شمارهٔ ۳ - در مدح علی بن ابی طالب(ع)
ز بسکه مانده در آن طرهام ز کار انگشت
چو شانه نیست کفم را به اختیار انگشت
پی گشایش این عقدهها غم که مراست
بهم کنم ز برای چه دست یار انگشت
که وا نمیشود از صد یکی گرم باشد
هزار دست و به هر دست صدهزار انگشت
خبر ز مرگ ندارند غافلان ورند
چو رهنما که برآرد بره گذار انگشت
پی نمودن راه عدم به خلق زمین
بلند کرده ز شمع سر مزار انگشت
مرا جدا ز تو نگذارد ارچه یاد وصال
که از فراق برآرم به زینهار انگشت
کجاست لذت پستان دایهاش هرچند
ز شوق شیر مکد طفل شیرخوار انگشت
گشاد عقده خود جز ز گوشهگیر مجوی
چو شانه کرد گران راست بیشمار انگشت
گرهگشا بمیان نیست مصلحت جایش
از آن ز بحر کف افتاده بر کنار انگشت
گذشته ماه صیام آنقدر چه میخواهی
برعشه در کف من ساقی از خمار انگشت
اشارهایست پی گردش قدح که نمود
هلال عید از این نیلگون حصار انگشت
گشودن گرهی چون ز ضعف نتواند
به صد تلاش ز دست من فکار انگشت
چو نقش پنجه که جا بر زمین کند غم نیست
از اینکه خاک شود دستم و غبار انگشت
به گلشنی که خرامی تو و بلند شود
پی نمودن قدت ز هر کنار انگشت
چگونه لاف رعونت زند که این جامه
به قد سرو بود نارسا چهار انگشت
چه نقشها که به رخسار من ز خون بندد
دمادم و نفتد هرگزش ز کار انگشت
بدیدهام مژه را زیبد از هنر لافد
از آن سبب که بدست رقم نگار انگشت
پی حساب گرههای رشته کارم
بدست در حرکت همنشین میار انگشت
که از برای شمارش درین چمن باید
بجای برگ برآید ز شاخسار انگشت
چهام ز خاتم دولت رسد مرا که بود
جدا ز حلقه آن زلف تابدار انگشت
که دمبدم گزدم آنچنان که پنداری
ز حلقهاش بودم در دهان مار انگشت
حساب خاری غربت اگر کنم چه عجب
که در شماره آن ماندم ز کار انگشت
کسی مباد جدا گردد از وطن که ز کف
بریده چون شود افتد ز اعتبار انگشت
بجز از اینکه رساندم به بند برقع او
برای عقده گشودن من فکار انگشت
سزای منکه بکف در گرفته چون شمعم
زتاب عارض آن آتشین عذار انگشت
بکار خویش فرو مانده و خجل باشم
چنانکه از گره سخت شرمسار انگشت
علاج عقده دل چون کنم که همچو صدف
بکف نباشدم از بخل روزگار انگشت
بود ز حیرت آرام ظاهرم هرچند
همیشه بر لب چرخ ستم شعار انگشت
ز بیم حادثه دایم بسینه من دل
بلرزه است چو در دست رعشه دار انگشت
از آن زمان که ز کف دامن تو دادم شد
چو شمعم از تف این داغ شعله بار انگشت
برنگ شاخ گل آن گل بباد داد مرا
درین حدیقه ز سر تا بپاست خار انگشت
کشد زمانهام و من بزیر رایت آه
کشیده از پی اقرار عشق یار انگشت
چو مجرمی که کندگاه قتل خویش بلند
پی ادای شهادت بپای دار انگشت
چه حکمتست که بهر گشاد عقده من
ز جای خویش نجنبد بدست یار انگشت
گره بکار ضرور است ذره را ورنه
نبسته پنجه خورشید در نگار انگشت
در آن چمن که شوم قامت رسای ترا
گرهگشا ز رگ وصف چون ز تار انگشت
پی شهادت رعنائی تو همچون سو
شود بلند ز اطراف جویبار انگشت
نخواهی از رودت سر بباد در گیتی
ز حرف خلق درین صفحه دوردار انگشت
ز زخم تیر مکافات چرخ آگه نیست
نهد بحرف کسی هر که خامهوار انگشت
چه شد که دست من از سیم وزرتهی است و زو
گرفته است ز ننگ همین کنار انگشت
بدیدهام مژه مفتاح گنجهای در است
چنانکه در کف سلطان کامکار انگشت
محیط جود علی ولی که در کف اوست
مثابه بر لب ابر گهر نثار انگشت
شهنشهی که بگهواره ساخت در طفلی
برای کشتن اژدر چو استوار انگشت
بدست رستم دستان بزیر خاک خورد
هنوز پیچ و خم از غیرتش چو مار انگشت
شهی که در چو ز حصن حصین خیبر کند
وز آن تلاش نماندش بکف ز کار انگشت
پی نمودن فتحش بهم برآوردند
فرشتگان همه زین نیلگون حصار انگشت
دلاوری که پی رزم مینهاد بچشم
در آن نفس که بفرمان کردگار انگشت
بتیغ بود کجا حاجتش که می افراخت
گه جدل به کفش پنجه ذوالفقار انگشت
مبارزی که ز نیروی دست و بازویش
بلب گرفته سپهر ستیزه کار انگشت
علم بسنگ چو در روز رزم خیبر شد
فرو ز قوت سرپنجهاش چهار انگشت
برای بخشش خاتم که در رکوع چو موج
از آن به بحر کفش گشت بیقرار انگشت
که بود خاتم اگر خاتم سلیمانی
بدست جودش ازو بود زیر بار انگشت
همین نداشت بدست شجاعتش همه عمر
پی لوای ظفر وقت کار زار انگشت
پس از وفات برآورد دست خود ز ضریح
بقتل مره چو شمشیر آبدار انگشت
پی نگاشتن وصف جودش ار آرند
برنگ خامه بگردش سخننگار انگشت
عجب مدار که ننهاده نقطه جودش
طلای ناب کف و سیم شاخدار انگشت
پی طپانچه زدن چون بروی دشمن او
فراهم آورد از قهر روزگار انگشت
عجب مدار که چون دست مالکان جحیم
فشاندش همه اخگر کف و شرار انگشت
کف گدای در او گهرفشان سازد
بهر کجا چو رگ ابر نوبهار انگشت
فتد ازو بکف هر که قطرهای چه عجب
گرش محیط شود دست و جویبار انگشت
چو روشن است که مهرش بحشر نگذارد
برآورد کف مجرم بزینهار انگشت
اگر محبت او دارد از ندامت جرم
کزو برای چه دیگر گناهکار انگشت
مرا که بسته بکف آب و رنگ مدحت او
برنگ خامه شنجرف در نگار انگشت
رسید وقت که از غیبت آیمش بحضور
بچشم اهل حسد کرد آشکار انگشت
زهی بدست تو مفتاح هر دیار انگشت
کلید فتح جهانت چو ذوالفقار انگشت
توئی که چشمگشائی ز کف چو در کف تو
درآید از پی ریزش بخاربخار انگشت
بدان صفت که روان کرد بهر قافله آب
محمد عربی از میان چهار انگشت
کنون نه حکم پذیرت بود زمانه چنان
که دست اهل قلم را بوقت کار انگشت
که از الست برای قبول فرمانت
نهاده چون مژه بر چشم روزگار انگشت
بکار بسته اهل جهان گره نگذاشت
ز بسکه در کفت ای مرحمت شعار انگشت
بدست عقدهای ار تا ابد بود چه عجب
بدست عقدهگشایان در انتظار انگشت
برآورند بزنهار دوستانت چند
ز آتش ستم خصم شمعوار انگشت
برای دفع مخالف ز آستین وقتست
شود پدید ترا دست و آشکار انگشت
شها منم که بدستم ز فیض مدحت تو
چه شاخ گل همه گل آورد ببار انگشت
ز فقر عقده سختی بکار من زده چرخ
کزوست ریش مرا ناخن و فکار انگشت
تو باز کن گرهم را که نیست کارگشائی
مرا چو شانه یک انگشت از هزار انگشت
رسید وقت دعا ساز نغمه را مشتاق
از این زیاده چو مطرب مزن بتار انگشت
برآر دست بدرگاه حق که تا هر ماه
کشد هلال از این سقف زرنگار انگشت
کند گشایش کار محب شاه بود
چو شانه در کف ایام بیشمار انگشت
بگاه عقده گشائی خصم او بادا
بریده چون صدف از دست روزگار انگشت
شمارهٔ ۲ - در مدح امام حسن مجتبی(ع): ای پادشاه حسن ترا چاکر آفتابشمارهٔ ۴ - در مدح حضرت خاتمالانبیا محمد(ص): محفل افروز جهان باز در ایوان حمل
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز بسکه مانده در آن طرهام ز کار انگشت
چو شانه نیست کفم را به اختیار انگشت
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه مدت زیادی در آن موها گیر کردهام، انگشتانم مثل شانهای شده که دیگر نمیتواند کنترلشان کند.
پی گشایش این عقدهها غم که مراست
بهم کنم ز برای چه دست یار انگشت
هوش مصنوعی: برای حل و فصل این مشکلات که مرا میآزارد، به خاطر چه چیزی باید دست یار را رها کنم؟
که وا نمیشود از صد یکی گرم باشد
هزار دست و به هر دست صدهزار انگشت
هوش مصنوعی: اگر صد نفر هم در یک موضوع گرم شوند، هر کدام میتوانند به اندازه هزار دست کار کنند و هر دست هم قادر به انجام کارهای زیادی دارد.
خبر ز مرگ ندارند غافلان ورند
چو رهنما که برآرد بره گذار انگشت
هوش مصنوعی: بیخبران از مرگ نمیدانند و همچون راهنما که برهای را از راهی عبور میدهد، باید با دقت و توجه گام برداشت.
پی نمودن راه عدم به خلق زمین
بلند کرده ز شمع سر مزار انگشت
هوش مصنوعی: در این دنیا، با وجود محدودیتها و عدمها، انسانها تلاش میکنند و راهی برای پیشرفت و خلق هویت پیدا کنند. به مانند شمعی که در کنار مزار روشنایی میبخشد، افراد با تلاش و کوشش، به دیگران نور و امید میدهند.
مرا جدا ز تو نگذارد ارچه یاد وصال
که از فراق برآرم به زینهار انگشت
هوش مصنوعی: هرچند که یاد آن لحظات وصال تو از جدایی آزارم میدهد، اما هیچ چیزی نمیتواند مرا از تو دور کند.
کجاست لذت پستان دایهاش هرچند
ز شوق شیر مکد طفل شیرخوار انگشت
هوش مصنوعی: لذت و شادی ناشی از شیر مادر، هرچند که به خاطر محبتی که به کودک دارد، در این بیت به زیبایی بیان شده است. این ارتباط بین مادر و کودک نشاندهنده اهمیت عشق و مراقبت در دوران رشد است.
گشاد عقده خود جز ز گوشهگیر مجوی
چو شانه کرد گران راست بیشمار انگشت
هوش مصنوعی: تنها از کسی که در تنهایی و گوشهگیری زندگی میکند، میتوان به گشایش دل و حل مشکلات رسید؛ مانند شانهای که وقتی سنگین میشود، با انگشتان بسیار بیشتری میتوان آن را به راحتی صاف کرد.
گرهگشا بمیان نیست مصلحت جایش
از آن ز بحر کف افتاده بر کنار انگشت
هوش مصنوعی: مشکلات و پیچیدگیها زمانی حل میشوند که به موقع و در جای مناسب به آنها پرداخته شود. اگر شرایط مناسب برای رفع مشکل فراهم نباشد، دست به کار نخواهیم شد و اوضاع همچنان باقی میماند.
گذشته ماه صیام آنقدر چه میخواهی
برعشه در کف من ساقی از خمار انگشت
هوش مصنوعی: در ماه رمضان گذشته، چقدر دوست داری که در دستان من، ساقی شراب از حالت مستی و خماری انگشت درآورد؟
اشارهایست پی گردش قدح که نمود
هلال عید از این نیلگون حصار انگشت
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی میپردازد که در آن، دورانی از خوشی و جشن در حال نمایان شدن است. تصویر هلال ماه که نویدبخش عید و شادی است، از درون حصاری نیلگون به سمت ما میآید. همچنین، قدحی که به گردش در آمده، نماد نوشیدن و لذت بردن در این زمان خوش است. در کل، حال و هوای شاد و جشنوارهای را به تصویر میکشد که به زودی فرامیرسد.
گشودن گرهی چون ز ضعف نتواند
به صد تلاش ز دست من فکار انگشت
هوش مصنوعی: باز کردن مشکلی که از ضعف نمیتوانم با صد تلاش حل کنم، از دست من خارج است.
چو نقش پنجه که جا بر زمین کند غم نیست
از اینکه خاک شود دستم و غبار انگشت
هوش مصنوعی: همانطور که اثر پنجه بر زمین باقی میماند، نگران نیستم که ممکن است دست من به خاک آغشته شود و انگشتانم گرد و غبار بگیرد.
به گلشنی که خرامی تو و بلند شود
پی نمودن قدت ز هر کنار انگشت
هوش مصنوعی: در باغی که تو با آرامش در آن قدم میزنی، قدِ تو از هر طرف مانند انگشتان بلند میشود و نمایان میشود.
چگونه لاف رعونت زند که این جامه
به قد سرو بود نارسا چهار انگشت
هوش مصنوعی: چطور کسی میتواند ادعای بزرگمنشی و تفاخر کند، در حالی که این لباس به طول سرو، برای او چهار انگشت کوتاهتر است؟
چه نقشها که به رخسار من ز خون بندد
دمادم و نفتد هرگزش ز کار انگشت
هوش مصنوعی: به چهرهام چه نقوشی میافتد که بهدلیل اشک و خون، هر بار در حال تغییرند و هرگز از کار انگشتانم خارج نمیشوند.
بدیدهام مژه را زیبد از هنر لافد
از آن سبب که بدست رقم نگار انگشت
هوش مصنوعی: من دیدهام که مژه، به خاطر زیباییاش، شایسته است و این به خاطر هنری است که در آن نهفته است. دلیلش هم این است که نقش و نگار انگشتان هنرمند توانسته به زیبایی آن دامن بزند.
پی حساب گرههای رشته کارم
بدست در حرکت همنشین میار انگشت
هوش مصنوعی: به دنبال حل پیچیدگیهای کارم هستم، اما در این مسیر از دوستان و همراهانم کمک نمیخواهم و از آنها دوری میکنم.
که از برای شمارش درین چمن باید
بجای برگ برآید ز شاخسار انگشت
هوش مصنوعی: برای شمردن چیزها در این چمن، باید به جای برگها، انگشتانی از شاخهها بیرون بیاید.
چهام ز خاتم دولت رسد مرا که بود
جدا ز حلقه آن زلف تابدار انگشت
هوش مصنوعی: من چهکارم به این که سرنوشت چه چیزی برایم به ارمغان میآورد، وقتی که آن موهای درخشان همچون حلقهای جداناپذیر است؟
که دمبدم گزدم آنچنان که پنداری
ز حلقهاش بودم در دهان مار انگشت
هوش مصنوعی: در هر لحظه گاز میزنم به گونهای که فکر کنی انگار در دهان مار، حلقهای از آن را به من دادهاند.
حساب خاری غربت اگر کنم چه عجب
که در شماره آن ماندم ز کار انگشت
هوش مصنوعی: اگر بخواهم غم غربت و تنهاییام را محاسبه کنم، جای تعجب نیست که در شمارش آنها جا ماندهام و نمیتوانم به درستی آن را درک کنم.
کسی مباد جدا گردد از وطن که ز کف
بریده چون شود افتد ز اعتبار انگشت
هوش مصنوعی: هیچکس نباید از وطن خود جدا شود، زیرا کسی که از اصل و ریشهاش دور میافتد، اعتبار و ارزش خود را از دست میدهد.
بجز از اینکه رساندم به بند برقع او
برای عقده گشودن من فکار انگشت
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که تنها چیزی که برای من باقی مانده این است که به وسیلهی برقع او، به برخی از احساسات و زوایای درونیام پی ببرد و آنها را باز کند. احساساتی که در دل داشتم، با این ارتباط به نوعی برطرف میشوند.
سزای منکه بکف در گرفته چون شمعم
زتاب عارض آن آتشین عذار انگشت
هوش مصنوعی: پاداش من که به دستم به خاطر زیبایی اش مانند شمعی آب میشود، ناشی از درخشش صورت آن معشوق زیبارو است.
بکار خویش فرو مانده و خجل باشم
چنانکه از گره سخت شرمسار انگشت
هوش مصنوعی: من در کار خود ماندهام و از ناتوانیام شرمندهام، مانند انگشتی که از باز کردن گرهای سخت ناتوان است و شرمسار باقی مانده.
علاج عقده دل چون کنم که همچو صدف
بکف نباشدم از بخل روزگار انگشت
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم به درمان دلخوشیهایم بپردازم، در حالی که مانند صدف، به خاطر بخل روزگار، دستم خالی است؟
بود ز حیرت آرام ظاهرم هرچند
همیشه بر لب چرخ ستم شعار انگشت
هوش مصنوعی: هرچند که ظاهرم آرام و بیخیال به نظر میآید، اما در درونم حیرت و سردرگمی وجود دارد. همیشه بر لبانم نشانهای از درد و رنجی است که از ظلم زمانه دیدهام.
ز بیم حادثه دایم بسینه من دل
بلرزه است چو در دست رعشه دار انگشت
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از پیشامدهای ناگهانی، دل من همیشه در تلاطم و لرزش است، مانند انگشتی که در دست فردی لرزان قرار دارد.
از آن زمان که ز کف دامن تو دادم شد
چو شمعم از تف این داغ شعله بار انگشت
هوش مصنوعی: از وقتی که دامن تو را رها کردم، مانند شمعی شدهام که از حرارت این داغ به شدت میسوزد و شعلهور است.
برنگ شاخ گل آن گل بباد داد مرا
درین حدیقه ز سر تا بپاست خار انگشت
هوش مصنوعی: در این قطعه، شاعر به زیبایی گل و دنیای پر از زیباییهایی که در آن وجود دارد اشاره میکند. او از باد سخن میگوید که گل را به حرکت درمیآورد و نشاندهندهٔ تأثیرات و تغییراتی است که در محیط اطراف او اتفاق میافتد. در حالی که گل زیبا و خوشبوست، شاعر به درد و رنجی که از وجود خارها در این باغ میکشد اشاره میکند، که نماد مشکلات و موانع در کنار زیباییها است. در کل، شعر به تضاد میان زیبایی و زشتی، خوشی و ناخوشی در زندگی پرداخته و ما را به تفکر دربارهٔ این دوگانگی دعوت میکند.
کشد زمانهام و من بزیر رایت آه
کشیده از پی اقرار عشق یار انگشت
هوش مصنوعی: زمانه مرا به سوی خود میکشد و من با نالهای در پی اعتراف به عشق محبوب، زیر پرچم او حرکت میکنم.
چو مجرمی که کندگاه قتل خویش بلند
پی ادای شهادت بپای دار انگشت
هوش مصنوعی: مثل مجرمی که در هنگام محاکمه، برای شهادت دادن به پای دار میرود و با دست خود اشاره میکند.
چه حکمتست که بهر گشاد عقده من
ز جای خویش نجنبد بدست یار انگشت
هوش مصنوعی: این بیت به احساس عمیق وابستگی و نیاز به محبت اشاره دارد. گویا گوینده در پی آرامش و گشایش دلش است، اما به نظر میرسد که شرایط بیرونی یا حضور معشوق نمیتواند به او کمک کند. این نشاندهنده نوعی تنهایی و ناامیدی است که در جستجوی دلسوزی و همدلی از جانب محبوب خود است، اما او در این جمله به عدم توانایی محبوب در کاهش درد و رنجش اشاره میکند.
گره بکار ضرور است ذره را ورنه
نبسته پنجه خورشید در نگار انگشت
هوش مصنوعی: برای اینکه ذرهای به کار بیفتد، باید گرهای به آن زده شود، وگرنه مثل این است که انگشتان خورشید نتوانستهاند آن را بگیرند.
در آن چمن که شوم قامت رسای ترا
گرهگشا ز رگ وصف چون ز تار انگشت
هوش مصنوعی: در آن باغی که تو با قامت بلندت میروئی، وصف تو همچون تارهای انگشت درهم تنیده و گرهگشاست.
پی شهادت رعنائی تو همچون سو
شود بلند ز اطراف جویبار انگشت
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت تو، انگار که دور جویبار، انگشتانی بلند به آسمان رفتهاند.
نخواهی از رودت سر بباد در گیتی
ز حرف خلق درین صفحه دوردار انگشت
هوش مصنوعی: اگر نمیخواهی که زندگیات مانند آبی بیهدف به هدر برود، باید از نظر دیگران دوری کنی و بر روی نیروی ارادهات تمرکز کنی.
ز زخم تیر مکافات چرخ آگه نیست
نهد بحرف کسی هر که خامهوار انگشت
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی که به دیگران آسیب میزند یا نیت بدی دارد، ممکن است متوجه عواقب کار خود نشود. در واقع، در دنیای پر از زخم و درد، شایسته است که انسانها به یکدیگر احترام بگذارند و مراقب رفتار خود باشند. اگر کسی با بیتوجهی و بیانصافی برخورد کند، ممکن است در آینده خودش دچار مشکلات و عواقب ناگوار شود.
چه شد که دست من از سیم وزرتهی است و زو
گرفته است ز ننگ همین کنار انگشت
هوش مصنوعی: چرا دستانم از طلا و نقره خالی شده و انگشتانم به خاطر همین موضوع شرمگین هستند؟
بدیدهام مژه مفتاح گنجهای در است
چنانکه در کف سلطان کامکار انگشت
هوش مصنوعی: من دیدهام که مژهها همچون کلیدهایی هستند که گنجهای درون را میگشایند، همانطور که انگشتان سلطان کاردان در دست او قدرت و مهارت دارند.
محیط جود علی ولی که در کف اوست
مثابه بر لب ابر گهر نثار انگشت
هوش مصنوعی: دست سخاوتمند علی مانند ابر است که گوهرهایی را بر زمین میریزد. او در دامان خود ثروت و بخشش زیادی دارد، همچون قطرات باران که به زمین میبارند.
شهنشهی که بگهواره ساخت در طفلی
برای کشتن اژدر چو استوار انگشت
هوش مصنوعی: پادشاهی که در دوران کودکیاش برای کشتن اژدهایی بزرگ، در گهوارهاش به شدت آماده بود و قدرتی چون انگشت استوار داشت.
بدست رستم دستان بزیر خاک خورد
هنوز پیچ و خم از غیرتش چو مار انگشت
هوش مصنوعی: رستم دستان، شخصیتی شجاع و قوی است که حتی پس از مرگ نیز تأثیر و عظمت او در تاریخ باقی مانده است. غیرت و حماسه او مانند مار پیچ و تاب دارد و نشاندهندهٔ واکنشهای عمیق او در برابر چالشها و دشواریهاست. این تأثیر نشان میدهد که او هنوز هم در دلها و ذهنها زنده است و رشادتهایش همیشه یادآوری میشود.
شهی که در چو ز حصن حصین خیبر کند
وز آن تلاش نماندش بکف ز کار انگشت
هوش مصنوعی: پادشاهی که در قلعه محکم خیبر قدرت دارد و از تلاشهایش دست نمیکشد، نشاندهنده اراده و توانایی بالای اوست. او با تلاش و همت فراوان، هیچ کاری را بینتیجه نمیگذارد و به پیروزی دست مییابد.
پی نمودن فتحش بهم برآوردند
فرشتگان همه زین نیلگون حصار انگشت
هوش مصنوعی: فرشتگان به خاطر پیروزی او، به یکدیگر پیغام دادند و از این حصار آبی رنگ اشاره کردند.
دلاوری که پی رزم مینهاد بچشم
در آن نفس که بفرمان کردگار انگشت
هوش مصنوعی: دلیرانی که برای نبرد آماده میشدند، در آن لحظهای که فرمان خدا صادر میشد، با دقت و توجه خاصی به آن مینگریستند.
بتیغ بود کجا حاجتش که می افراخت
گه جدل به کفش پنجه ذوالفقار انگشت
هوش مصنوعی: در این بیت، به تسلط و قدرت اشاره دارد که شخصی با زبانی تند و برنده مثل شمشیر از خود دفاع میکند. او در هنگام بحث و جدل، مانند کسی که شمشیری در دست دارد، با قاطعیت و تندی به بیان نظراتش میپردازد و به نوعی به دوسوهای مخالف حمله میکند. در واقع، این تصویر به نوعی قدرت و جوهره آن شخص در مجادله اشاره دارد.
مبارزی که ز نیروی دست و بازویش
بلب گرفته سپهر ستیزه کار انگشت
هوش مصنوعی: مبارزی که با قدرت دست و بازوی خود، آسمان پرچالش را به چالش کشید و دچار ناتوانی کرد.
علم بسنگ چو در روز رزم خیبر شد
فرو ز قوت سرپنجهاش چهار انگشت
هوش مصنوعی: در زمان جنگ خیبر، علم با ضربهای از قدرت دست او به زمین افتاد و فقط چهار انگشت از آن باقی ماند.
برای بخشش خاتم که در رکوع چو موج
از آن به بحر کفش گشت بیقرار انگشت
هوش مصنوعی: با فروتنی و تسلیم، دست بخشش به سوی خدا دراز میکنیم، همانطور که یک موج به دریا میزند و اندکی مستأصل و مضطرب میشود، انگشتان ما نیز در جستجوی آرامش و نوازش برگرد بخشش هستند.
که بود خاتم اگر خاتم سلیمانی
بدست جودش ازو بود زیر بار انگشت
هوش مصنوعی: اگر دست بخشندگی سلیمان نبود، آیا کسی میتوانست بر انگشتش خاتم را ببیند؟
همین نداشت بدست شجاعتش همه عمر
پی لوای ظفر وقت کار زار انگشت
هوش مصنوعی: این شخص در تمام عمرش شجاعت را در دست نداشت و همیشه در پی پیروزی بود. زمانی که به جنگ میرفت، تنها انگشت اشارهاش را به کار میگرفت.
پس از وفات برآورد دست خود ز ضریح
بقتل مره چو شمشیر آبدار انگشت
هوش مصنوعی: پس از مرگ، دست خود را بر ضریح برداشت و به یاد قتل او، انگشتش را مانند شمشیر تیز و برنده نشان داد.
پی نگاشتن وصف جودش ار آرند
برنگ خامه بگردش سخننگار انگشت
هوش مصنوعی: اگر بخواهند وصف بخشندگیاش را بنویسند، قلم را به دور او میچرخانند و دست نویسنده در این کار ناکام میماند.
عجب مدار که ننهاده نقطه جودش
طلای ناب کف و سیم شاخدار انگشت
هوش مصنوعی: شگفتا که انتظار نداشته باشی که بخشش او به اندازهای باشد که طلا و نقره در دستانش چون شاخهای درخت باشد.
پی طپانچه زدن چون بروی دشمن او
فراهم آورد از قهر روزگار انگشت
هوش مصنوعی: زمانی که به مقابله با دشمن میروید، باید به سرعت و با دقت عمل کنید. در این نبرد، موقعیت و شرایط ناخوشایند میتواند به عنوان عامل مؤثری برای پیروزی یا شکست شما عمل کند.
عجب مدار که چون دست مالکان جحیم
فشاندش همه اخگر کف و شرار انگشت
هوش مصنوعی: تعجب نکن که وقتی دست مالکان جحیم بر او فشار بیاورند، همهٔ خاکسترها و شعلههای آتش از کف و انگشتانشان خارج میشود.
کف گدای در او گهرفشان سازد
بهر کجا چو رگ ابر نوبهار انگشت
هوش مصنوعی: در کنار در او، حتی خاکی که گدا برمیدارد به جواهر میماند. جایی میروید که مانند رگهای باران بهاری، زندگی و شادابی را به ارمغان میآورد.
فتد ازو بکف هر که قطرهای چه عجب
گرش محیط شود دست و جویبار انگشت
هوش مصنوعی: هر کس که قطرهای از او برگیرد، تعجبی ندارد اگر دستش به آب و نهر برسد.
چو روشن است که مهرش بحشر نگذارد
برآورد کف مجرم بزینهار انگشت
هوش مصنوعی: زمانی که حقیقت روشن است و کسی نمیتواند آن را پنهان کند، مهر و محبت او اجازه نمیدهد که مجرمین گناهانشان را به راحتی برطرف کنند. آنها باید عواقب اعمال خود را بپذیرند و نمیتوانند با توجیهات ساده از زیر بار مسئولیت فرار کنند.
اگر محبت او دارد از ندامت جرم
کزو برای چه دیگر گناهکار انگشت
هوش مصنوعی: اگر محبت او را در دل داری، پس چرا از گناه خود احساس پشیمانی میکنی و خود را مستحق عذاب میدانی؟
مرا که بسته بکف آب و رنگ مدحت او
برنگ خامه شنجرف در نگار انگشت
هوش مصنوعی: من را که در دستانم رنگ و آب عشق او را گرفتهام، با رنگ سرخ قلم بر روی انگشت خود تصویر میکنم.
رسید وقت که از غیبت آیمش بحضور
بچشم اهل حسد کرد آشکار انگشت
هوش مصنوعی: زمانی فرارسید که من از دوری به حضورش بیایم و در برابر چشمهای حسودان، به وضوح انگشت اشاره کنم.
زهی بدست تو مفتاح هر دیار انگشت
کلید فتح جهانت چو ذوالفقار انگشت
هوش مصنوعی: ای تو که با دست خود هر دیاری را به تسخیر در میآوری، انگشتت همچون ذوالفقار، کلید گشایش هر جهانی است.
توئی که چشمگشائی ز کف چو در کف تو
درآید از پی ریزش بخاربخار انگشت
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که باعث روشن شدن ذهنها میشوی. اگر دقت کنی، میتوانی از اثر انگشتت بخار را به وضوح ببینی.
بدان صفت که روان کرد بهر قافله آب
محمد عربی از میان چهار انگشت
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که محمد عربی با ویژگی خاصی، آب را برای کاروان خود از میان چهار انگشتش جاری کرد.
کنون نه حکم پذیرت بود زمانه چنان
که دست اهل قلم را بوقت کار انگشت
هوش مصنوعی: اکنون زمانه به گونهای نیست که از تو اطاعت کند، مانند این که در زمان کار، انگشتان نویسندگان را بگیرد و محدود کند.
که از الست برای قبول فرمانت
نهاده چون مژه بر چشم روزگار انگشت
هوش مصنوعی: از آغاز آفرینش، به دلیل علاقه و آمادگی برای پذیرش دستورات تو، به اندازهی مژهای که بر روی چشم است، قرار داده شدهام.
بکار بسته اهل جهان گره نگذاشت
ز بسکه در کفت ای مرحمت شعار انگشت
هوش مصنوعی: به خاطر سختیها و مشکلاتی که مردم دنیا با آن مواجه هستند، دیگر هیچ گرهای در کارها باز نمیشود. ای مرحمت، نشانگر دست توست که به کمک دیگران میشتابد.
بدست عقدهای ار تا ابد بود چه عجب
بدست عقدهگشایان در انتظار انگشت
هوش مصنوعی: اگر کسی همیشه درگیر مشکلاتش باشد، همواره به انتظار راهگشایانی است که مشکلاتش را حل کنند. این حالت نشاندهنده امید و بیصبری اوست.
برآورند بزنهار دوستانت چند
ز آتش ستم خصم شمعوار انگشت
هوش مصنوعی: دوستانت در سختیها و مشکلات مانند شمعی در آتش ستم دشمنان، میدرخشند و با صبر و پایداری از تو حمایت میکنند.
برای دفع مخالف ز آستین وقتست
شود پدید ترا دست و آشکار انگشت
هوش مصنوعی: برای مقابله با دشمن، زمان آن رسیده است که دستت را رو کنی و قدرت خود را نشان دهی.
شها منم که بدستم ز فیض مدحت تو
چه شاخ گل همه گل آورد ببار انگشت
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که به واسطه تجلیل و ستایش تو، در دستانم گلهایی مانند شاخ گل به بار آمده است.
ز فقر عقده سختی بکار من زده چرخ
کزوست ریش مرا ناخن و فکار انگشت
هوش مصنوعی: از فقر و تنگدستی، مشکلات و سختیها بر زندگیام چیره شده است. در نتیجه، رنج و درد ناشی از این وضعیت مانند استخوانی در گلویم مانده که نمیتوانم آن را فراموش کنم و هر روز مرا آزار میدهد.
تو باز کن گرهم را که نیست کارگشائی
مرا چو شانه یک انگشت از هزار انگشت
هوش مصنوعی: بیا مرا از گرههایی که در زندگیام وجود دارد، نجات بده. من به کمکی نیاز دارم که مثل یک شانه برای انگشتهایم باشد؛ زیرا از هزاران مشکل، فقط یک کمک کافی است.
رسید وقت دعا ساز نغمه را مشتاق
از این زیاده چو مطرب مزن بتار انگشت
هوش مصنوعی: زمان دعا فرارسیده است، ساز را بزن و نغمه را آغاز کن؛ زیرا از این همه شوق و اشتیاق دیگر نیازی به زدن نیست.
برآر دست بدرگاه حق که تا هر ماه
کشد هلال از این سقف زرنگار انگشت
هوش مصنوعی: دستت را به سوی خدا دراز کن تا بتوانی مانند هلالی که از این سقف زیبا و رنگارنگ بیرون میآید، هر ماه درخششی تازه و زیبا پیدا کنی.
کند گشایش کار محب شاه بود
چو شانه در کف ایام بیشمار انگشت
هوش مصنوعی: کار محب شاه به آرامی و با حوصله پیش میرود، مانند شانهای که با دقت و نظم در دست انگشتانش، به ترتیب و زیبایی میآورد.
بگاه عقده گشائی خصم او بادا
بریده چون صدف از دست روزگار انگشت
هوش مصنوعی: زمانی که خصم او از بین برود، همچون صدفی که از دست روزگار جدا شده است.