شمارهٔ ۲۰۳
از تف هجران او هرگز نیاسودم چو شمع
داشتم آتش به سر زین داغ تا بودم چو شمع
اینکه در امید و بیم از هجر و وصلش ماندهام
روشنست از خندههای گریهآلودم چو شمع
نبودم روز و شبی قسمت نشاط بزم وصل
شام اگر مقبول محفل صبح مردودم چو شمع
غیر ازین چیدم چه گل از آتش سودای عشق
کآخر از سر تا به پا زین داغ فرسودم چو شمع
کو اجل تا وارهم از آتش سودای عشق
تا به کی برخیزد از سر دمبهدم دودم چو شمع
زنده نگذارد غمت چون بیشم از یک شب چه فرق
صرصر هجران کشد گر دیر گر زودم چو شمع
هر قدر مشتاق از تن در شب هجران یار
کاستم بر اشک و آه خویش افزودم چو شمع
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از تف هجران او هرگز نیاسودم چو شمع
داشتم آتش به سر زین داغ تا بودم چو شمع
هوش مصنوعی: هرگز نتوانستم از درد جدایی او رهایی یابم. مانند شمعی هستم که همیشه با آتش درونی خود میسوزد و تا زندهام، این عذاب را تحمل میکنم.
اینکه در امید و بیم از هجر و وصلش ماندهام
روشنست از خندههای گریهآلودم چو شمع
هوش مصنوعی: من در حالی که هم از جدایی و هم از وصالش نگرانم، به وضوح از لبخندهای غمآلودم پیداست که مانند شمع میسوزم.
نبودم روز و شبی قسمت نشاط بزم وصل
شام اگر مقبول محفل صبح مردودم چو شمع
هوش مصنوعی: من در هیچ روز و شبی خوشبختی و لذت وصالی را تجربه نکردم. شب هنگام، در جمع دوستانم مورد قبول بودم، اما در صبح، همچون شمعی که نورش خاموش میشود، به کارم نیامد و به فراموشی سپرده شدم.
غیر ازین چیدم چه گل از آتش سودای عشق
کآخر از سر تا به پا زین داغ فرسودم چو شمع
هوش مصنوعی: جز این که از آتش محبت، گلهایی را چیدهام، چه حکایتی دارم که در اثر این عشق، به طور کامل مثل شمع، در حال ذوب شدن و سوختن هستم.
کو اجل تا وارهم از آتش سودای عشق
تا به کی برخیزد از سر دمبهدم دودم چو شمع
هوش مصنوعی: گویی مرگ بر من نازل شده تا از آتش عاشقانهام فرار کنم، تا چه زمانی باید از هر لحظهای برخواهم و مانند شمعی که دود میکند، در سوختن و رنج کشیدن بگذرانم؟
زنده نگذارد غمت چون بیشم از یک شب چه فرق
صرصر هجران کشد گر دیر گر زودم چو شمع
هوش مصنوعی: غم تو چنان مرا در خود میسوزاند که حتی شب را هم زنده نمیگذارد. چه فرقی دارد که دوری و جدایی کِی به سر برسد، چون من مانند شمعی هستم که با هر لحظهای که میگذرد ذرهذره آب میشود.
هر قدر مشتاق از تن در شب هجران یار
کاستم بر اشک و آه خویش افزودم چو شمع
هوش مصنوعی: هرچقدر که از دوری معشوق ناراحت و دلشکسته بودم، به همان اندازه بر تعداد اشکها و نالههایم مانند شمع افزوده میشد.