شمارهٔ ۵
کیستم حسرت کشی در محفل چرخ کهن
باز از خمیازهام چون ساغر خالی دهن
بر کفم در کارگاه چرخ تار و پود سعی
وز برای خود چو کرم پیله میبافم کفن
بر سرم هرگز نشد مرغی زند بال و پری
خوارتر از گلبن بیبرگ باشم در چمن
اشک خونآلودهام بنگر که با این آب و رنگ
نیست لعلی در بدخشان و عقیقی در یمن
ژندهپوشی کو چو من کز هر طرف گل کرده است
پنبهها از پیکرم مانند چتر نسترن
جز کشاکش نیست حاصل از کند کوششم
دلو خالی میکشم از چاه دایم زین رسن
نبود از سرگشتگی هرگز درین بحرم قرار
همچو اشک عاشقان پیوسته باشم قطره زن
گر کنم دایم بناخن سینه را منعم مکن
سینهام کوهست و ناخن تیشه و من کوهکن
بسکه میریزم بدامن اشک و از بس میکشم
دست بر چشم تر از جوش سرشک خویشتن
پر بود از پارها دل غوطهور باشد به خون
دامنم مانند گلچین پنجهام چون خارکن
خارخار غربتم خون کرد دل کز بخت خشک
خوارتر از خار باشم در گلستان وطن
هرکه اندازد ز پیکر گو بیندازش که هست
شمعسان از بهر تیغ این سر که من دارم بتن
بهر تحصیل کمال و از پی کسب هنر
بیش ازین چون رشته کاهم خویش را بهر چه من
کز ریاضیت بهرهام نبود بجز بخت سیاه
خون خود را مشک سازم گر چو آهوی ختن
عقل و هوشم برده یوسف طلعتی از سر که هست
دایم از وارونهکاریهای چرخ حیله فن
خانه غیر از نشاط وصل او دارالسرور
کلبه من از ملال هجر او بیتالحزن
من نکشتم کشتهاش تنها که در روز جزا
چاک چاک از زخم همچون لاله سرتاپای من
ازپی خونخواهی خود زآن بت گلگون قبا
سر ز خاک آرد برون صد کشته خونین کفن
همنشین تنها نه بروز سیاهم همچو شمع
خندد و گرید که باشد بر من و بر تخت من
قاه قاه خندهٔ کبک دری در کوهسار
های های گریه مینای من در انجمن
هر کجا باشم نیم آسوده از سرگشتگی
همچو بادم در بیابان همچو آبم در چمن
وقت شد افتم ز پا زین کوشش بیجا مگر
دست من از لطف گیرد حضرت سیدحسن
آنکه آب از جویبار لطفش ار نوشد کند
بیشتر سرسبزی از نخل جوان نخل کهن
آنکه رشک نکهت خلقش حصاری کرده است
مشک را در حقه ناف غزالان ختن
مرحمت کیشی که خصم آید اگر عریان برش
غنچهشان بر روی هم پوشاندش صد پیرهن
نکتهپردازی که چون گردد ز لب گوهرفشان
سنگ خجلت بشکند دندان صدف را در دهن
هرکجا شمع هدایت رأیش افروزد شود
بتکده مسجد کلیسا کعبه بتگر بتشکن
بر بد و نیک جهان فیضش بود ابر و کزو
خارتن در دشت سیرابست و گلبن در چمن
هرکجا تیغ از غلاف آرد برون پنهان کند
تیغ را زیر سپر از بیم مهر تیغ زن
بر کف آرد چون سنان اژدها پیکر فلک
چون کشف از بیم سر دزدد بجیب خویشتن
چون کنم وصف کمندش کز کمر چون واشود
سرچو تار سبحه از سرها برآورد این رسن
اینقدر خوبی اخلاق اینقدر حسن صفات
کز کرم بخشیده است او را خدای ذوالمنن
من که و مدحش که در خیل سخنسنجان دهر
چون دهان یار گردد تنگ میدان سخن
جز طریق خیر اگر هرگز نپوید حاسدش
کی تواند لاف با او در جوانمردی زدن
رسم و راه او و رسم راه خصمش را بود
حسن اخلاق ملک قبح صفات اهرمن
گر کند چون باغبان دست از برای تربیت
زاستین بیرون عجب نبود درین باغ کهن
گل کند گر شوره بوم و سبز گردد سنگلاخ
آورد حاصل اگر بید و دهد بر نارون
از عطای خاص و لطف عام او نبود عجب
زینکه باشد برکنار جوی و برطرف چمن
تا ابد سرسبز و خندان سرفراز و تازهروی
از سحاب فیض او شمشاد و گل سرو و سمن
چون شود با خصم سرگرم جدل گویم چه وصف
از عمود و نیزه آن پهلوان صفشکن
آن یکی چون گرز رستم در مصاف اشکبوس
این یکی همچون سنانگیو در جنگ پشن
هرکه روی التجا بر آستانش آورد
از جفای چرخ حیلت پیشه پُر مکر و فن
در زمان او چو صید کشته آزاد از کمند
جست از قید بلا یارست از دام محن
گرچه هرگز چون زبانم آتشین شمعی نبود
چرخ را در محفل و آفاق را در انجمن
عاجزم از وصف آب و تاب بزم او که هست
باده و شمعش بلورین ساغر و زرین لگن
ساحت کویش نباشد کمتر از باغ بهشت
شب در او چون محفل آراید برای می زدن
کز شکرخند بتان و ماهتاب از هر طرف
هست جوئی زانگبین جاری و نهری از لبن
شاهدان محفلش را کز صفای گوهرند
رشک لعل خاوری و غیرت دُر عدن
آفریده بر سپهر دلبری حسن آفرین
همچو مهر و ماه زرین پیکر و سیمین بدن
نه همین دارند دایم بر فلک خیل ملک
صد زبان چون غنچه از بهر ثنایش در دهن
کز برای ذکر خیر او بدست چرخ پیر
تا ابد چون سبحه در گردش بود عقد پرن
محفلش کز ساز و برگ خرمی دایم پر است
هست فردوسی ز جوش گلرخان سیمتن
کز نهال قامت هر یک در او بارآمده
نار پستان و ترنج غبغب و سیب ذقن
کیست کز خوان عطایش بهرهور نبود که هست
روز و شب در ساحت این دشت و صحن این چمن
خوشهچین خرمنش برنا و پیر شهر و ده
ریزهخوار نعمتش خرد و بزرگ و مرد و زن
طایر دولترسان بخت او کز سایهاش
هر گدا گردد شهنشاه زمان میر زمن
فر دولت چون هما یابند ازو هریک اگر
افکند ظل همایون بر سر زاغ و زغن
وقت عرض مدعا مشتاق آمد خویش را
در حضور اورسان از غیب و سرکن سخن
ای سحاب فیض از باران فیضت کی رواست
پر ز گوهر چون صدف هر دست و خالی دست من
نیست فلسی بر کفم اما ز جور این محیط
بیشتر از فلسهای ذاغ دارم در بدن
گر کنم رو در حرم گرداند از من روی شیخ
ور روم در سومنات از من گریزد برهمن
مدتی شد کز فشار آرزوی کربلا
پیکرم چون قرعه گردیده است سرتا پا شکن
ازپی تحصیل سازوبرگ ره چون گردباد
آسمان دارد مرا سرگشته در خاک وطن
زادراهی از تو میخواهم که آرم بیدرنگ
رو بسوی مرقد پاک شهنشاه زمن
از خدا خواهم بزیر قبهٔ آن شهریار
کانچه خواهی بخشدت از لطف عام خویشتن
دردسر دادن ترا نبود ز طول مدعا
بیش از این شرط ادب هنگام آن آمد که من
بر دعای نیکخواهانت گشایم لب نخست
پس بنفرین بداندیشان کنم ختم سخن
ساغر سیمین مه پیمانهٔ زرین مهر
تا کند گردش نریزد ساقی چرخ کهن
دوستان و دشمنانت را ز لطف و قهر خویش
در گلو جز صاف جام و در سبو جز لایدن
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کیستم حسرت کشی در محفل چرخ کهن
باز از خمیازهام چون ساغر خالی دهن
هوش مصنوعی: من کیستم که در جمع و دنیای قدیمی حسرت و اندوه بکشم؟ انگار که از بیکاری و افسردگی فقط یک لیوان خالی باقی ماندهام.
بر کفم در کارگاه چرخ تار و پود سعی
وز برای خود چو کرم پیله میبافم کفن
هوش مصنوعی: در جایی که مشغول کار هستم، با نهایت تلاش و کوشش، مانند دانهپانی که به دور خود پیله میتند، خودم را برای آیندهام آماده میکنم و به نوعی در حال آمادهسازی سرنوشت خویش هستم.
بر سرم هرگز نشد مرغی زند بال و پری
خوارتر از گلبن بیبرگ باشم در چمن
هوش مصنوعی: هرگز برای من پرندهای وجود نداشته که پَر و بالش از من بیارزشتر باشد، و من نمیخواهم در میان گلها مانند گلی بیبرگ و پژمرده باشم.
اشک خونآلودهام بنگر که با این آب و رنگ
نیست لعلی در بدخشان و عقیقی در یمن
هوش مصنوعی: به چشمانم نگاه کن که پر از اشک است و این اشکها به رنگ خون درآمدهاند. توجه کن که با وجود این حالت، هیچ دُر و جواهری در بدخشان و یمن به زیبایی و ارزش این اشکها نیست.
ژندهپوشی کو چو من کز هر طرف گل کرده است
پنبهها از پیکرم مانند چتر نسترن
هوش مصنوعی: کسی که مانند من در هر سمت خود پر از مشکلات و نابسامانی است، به مانند چتری از گلها و پنبهها به نظر میرسد.
جز کشاکش نیست حاصل از کند کوششم
دلو خالی میکشم از چاه دایم زین رسن
هوش مصنوعی: جز به تلاش و کوشش، حاصل دیگری نیست. من در حالی که دلو خالی را از چاه بالا میکشم، به طور مداوم از این طناب استفاده میکنم.
نبود از سرگشتگی هرگز درین بحرم قرار
همچو اشک عاشقان پیوسته باشم قطره زن
هوش مصنوعی: هرگز در این دریای سرگشتگی آرامش نداشتم، مانند اشکهای عاشقان همواره در حال ریزش و نریختن هستم.
گر کنم دایم بناخن سینه را منعم مکن
سینهام کوهست و ناخن تیشه و من کوهکن
هوش مصنوعی: اگر من همیشه با ناخنام سینهام را بکنم، تو مانع نشو؛ زیرا سینهام مانند کوهی است و ناخنام همچون تیشهای است که من به عنوان کوهکن از آن استفاده میکنم.
بسکه میریزم بدامن اشک و از بس میکشم
دست بر چشم تر از جوش سرشک خویشتن
هوش مصنوعی: من به قدری اشک میریزم که دامنم خیس میشود و به خاطر این که چشمانم دائم پر از اشک است، دستم را به چشمانم میکشم.
پر بود از پارها دل غوطهور باشد به خون
دامنم مانند گلچین پنجهام چون خارکن
هوش مصنوعی: دل من از درد و رنج پر شده و به شدت غرق در غم و اندوه است. دامنم مانند گلچینی از درد و خاری که در زندگیام تجربه کردهام، پر شده است.
خارخار غربتم خون کرد دل کز بخت خشک
خوارتر از خار باشم در گلستان وطن
هوش مصنوعی: درد غربت و تنهایی به قدری در وجودم ریشه دوانده که به نحوی حس میکنم در سرزمین خودم هم مانند خار بیقدر و ارزشی هستم. اگرچه در گلستان وطن زندگی میکنم، اما با این وضع، از بخت و سرنوشتم احساس ناامیدی و بیچارگی میکنم.
هرکه اندازد ز پیکر گو بیندازش که هست
شمعسان از بهر تیغ این سر که من دارم بتن
هوش مصنوعی: هر کسی را که به ظاهرش نگاه کنی و او را بشناسی، مانند شمعی است که به خاطر تیزی این سر، من را به خود نمیگیرد.
بهر تحصیل کمال و از پی کسب هنر
بیش ازین چون رشته کاهم خویش را بهر چه من
هوش مصنوعی: برای رسیدن به کمال و به دست آوردن هنر، دیگر چرا باید به دنبال چیزهای بیش از این بروم وقتی که خودم را به خوبی شناختهام؟
کز ریاضیت بهرهام نبود بجز بخت سیاه
خون خود را مشک سازم گر چو آهوی ختن
هوش مصنوعی: من از علم و دانش فایدهای نمیبرم جز اینکه تنها شانس بدی دارم؛ اگر بتوانم خود را مانند مشک خوشبو بسازم، از خون خودم این کار را میکنم، حتی اگر مانند آهوهای ختن زیبا نباشم.
عقل و هوشم برده یوسف طلعتی از سر که هست
دایم از وارونهکاریهای چرخ حیله فن
هوش مصنوعی: عقل و دستگاه فکری انسان تسلیم زیبایی و جذابیت یوسف است، که همواره تحت تأثیر نیرنگها و فریبهایی قرار میگیرد که زندگی به ما تحمیل میکند.
خانه غیر از نشاط وصل او دارالسرور
کلبه من از ملال هجر او بیتالحزن
هوش مصنوعی: خانهای که بدون وصال او باشد، جایی برای شادی و خوشحالی نیست؛ در حالی که کلبه من، که از دوری او پر از غم و اندوه است، به مقتل حزن تبدیل شده است.
من نکشتم کشتهاش تنها که در روز جزا
چاک چاک از زخم همچون لاله سرتاپای من
هوش مصنوعی: من او را نکشتم، تنها به این دلیل که در روز قیامت، زخمهای من به شکل گلهای لاله نمایان خواهند شد.
ازپی خونخواهی خود زآن بت گلگون قبا
سر ز خاک آرد برون صد کشته خونین کفن
هوش مصنوعی: به دنبال انتقام خون خود، آن بت با لباس گلی خود، سر از خاک بلند میکند و صد نفر را که کفنهای خونین به تن دارند، به یاد میآورد.
همنشین تنها نه بروز سیاهم همچو شمع
خندد و گرید که باشد بر من و بر تخت من
هوش مصنوعی: دوست تنها، در شرایط سخت و تاریکی، مانند شمعی است که همزمان هم میخندد و هم میگرید؛ این نشان میدهد که چه احساسی به من و موقعیتم دارد.
قاه قاه خندهٔ کبک دری در کوهسار
های های گریه مینای من در انجمن
هوش مصنوعی: صدای خندهی کبک در کوهها به وضوح شنیده میشود، در حالی که من در جمع دیگران به شدت گریه میکنم.
هر کجا باشم نیم آسوده از سرگشتگی
همچو بادم در بیابان همچو آبم در چمن
هوش مصنوعی: هر جا که باشم، آرامش ندارم و همیشه در حال گشت و گذار هستم، مثل باد که در بیابان میوزد و مثل آبی که در چمن جریان دارد.
وقت شد افتم ز پا زین کوشش بیجا مگر
دست من از لطف گیرد حضرت سیدحسن
هوش مصنوعی: زمان آن رسیده که از این تلاش بیفایده دست بردارم، مگر آنکه حضرت سید حسن با لطف خود به یاریام بیاید.
آنکه آب از جویبار لطفش ار نوشد کند
بیشتر سرسبزی از نخل جوان نخل کهن
هوش مصنوعی: کسی که از جویبار محبت او آب مینوشد، به مراتب سرسبزتر و پربارتر از درخت نخل جوان خواهد بود، در حالی که نخلهای کهن نمیتوانند به همان اندازه رونق داشته باشند.
آنکه رشک نکهت خلقش حصاری کرده است
مشک را در حقه ناف غزالان ختن
هوش مصنوعی: کسی که زیبایی و خوشبوییاش حسادتبرانگیز است، مشک را در کیسهای همانند نازکای ناف غزالهای ختان نگهداشته است.
مرحمت کیشی که خصم آید اگر عریان برش
غنچهشان بر روی هم پوشاندش صد پیرهن
هوش مصنوعی: این جمله به طور کلی به این معناست که بخشندگی و مهربانی کسی، در هنگام مواجهه با دشواریها و مشکلات، به او کمک میکند. حتی اگر شخصی به حالت آسیبپذیر و بدون دفاع بیفتد، میتواند با پوششی از محبت و صداقت، خود را از چالشها دور کند و از حمایت دیگران بهرهمند شود. در واقع، در رویارویی با سختیها، افراد با اتکاء به درون خود و ارتباطات مثبت، میتوانند از آسیبهای جدی در امان بمانند.
نکتهپردازی که چون گردد ز لب گوهرفشان
سنگ خجلت بشکند دندان صدف را در دهن
هوش مصنوعی: شخصی که با هوشمندی و زرنگی سخن میگوید، به قدری ارزشمند و تاثیرگذار است که میتواند خجالت و شرم را به چالش بکشد و از آن موقعیتهای دشوار به خوبی عبور کند.
هرکجا شمع هدایت رأیش افروزد شود
بتکده مسجد کلیسا کعبه بتگر بتشکن
هوش مصنوعی: هر جا نور هدایت و عقل شخصی درخشش داشته باشد، آن مکان میتواند به مکانی مقدس تبدیل شود، حتی اگر در ظاهر شکل عبادتگاههای مختلفی باشد. در اینجا اشاره شده که هر جایی که انسان با درایت و بصیرت باشد، میتواند جنبههای مقدس و ارزشمندی پیدا کند.
بر بد و نیک جهان فیضش بود ابر و کزو
خارتن در دشت سیرابست و گلبن در چمن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که بر روی خوبیها و بدیهای جهان، نعمت و برکت الهی همچون ابر نازل میشود. از این نعمتهاست که درختان در دشت سیراب و گلها در چمن شکوفا میشوند. به عبارت دیگر، لطف خدا شامل حال همه چیز در عالم است و این رحمت باعث رشد و شکوفایی طبیعت میشود.
هرکجا تیغ از غلاف آرد برون پنهان کند
تیغ را زیر سپر از بیم مهر تیغ زن
هوش مصنوعی: هر جا که شمشیر از نیام بیرون بیاید، به خاطر ترس از ضربههای شمشیر، آن را زیر سپر پنهان میکنند.
بر کف آرد چون سنان اژدها پیکر فلک
چون کشف از بیم سر دزدد بجیب خویشتن
هوش مصنوعی: مثل اینکه در آسمان، اژدهایی به شکل سنان (نیزه) ظاهر میشود و چون از ترس خود، سر خود را زیر چادر میبرد.
چون کنم وصف کمندش کز کمر چون واشود
سرچو تار سبحه از سرها برآورد این رسن
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و جذابیت شخصی میپردازد که مانند کمند یا دمی است که موقع رها شدن، تارهای ریشریش شده گردن را به حرکت در میآورد. به عبارت دیگر، این تصویر به روشنی نشان میدهد که چطور زیبایی و جذابیت او میتواند حتی نظرات و احساسات دیگران را تحت تاثیر قرار دهد و آنها را تحت تاثیر خود قرار دهد.
اینقدر خوبی اخلاق اینقدر حسن صفات
کز کرم بخشیده است او را خدای ذوالمنن
هوش مصنوعی: او به قدری از خوبیهای اخلاق و زیباییهای صفات برخوردار است که خداوند با کرم و لطفش به او این ویژگیها را بخشیده است.
من که و مدحش که در خیل سخنسنجان دهر
چون دهان یار گردد تنگ میدان سخن
هوش مصنوعی: من در میان ستایشگران زمان، وقتی که صحبت از او میشود، احساس میکنم که دلم برای گفتن تنگ شده است.
جز طریق خیر اگر هرگز نپوید حاسدش
کی تواند لاف با او در جوانمردی زدن
هوش مصنوعی: اگر کسی به جز راه نیکی گام بردارد، نمیتواند به کسی که در جوانمردی و نیکوکاری پیشرفت کرده، حسادت ورزد و ادعای برتری بر او داشته باشد.
رسم و راه او و رسم راه خصمش را بود
حسن اخلاق ملک قبح صفات اهرمن
هوش مصنوعی: روش و سلوک او و شیوه خصمش به خاطر نیککرداریاش است، در حالی که زشتیهای صفات شیطان در او وجود ندارد.
گر کند چون باغبان دست از برای تربیت
زاستین بیرون عجب نبود درین باغ کهن
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند باغبان از پرورش و مراقبت دست بردارد، عجیب نیست که در این باغ قدیمی دیگر چیزی نمیروید و زیباییاش را از دست میدهد.
گل کند گر شوره بوم و سبز گردد سنگلاخ
آورد حاصل اگر بید و دهد بر نارون
هوش مصنوعی: اگر زمین شورهزار هم باشد و سنگهای خشک در آن وجود داشته باشد، باز هم میتوان با تلاش و سرسختی حاصل برداشت کرد، مثل درخت بید که میتواند در محیط نارون رشد کند و به بار بنشیند.
از عطای خاص و لطف عام او نبود عجب
زینکه باشد برکنار جوی و برطرف چمن
هوش مصنوعی: از نعمت و بخشش ویژه او و مهربانی عمومیاش تعجبی نیست که در کنار جوی و نزدیک به چمن قرار دارد.
تا ابد سرسبز و خندان سرفراز و تازهروی
از سحاب فیض او شمشاد و گل سرو و سمن
هوش مصنوعی: این متن به زیبایی و شادابی ماندگار اشاره دارد. بیانگر این است که انسان یا موجودی همیشه شاد و با طراوت خواهد بود، به طوری که مثل درخت شمشاد و گلها، از نعمت و برکت الهی بهرهمند میشود. این شادابی و سرسبزی نشانهای از فیض و رحمت پروردگار است.
چون شود با خصم سرگرم جدل گویم چه وصف
از عمود و نیزه آن پهلوان صفشکن
هوش مصنوعی: وقتی با دشمن درگیر و مشغول بحث میشوم، دربارهی ویژگیهای تیر و نیزهی آن قهرمان شکستان سخن میگویم.
آن یکی چون گرز رستم در مصاف اشکبوس
این یکی همچون سنانگیو در جنگ پشن
هوش مصنوعی: یکی از آنها مانند گرزی قدرتمند و سَخت در میدان جنگ با دشمنی مقاوم و سرسخت است و دیگری همچون جنگجوی نیرومند و شجاع در نبرد با دشمنان خود میجنگد.
هرکه روی التجا بر آستانش آورد
از جفای چرخ حیلت پیشه پُر مکر و فن
هوش مصنوعی: هر کس که با امید و درخواست به درگاه او بیفتد، از سختیها و ترفندهای دنیا نجات پیدا میکند و از دسیسههای آن به دور است.
در زمان او چو صید کشته آزاد از کمند
جست از قید بلا یارست از دام محن
هوش مصنوعی: در زمان او، مانند شکارچی که صید را بیحرکت و بدون کمند گرفته، از قید مشکلات و سختیها آزاد میشود و از دام دردسرها رهایی مییابد.
گرچه هرگز چون زبانم آتشین شمعی نبود
چرخ را در محفل و آفاق را در انجمن
هوش مصنوعی: هرچند هیچ وقت مانند زبانم، شعلهور و پرشور نبوده است، اما تأثیر آن را در دور و بر خود و در میان مردم حس کردهام.
عاجزم از وصف آب و تاب بزم او که هست
باده و شمعش بلورین ساغر و زرین لگن
هوش مصنوعی: نمیتوانم زیبایی و جذابیت مهمانی او را به خوبی توصیف کنم. در آنجا نوشیدنی و شمعها بهطور خاصی درخشان هستند و جام و ظرفهایش از بلور و طلا ساخته شدهاند.
ساحت کویش نباشد کمتر از باغ بهشت
شب در او چون محفل آراید برای می زدن
هوش مصنوعی: جایگاه او کمتر از باغ بهشت نیست، شب که میرسد، مانند یک جشن زیبا برای نوشیدن شراب برپا میشود.
کز شکرخند بتان و ماهتاب از هر طرف
هست جوئی زانگبین جاری و نهری از لبن
هوش مصنوعی: از لبخند زیبا و دلانگیز معشوقان و نور ماه، در هر سو جلوهای است که همچون جوی عسل در حال جاری شدن میباشد و نهر شیری از لبهای ایشان سرازیر است.
شاهدان محفلش را کز صفای گوهرند
رشک لعل خاوری و غیرت دُر عدن
هوش مصنوعی: شاهدان حاضر در محفل او به خاطر زیباییهای درونی و ظاهریشان، به مرواریدهایی از دریا و لعلهای درخشان شبیه هستند و این زیباییها باعث حسادت به زیبایی لعلهای خاوری و دُرهای بهشتی میشود.
آفریده بر سپهر دلبری حسن آفرین
همچو مهر و ماه زرین پیکر و سیمین بدن
هوش مصنوعی: در آسمان، زیبایی خیرهکنندهای خلق شده است که همچون خورشید و ماه، جلال و زیبایی خاصی دارد. این موجود با ظاهری درخشان و زیبا، دارای شکلی طلایی و بدنی نقرهای است.
نه همین دارند دایم بر فلک خیل ملک
صد زبان چون غنچه از بهر ثنایش در دهن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تنها همینها هستند که همواره در آسمان، گروهی از فرشتگان، با زبانهای فراوانی چون غنچه، به ستایش او مشغولند.
کز برای ذکر خیر او بدست چرخ پیر
تا ابد چون سبحه در گردش بود عقد پرن
هوش مصنوعی: به خاطر یاد خوب او، چرخ زمان تا ابد مانند تسبیح در حال گردش خواهد بود و پیوندی را که او بر پا کرده، حفظ میکند.
محفلش کز ساز و برگ خرمی دایم پر است
هست فردوسی ز جوش گلرخان سیمتن
هوش مصنوعی: محفل او همیشه پر از شادی و نشاط است و فردوسی نیز به دلیل زیبایی و شادابی چهرهاش در این جمع میدرخشد.
کز نهال قامت هر یک در او بارآمده
نار پستان و ترنج غبغب و سیب ذقن
هوش مصنوعی: از هر درختی که قامت دارد، میوهای به بار نشسته است؛ مانند انار، ترنج و سیب که زیبایی خاصی به چهره میبخشند.
کیست کز خوان عطایش بهرهور نبود که هست
روز و شب در ساحت این دشت و صحن این چمن
هوش مصنوعی: کیست که از سفره بخشش او بینصیب مانده باشد؟ چرا که هر روز و شب، در این دشت و باغ، نعمتهای او در دسترس است.
خوشهچین خرمنش برنا و پیر شهر و ده
ریزهخوار نعمتش خرد و بزرگ و مرد و زن
هوش مصنوعی: در مزرعهاش، انسانهای جوان و سالخورده، از ساکنان شهر و روستا، به جمعآوری نعمتهای او مشغولاند و از این نعمتها همه، چه کوچک و بزرگ، مرد و زن استفاده میکنند.
طایر دولترسان بخت او کز سایهاش
هر گدا گردد شهنشاه زمان میر زمن
هوش مصنوعی: پرندهای که خوشبختی و بخت را به ارمغان میآورد، کسی است که در سایهاش حتی گداها هم توانمند و پادشاه زمان میشوند.
فر دولت چون هما یابند ازو هریک اگر
افکند ظل همایون بر سر زاغ و زغن
هوش مصنوعی: زمانی که خوشبختی و نعمت به کسی برسد، حتی اگر سایهای از این نعمت بر سر پرندهای مانند زاغ بیفتد، آن پرنده نیز احساس افتخار و بزرگی میکند.
وقت عرض مدعا مشتاق آمد خویش را
در حضور اورسان از غیب و سرکن سخن
هوش مصنوعی: زمانی که نیاز به بیان خواستهای باشد، انسان به شوق میآید و با تمام وجود در حضور دیگران (دلدادهها) از دل و رازهای خود صحبت میکند.
ای سحاب فیض از باران فیضت کی رواست
پر ز گوهر چون صدف هر دست و خالی دست من
هوش مصنوعی: ای ابر بخشنده، باران رحمت و رزق تو چه زمانی برای من نازل میشود؟ من مانند صدفی هستم که پر از گوهر است، اما دستان من خالی است.
نیست فلسی بر کفم اما ز جور این محیط
بیشتر از فلسهای ذاغ دارم در بدن
هوش مصنوعی: در دستانم فلسی وجود ندارد، اما از ظلم و فشار این دنیا بیشتر از فلسهای ماهی در بدن من احساس وجود دارد.
گر کنم رو در حرم گرداند از من روی شیخ
ور روم در سومنات از من گریزد برهمن
هوش مصنوعی: اگر در حرم و محل مقدسی رو به روی شیخ قرار بگیرم، او از من روی برگرداند و اگر به سومنات، که نماد بتپرستی است، بروم، برهمن، که نماینده دین هندو است، از من دوری میکند.
مدتی شد کز فشار آرزوی کربلا
پیکرم چون قرعه گردیده است سرتا پا شکن
هوش مصنوعی: مدتی است که به خاطر longing و آرزویی که برای سفر به کربلا دارم، بدنم به شدت تحت فشار است و مانند قرعهای که به شدت در هم پیچیده شده، تمام وجودم پر از رنج و شکنجه شده است.
ازپی تحصیل سازوبرگ ره چون گردباد
آسمان دارد مرا سرگشته در خاک وطن
هوش مصنوعی: برای دستیابی به وسایل و امکانات زندگی، مانند گردباد که در آسمان میچرخد، من نیز در خاک وطن خود سرگشته و گیج هستم.
زادراهی از تو میخواهم که آرم بیدرنگ
رو بسوی مرقد پاک شهنشاه زمن
هوش مصنوعی: از تو مسیر و راهی میخواهم که به سرعت مرا به سوی آرامگاه مقدس پادشاه من هدایت کند.
از خدا خواهم بزیر قبهٔ آن شهریار
کانچه خواهی بخشدت از لطف عام خویشتن
هوش مصنوعی: از خدا درخواست میکنم که در زیر سایه این پادشاه، هر چیزی که بخواهی، از لطف عمومی او به تو عطا شود.
دردسر دادن ترا نبود ز طول مدعا
بیش از این شرط ادب هنگام آن آمد که من
هوش مصنوعی: دردسر درست کردن برای تو از این بیشتر نبود، و حالا زمانش رسیده که مطابق با آداب و ادب عمل کنیم.
بر دعای نیکخواهانت گشایم لب نخست
پس بنفرین بداندیشان کنم ختم سخن
هوش مصنوعی: ابتدا از کسانی که برای من خیرخواهی میکنند، به نیکی یاد میکنم و دعاهایشان را میستایم، سپس بقیه را که بداندیش هستند، بحث و صحبت را با نفرین به پایان میرسانم.
ساغر سیمین مه پیمانهٔ زرین مهر
تا کند گردش نریزد ساقی چرخ کهن
هوش مصنوعی: جامی نقرهای که پر از شراب است، با ظرفی طلایی که دارای عشق و محبت است، در حال چرخش است. ساقی، که در حقیقت زمان کهنه است، اجازه نمیدهد تا این نوشیدنی بریزد.
دوستان و دشمنانت را ز لطف و قهر خویش
در گلو جز صاف جام و در سبو جز لایدن
هوش مصنوعی: دوستان و دشمنانت را با مهربانی و خشمی که در وجودت است، در قلب خود به صورت یک جام صاف و در یک ظرف شفاف در نظر بگیر.