شمارهٔ ۲۱۴
نیامد بر لبم آهی ز سوز عشق تا بودم
سراپا سوختم اما بکس ظاهر نشد دودم
قدحپیما تو با اغیار دوش و تا سحر هر دم
من از حسرت ز خون دل چه ساغرها که پیمودم
سزد اشک ار بدامن بستر دیار از رخم اکنون
که صدره دامن پاکش بخون دیده آلودم
ز عمر کوتهم در آخر بزم فلک شمعی
که دیرم آسمان افروخت اما میکشد زودم
بس اینم کز خریداران یوسف طلعتی باشم
سر موئی ز سودای محبت نبود ارسودم
براه وعده بودم مضطرب عمری چو یار آمد
بپایش از نشاط افتادم و جان دادم آسودم
میفکن همچو نقش پابراهش از جفاروئی
که بر پای سگ کوی تو عمری از وفا سودم
ننالم گر به خفت راندی از بزمم از این نالم
که مقبول تو اغیار و من بدبخت مردودم
فغان از سرکشیهای تو ای سروسهی کاخر
برآمد جانم اما برنیامد از تو مقصودم
ندارم بهره از لطف عامت لیک جور تو
باین گز دیگران مخصوص من شد از تو خشنودم
نشد صاف می وصلت نصیبم هرگز و عمری
چه خونها کز غمت از پردهای چشم پالودم
نترسم از فنا مشتاق کز اعجاز عشق آمد
که صد ره گر شوم معدوم سازدباز موجودم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نیامد بر لبم آهی ز سوز عشق تا بودم
سراپا سوختم اما بکس ظاهر نشد دودم
هوش مصنوعی: عشق به شدت در وجودم شعلهور بود، اما هیچ وقت نتوانستم احساساتم را به زبانی بیان کنم. در حالی که تمام وجودم در آتش عشق میسوخت، هیچ نشانهای از آن بروز نکرد.
قدحپیما تو با اغیار دوش و تا سحر هر دم
من از حسرت ز خون دل چه ساغرها که پیمودم
هوش مصنوعی: تو شب گذشته با دیگران خوش گذراندی و تا dawn بیدار بودی، اما من از حسرت و درد دل شبها چه نوشیدنیها که به یاد تو سر کشیدم.
سزد اشک ار بدامن بستر دیار از رخم اکنون
که صدره دامن پاکش بخون دیده آلودم
هوش مصنوعی: اگر اشکهایم بر دامن بستر شهر بریزد، شایسته است؛ زیرا اکنون که دامن پاکش را با دیدگان آلودهام خونین کردهام.
ز عمر کوتهم در آخر بزم فلک شمعی
که دیرم آسمان افروخت اما میکشد زودم
هوش مصنوعی: برای مدت کوتاهی که در این دنیا زندگی کردهام، مانند شمعی هستم که آسمان (سرنوشت) به آرامی روشن کرد، اما اکنون به سرعت در حال خاموش شدن است.
بس اینم کز خریداران یوسف طلعتی باشم
سر موئی ز سودای محبت نبود ارسودم
هوش مصنوعی: من از میان خریداران یوسف، تنها به خاطر یک تار مو از عشق، به این حال و روز افتادهام و دلی شاد و آرام ندارم.
براه وعده بودم مضطرب عمری چو یار آمد
بپایش از نشاط افتادم و جان دادم آسودم
هوش مصنوعی: در انتظار وعدهای به شدت مضطرب بودم، اما وقتی که یارم آمد، از خوشحالی و شادی به حالتی آرام رسیدم و جانم را آرامش یافتم.
میفکن همچو نقش پابراهش از جفاروئی
که بر پای سگ کوی تو عمری از وفا سودم
هوش مصنوعی: به یاد نداشته باش که در کنار وفاداری به تو، آثار بدی را که از عشق در دل دارم، بیهوده از بین ببرم.
ننالم گر به خفت راندی از بزمم از این نالم
که مقبول تو اغیار و من بدبخت مردودم
هوش مصنوعی: اگر مرا از جمع خود برانی و به درد و فراق بگذاری، ناله و فریاد من به جایی نمیرسد. من از دست تو و دوریات رنج میبرم، در حالی که دیگران مورد محبت تو قرار میگیرند و من، بدبخت و طردشده، در عذاب هستم.
فغان از سرکشیهای تو ای سروسهی کاخر
برآمد جانم اما برنیامد از تو مقصودم
هوش مصنوعی: ای سرو زیبا، از نافرمانیها و سرکشیهای تو بسیار نالانم؛ جانم به لب رسیده است، اما نتیجهای که میخواستم از تو به دست نیامده.
ندارم بهره از لطف عامت لیک جور تو
باین گز دیگران مخصوص من شد از تو خشنودم
هوش مصنوعی: من از محبت عمومی تو بیبهرهام، اما بدرفتاری تو باعث شده است که کجرفتاریات فقط شامل حال من باشد. با این حال، من از تو راضیام.
نشد صاف می وصلت نصیبم هرگز و عمری
چه خونها کز غمت از پردهای چشم پالودم
هوش مصنوعی: هرگز نتوانستم به راحتی به وصال تو دست پیدا کنم و در طول عمرم چه خون دلها که از غم تو با چشمانم ریختم.
نترسم از فنا مشتاق کز اعجاز عشق آمد
که صد ره گر شوم معدوم سازدباز موجودم
هوش مصنوعی: از فنا و نابودی نمیترسم، چرا که عشق قدرتی شگفتانگیز دارد. حتی اگر صد بار هم نابود شوم، باز هم به وجودم برمیگرداند.