گنجور

شمارهٔ ۲۲۸

تو در غربت من آرام از غمت چون در وطن گیرم
مگر میرم ز هجران تو و جا در کفن گیرم
از آن گمگشته ناید قاصدی هرگز مگر گاهی
سراغ یوسف خویش از نسیم پیرهن گیرم
بیا وز هجر زین بیشم مکش اندیشه کن زآندم
که دامان تو در محشر من خونین کفن گیرم
ز حسرت بی‌رخت چون مردگانم جسم بی‌جانی
چه باشد غیر از این دور از تو آرامی که من گیرم
ز کف دامان وصلش دادم و مشتاق جا دارد
که تا روز جزا انگشت حسرت در دهن گیرم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تو در غربت من آرام از غمت چون در وطن گیرم
مگر میرم ز هجران تو و جا در کفن گیرم
هوش مصنوعی: در دوری تو، من با غم تو آرام هستم گویی که در وطن هستم. مگر اینکه به دلیل فراق تو جانم را از دست بدهم و در تابوت جا بگیرم.
از آن گمگشته ناید قاصدی هرگز مگر گاهی
سراغ یوسف خویش از نسیم پیرهن گیرم
هوش مصنوعی: هرگز پیامبری از آن گم‌شده نخواهد آمد، مگر اینکه گاهی از نسیم پیراهن یوسف خود خبری بگیرم.
بیا وز هجر زین بیشم مکش اندیشه کن زآندم
که دامان تو در محشر من خونین کفن گیرم
هوش مصنوعی: بیا و از دوری من بیش از این فکر نکن، به یاد بیار آن لحظه‌ای که در روز قیامت، من با کفن خونین در دامن تو خواهم افتاد.
ز حسرت بی‌رخت چون مردگانم جسم بی‌جانی
چه باشد غیر از این دور از تو آرامی که من گیرم
هوش مصنوعی: از غم و حسرت نبودنت همچون مرده‌ای به سر می‌برم. جسم بی‌جانی ندارم و جز این دوری از تو هیچ آرامشی نصیبم نمی‌شود.
ز کف دامان وصلش دادم و مشتاق جا دارد
که تا روز جزا انگشت حسرت در دهن گیرم
هوش مصنوعی: من از زیبایی وصال او بهره‌مند شدم، اما این احساس شوق و اشتیاق در دلم باقی مانده است به طوری که تا روز قیامت، انگشت حسرت را به دندان بگذارم.