گنجور

شمارهٔ ۲۲۹

ربود دوش چنان باده وصال تو هوشم
که تا صباح قیامت خراب باده دوشم
بحشر هم عجب از جور یار نیست که چون نی
برآورد چو زخاکم درآورد بخروشم
نه خود بحرف تو گویا شوم که شوق تو باشد
کلید قفل لب بسته و زبان خموشم
مرا چه سود زهم بزمیت که باتو نباشد
رهین گفت‌وشنو هیچگه زبانم و گوشم
بساغرم همه مشتاق زهر و شاد از اینم
که چرخ دل نخراشد ز نیش منت نوشم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ربود دوش چنان باده وصال تو هوشم
که تا صباح قیامت خراب باده دوشم
هوش مصنوعی: دیشب به قدری مست و سرشار از عشق تو بودم که تا روز قیامت نمی‌توانم از این حالت خارج شوم.
بحشر هم عجب از جور یار نیست که چون نی
برآورد چو زخاکم درآورد بخروشم
هوش مصنوعی: در روز قیامت، حیرت‌انگیز است که از ظلم یار هیچ نشانی نیست، زیرا وقتی زغال‌ها از خاک بیرون می‌آیند، همچون نی زنده می‌شوند و به جنب و جوش درمی‌آیند.
نه خود بحرف تو گویا شوم که شوق تو باشد
کلید قفل لب بسته و زبان خموشم
هوش مصنوعی: من خودم نمی‌توانم با تو صحبت کنم، اما عشق و شوق تو همان کلیدی است که می‌تواند قفل سکوت و خاموشی‌ام را باز کند.
مرا چه سود زهم بزمیت که باتو نباشد
رهین گفت‌وشنو هیچگه زبانم و گوشم
هوش مصنوعی: به من چه فایدهای دارد که در میخانه باشم، اگر تو کنارم نباشی؟ حرف و سخنی برای گفتن و شنیدن نیست، نه زبانم حرفی دارد و نه گوشم چیزی می‌شنود.
بساغرم همه مشتاق زهر و شاد از اینم
که چرخ دل نخراشد ز نیش منت نوشم
هوش مصنوعی: من همگی به زهر دل وابسته‌ام و از این بابت خوشحالم که گردش روزگار به دل من آسیبی نمی‌زند و درد تلخ انتظار را می‌نوشم.