شمارهٔ ۱۸۷
جادربر من کرده نگاری نه و هرگز
در دامن من افتاده شکاری نه و هرگز
خرم دل ما گشته ز یاری و نه و هرگز
بوداست درین باغ بهاری نه و هرمگز
گفتی که در آغوش تو جا کرده درین باغ
شمشاد قدی لاله عذاری نه و هرگز
اشکم که برآورده هزار آینه از زنگ
از خاطر من شسته غباری نه و هرگز
اندیشه ز سوز دل ما سوختگان چیست
از آتش ما جسته شراری نه و هرگز
تیری بود آهم که درین دشت پر از صید
رنگین شده از خون شکاری نه و هرگز
جائی به از اقلیم عدم نیست که آنجا
یاری شود آزرده ز یاری نه و هرگز
در کوی محبت که روا نیست تظلم
در دامنی آویخته خاری نه و هرگز
مست از می عشقی شده مشتاق که آرد
مستیش ز دنبال خماری نه و هرگز
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جادربر من کرده نگاری نه و هرگز
در دامن من افتاده شکاری نه و هرگز
هوش مصنوعی: عشقی در دل من اثر کرده، اما هیچگاه بر دامن من نیفتاده است.
خرم دل ما گشته ز یاری و نه و هرگز
بوداست درین باغ بهاری نه و هرمگز
هوش مصنوعی: دل ما از همراهی یار شاد و خرم شده و این شادی هرگز از این باغ بهاری کم نخواهد شد.
گفتی که در آغوش تو جا کرده درین باغ
شمشاد قدی لاله عذاری نه و هرگز
هوش مصنوعی: گفتی که در آغوش تو، در این باغ، شمشادی وجود دارد و قد لالهای همچون عذاری در آن جا گرفته است و این هرگز تغییر نخواهد کرد.
اشکم که برآورده هزار آینه از زنگ
از خاطر من شسته غباری نه و هرگز
هوش مصنوعی: اشک من که مانند هزار آینه، زنگار را از روی آنها پاک کرده است، هیچ غباری را از ذهن من پاک نکرده و هرگز نخواهد کرد.
اندیشه ز سوز دل ما سوختگان چیست
از آتش ما جسته شراری نه و هرگز
هوش مصنوعی: فکر نکنید که اندیشه ما سوختگان از سوز دلمان است؛ چرا که آتش ما شعلهای نبوده که بتواند به کسی آسیب برساند.
تیری بود آهم که درین دشت پر از صید
رنگین شده از خون شکاری نه و هرگز
هوش مصنوعی: آه من مانند تیری است که در این دشت پر از شکاریها، رنگین و غرق در خون است، اما هیچگاه به هدف نمیرسد.
جائی به از اقلیم عدم نیست که آنجا
یاری شود آزرده ز یاری نه و هرگز
هوش مصنوعی: هیچ جایی بهتر از دنیای وجود نیست، جایی که در آن میتوان به کسانی که از بیمساعدتی رنج میبرند کمک کرد و هرگز چنین فرصتی از دست نرود.
در کوی محبت که روا نیست تظلم
در دامنی آویخته خاری نه و هرگز
هوش مصنوعی: در محله عشق، شکایت جایی ندارد. در دامن این محله، هیچ خاری نیست و هرگز نخواهد بود.
مست از می عشقی شده مشتاق که آرد
مستیش ز دنبال خماری نه و هرگز
هوش مصنوعی: مست عشق شده و بسیار مشتاق است که شور و حالش را نه تنها فراموش نکند، بلکه هیچ گاه از این حالت سرمستی فاصله نگیرد.