گنجور

شمارهٔ ۴ - در مدح حضرت خاتم‌الانبیا محمد(ص)

محفل افروز جهان باز در ایوان حمل
علم شعشعه افراخت چو زرین مشعل
وقت آن شد که حریفان بگلستان آیند
چون گل و غنچه قدح در کف و مینا به بغل
شب مرغان چمن را سحر آمد که چمن
از گل و لاله برافروخت چراغ و مشعل
شد از آن باده که در ساغرشان ریخت بهار
چشم رندان قدح نوش چو نرگس اشهل
بهر تسخیر پریزاد گل و لاله زمین
کرده از دایره چرخ مکان در مندل
زورق محنت و اندوه فرو رفت به گل
کشتی خوشدلی و عیش برآمد زوحل
لاله پوشید بهر کوه لباس اطلس
سبزه گسترد بهر بادیه فرش مخمل
کام‌ها بسکه پر از شهد طرف شد چه عجب
نیش هم نوش شود دردم زنبور عسل
شد ز پرواز دم ابر بهاران صافی
هر کف خاک چو آئینه تار از صیقل
موسم مستی و عشرت شد و کردند مقام
با دل شاد تر از خاطر ارباب دول
سبز نوشان همه چون سرو به پیرامن جوی
باده نوشان همه چون سبزه بگر منهل
رندو میخواره و بلبل گره خاموشی
از لب خویش گشودند در انشای غزل
آن به توصیف خرابات بوجه احسن
این بتعریف گلستان بطریق اجمل
دهر خوش خرمی داشت به طالع کامسال
رفت تا باد بهاری وزد افشاند اول
لاله در دامن کهسار ز اخگر صدکوه
ژاله در ساحت گلزار ز گوهر صد تل
شد هوا بسکه ملایم زدم ابر بهار
چه عجب کز اثر نرمی او گردد حل
عقدهای دل عشاق که مانند صدف
بود از سختی طالع همه مالاینحل
شد محلی بحلل باغ و گل و لاله شدند
هر دو مشغول باین مشغله از هر مشغل
آن به تهلیل حلی بند جهان جل جلال
این بتسبیح خداوند جهان عزوجل
می بخور خوش بزی امروز که میخواران را
شیشه باده بگلزار بر آمد ز بغل
حال آن به که تو هم باده‌خوری و نخوری
بیش از این عصه ماضی و غم مستقبل
لاله با این همه رنگ و همه آب و همه تاب
که چوآتش علم افراخت ببالای کتل
هست بیقدرتر از ذره اگر بر سر کوه
بعد از این مهر جهانتاب فروزد مشعل
شاهد باغ بدینگونه که آراسته کرد
خویشتن را ز گل و لاله و نسرین بحلل
چه عجب دیده یک بین ز خدا خواهد اگر
شود از بهر تماشای گلستان احول
جلوه‌گر شد بنظرها ز دم گرم بهار
ز اخگر لاله و گل همچو فروزان مشعل
چه نشیب و چه فراز و چه بیابان و چه کوه
چه زمین و چه زمان و چه مکان و چه محل
خواست نقاش قضا وصف چمن را بندد
نقش بر صفحه ایام قدر گفت اول
چرخ در کاسه فیروزه‌ای خویش کند
بسر انگشت زر مهر درخشان را حل
در میان تیرگی و آئینه و گلشن را
دوری افتاد بدانگونه که گردون بمثل
میسزد گوید اگر نیست ز یکدیگرشان
این قدر فاصله شام ابد صبح ازل
بسکه رفت از دم جان‌بخش نسیم گلشن
علت از جسم جهان همچو غش از سیم دغل
بی‌مسیحا همه رستند مریضان ز امراض
بی‌مداوا همه جستند علیلان ز علل
گر بتعریف چمن خیل سخن‌پردازان
پایه نظم رسانند باعلی ز اسفل
وصف گلزار بدان‌گونه که باید چه عجب
که مفصل نشود گفته و ماند مجمل
شهر تنگ است برندان قدح نوش چسان
سر بصحرا نگذارند به آوازه جل
گرشد از فیض نم ابر بهاری امروز
چون درودشت پر از لاله و گل کوه و کتل
گاه و بیگاه ز بس غلغله در چرخ افکند
بانگ مرغ چمن و قهقهه کبک جبل
نبود ار دردسرش بهر چه گردون ز شفق
صبح و شام اینهمه بر ناصیه مالد صندل
بسکه در دامن چرخ اشک فشانند نجوم
که زمینشان نبود بهر چه امروز محل
در ریاض فلک از سیم سرشک انجمن
میکند کاه‌کشان جلوه سیمین جدول
بلبل مست که گلشن ز نوایش پرشور
شد بدانگونه که از قهقه کبک جبل
نکند جان بتن مرده چرا نغمه او
که بود زمزمه‌اش نعت نبی مرسل
خسرو کشور لولاک محمد(ص) که نهاد
ایزدش تاج رسالت بسر از روز ازل
پادشاه مدنی شاهسوار مکی
راسخ دین مبین ناسخ ادیان و ملل
خواهد ار خانه پرشور جهان رازایش
که شود چون دل بی‌وسوسه خالی ز خلل
در ره حکم قدر پای قضا لنگ شود
بر سر امر قضا دست قدر گردد شل
نور او را نه بدایت نه نهایت باشد
که بود نور خداوند جهان عزوجل
ز اولش هیچ مپرس آنچه ندارد آخر
زآخرش هیچ مگو آنچه ندارد اول
از غلامان در او که بود پایه شأن
از علو طعنه زن پایه شاهان اجل
کرسی جاه سیه چرده غلامی باشد
هفتمین قبه که باشد ز ازل جای زحل
ای دلت آینه شاهد یکتای ازل
هرکه جویای خداگشت ترا جست اول
بود ظلمتگده محفل عالم زان پیش
که شود مهر جهانتاب تو سرگرم عمل
ناگهان نور تو از غیب درخشید و زدود
زنگ از آئینه تاریک جهان چون صیقل
شب معراج که بهر قدمت خلوت دوست
همچو فردوس برین گشت مزین بحلل
آنچه در پرده اسرار نهان بود ایزد
گفت در گوشت الی آخره من اول
انبیا را که ببرج شرف افراخته شد
علم شعشعه چون مهر در ایوان حمل
همه نورند ولی نسبتشان هست بتو
نسبت ذره و خورشید و چراغ و مشعل
سرکوی تو بهشت است که یابند در او
عاشقان چاشنی صحبت معشوق ازل
نه بهشتی که برای دل زاهد آنجا
جوئی از شیر روان باشد و جوئی ز عسل
چیست جز حاصل بیحاصل اعدای ترا
حاصل از مزرع ایام که این قوم دغل
در همه عمر محالست که گیرند و خورند
گل ز گلزار امید و ثمر از باغ امل
تاج و تخت جم و کی پیش گدایان تو چیست
کاندران خطه که سلطان توئی ای میراجل
نکند در نظر همت موران حقیر
خرمن هر دو جهان جلوه مشتی خردل
برنیاید ز کسی وصف سخای تو که هست
ای تو در جود ز صد حاتم طائی اکمل
وقت احسان تو یک قطره چه دریا چه غدیر
گاه انعام تو یک ذره چه اکثر چه اقل
دانی از مصلحت کار که کردند بهم
سربسر تلخی و شیرینی ایام بدل
تا قیامت عجبی نیست که یابد هر کام
طعم حنظل ز شکر طعم شکر از حنظل
خواهد ار لطف تو از لشکر یاجوج فنا
در جهان سد بقا را نرسد هیچ خلل
به کمانخانه هم از نیمه ره برگردد
ناو کی گر جهد از شست کماندار اجل
پی تبدیل هم آید به نشیب و بفراز
گر رود حکم تو در باغ جهان چون جدول
چه عجب در ره پرپست و بلند گیتی
که هر اسفل شود اعلی و هر اعلی اسفل
دست لطف ار نکنی بهر شفاعت بیرون
ز آستین روز جزا نزد خداوند ازل
زاهد از زهد نه بیند برو عابد ز صلاح
عالم از علم نچیند گل و عامل ز عمل
هرکه بر گیردش از خاک مذلت لطفست
ای بامداد تو وارسته ذلیلان ز ذلل
در دم از رفعت اقبال زند چون گیوان
رایت شوکت و شان بر سر این هفت کتل
نیست ممکن که ز دور فلک و سیر نجوم
کار آسودگی خصم تو باید فیصل
مگرش خار اجل پنجه زند در دامن
مگرش نیشتر مرگ گشاید اکحل
بهر آسایش ابنای زمان گر خواهی
که شود منتظم اوضاع جهان مختل
گردد این عرصه که هرگز نبود پرآشوب
هم پر از صلح و صفا هم تهی از جنگ و جدل
دیده و خوانده‌ام از دفتر ارباب سخن
چه حدیث نو و چه کهنه و چه مستعمل
زآن میان خاصه نعت تو بود نکهت فیض
ندهد رایحه لاله و گل فوم و بصل
من که باشم خود وانگاه چه باشد سخنم
تا شوم مدح‌سراحی تو باین لیت و لعل
که بوادی ثنای تو صد افلاطون را
پای اندیشه بود با همه سرعت ارجل
سرو را تاج ورا دادستان داد گرا
که شود حل ز تو هر عقده مالاینحل
منم آن سوخته کز آتش آهم هر دم
میکشد سر بفلک دود چه دود مشعل
دود آهم نرود چون سوی گردون که پر است
زاخگر داغ دلم همچو فروزان منقل
نیزه‌ای بسکه از آهم بکف هر کوکب
شب نماید ز فلک همچو علم از سرتل
هیچ فرقش نگذارد ز سماک رامح
دیده هر که فتد سوی سماک اعزل
روزگاریست که از سیل غم و دور سپهر
در ثنای طرب و عشرتم افکنده خلل
این جفا پیشه که هست از پی استیصالم
مپسند اینکه جفایش کندم مستأصل
بستان دادم ازو اول و آنگاه بده
کامهای دلم از لطف بوجهی اجمل
وقت آنستکه مشتاق کنی آرایش
گوش خویش از گهر نکته ماقل و دل
بیش از این نیست روا طول سخن کین رشته
بسی از رشته طول امل آمد اطول
روی آلوده به خاک در او رو سویش
کن دگر باره بعنوان خطاب و اول
همه تن گریه و زاری شو و آنگاه برآر
زآستین بهر دعا دست که تنگست محل
دشمنت را که درین میکده از شیشه چرخ
نیست در جام روا غیر می تلخ اجل
تا فلک را مه و مهرند دو چشم نگران
آسمان کج نگرد جانب او چون احول
دوستدار تو که در گلشن گیتی گردد
از گل مهر تو لبریز دلش جیب و بغل
زآستان تو که باشد ز فلک بالاتر
هر زمان آیه لطفی شود او را منزل

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

محفل افروز جهان باز در ایوان حمل
علم شعشعه افراخت چو زرین مشعل
هوش مصنوعی: جهان همچون محفل روشنی است و در آن، علم و دانش مانند مشعلی طلایی در حال درخشیدن است.
وقت آن شد که حریفان بگلستان آیند
چون گل و غنچه قدح در کف و مینا به بغل
هوش مصنوعی: زمان آن فرا رسیده که دوستان و هم‌نفس‌ها به باغ گل بیایند، همان‌طور که گل و غنچه در کنار هم هستند. هر کدام با جامی در دست و ظرفی پر از شراب.
شب مرغان چمن را سحر آمد که چمن
از گل و لاله برافروخت چراغ و مشعل
هوش مصنوعی: در صبحگاهی که به dawn نزدیک می‌شود، پرندگان باغ و چمن به نشاط و زندگی می‌آیند، چرا که چمن با گل‌ها و لاله‌های زیبا روشن و درخشان شده است.
شد از آن باده که در ساغرشان ریخت بهار
چشم رندان قدح نوش چو نرگس اشهل
هوش مصنوعی: بر اثر آن باده‌ای که درجام آنان ریخته شد، بهاری در چشمان زاهدان جوانه زد و آنان مانند نرگس‌های خوشبو، شراب نوشیدند.
بهر تسخیر پریزاد گل و لاله زمین
کرده از دایره چرخ مکان در مندل
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن زیبایی‌های طبیعی چون گل و لاله، انسان از دایره‌ محدودیت‌های زمان و مکان فراتر رفته و به سعی و تلاش پرداخته است.
زورق محنت و اندوه فرو رفت به گل
کشتی خوشدلی و عیش برآمد زوحل
هوش مصنوعی: قایق سختی و اندوه به گل نشسته، اما کشتی خوشحالی و سعادت به سطح آب رسیده است.
لاله پوشید بهر کوه لباس اطلس
سبزه گسترد بهر بادیه فرش مخمل
هوش مصنوعی: گل لاله به خاطر کوه لباس زیبا و نرم پوشیده است و دشت به خاطر بیابان فرشی از مخمل را گسترده است.
کام‌ها بسکه پر از شهد طرف شد چه عجب
نیش هم نوش شود دردم زنبور عسل
هوش مصنوعی: خواسته‌ها و آرزوها به قدری شیرین و لذت‌بخش شده‌اند که جای شگفتی نیست اگر حتی درد و رنج من هم به اندازه شیرینی عسل شود.
شد ز پرواز دم ابر بهاران صافی
هر کف خاک چو آئینه تار از صیقل
هوش مصنوعی: با وزش نسیم بهار، ابرها کنار رفته و آسمان صاف شده است. هر تکه خاک مانند آئینه‌ای تمیز و براق به نظر می‌آید.
موسم مستی و عشرت شد و کردند مقام
با دل شاد تر از خاطر ارباب دول
هوش مصنوعی: زمان جشن و شادی فرارسیده و مردم با دل‌های شادتر از یاد و خاطره صاحب‌منصبان جشن می‌گیرند.
سبز نوشان همه چون سرو به پیرامن جوی
باده نوشان همه چون سبزه بگر منهل
هوش مصنوعی: همه نوشندگان سبز مانند درخت سرو در اطراف جوی، و همه کسانی که شراب می‌نوشند مانند چمن‌ها هستند.
رندو میخواره و بلبل گره خاموشی
از لب خویش گشودند در انشای غزل
هوش مصنوعی: یک عیاش و می‌نوشی و بلبل هم سکوتش را شکست و شروع به سرودن غزل کرد.
آن به توصیف خرابات بوجه احسن
این بتعریف گلستان بطریق اجمل
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و به شیوه‌ای دلنشین، به توصیف مکانی می‌پردازد که در آن زندگی و شادابی در کنار هم قرار دارند. این مکان به نوعی درخشان و پر از زیبایی است، به طوری که در وصف آن برترین‌ها به کار رفته‌اند و جلوه‌ای از بهشت را به تصویر می‌کشد.
دهر خوش خرمی داشت به طالع کامسال
رفت تا باد بهاری وزد افشاند اول
هوش مصنوعی: زمانی خوش و سرشار از شادابی و زندگی بود که به مدد مقدرات خوب، روزهای خوشی سپری می‌شد و به زودی باد بهاری می‌وزید و برکات خود را منتشر می‌کرد.
لاله در دامن کهسار ز اخگر صدکوه
ژاله در ساحت گلزار ز گوهر صد تل
هوش مصنوعی: در دامن کوه، لاله‌های زیبا و درخشان به رنگ سرخ جلوه‌گری می‌کنند و در باغ، گل‌ها همچون مرواریدهایی درخشان به نظر می‌رسند.
شد هوا بسکه ملایم زدم ابر بهار
چه عجب کز اثر نرمی او گردد حل
هوش مصنوعی: آب و هوا به شدت لطیف شده است، به طوری که با وزش نسیم بهاری، بادل در حال نرم شدن است و تاثیر این لطافت به خوبی قابل مشاهده است.
عقدهای دل عشاق که مانند صدف
بود از سختی طالع همه مالاینحل
هوش مصنوعی: عشق و محبت در دل عاشقان مانند صدفی است که به خاطر سختی سرنوشت، بسیار دشوار و پیچیده است.
شد محلی بحلل باغ و گل و لاله شدند
هر دو مشغول باین مشغله از هر مشغل
هوش مصنوعی: در یک مکان زیبا پر از باغ و گل و لاله، هر دو (باغ و گل و لاله) به فعالیت و سرگرمی خود مشغول شده‌اند و از هر چیزی که ممکن است موجب حواس‌پرتی شود، دور هستند.
آن به تهلیل حلی بند جهان جل جلال
این بتسبیح خداوند جهان عزوجل
هوش مصنوعی: این عبارت به مفهوم ستایش و تمجید از خداوند اشاره دارد. در آن بیان شده که تمامی جهان به برکت خداوند و بندگی او وجود دارد و همواره باید به یاد و ذکر او بود.
می بخور خوش بزی امروز که میخواران را
شیشه باده بگلزار بر آمد ز بغل
هوش مصنوعی: امروز از زندگی لذت ببر و نوشیدنی بنوش، چرا که شراب‌نوشان به باغ گل آمده‌اند و شادی را با خود آورده‌اند.
حال آن به که تو هم باده‌خوری و نخوری
بیش از این عصه ماضی و غم مستقبل
هوش مصنوعی: بهتر است که تو هم نوشیدنی بنوشی و از فکر کردن به گذشته و غم آینده دوری کنی.
لاله با این همه رنگ و همه آب و همه تاب
که چوآتش علم افراخت ببالای کتل
هوش مصنوعی: گل لاله با وجود تمام زیبایی‌ها و رنگ‌ها و لطافتش، مانند آتش دانشی است که بر فراز کوه‌ها فروزان شده است.
هست بیقدرتر از ذره اگر بر سر کوه
بعد از این مهر جهانتاب فروزد مشعل
هوش مصنوعی: هیچ چیزی به اندازه یک ذره بی‌ارزش نیست، حتی اگر بر بالای کوه، خورشید روشن شود و مشعلی را روشن کند.
شاهد باغ بدینگونه که آراسته کرد
خویشتن را ز گل و لاله و نسرین بحلل
هوش مصنوعی: معشوق در باغ با این زیبایی جلوه‌گری کرده است که خود را به صورت گل و لاله و نسرین زینت داده است.
چه عجب دیده یک بین ز خدا خواهد اگر
شود از بهر تماشای گلستان احول
هوش مصنوعی: عجیبه که یک انسان بینا از خدا بخواهد فقط برای تماشای گلستان بیاد.
جلوه‌گر شد بنظرها ز دم گرم بهار
ز اخگر لاله و گل همچو فروزان مشعل
هوش مصنوعی: با آمدن بهار و دماى دلپذیر آن، زیبایی و خوشبویی گل‌ها و لاله‌ها مانند شعله‌ای روشن در نظرها نمایان می‌شود.
چه نشیب و چه فراز و چه بیابان و چه کوه
چه زمین و چه زمان و چه مکان و چه محل
هوش مصنوعی: هرچند در زندگی با چالش‌ها و تغییرات مختلفی روبه‌رو می‌شویم، اما مهم نیست که در چه شرایطی هستیم؛ مکانی که در آن قرار داریم یا زمانی که در آن زندگی می‌کنیم، همگی بخشی از تجربه ما هستند.
خواست نقاش قضا وصف چمن را بندد
نقش بر صفحه ایام قدر گفت اول
هوش مصنوعی: نقاش سرنوشت تصمیم داشت تا توصیف چمن را بر بوم روزهای مهم بکشند و در ابتدا بیان کرد که...
چرخ در کاسه فیروزه‌ای خویش کند
بسر انگشت زر مهر درخشان را حل
هوش مصنوعی: چرخ در ظرف فیروزه‌ای خود، با انگشت زرینش، نگین درخشانی را در هم می‌پیچد.
در میان تیرگی و آئینه و گلشن را
دوری افتاد بدانگونه که گردون بمثل
هوش مصنوعی: در میان تاریکی و انعکاس آینه و باغ، فاصله‌ای افتاد که به گونه‌ای است که آسمان مانند آن شده است.
میسزد گوید اگر نیست ز یکدیگرشان
این قدر فاصله شام ابد صبح ازل
هوش مصنوعی: اگر بین دو نفر چنین فاصله‌ای وجود داشته باشد، پس باید حرفی برای گفتن باشد؛ چرا که فاصله‌ای به بزرگی فاصله شب ابدی و صبح ازل بینشان وجود دارد.
بسکه رفت از دم جان‌بخش نسیم گلشن
علت از جسم جهان همچو غش از سیم دغل
هوش مصنوعی: نسیم لطیف و جان‌بخش باغ به قدری روح‌افزا است که زیبایی و جذابیت آن باعث می‌شود تا انسان از دل و جان خود احساس شوق و نشاط کند، به گونه‌ای که آن را به غش و بی‌حالی ناشی از فریب و نیرنگ تشبیه می‌کند. در واقع، این نسیم، دل انسان را به وجد می‌آورد و از واقعیت‌های بی‌روح دور می‌کند.
بی‌مسیحا همه رستند مریضان ز امراض
بی‌مداوا همه جستند علیلان ز علل
هوش مصنوعی: در absence از یک نجات‌دهنده، تمامی بیماران از بیماری‌های غیرقابل درمان نجات یافته‌اند و کسانی که بیمار بودند، به دنبال علت‌های خود رفته‌اند.
گر بتعریف چمن خیل سخن‌پردازان
پایه نظم رسانند باعلی ز اسفل
هوش مصنوعی: اگر برای تعریف و توصیف چمن، گروهی از شاعران و سخن‌گویان به سخن بیفتند، به یقین هنر و زیبایی آن‌ها از پایین‌ترین سطح به قله‌ای بلند خواهد رسید.
وصف گلزار بدان‌گونه که باید چه عجب
که مفصل نشود گفته و ماند مجمل
هوش مصنوعی: توصیف و شرح زیبایی‌های باغ و گل‌ها به آن اندازه‌ای که باید، واقعاً عجیب است که نتوان آن را به‌طور کامل بیان کرد و تنها اشاره‌ای به آن باقی بماند.
شهر تنگ است برندان قدح نوش چسان
سر بصحرا نگذارند به آوازه جل
هوش مصنوعی: شهر شرایط دشواری دارد و مردم باید از آن فرار کنند. افرادی که مشروب می‌نوشند، چگونه می‌توانند در این وضعیت به صحرا بروند و آزادی را تجربه کنند؟
گرشد از فیض نم ابر بهاری امروز
چون درودشت پر از لاله و گل کوه و کتل
هوش مصنوعی: اگر امروز به برکت بارش‌های بهاری، زمین سبز و سرسبز شده باشد، به‌گونه‌ای که دشت‌ها پر از لاله و گل و کوه‌ها و تپه‌ها نیز سرزنده و جوانه‌زده‌اند.
گاه و بیگاه ز بس غلغله در چرخ افکند
بانگ مرغ چمن و قهقهه کبک جبل
هوش مصنوعی: گاهی اوقات به خاطر سر و صدای فراوان در آسمان، صدای پرنده ای از چمن و خنده کبک در کوه به گوش می‌رسد.
نبود ار دردسرش بهر چه گردون ز شفق
صبح و شام اینهمه بر ناصیه مالد صندل
هوش مصنوعی: اگر دردسر و مشکلاتی در زندگی نباشد، پس برای چه آسمان در آغاز و پایان روز این همه زحمت به خود می‌دهد و بر پیشانی مالد (کسی که مشخصاتش بر او نوشته شده) عطر صندل می‌پاشد؟
بسکه در دامن چرخ اشک فشانند نجوم
که زمینشان نبود بهر چه امروز محل
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای که ستارگان در زیر چرخ آسمان اشک ریخته‌اند، زمینشان برای امروز هیچ جایی ندارد.
در ریاض فلک از سیم سرشک انجمن
میکند کاه‌کشان جلوه سیمین جدول
هوش مصنوعی: در باغ‌های آسمان، باران‌های نقره‌ای بر زمین می‌بارند و زیبایی آن آب‌های درخشان را به نمایش می‌گذارند.
بلبل مست که گلشن ز نوایش پرشور
شد بدانگونه که از قهقه کبک جبل
هوش مصنوعی: بلبل سرمست به گونه‌ای آواز می‌خواند که باغ پر از شور و شوق می‌شود، همان‌طور که صدای خنده کبک در کوه‌ها بلند می‌شود.
نکند جان بتن مرده چرا نغمه او
که بود زمزمه‌اش نعت نبی مرسل
هوش مصنوعی: آیا ممکن است جان مرده‌ای به خاطر نغمه‌اش زنده شود؟ صدای او که در واقع مدح و وصف پیامبر فرستاده است.
خسرو کشور لولاک محمد(ص) که نهاد
ایزدش تاج رسالت بسر از روز ازل
هوش مصنوعی: شاه بزرگ و عظیم لولاک محمد (ص) که خداوند از آغاز خلق، تاج رسالت را بر سرش نهاد.
پادشاه مدنی شاهسوار مکی
راسخ دین مبین ناسخ ادیان و ملل
هوش مصنوعی: پادشاهی از مدینه، که با اقتدار و استقامت در دینِ روشن خود، همه‌ی ادیان و ملت‌ها را نسخ و تغییر می‌دهد.
خواهد ار خانه پرشور جهان رازایش
که شود چون دل بی‌وسوسه خالی ز خلل
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد به رازی از زندگی پی ببرد، باید مانند دل بی‌دغدغه و خالی از هرگونه تزلزل و اضطراب باشد.
در ره حکم قدر پای قضا لنگ شود
بر سر امر قضا دست قدر گردد شل
هوش مصنوعی: در مسیر تقدیر و سرنوشت، ممکن است قضا و سرنوشت به راحتی پیش نرود و در برخی مواقع آنچه که از قدر مقدر شده، به نتیجه نرسد یا تحت تأثیر موانع قرار گیرد. به عبارت دیگر، این اشاره به این دارد که گاهی سرنوشت به صورت خاصی رقم نمی‌خورد و شرایط می‌تواند بر آن تأثیر بگذارد.
نور او را نه بدایت نه نهایت باشد
که بود نور خداوند جهان عزوجل
هوش مصنوعی: نور او نه آغاز دارد و نه پایان، زیرا او نور خداوند جهان است.
ز اولش هیچ مپرس آنچه ندارد آخر
زآخرش هیچ مگو آنچه ندارد اول
هوش مصنوعی: در ابتدا و انتهای هر چیزی نباید به دنبال چیزی باشی که وجود ندارد. از آغازش چیزی نپرس که در انتها نیست و از انتهایش نیز چیزی نگویید که در ابتدا وجود ندارد.
از غلامان در او که بود پایه شأن
از علو طعنه زن پایه شاهان اجل
هوش مصنوعی: در میان خدمتکاران او، کسی است که مقامش به قدری والا است که به بزرگی و مقام شاهان طعنه می‌زند و علو و برتری‌اش از آن‌ها فراتر است.
کرسی جاه سیه چرده غلامی باشد
هفتمین قبه که باشد ز ازل جای زحل
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مقام و جاه و جلالی که در نظر بعضی افراد به نظر می‌رسد، در واقع می‌تواند به طور موقت و زودگذر باشد و هیچ ارزش واقعی نداشته باشد. قبه هفتم، که به زحل اشاره دارد، نماد ثبات و دوام است و نشان می‌دهد که تنها آنچه از ازل ثابت و پایدار است، ارزشمند است.
ای دلت آینه شاهد یکتای ازل
هرکه جویای خداگشت ترا جست اول
هوش مصنوعی: ای دل تو مانند یک آینه هستی که حقیقت یکتای ازل را نشان می‌دهد. هر کسی که به دنبال خدا باشد، نخست تو را خواهد جستجو کرد.
بود ظلمتگده محفل عالم زان پیش
که شود مهر جهانتاب تو سرگرم عمل
هوش مصنوعی: قبل از آنکه نور دل‌فروز تو عالم را روشن کند، این دنیا در تاریکی‌های خود غرق بود و مردم در کارها و مشغولیات خود گرفتار بودند.
ناگهان نور تو از غیب درخشید و زدود
زنگ از آئینه تاریک جهان چون صیقل
هوش مصنوعی: ناگهان نور تو به طور ناگهانی از دنیای غیب تابید و تاریکی و کدری این دنیای دنیا را مانند یک آینه پاک کرد.
شب معراج که بهر قدمت خلوت دوست
همچو فردوس برین گشت مزین بحلل
هوش مصنوعی: در شب معراج، که برای قدم زدن در کنار تو، فضای دوستیت مانند بهشتی آراسته شد.
آنچه در پرده اسرار نهان بود ایزد
گفت در گوشت الی آخره من اول
هوش مصنوعی: آنچه در پرده اسرار پنهان بود، خداوند به تو گفت و تو به آخرین مراحل آن رسیدی. من از ابتدا این مطلب را مطرح کردم.
انبیا را که ببرج شرف افراخته شد
علم شعشعه چون مهر در ایوان حمل
هوش مصنوعی: پیامبران را که بر فراز مقام رفیع خود قرار گرفتند، دانش و نورشان همچون خورشید در فضای اطرافشان درخشید.
همه نورند ولی نسبتشان هست بتو
نسبت ذره و خورشید و چراغ و مشعل
هوش مصنوعی: همه موجودات نورانی هستند، اما نسبت آن‌ها به تو مانند نسبت ذره‌ای به خورشید یا چراغی به مشعل است.
سرکوی تو بهشت است که یابند در او
عاشقان چاشنی صحبت معشوق ازل
هوش مصنوعی: کوچه‌ات بهشت است، جایی که عاشقان می‌توانند طعم گفت‌وگو با معشوق همیشگی‌شان را تجربه کنند.
نه بهشتی که برای دل زاهد آنجا
جوئی از شیر روان باشد و جوئی ز عسل
هوش مصنوعی: بهشت واقعی جایی نیست که زاهدان تنها به دنبال لذت‌های مادی مثل شیر و عسل باشند.
چیست جز حاصل بیحاصل اعدای ترا
حاصل از مزرع ایام که این قوم دغل
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آیا چیزی جز نتیجه‌ای بی‌فایده و بی‌ثمر از تلاش‌ها و زمان گذشته وجود دارد؟ این نتیجه به وسیلهٔ افرادی فریبکار به دست آمده است.
در همه عمر محالست که گیرند و خورند
گل ز گلزار امید و ثمر از باغ امل
هوش مصنوعی: در تمام عمر هرگز ممکن نیست که از گلزار امید، گلی بچینند یا از باغ آرزوها، ثمری بهره ببرند.
تاج و تخت جم و کی پیش گدایان تو چیست
کاندران خطه که سلطان توئی ای میراجل
هوش مصنوعی: تاج و تخت جمشید و کی، در برابر گدایان تو هیچ اهمیتی ندارد، زیرا در این سرزمین تو سلطانی از نوع خاص.
نکند در نظر همت موران حقیر
خرمن هر دو جهان جلوه مشتی خردل
هوش مصنوعی: شاید در نگاه افراد کم‌همت، ارزش و اهمیت دو جهان به اندازه‌ی یک مشت خردل ناچیز به شمار بیاید.
برنیاید ز کسی وصف سخای تو که هست
ای تو در جود ز صد حاتم طائی اکمل
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند به درستی و زیبایی بخشندگی تو را توصیف کند، زیرا بخشندگی تو از صد حاتم طائی نیز کامل‌تر است.
وقت احسان تو یک قطره چه دریا چه غدیر
گاه انعام تو یک ذره چه اکثر چه اقل
هوش مصنوعی: زمانی که تو به کسی احسان کنی، حتی یک قطره از دریا هم ارزشمند است و اگر بخواهی نعمت بدهی، حتی یک ذره هم ممکن است بیشتر یا کمتر باشد.
دانی از مصلحت کار که کردند بهم
سربسر تلخی و شیرینی ایام بدل
هوش مصنوعی: می‌دانی که چه نیازی به مصلحت وجود دارد؟ زندگی از تلخی‌ها و شیرینی‌ها به هم پیوسته و هر کدام در کنار دیگری معنا پیدا می‌کند.
تا قیامت عجبی نیست که یابد هر کام
طعم حنظل ز شکر طعم شکر از حنظل
هوش مصنوعی: هیچ تعجبی نیست که در زندگی آدم‌ها، حتی در طول زمان‌های طولانی، ممکن است خوشی‌ها و شیرینی‌هایی را تجربه کنند در حالی که تلخی‌ها و ناامیدی‌ها همواره در کنار آن‌ها وجود دارد.
خواهد ار لطف تو از لشکر یاجوج فنا
در جهان سد بقا را نرسد هیچ خلل
هوش مصنوعی: اگر بخواهی که از لطف و رحمت تو، لشکر یاجوج نتواند در جهان موجب فنا شود، سد بقا هم هرگز دچار خلل نخواهد شد.
به کمانخانه هم از نیمه ره برگردد
ناو کی گر جهد از شست کماندار اجل
هوش مصنوعی: اگر کسی در نیمه راه بازگردد، نمی‌تواند بر توان و قدرتی که در خطر است غلبه کند، حتی اگر به سختی تلاش کند.
پی تبدیل هم آید به نشیب و بفراز
گر رود حکم تو در باغ جهان چون جدول
هوش مصنوعی: زمانی که نوبت به تغییر و دگرگونی می‌رسد، انسان باید در مسیرهای سخت و پایین جریان داشته باشد و باز هم امیدوار باشد. اگر می‌خواهی که تأثیر و فرمان تو در دنیا مانند جویبار زیبایی جاری باشد، باید به درستی عمل کنی.
چه عجب در ره پرپست و بلند گیتی
که هر اسفل شود اعلی و هر اعلی اسفل
هوش مصنوعی: در مسیر پر فراز و نشیب زندگی، چه عجیب است که هر چیز پست می‌تواند به مقام عالی برسد و هر چیز عالی به مرتبه پست.
دست لطف ار نکنی بهر شفاعت بیرون
ز آستین روز جزا نزد خداوند ازل
هوش مصنوعی: اگر لطف و رحمت تو شامل حال ما نشود و در روز قیامت برای شفاعت ما پیش نیایی، در آن روز در پیشگاه خداوند جاودانه، از تو امیدی نخواهد بود.
زاهد از زهد نه بیند برو عابد ز صلاح
عالم از علم نچیند گل و عامل ز عمل
هوش مصنوعی: زاهد از زندگی زاهدانه‌اش چیزی نمی‌بیند، عابد از عبادتش بهره‌ای نمی‌برد، دانشمند از علمش نمی‌تواند چیز خوبی برداشت کند و عمل‌کننده هم از عملش نتیجه‌ای نمی‌گیرد.
هرکه بر گیردش از خاک مذلت لطفست
ای بامداد تو وارسته ذلیلان ز ذلل
هوش مصنوعی: هرکسی که از حالتی ذلیلانه خارج شود و به عزت برسد، لطف و رحمت توست. ای صبحی که بدان شیوه، ذلیلان را از ذلت رها می‌سازی.
در دم از رفعت اقبال زند چون گیوان
رایت شوکت و شان بر سر این هفت کتل
هوش مصنوعی: در آن لحظه که اوج خوشبختی را تجربه می‌کند، مانند پرچم‌دار سرزنده و شاداب، بزرگ و با عظمت بر فراز این هفت کوه نمایان می‌شود.
نیست ممکن که ز دور فلک و سیر نجوم
کار آسودگی خصم تو باید فیصل
هوش مصنوعی: امکان ندارد که از فاصله دور آسمان و گردش ستاره‌ها، مشکل راحتی را برای دشمن تو حل کرد. باید تو خودت تصمیم بگیری.
مگرش خار اجل پنجه زند در دامن
مگرش نیشتر مرگ گشاید اکحل
هوش مصنوعی: آیا تنها وقتی مرگ به سراغش می‌آید و او را در می‌گیرد، متوجه می‌شود که چه بر سرش آمده است؟ فقط زمانی که خطر مرگ به او نزدیک شود، واقعیت‌های زندگی را درک خواهد کرد.
بهر آسایش ابنای زمان گر خواهی
که شود منتظم اوضاع جهان مختل
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی آسایش و آرامش مردم زمانه به هم نریزد، باید اوضاع جهان را به درستی تنظیم کنی.
گردد این عرصه که هرگز نبود پرآشوب
هم پر از صلح و صفا هم تهی از جنگ و جدل
هوش مصنوعی: این میدان که همیشه پر از تنش و آشوب بوده، اکنون سرشار از آرامش و دوستی شده و دیگر خبری از جنگ و نزاع نیست.
دیده و خوانده‌ام از دفتر ارباب سخن
چه حدیث نو و چه کهنه و چه مستعمل
هوش مصنوعی: من از کتاب‌ها و نوشته‌های بزرگان ادب چیزهای زیادی را دیده و خوانده‌ام، چه مطالب تازه و چه مطالب قدیمی و تکراری.
زآن میان خاصه نعت تو بود نکهت فیض
ندهد رایحه لاله و گل فوم و بصل
هوش مصنوعی: در میان تمام زیبایی‌ها، عطر و بوی خاص توست که هیچ گرده‌ای از گل‌ها و گیاهان نمی‌تواند با آن مقابله کند.
من که باشم خود وانگاه چه باشد سخنم
تا شوم مدح‌سراحی تو باین لیت و لعل
هوش مصنوعی: من کیستم که بخواهم درباره خودم صحبت کنم، در حالی که وقتی تو را می‌بینم، کلامم به ستایش زیبایی‌ات می‌رسد.
که بوادی ثنای تو صد افلاطون را
پای اندیشه بود با همه سرعت ارجل
هوش مصنوعی: در این بیت بیان شده است که بوی ستایش و ثنای تو آن‌چنان عمیق و باارزش است که می‌تواند اندیشه‌های بسیاری از فیلسوفان بزرگ را تحت تأثیر قرار دهد. به عبارت دیگر، عظمت و زیبایی ستایش تو فراتر از توانایی‌های فکری و عقلانی دیگران است.
سرو را تاج ورا دادستان داد گرا
که شود حل ز تو هر عقده مالاینحل
هوش مصنوعی: سرو را تاجی دادند تا به او نشان دهند که از تو هر مشکلی که وجود دارد، می‌تواند حل شود.
منم آن سوخته کز آتش آهم هر دم
میکشد سر بفلک دود چه دود مشعل
هوش مصنوعی: من همانی هستم که آتش آه‌هایم هر لحظه مرا به سوی آسمان می‌کشاند، چه دود سنگینی که از شعلۀ وجودم بلند می‌شود.
دود آهم نرود چون سوی گردون که پر است
زاخگر داغ دلم همچو فروزان منقل
هوش مصنوعی: کسی نمی‌تواند صدای آه من را بشنود، چون آسمان مملو از آتش و سوختن دل من است، همان‌طور که منقل روشن و شعله‌ور است.
نیزه‌ای بسکه از آهم بکف هر کوکب
شب نماید ز فلک همچو علم از سرتل
هوش مصنوعی: نیزه‌ای که از شعاع آتشِ من به وجود آمده، مانند پرچمی است که از بالای سرم در آسمان می‌درخشد و به هر ستاره‌ای در شب نمایان می‌شود.
هیچ فرقش نگذارد ز سماک رامح
دیده هر که فتد سوی سماک اعزل
هوش مصنوعی: هیچ چیزی نمی‌تواند با زیبایی چهره محبوبم که همچون ستاره‌ای درخشان است، رقابت کند. هرکس که به این زیبایی توجه کند، همچون ستاره‌ای درخشان در دل خود احساس شگفتی می‌کند.
روزگاریست که از سیل غم و دور سپهر
در ثنای طرب و عشرتم افکنده خلل
هوش مصنوعی: زمانه‌ای است که غم و مشکلات زیادی وجود دارد و این شرایط باعث شده که لحظات شاد و خوشی که باید داشته باشیم، تحت تاثیر قرار بگیرند.
این جفا پیشه که هست از پی استیصالم
مپسند اینکه جفایش کندم مستأصل
هوش مصنوعی: این شخصی که به من بدی می‌کند، به دلیل ناامیدی من دست به این کار زده است. اما این را نپسند که رفتار بدش را به خاطر ناامیدی من توجیه کند.
بستان دادم ازو اول و آنگاه بده
کامهای دلم از لطف بوجهی اجمل
هوش مصنوعی: در ابتدا محبت و زیبایی را از او دریافت کردم و سپس از او خواسته‌ها و آرزوهای قلبی‌ام را به لطف و نیکی طلب می‌کنم.
وقت آنستکه مشتاق کنی آرایش
گوش خویش از گهر نکته ماقل و دل
هوش مصنوعی: وقت آن رسیده که با عشق و شوق، به زیبایی‌های سخن و نکات عمیق توجه کنی و دل خود را به گوهرهای کلام دلنشین بسپاری.
بیش از این نیست روا طول سخن کین رشته
بسی از رشته طول امل آمد اطول
هوش مصنوعی: دیگر نیازی نیست که صحبت را طولانی کنیم، چون این موضوع تنها باعث می‌شود که امید و آرزوهایمان بیشتر و بیشتر کش بیاید.
روی آلوده به خاک در او رو سویش
کن دگر باره بعنوان خطاب و اول
هوش مصنوعی: با چهره‌ای کثیف و غبارآلود به او نگاه کن و بار دیگر با زبانی محترم و دوستانه با او سخن بگو.
همه تن گریه و زاری شو و آنگاه برآر
زآستین بهر دعا دست که تنگست محل
هوش مصنوعی: به طور کلی، در این بیت به این معنا اشاره شده است که تمام وجود خود را در اندوه و ناباوری غرق کن و سپس با دلی پر از امید، دست دعا به سوی آسمان بلند کن، زیرا شرایط زندگی تنگ و دشوار است.
دشمنت را که درین میکده از شیشه چرخ
نیست در جام روا غیر می تلخ اجل
هوش مصنوعی: دشمنت را در این میخانه، که هیچ جرعه‌ای از آن شیشه‌ چرخ نیست، نخور! جز می تلخ مرگ.
تا فلک را مه و مهرند دو چشم نگران
آسمان کج نگرد جانب او چون احول
هوش مصنوعی: دو چشم نگران، مانند مه و خورشید، به آسمان خیره شده‌اند و نمی‌گذارند که آسمان به سمت او کج شود؛ مثل کسی که به حالت احول (کج سر) نگاه می‌کند.
دوستدار تو که در گلشن گیتی گردد
از گل مهر تو لبریز دلش جیب و بغل
هوش مصنوعی: محبت کسی که به تو علاقه دارد، مانند باغی پر از گل است که عشق تو دل او را پر کرده و او را از این احساس غرق کرده است.
زآستان تو که باشد ز فلک بالاتر
هر زمان آیه لطفی شود او را منزل
هوش مصنوعی: هر زمان که به درگاه تو نظر بیفکنند، لطفی از آسمان بالاتر به او نازل می‌شود و او را در آنجا جا می‌دهد.