گنجور

شمارهٔ ۲۱۰

به کویش می‌رود گاهی ز من آهی نمی‌دانم
به او می‌گوید آهم حال من گاهی نمی‌دانم
ز مهر و مه نباشم چون یادت روز و شب فارغ
تو را میدانم و بس مهری و ماهی نمی‌دانم
سر اخلاص چون از آستان عشق بردارم
که در عالم جز این درگاه درگاهی نمی‌دانم
بهر چاهیست دایم یوسفی اما فتد روزی
گذار کاردانی بر سر چاهی نمی‌دانم
مگر از کفر و دینم وارهاند جذبه عشقی
وگرنه جز ره دیر و حرم راهی نمی‌دانم
به جرم عشق دانم ریزیم خون عاقبت اما
به چشمت این گنه کوهی است یا کاهی نمی‌دانم
سزد کز مهوشان مشتاق گردم بنده آن مه
که امروز این سپه را غیر او شاهی نمی‌دانم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به کویش می‌رود گاهی ز من آهی نمی‌دانم
به او می‌گوید آهم حال من گاهی نمی‌دانم
هوش مصنوعی: گاهی احساساتی از دل من به سوی کوی او می‌تازد، اما نمی‌دانم آیا او از این آه‌های من باخبر است و آیا می‌داند که حال من در چه وضعیتی است؟ گاهی حالم را نمی‌فهمم.
ز مهر و مه نباشم چون یادت روز و شب فارغ
تو را میدانم و بس مهری و ماهی نمی‌دانم
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق و زیبایی تو نیستم و متوجه هستم که فقط تو را در روز و شب به یاد می‌آورم و هیچ چیز دیگری برای من اهمیت ندارد. نه عشق و نه زیبایی، برایم معنایی ندارد.
سر اخلاص چون از آستان عشق بردارم
که در عالم جز این درگاه درگاهی نمی‌دانم
هوش مصنوعی: وقتی که از درگاه عشق خالصانه خود را دور کنم، هیچ درگاهی در این دنیا نمی‌شناسم.
بهر چاهیست دایم یوسفی اما فتد روزی
گذار کاردانی بر سر چاهی نمی‌دانم
هوش مصنوعی: هر چاهی همیشه یوسف خاص خود را دارد، اما روزی ممکن است کسی با دانایی بر سر آن چاه بیفتد که ندانم کیست.
مگر از کفر و دینم وارهاند جذبه عشقی
وگرنه جز ره دیر و حرم راهی نمی‌دانم
هوش مصنوعی: مگر اینکه عشق مرا از شک و تردید در دین و کفر نجات دهد، وگرنه جز راهی برای پرستش و معبود، راه دیگری نمی‌شناسم.
به جرم عشق دانم ریزیم خون عاقبت اما
به چشمت این گنه کوهی است یا کاهی نمی‌دانم
هوش مصنوعی: به خاطر عشق می‌دانم که در نهایت خونم را خواهند ریخت، اما برای چشمان تو این گناه کوچک به چشم می‌آید؛ نمی‌دانم آیا همچون کوهی بزرگ است یا فقط مانند کاهی خُرد و ناچیز.
سزد کز مهوشان مشتاق گردم بنده آن مه
که امروز این سپه را غیر او شاهی نمی‌دانم
هوش مصنوعی: شایسته است که من به زیبایی‌های او علاقه‌مند شوم و بنده کسی باشم که امروز جز او هیچ سلطانی را نمی‌شناسم.