شمارهٔ ۱۶
کاش بیرون فتد از سینه دل زار مرا
کشت نالیدن این مرغ گرفتار مرا
بیبقا شادی وصل تو و دانم که ز پی
آرد این خنده کم گریه بسیار مرا
چه شد ار داد بهصدرنگ گل آن گلبن ناز
که ازو نیست بجز دامن پرخار مرا
منم از رونق جنس هنر آفت زدهای
که زد آتش بدکان گرمی بازار مرا
گومبر جانب گلشن قفسم را صیاد
بس بود نالهای از حسرت گلزار مرا
نرود تیرگی از بخت بکوشش گو باد
روز روشن دگر آنرا و شب تار مرا
آنکه آخر بصد افسانه بخوابم میکرد
ساخت از خواب عدم بهر چه بیدار مرا
گو طبیبم نکند چاره مریض عشقم
که دلخسته بود خوش تن بیمار مرا
نیست گویائیم از خویش چو طوطی مشتاق
این سخنهاست از آن آینه رخسار مرا
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کاش بیرون فتد از سینه دل زار مرا
کشت نالیدن این مرغ گرفتار مرا
هوش مصنوعی: کاش که درد و رنجی که در دلم دارم، از وجودم بیرون بیاید؛ زیرا این نالههای دلbroken و بینوا، مرا کشت و به شدت آزار میدهد.
بیبقا شادی وصل تو و دانم که ز پی
آرد این خنده کم گریه بسیار مرا
هوش مصنوعی: شادی و خوشی ناشی از وصال تو پایدار نیست و میدانم که این خنده، در پیاش غم و گریههای زیادی برایم به همراه خواهد داشت.
چه شد ار داد بهصدرنگ گل آن گلبن ناز
که ازو نیست بجز دامن پرخار مرا
هوش مصنوعی: چه اهمیتی دارد اگر گل آن باغ زیبا به من توجهی نکند، زیرا جز دامن پر از خار، چیزی از آن باغ نصیبم نشده است.
منم از رونق جنس هنر آفت زدهای
که زد آتش بدکان گرمی بازار مرا
هوش مصنوعی: من انسانی هستم که به خاطر هنر خود دچار آسیب و خطر شدهام، مثل فروخته شدن در بازار غمانگیزی که آتش هنوز هم سایهاش بر سرم سنگینی میکند.
گومبر جانب گلشن قفسم را صیاد
بس بود نالهای از حسرت گلزار مرا
هوش مصنوعی: در لابهلای باغ، قفسم برای صیاد کافی است، تنها یک ناله از آرزوهایم برای گلزار من کافی است.
نرود تیرگی از بخت بکوشش گو باد
روز روشن دگر آنرا و شب تار مرا
هوش مصنوعی: بخت من همیشه تاریک است و با تلاش و کوشش، ای باد، امید دارم که روزی روشن بیاید که تاریکی شب من را برطرف کند.
آنکه آخر بصد افسانه بخوابم میکرد
ساخت از خواب عدم بهر چه بیدار مرا
هوش مصنوعی: آن کسی که با قصهها و افسانهها من را به خواب میبرد، اکنون چرا من را از خواب عدم بیدار کرده است؟
گو طبیبم نکند چاره مریض عشقم
که دلخسته بود خوش تن بیمار مرا
هوش مصنوعی: اگرچه من پزشکم، اما نمیتوانم برای درد عشقم راهحلی پیدا کنم. دل من که خسته است، به سراغ این بیمار خوشطبع میآید.
نیست گویائیم از خویش چو طوطی مشتاق
این سخنهاست از آن آینه رخسار مرا
هوش مصنوعی: من مانند طوطی از خودم سخن نمیگویم، بلکه به خاطر اینکه آینهی صورتام مرا به صحبت وا میدارد، به این سخنان روی آوردهام.