گنجور

شمارهٔ ۱۹۲

می‌کشم جوری از آن نرگس فتان که مپرس
می‌خورم خونی از آن غنچه خندان که مپرس
آه از محنت هجر تو که حالی دارم
روز وصل تو بیاد شب هجران که مپرس
کرده پابست قفس الفت صیاد مرا
ورنه هست آنقدرم ذوق گلستان که مپرس
گفتمش صبر ز بیداد تو ورزم تا کی
گفت اگر هست ترا حوصله چندان که مپرس
حذر از شعله آهی که برآید ز دلم
آتشی هست درین سوخته پنهان که مپرس
ز آنچه از تیر تو باشد به دلم پرسیدی
آنقدر بر سر هم ریخته پیکان که مپرس
مگر آورد صبا نکهت زلفت کامشب
حال مشتاق به حدی‌ست پریشان که مپرس

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

می‌کشم جوری از آن نرگس فتان که مپرس
می‌خورم خونی از آن غنچه خندان که مپرس
هوش مصنوعی: من به طرز خاصی از زیبایی آن چشم‌های فریبنده می‌کشم که نمی‌توانی حتی بپرسی. به گونه‌ای عمیق از احساسات و دلنشینی آن گلوله‌های خندان بهره‌برداری می‌کنم که اصلاً نیازی به سوال کردن نیست.
آه از محنت هجر تو که حالی دارم
روز وصل تو بیاد شب هجران که مپرس
هوش مصنوعی: از درد و رنج جدایی تو به شدت آه می‌کشم، طوری که در زمان وصال تو تنها به یاد شب جدایی‌ام هستم و حال روحی‌ام را نمی‌توانی بپرسی.
کرده پابست قفس الفت صیاد مرا
ورنه هست آنقدرم ذوق گلستان که مپرس
هوش مصنوعی: من به دام عاشقانه‌های صیاد افتاده‌ام و به خاطر این عشق، آزاد نیستم. اگرچه در دلم شوق و حال و هوای باغ و گلستان به اندازه‌ای هست که نمی‌توانی حتی تصور کنی.
گفتمش صبر ز بیداد تو ورزم تا کی
گفت اگر هست ترا حوصله چندان که مپرس
هوش مصنوعی: به او گفتم: من برای تحمل بیدادی که به من می‌کنی، تا کی می‌توانم صبر کنم؟ او پاسخ داد: اگر صبر و حوصله‌ات چنین زیاد است، بهتر است که از این بیشتر نپرسی.
حذر از شعله آهی که برآید ز دلم
آتشی هست درین سوخته پنهان که مپرس
هوش مصنوعی: مواظب باش که آهی که از دل من برمی‌خیزد، حاوی شعله‌ای است. در این سوختگی، آتشی پنهان وجود دارد که نباید در مورد آن سوال کنی.
ز آنچه از تیر تو باشد به دلم پرسیدی
آنقدر بر سر هم ریخته پیکان که مپرس
هوش مصنوعی: از آنچه که تیر محبت تو در دلم راجع به‌اش سؤال کردی، بدان که آن‌قدر تیر و پیکان در دل به هم ریخته است که نیازی به سؤال نیست.
مگر آورد صبا نکهت زلفت کامشب
حال مشتاق به حدی‌ست پریشان که مپرس
هوش مصنوعی: امشب بوی خوش زلفت را نسیم آورد، و حال عاشق به قدری آشفته است که نمی‌توانی از او سوال کنی.