شمارهٔ ۲۱
دل داد دامن از کف تا زلف یار خود را
هم روز ما سیه کرد هم روزگار خود را
چون صید دیده صیاد گیرد دلم تپیدن
هرجا که بینم از دور عاشق شکار خود را
کس برنداشت هرگز چون نقش پا ز خاکم
بر باد دادم آخر مشت غبار خود را
از سوز دل چنانم سرگرم در ته خاک
کز آه بر فروزم شمع مزار خود را
این بار از فراقت بیرون نمیبرد جان
مشتاق یافت ز آغاز انجام کار خود را
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دل داد دامن از کف تا زلف یار خود را
هم روز ما سیه کرد هم روزگار خود را
هوش مصنوعی: دل را با خود برای رسیدن به معشوق همراه کرد، اما این عشق هم روزگار خودش را ناخوشحال کرد و هم روزهای محبوبش را تاریک ساخت.
چون صید دیده صیاد گیرد دلم تپیدن
هرجا که بینم از دور عاشق شکار خود را
هوش مصنوعی: زمانی که شکارچی به صید خود نگاه میکند، دل من نیز مانند یک شکار، به شدت میتپد. هر جایی که عاشق خود را از دور ببینم، این احساس در من بیدار میشود.
کس برنداشت هرگز چون نقش پا ز خاکم
بر باد دادم آخر مشت غبار خود را
هوش مصنوعی: هیچکس مانند من، اثر و نشانهام را از خاک برنمیدارد. در نهایت، دست خود را که پر از گرد و غبار است، به باد دادهام.
از سوز دل چنانم سرگرم در ته خاک
کز آه بر فروزم شمع مزار خود را
هوش مصنوعی: از درد دل چنان غمگین هستم که انگار در زیر خاک مدفون شدهام، به گونهای که از شدت آه و اندوه، میتوانم شمع آرامش خود را روشن کنم.
این بار از فراقت بیرون نمیبرد جان
مشتاق یافت ز آغاز انجام کار خود را
هوش مصنوعی: این بار از دوری تو جان مشتاق نمیتواند جدا شود؛ او از همان ابتدا فهمید که چه سرنوشتی در انتظارش است.