شمارهٔ ۲ - در مدح امام حسن مجتبی(ع)
ای پادشاه حسن ترا چاکر آفتاب
داری دو رخ یکیش مه و دیگر آفتاب
نه چون خطت بنکهت جانبخش مشکناب
نه چون رخت بروشنی منظر آفتاب
خطت کشیده دایره عنبرین بماه
خالت نهاده نقطه مشکین بر آفتاب
بی پردهگر شوی ننمایند شام و صبح
روی منیز ماه و رخ انور آفتاب
آنی که شام و صبح بپایت گه نثار
پاشیده سیم ماه و فشانده زر آفتاب
قصریست منظر تو و ماهی رخت که هست
زآن مضطرب سپهر وزین مضطر آفتاب
روی تو خون گشوده ز چشمم ولی زند
بر دیده نظارگیان نشتر آفتاب
برطرف آن دوزخ نبود خط که خورده است
در مشک ماه عوطه و در عنبر آفتاب
ننهفته است زلف رخت را که زاغ شب
آورده جای بیضه به زیر پر آفتاب
گلها تمام خار و تو گلگون عذار گل
خوبان ستاره و تو بلنداختر آفتاب
پیش تو مهر کیست که حسن ترا بود
دفتر نجوم فردی از این دفتر آفتاب
بر اسب نیلگون چو برآئی سزد ز رشک
آید فرود ازین تل خاکستر آفتاب
تنها منم نه خسته دردت خریدهاند
ای از غم تو چو مه نو لاغر آفتاب
درد ترا بجان فلک و بر روان ملک
داغ ترا به تن مه و بر پیکر آفتاب
از من مدار پرتو لطف اینقدر دریغ
ای تو به باختر مه و در خاور آفتاب
ور نه برم شکایت تو نزد خسروی
کو را سپهر بنده بود چاکر آفتاب
سلطان دین حسن که ز لطف عمیم اوست
در معدن وجود گهر پرور آفتاب
خورشید آسمان نبی و ولی که هست
او اختر و علی مه و پیغمبر آفتاب
سرگرم مدح او نه منم کامد از ازل
مدحت گرش سپهر و ثناگستر آفتاب
جا دارد ار ز حسرت انگشت او کند
قالب تهی چو حلقهٔ انگشتر آفتاب
نبود گر از اشاره حکمش چه سان رود
یکشب ز باختر بسوی خاور آفتاب
زین شاه تاجدار و گرامی برادرش
گر رخ زنند طعنه خوبی بر آفتاب
غیر از جناب فاطمه(ع) در گلشن وجود
نخلی که دید که بارمه آرد بر آفتاب
گیتی فروز مطلعی از جیب خامهام
سر زد چنانکه از فلک اخضر آفتاب
آن به که در حضور شه آرم چو ذرهای
کو تحفه ثنا گذراند بر آفتاب
ای پیش بارگاه تو خدمتگر آفتاب
منظر ترا سپهر و تو در منظر آفتاب
آن خسروی که زیبد اگر بهرت آورد
تخت آسمان کلاه مه و افسر آفتاب
تو ناخدای بحر وجودی و باشدت
دریا جهان سفینه فلک لشکر آفتاب
نبود عجب که بهره ز فیضت نبرد خصم
سنگ سیاه را بکند گوهر آفتاب
روشن کند دم تو جهان را که در دلت
همچون ضمیر صبح بود مضمر آفتاب
بس خضر طالب تو شب و روز نور تو
گو نبودش دلیل مه و رهبر آفتاب
آتش زند به خرمن اعدا که روز رزم
سوزنده تیغ تست چو در محشر آفتاب
لشکرگهی که جای تو باشد در آن میان
چون در میانه سپه اختر آفتاب
آید بدیده عرصه گردون که اندرو
لشکر بود نجوم و سرلشکر آفتاب
جویم چو نور فیض کجا از درت روم
ای آستان جان ترا چاکر آفتاب
جائی که غیر تو باشد فروغ نیست
وآنجا که جای تست ز سرتاسر آفتاب
بر می کشان ز لطف تو اکنون همی دهد
چون ساقیان شراب ز جام زر آفتاب
میخانه سخای تو را از ازل بود
ساقی قضا و شیشه فلک ساغر آفتاب
گر قهرت از زمانه کند منع روشنی
ای از کمند حکم تو در چنبر آفتاب
نه از فلک بشام نماید عذار ماه
نه زآسمان به صبح برآرد سر آفتاب
از فیض شامل دو کف زرافشان تو
ای کم جهان ز نور سخایت در آفتاب
جود و کرم دو طایر زرین بود که هست
آن شاهبال ماهش و این شهپر آفتاب
شاها منم که از پی خونریزیم به کف
هر بامداد جلوه دهد خنجر آفتاب
دائم به چارهجوئی بخت سیاه خویش
جویم درین حدیقه چو نیلوفر آفتاب
در معدن وجود نه یاقوتم و نه لعل
تا ریزدم به جام می احمر آفتاب
بر ذرهام تو پرتوی افکن که آن فروغ
گاهی به ماه طعنه زند گه بر آفتاب
وقت دعاست از پی آمین ستادهاند
در یکطرف مه و طرف دیگر آفتاب
افتد ز دست جام مراد مخالفت
تا شام افکند به زمین ساغر آفتاب
گردد بلند کوکب بخت مؤالفت
تا صبح از سپهر برآرد سر آفتاب
شمارهٔ ۱ - در مدح علی بن ابیطالب(ع): ای زرافشان پنجهات پیوسته همچون آفتابشمارهٔ ۳ - در مدح علی بن ابی طالب(ع): ز بسکه مانده در آن طرهام ز کار انگشت
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای پادشاه حسن ترا چاکر آفتاب
داری دو رخ یکیش مه و دیگر آفتاب
هوش مصنوعی: ای پادشاه حسن، تو خدمتگزار خورشیدی، که دو چهره داری؛ یکی مانند ماه و دیگری مانند خورشید.
نه چون خطت بنکهت جانبخش مشکناب
نه چون رخت بروشنی منظر آفتاب
هوش مصنوعی: تو نه به زیبایی خطی که جان میبخشد و نه به روشنی لباسی که همچون تابش آفتاب است.
خطت کشیده دایره عنبرین بماه
خالت نهاده نقطه مشکین بر آفتاب
هوش مصنوعی: خط زیبای تو مانند دایرهای خوشبو است که بر چهره ماه خال تو، نقطهای تیره و زیبا همچون مشک را نشان میدهد.
بی پردهگر شوی ننمایند شام و صبح
روی منیز ماه و رخ انور آفتاب
هوش مصنوعی: اگر از پردهها بیرون آیی، شب و روز هم دیگر نمیتوانند چهرهی من را بپوشانند و تو همچون ماه و خورشید درخشان خواهی شد.
آنی که شام و صبح بپایت گه نثار
پاشیده سیم ماه و فشانده زر آفتاب
هوش مصنوعی: آن لحظهای که شام و صبح، زینتپاشی میکنند و نقرهای چون ماه و طلایی چون آفتاب را بر پای تو میریزند.
قصریست منظر تو و ماهی رخت که هست
زآن مضطرب سپهر وزین مضطر آفتاب
هوش مصنوعی: منظره تو همچون قصر زیبایی است و چهرهات مانند ماهی است که از آشفتگی آسمان و نگران شدن آفتاب نشأت میگیرد.
روی تو خون گشوده ز چشمم ولی زند
بر دیده نظارگیان نشتر آفتاب
هوش مصنوعی: چشمان من از تماشای تو اشک میریزد، اما نور آفتاب مانند تیغی بر چشمان تماشاگران فرو میرود.
برطرف آن دوزخ نبود خط که خورده است
در مشک ماه عوطه و در عنبر آفتاب
هوش مصنوعی: آتش جهنم را نمیتوان با خطی که در مشک ماه یا در عطر آفتاب نقش بسته، خاموش کرد.
ننهفته است زلف رخت را که زاغ شب
آورده جای بیضه به زیر پر آفتاب
هوش مصنوعی: زلفهای پنهان شدهات را به یاد آوردهام، همانطور که زاغ سیاه شب، تخماش را زیر پر آفتاب میگذارد.
گلها تمام خار و تو گلگون عذار گل
خوبان ستاره و تو بلنداختر آفتاب
هوش مصنوعی: تمام گلها پر از خار هستند، اما تو چهرهای زیبا و چون گل داری. ستارههای خوبان همگی میتابند، اما تو همچون آفتابی درخشان و بلندآسمان هستی.
پیش تو مهر کیست که حسن ترا بود
دفتر نجوم فردی از این دفتر آفتاب
هوش مصنوعی: در مقابل زیبایی تو، هیچ مهر و دوستی ارزش ندارد، زیرا زیبایی تو همانند آفتاب در آسمان است که همه چیز را تحت تاثیر قرار میدهد.
بر اسب نیلگون چو برآئی سزد ز رشک
آید فرود ازین تل خاکستر آفتاب
هوش مصنوعی: وقتی بر اسب آبی رنگ سوار شوی، طبیعی است که از دیدن زیباییها و جاذبهها دلت ریزش کند و از آن خاکستر گرم خورشید پایین بیفتی.
تنها منم نه خسته دردت خریدهاند
ای از غم تو چو مه نو لاغر آفتاب
هوش مصنوعی: تنها من هستم و نه خسته از درد تو. تو به اندازهای از غم خود رنج میکشی که مانند ماه نو لاغر و دلتنگی شدهای، اما تو همچنان درخشان هستی.
درد ترا بجان فلک و بر روان ملک
داغ ترا به تن مه و بر پیکر آفتاب
هوش مصنوعی: درد تو به جان آسمان و به روح ملک رسیده است، اثر زخم تو بر تن ماه و بر قامت خورشید نمایان شده است.
از من مدار پرتو لطف اینقدر دریغ
ای تو به باختر مه و در خاور آفتاب
هوش مصنوعی: مرا از مهربانی خود اینقدر محروم نکن، ای کسی که در غرب به مانند ماه و در شرق همچون آفتاب میدرخشی.
ور نه برم شکایت تو نزد خسروی
کو را سپهر بنده بود چاکر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از تو شکایت کنم، به کسی میبرم که مثل یک پادشاه است و آسمان هم برای او بنده و خدمتگزار خورشید است.
سلطان دین حسن که ز لطف عمیم اوست
در معدن وجود گهر پرور آفتاب
هوش مصنوعی: سلطان دین حسن، با رحمت و لطف فراوانش، همانند خورشید در معدن وجودی است که جواهرات را میپرورد.
خورشید آسمان نبی و ولی که هست
او اختر و علی مه و پیغمبر آفتاب
هوش مصنوعی: در این بیت، به اهمیت و جایگاه ویژه پیامبر و امام علی اشاره شده است. پیامبر به عنوان خورشید روشناییبخش و امام علی به عنوان ستارهای درخشان در آسمان دین معرفی شدهاند. به نوعی، این هر دو شخصیت بزرگ به عنوان منابع نوری و هدایت در زندگی مسلمانان قرار گرفتهاند.
سرگرم مدح او نه منم کامد از ازل
مدحت گرش سپهر و ثناگستر آفتاب
هوش مصنوعی: من خودم سرگرم ستایش او نیستم، بلکه از ابتدا این ستایش به وجود آمده است و آسمان و خورشید در وصف او سخن میگویند.
جا دارد ار ز حسرت انگشت او کند
قالب تهی چو حلقهٔ انگشتر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر کسی از حسرت انگشتان او جان بدهد، همانند حلقهٔ انگشتر که به دور آفتاب میگردد.
نبود گر از اشاره حکمش چه سان رود
یکشب ز باختر بسوی خاور آفتاب
هوش مصنوعی: اگر دستوری از جانب اشاره نباشد، چگونه ممکن است آفتاب یک شبه از سمت باختر به سوی خاور برود؟
زین شاه تاجدار و گرامی برادرش
گر رخ زنند طعنه خوبی بر آفتاب
هوش مصنوعی: برادر این شاه بزرگوار و با شکوه، اگر رخسارش در برابر آفتاب نمایان شود، زیباییاش به قدری است که میتواند به آفتاب طعنه بزند.
غیر از جناب فاطمه(ع) در گلشن وجود
نخلی که دید که بارمه آرد بر آفتاب
هوش مصنوعی: غیر از حضرت فاطمه(ع)، در دنیای وجود، درختی نیست که بتواند ثمرههای خود را در برابر نور آفتاب به نمایش بگذارد.
گیتی فروز مطلعی از جیب خامهام
سر زد چنانکه از فلک اخضر آفتاب
هوش مصنوعی: در دنیای من، زیبایی و نورانی بسیاری از نوشتههایم به وجود آمد، مانند اینکه خورشید از آسمان آبی طلوع میکند.
آن به که در حضور شه آرم چو ذرهای
کو تحفه ثنا گذراند بر آفتاب
هوش مصنوعی: بهتر است که در نزد پادشاه مانند ذرهای باشم که به آفتاب نزدیک میشود و تحفهای از ستایش را تقدیم میکند.
ای پیش بارگاه تو خدمتگر آفتاب
منظر ترا سپهر و تو در منظر آفتاب
هوش مصنوعی: ای خادم تو، مانند آفتاب در برابر جمال تو ایستاده است و تو نیز در برابر نور آفتاب قرار داری.
آن خسروی که زیبد اگر بهرت آورد
تخت آسمان کلاه مه و افسر آفتاب
هوش مصنوعی: خسرو و پادشاهی که شایسته است، اگر تو را به خود نزدیک کند، باید تخت آسمان را به او بدهند و تاجی از نور ماه و آفتاب بر سرش بگذارند.
تو ناخدای بحر وجودی و باشدت
دریا جهان سفینه فلک لشکر آفتاب
هوش مصنوعی: تو فرمانده اقیانوس وجود هستی و دریا پر از قدرتی، جهانی که کشتی آسمان است و خورشید همچون سپاهی در آن است.
نبود عجب که بهره ز فیضت نبرد خصم
سنگ سیاه را بکند گوهر آفتاب
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد که دشمن نتوانست از رحمت تو بهرهای ببرد، زیرا که سنگ سیاه را به گوهر آفتاب تبدیل کردی.
روشن کند دم تو جهان را که در دلت
همچون ضمیر صبح بود مضمر آفتاب
هوش مصنوعی: دم تو جهانی را روشن میکند، زیرا در دل تو، خورشید صبح نهفته است.
بس خضر طالب تو شب و روز نور تو
گو نبودش دلیل مه و رهبر آفتاب
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به دنبال تو هستند، چه در شب و چه در روز. نور تو چنان است که حتی خضر، که راهنمایان و چراغهای هدایت را میشناسد، نمیتواند نشانهای از آن پیدا کند.
آتش زند به خرمن اعدا که روز رزم
سوزنده تیغ تست چو در محشر آفتاب
هوش مصنوعی: آتش به خرمن دشمنان میزند، زیرا در روز جنگ، شمشیر تو مانند آفتاب در قیامت سوزان است.
لشکرگهی که جای تو باشد در آن میان
چون در میانه سپه اختر آفتاب
هوش مصنوعی: محل و جایگاهی که تو در آن حضور داشته باشی، مانند روزی در میان لشکر، به سان خورشیدی است که در وسط سپاهیان درخشیده است.
آید بدیده عرصه گردون که اندرو
لشکر بود نجوم و سرلشکر آفتاب
هوش مصنوعی: در اینجا، تصویر منظرهای به تصویر کشیده میشود که در آن، آسمان به عنوان عرصهای بزرگ و وسیع معرفی شده است. ستارهها به عنوان سربازان و خورشید به عنوان فرمانده این لشکر در نظر گرفته میشوند. در واقع، آسمان شامل تجمعی از ستارههاست که به طور نمادین به لشکری شجاع و فرماندهای قدرتمند اشاره دارد.
جویم چو نور فیض کجا از درت روم
ای آستان جان ترا چاکر آفتاب
هوش مصنوعی: من به دنبال نور و روشنایی هستم که از در تو بتابم. ای درگاه، جان من به تو وابسته است و من مانند یک خدمتگزار در برابر آفتاب تو قرار دارم.
جائی که غیر تو باشد فروغ نیست
وآنجا که جای تست ز سرتاسر آفتاب
هوش مصنوعی: در جایی که تو نیستی، هیچ روشنایی و روشنی وجود ندارد، و هر کجا که تو هستی، تمام نور و زیبایی به چشم میخورد.
بر می کشان ز لطف تو اکنون همی دهد
چون ساقیان شراب ز جام زر آفتاب
هوش مصنوعی: برخی از افراد به خاطر محبت تو اکنون میکشند، مانند ساقیها که شراب را از جام زرین زیر نور آفتاب میریزند.
میخانه سخای تو را از ازل بود
ساقی قضا و شیشه فلک ساغر آفتاب
هوش مصنوعی: میخانه برای بخشش و generosity تو از ابتدا وجود داشته است. ساقی سرنوشت و نجوم، شراب را در لیوانی از نور خورشید سرو میکند.
گر قهرت از زمانه کند منع روشنی
ای از کمند حکم تو در چنبر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر خشم تو باعث شود که زمان بر روشنایی تأثیر بگذارد، تو از چنگال قدرت خود به مانند خورشید در قید و بند هستی.
نه از فلک بشام نماید عذار ماه
نه زآسمان به صبح برآرد سر آفتاب
هوش مصنوعی: نه ماه از آسمان چهرهاش را نشان میدهد و نه خورشید در صبح سرش را بالا میآورد.
از فیض شامل دو کف زرافشان تو
ای کم جهان ز نور سخایت در آفتاب
هوش مصنوعی: از نعمتهای تو که مانند دو دست پرنور و فروزان است، ای کسی که در این دنیا کمنظیری، نور سخنانت مثل آفتاب میدرخشد.
جود و کرم دو طایر زرین بود که هست
آن شاهبال ماهش و این شهپر آفتاب
هوش مصنوعی: بخشش و generosity مانند دو پرنده طلایی هستند. یکی از آنها بالی چون ماه دارد و دیگری بالی چون خورشید.
شاها منم که از پی خونریزیم به کف
هر بامداد جلوه دهد خنجر آفتاب
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که در پی انتقام و خونریزی، هر صبحگاه بر فراز هر بام، نور خورشید مانند خنجری درخشان نمایان میشود.
دائم به چارهجوئی بخت سیاه خویش
جویم درین حدیقه چو نیلوفر آفتاب
هوش مصنوعی: همیشه در تلاش هستم تا برای مشکلات و بدشانسیهای خود راه حلی پیدا کنم، همانطور که نیلوفر آبی در باغچه به دنبال نور خورشید است.
در معدن وجود نه یاقوتم و نه لعل
تا ریزدم به جام می احمر آفتاب
هوش مصنوعی: من در دل وجود خود نه جواهرات گرانبها دارم و نه سنگهای قیمتی، اما با رنگ سرخ میخانه، خود را به نور خورشید میسپارم.
بر ذرهام تو پرتوی افکن که آن فروغ
گاهی به ماه طعنه زند گه بر آفتاب
هوش مصنوعی: ای پرتو روشنی که بر من بیفکنی، بدان که نوری که من دارم، گاهی اوقات به ماه نیز میتازد و گاه بر آفتاب.
وقت دعاست از پی آمین ستادهاند
در یکطرف مه و طرف دیگر آفتاب
هوش مصنوعی: زمان دعا فرا رسیده و در یک سو ماه قرار دارد و در سوی دیگر خورشید.
افتد ز دست جام مراد مخالفت
تا شام افکند به زمین ساغر آفتاب
هوش مصنوعی: از دست رفتن جام آرزو، باعث میشود که تا شام خورشید بر زمین بیفتد.
گردد بلند کوکب بخت مؤالفت
تا صبح از سپهر برآرد سر آفتاب
هوش مصنوعی: مشتاقی و آرزوی خوب در زندگی باعث میشود تا بخت و خوششانسی فرد به او روی بیاورد و در نهایت، مانند خورشید که صبحها طلوع میکند، به او امید و روشنی بخشد.