشمانمان از اشک میجوشد. تو خود بیای و شعلهی آتش درونم را نشان بده.
تو نهفته رخ و روز و شب ز غمت مرا مژه خونفشان
ز که پرسمت ز که جویمت که نمیدهد ز تو کس نشان
هوش مصنوعی: تو در زیباییات پنهان هستی و شب و روز به خاطر غمت به حال من میگذرد. من از کی بپرسم یا از که بگویم که در جستجوی توام؛ چرا که هیچکس نشانی از تو نمیدهد.
رسدم ز نیک و بد جهان نه مسرتی نه کدورتی
که بود ز وصل و ز هجر او طرف خوشان غم ناخوشان
هوش مصنوعی: به جایی رسیدم که در این دنیا نه شادیای حس میکنم و نه غمی. دلیل آن هم این است که در عشق و جدایی او، فقط خوشیها و ناراحتیها را تجربه کردهام.
ز تو گر خدنگ جفا چنین به من و دل و از پی هم رسد
چه عجب نماند اگر به جا نه ز من اثر نه ز دل نشان
هوش مصنوعی: اگر از تو تیرهای بیرحمی به من و دلم برسد و این تیرها یکی پس از دیگری بیفتند، تعجبی ندارد اگر هیچ اثری از من و دلم باقی نماند.
ز چه گفتی این همه تیره شد شب تار و روز سیاه تو
ز سواد طره گلرخان ز بیاض گردن مهوشان
هوش مصنوعی: چرا چنین سخن گفتی که به خاطر آن شب تیره و روزی سیاه شد؟ تو به خاطر تاریکی موی زیبای گلرخان و سفیدی گردن مهرتان در غم و اندوه به سر میبری.
ز لب تو کان ملاحتم نه تبسمی نه تکلمی
به خدا ز کنج دهان خود نمکی به کام دلم چشان
هوش مصنوعی: از لبهای تو هیچ نشانهای از لبخند یا سخن نمیبینم. به خدا، از گوشهی دهان خودت، نمکی به کام دلم بده.
نه همین اسیر کمند تو دل مبتلای من است و بس
که به چین طره دلکشت بود اجتماع مشوشان
هوش مصنوعی: دل من تنها اسیر تار و پود زیباییهای توست و غیر از این چیزی در آن نیست. زیبایی موهای تو باعث میشود که دلهای آشفته و پریشان، گرد هم بیایند.
ز غمت سرشک چو ارغوان رود ار ز چشم ترم چنین
چه عجب که جدول خون شود به سپهر جاده کهکشان
هوش مصنوعی: اگر اشکهایم از غم تو مانند دانههای ارغوان بریزد، چه عجب اگر این اشکها تبدیل به جوی خون شوند که در آسمان مانند جاده کهکشان جریان پیدا کند.
زر قلبم و نه همین سیه شده روز تابش آتشم
که سیاهرویی دیگرم بود از خجالت بیغشان
هوش مصنوعی: دل من با طلا برابر است، نه با روزی که به خاطر آتش خودم، چهرهام سیاه شده است. این سیاهی ناشی از خجالت به خاطر بیغش بودن من است.
چه غم ار مشابه نقش ما به ره تو مانده تنم بجا
که کمند جذبه آورد ز توام سوی تو کشانکشان
هوش مصنوعی: نگران نباش، حتی اگر تصویر من به تو نزدیک نشده باشد، من هنوز در اینجا هستم و نیروی کشش تو مرا به سمت خودت میکشد.
چه برآید از دم سرد من که به دل ترا نکند اثر
تف آه دل پر از اخگران دم گرم سینه پرآتشان
هوش مصنوعی: از نفس سرد من چه کار برمیآید که نتواند بر دل تو تأثیر بگذارد، در حالی که دل من پر از آتش و سینهام پر از شعلههاست.