گنجور

بخش ۳۲ - حکایت گرگ و زاغ و شغال

آورده‌اند که زاغی و گرگی و شگالی در خدمت شیری بودند و مسکن ایشان نزدیک شارعی عامر. اشتربازرگانی در آن حوالی بماند بطلب چراخور در بیشه آمد. چون نزدیک شیر رسید از تواضع و خدمت چاره ندید شیر او را استمالت نمود و از حال او استکشافی کرد و پرسید: عزیمت در مقام و حرکت چیست؟ جواب داد که:آنچه ملک فرماید. شیر گفت:اگر رغبت نمایی در صحبت من مرفه و ایمن بباش. اشتر شاد شد و دران بیشه ببود. و مدتی بران گذشت. روزی شیر در طلب شکاری می‌گشت پیلی مست با او دوچهار شد، و میان ایشان جنگ عظیم افتاد و از هر دو جاب مقومت رفت، و شیر مجروح ونالان باز آمد؛ و روزها از شکار بماند. و گرگ و زاغ و شگال بی برگ می‌بودند. شیر اثر آن بدید و گفت: می‌بینید در این نزدیکی صیدی تا من بیرون روم و کار شما ساخته گردانم؟

ایشان در گوشه ای رفتند و با یک دیگر گفت: در مقام این اشتر میان ما چه فایده؟ نه ما را با او الفی و نه ملک را ازو فراغی. شیر را بران باید داشت تا او را بشکند، تا حالی طعمه او فرونماند و چیزی بنوک ما رسد. شگال گفت: این نتوان کرد، که شیر او را امان داده ست و در خدمت خویش آورده. و هرکه ملک را بر غدر تحریض نماید و نقض عهد را در دل او سبک گرداند یاران و دوستان را در منجنیق بلا نهاده باشد و آفت را بکمند سوی خود کشیده. زاغ گفت:آن وثیقت را رخصتی توان اندیشید و شیر را از عهده آن بیرون توان آورد؛ شما جای نگاه دارید تا من بازآیم.

پیش شیر رفت و بیستاد. شیر پرسید که: هیچ بدست شد؟ زاغ گفت:کس را چشم از گرسنگی کار نمی کند، لکن وجه دیگر هست، اگر امضای ملک بدان پیوندد همه در خصب و نعمت افتیم. شیر گفت:بگو. زاغ گفت: این اشتر میان ما اجنبی است، و در مقام او ملک را فایده ای صورت نمی توان کرد. شیر در خشم شد و گفت: این اشارت از وفا و حریت دور است و با کرم و مروت نزدیکی و مناسبت ندارد. اشتر را امان داده ام، بچه تاویل جفا جایز شمرم؟ زاغ گفت: بدین مقدمه وقوف دارم، لکن حکما گویند که؟ «یک نفس را فدای اهل بیتی باید کرد و اهل بیتی را فدای قبیله ای و قبیله ای را فدای اهل شهری و اهل شهری را فدای ذات ملک اگر درخطری باشد. » و عهد را هم مخرجی توان یافت چنانکه جانب ملک از وصمت غدر منزه ماند، و حالی ذات او از مشقت فاقه و مخافت بوار مسلم ماند. شیر سر در پیش افگند.

زاغ باز رفت و یاران را گفت: لختی تندی و سرکشی کرد، آخر رام شد و بدست آمد. اکنون تدبیر آنست که ما همه بر اشتر فراهم آییم، و ذکر شیر و رنجی که او را رسیده است تازه گردانیم، و گوییم «ما در سایه دولت و سامه حشمت این ملک روزگار خرم گذرانیده ایم. امروزکه او را این رنج افتاد اگر بهمه نوع خویشتن برو عرضه نکنیم و جان و نفس فدای ذات و فراغ او نگردانیم بکفران نعمت منسوب شویم، و بنزدیک اهل مروت بی قدر و قیمت گردیم. و صواب آنست که جمله پیش او رویم و شکر ایادی او باز رانیم، و مقرر گردانیم که از ما کاری دیگر نیاید، جانها و نفسهای ما فدای ملک است. و هریک از ما گوید: امروز چاشت ملک از من سازند. و دیگران آن را دفعی کنند و عذری نهند. بدین تودد حقی گزارده شود و ما را زیانی ندارد. »

این فصول با اشتر درازگردن کشیده بالا بگفتند، و بیچاره را بدمدمه در کوزه فقاع کردند، و با او قرار داده پیش شیر رفتند. و چون از تقریر ثنا و نشر شکر بپرداختند زاغ گفت: راحت ما بصحت ذات ملک متعلق است. و اکنون ضرورتی پیش آمده است، و از امروز ملک را از گوشت من سد رمقی حاصل تواند بود، مرا بشکند. دیگران گفتند: در خوردن تو چه فایده از گوشت تو چه سیری؟ ! شگال هم برآن نمط فصلی آغاز نهاد. جواب دادند که: گوشت تو بوی ناک و زیان کار است طعمه ملک را نشاید. گرگ هم بر این منوال سخنی بگفت. گفتند که: گوشت تو خناق آرد، قایم مقام زهر هلاهل باشد.

اشتر این دم چون شکر بخورد و ملاطفتی نمود. همگنان یک کلمه شدند و گفتند:راست می‌گویی و از سر صدق عقیدت و فرط شفقت عبارت می‌کنی. یکبارگی در وی افتادند و پاره پاره کردند.

و این مثل بدان آوردم که مکر اصحاب اغراض، خاصه که مطابقت نمایند، بی اثر نباشد.

بخش ۳۱: دمنه گفت: آنچه شیر برای تو می‌سگالد از این معانی که برشمردی چون تضریب خصوم ملال ملوک و دیگر ابواب نیست، لکن کمال بی وفایی و غدر او را بران میدارد، که جباری است. کامگار و غداریست مکار. اویل صحبت او را حلاوت زندگانیست و اواخر آن را تلخی مرگ. شنزبه گفت:طعم نوش چشیده ام، نوبت زخم نیش است. و بحقیقت مرا اجل اینجا آورد، و الا من چه مانم بصحبت شیر؟ من او را طعمه و او در من طامع. اما تقدیر ازلی و غلبه حرص و اومید مرا در این ورطه افگند.بخش ۳۳: دمنه گفت:وجه دفع، چه می‌اندیشی؟ گفت:جز جنگ و مقاومت روی نیست، که اگر کسی همه عمر بصدق دل نماز گزارد، و از مال حلال صدقه دهد چندان ثواب نیاید که یک ساعت از روز از برای حفظ مال و توقفی نفس در جهاد گذارد من قتل دون ماله فهو شهید و من قتل دون نفسه فهو شهید چون بجهاد که برای مال کرده شود سعادت شهادت و عز مغفرت می‌توان یافت جایی که کارد باستخوان رسد و کار بجان افتد اگر از روی دین و حمیت کوششی پیوسته آید برکات و مثوبات آن را نهایت صورت نبندد، و وهم از ادراک غایت آن قاصر باشد.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آورده‌اند که زاغی و گرگی و شگالی در خدمت شیری بودند و مسکن ایشان نزدیک شارعی عامر. اشتربازرگانی در آن حوالی بماند بطلب چراخور در بیشه آمد. چون نزدیک شیر رسید از تواضع و خدمت چاره ندید شیر او را استمالت نمود و از حال او استکشافی کرد و پرسید: عزیمت در مقام و حرکت چیست؟ جواب داد که:آنچه ملک فرماید. شیر گفت:اگر رغبت نمایی در صحبت من مرفه و ایمن بباش. اشتر شاد شد و دران بیشه ببود. و مدتی بران گذشت. روزی شیر در طلب شکاری می‌گشت پیلی مست با او دوچهار شد، و میان ایشان جنگ عظیم افتاد و از هر دو جاب مقومت رفت، و شیر مجروح ونالان باز آمد؛ و روزها از شکار بماند. و گرگ و زاغ و شگال بی برگ می‌بودند. شیر اثر آن بدید و گفت: می‌بینید در این نزدیکی صیدی تا من بیرون روم و کار شما ساخته گردانم؟
هوش مصنوعی: روایت شده که زاغ، گرگ و شغال در خدمت شیری زندگی می‌کردند و مسکن آن‌ها نزدیک به یک منطقه پرجمعیت بود. روزی تجارتی از آن حوالی به جنگل آمد تا به دنبال طعمه‌ای بگردد. زمانی که به شیر نزدیک شد، به خاطر تواضع و خدمت به او چیزی نگفت و از حالش پرسید. شیر از او پرسید که قصدش چیست و او پاسخ داد که به خواست پادشاه عمل می‌کند. شیر به او پیشنهاد کرد که اگر تمایل دارد، در کنار او زندگی راحت و امنی داشته باشد. اشتر (شتر) خوشحال شد و در جنگل ماند. مدتی گذشت تا اینکه یک روز شیر در حال شکار بود و با فیل مستی درگیر شد و جنگ شدیدی بین آن‌ها در گرفت و شیر مجروح و نالان به خانه برگشت و روزها از شکار باز ماند. در آن هنگام، گرگ، زاغ و شغال بدون غذا بودند. شیر این وضعیت را دید و پرسید آیا در اطرافشان صیدی هست تا او بیرون برود و کار آن‌ها را راه بیندازد؟
ایشان در گوشه ای رفتند و با یک دیگر گفت: در مقام این اشتر میان ما چه فایده؟ نه ما را با او الفی و نه ملک را ازو فراغی. شیر را بران باید داشت تا او را بشکند، تا حالی طعمه او فرونماند و چیزی بنوک ما رسد. شگال گفت: این نتوان کرد، که شیر او را امان داده ست و در خدمت خویش آورده. و هرکه ملک را بر غدر تحریض نماید و نقض عهد را در دل او سبک گرداند یاران و دوستان را در منجنیق بلا نهاده باشد و آفت را بکمند سوی خود کشیده. زاغ گفت:آن وثیقت را رخصتی توان اندیشید و شیر را از عهده آن بیرون توان آورد؛ شما جای نگاه دارید تا من بازآیم.
هوش مصنوعی: آنها به گوشه‌ای رفتند و با یکدیگر گفتند: در مورد این شتر چه فایده‌ای برای ما وجود دارد؟ نه ما با او ارتباطی داریم و نه ملک ما از او نفعی می‌برد. باید شیر را از خواب بیدار کرد تا او شتر را بشکند و ما بتوانیم چیزی به دست آوریم. شغالی گفت: این امکان‌پذیر نیست، چون شیر به او امان داده و او را به خدمت خود گرفته است. هر کسی که بخواهد ملک را به خیانت تحریک کند و نقض عهد را در دل او آسان شمارد، دوستان و یاران خود را در خطر قرار داده و بلا را به سوی خود می‌کشاند. زاغ گفت: ما می‌توانیم آن پیمان را بررسی کنیم و شیر را از این مسئولیت آزاد کنیم؛ شما صبر کنید تا من برگردم.
پیش شیر رفت و بیستاد. شیر پرسید که: هیچ بدست شد؟ زاغ گفت:کس را چشم از گرسنگی کار نمی کند، لکن وجه دیگر هست، اگر امضای ملک بدان پیوندد همه در خصب و نعمت افتیم. شیر گفت:بگو. زاغ گفت: این اشتر میان ما اجنبی است، و در مقام او ملک را فایده ای صورت نمی توان کرد. شیر در خشم شد و گفت: این اشارت از وفا و حریت دور است و با کرم و مروت نزدیکی و مناسبت ندارد. اشتر را امان داده ام، بچه تاویل جفا جایز شمرم؟ زاغ گفت: بدین مقدمه وقوف دارم، لکن حکما گویند که؟ «یک نفس را فدای اهل بیتی باید کرد و اهل بیتی را فدای قبیله ای و قبیله ای را فدای اهل شهری و اهل شهری را فدای ذات ملک اگر درخطری باشد. » و عهد را هم مخرجی توان یافت چنانکه جانب ملک از وصمت غدر منزه ماند، و حالی ذات او از مشقت فاقه و مخافت بوار مسلم ماند. شیر سر در پیش افگند.
هوش مصنوعی: زاغ به نزدیک شیر رفت و ایستاد. شیر از او پرسید که آیا چیزی به دست آورده‌ای؟ زاغ پاسخ داد که هیچ‌کس نمی‌تواند از گرسنگی کار کند، اما نکته دیگری هست؛ اگر امضای ملک به این موضوع پیوند بخورد، همه ما در خوشی و نعمت خواهیم بود. شیر گفت: بگو ببینم. زاغ گفت: این شتری که بین ماست، فردی بیگانه است و در این مقام نمی‌توانیم به ملک سودی برسانیم. شیر از این سخنان خشمگین شد و گفت: اینگونه سخن گفتن از وفا و آزادی دور است و با بزرگی و جوانمردی سازگاری ندارد. من به اشتر امان داده‌ام، آیا می‌توانم او را مورد ظلم قرار دهم؟ زاغ گفت: من به این موضوع واقفم، اما حکما می‌گویند: «باید یک نفس را برای خانواده‌ای فدای کرد و خانواده را برای قبیله‌ای، و قبیله را برای اهل شهری، و اهل شهر را برای ذات ملک اگر در خطر باشد فدای کرد.» و می‌توان راهی برای حفظ عهد یافت تا جانب ملک از خیانت محفوظ بماند، و اکنون ذات او در خطر فقر و سختی است. شیر سر خود را پایین آورد.
زاغ باز رفت و یاران را گفت: لختی تندی و سرکشی کرد، آخر رام شد و بدست آمد. اکنون تدبیر آنست که ما همه بر اشتر فراهم آییم، و ذکر شیر و رنجی که او را رسیده است تازه گردانیم، و گوییم «ما در سایه دولت و سامه حشمت این ملک روزگار خرم گذرانیده ایم. امروزکه او را این رنج افتاد اگر بهمه نوع خویشتن برو عرضه نکنیم و جان و نفس فدای ذات و فراغ او نگردانیم بکفران نعمت منسوب شویم، و بنزدیک اهل مروت بی قدر و قیمت گردیم. و صواب آنست که جمله پیش او رویم و شکر ایادی او باز رانیم، و مقرر گردانیم که از ما کاری دیگر نیاید، جانها و نفسهای ما فدای ملک است. و هریک از ما گوید: امروز چاشت ملک از من سازند. و دیگران آن را دفعی کنند و عذری نهند. بدین تودد حقی گزارده شود و ما را زیانی ندارد. »
هوش مصنوعی: زاغ به دوستانش گفت: مدتی نسبت به او تندخو و سرکش بودیم، اما حالا آرام شده و در دسترس است. اکنون باید همه‌مان بر شتر جمع شویم و درباره شیر و زحماتی که به او وارد شده صحبت کنیم و بگوییم: «ما در زیر سایهٔ حکومت و عظمت این ملک روزگار خوشی را سپری کرده‌ایم. حال که او به مشکلاتی دچار شده است، اگر خودمان را فدای او نکنیم و از او به خوبی یاد نکنیم، در واقع شکر این نعمت را کفران کرده‌ایم و در نظر انسان‌های با غیرت بی‌ارزش خواهیم شد. بنابراین درست است که همه با او روبه‌رو شویم و از او شکرگزاری کنیم و تصمیم بگیریم که جز این از ما کاری برنمی‌آید. جان و نفس ما فدای ملک است. هر یک از ما باید بگوید که امروز کار ملک از من برآید، و دیگران آن را رد کرده و بهانه‌ای بیاورند. به این ترتیب، حقی به ما تعلق می‌گیرد و ضرری نخواهیم دید.»
این فصول با اشتر درازگردن کشیده بالا بگفتند، و بیچاره را بدمدمه در کوزه فقاع کردند، و با او قرار داده پیش شیر رفتند. و چون از تقریر ثنا و نشر شکر بپرداختند زاغ گفت: راحت ما بصحت ذات ملک متعلق است. و اکنون ضرورتی پیش آمده است، و از امروز ملک را از گوشت من سد رمقی حاصل تواند بود، مرا بشکند. دیگران گفتند: در خوردن تو چه فایده از گوشت تو چه سیری؟ ! شگال هم برآن نمط فصلی آغاز نهاد. جواب دادند که: گوشت تو بوی ناک و زیان کار است طعمه ملک را نشاید. گرگ هم بر این منوال سخنی بگفت. گفتند که: گوشت تو خناق آرد، قایم مقام زهر هلاهل باشد.
هوش مصنوعی: این فصول با حیوانی به نام اشتر که گردن بلندی داشت، به گفتگو پرداختند و آن بیچاره را در کوزه‌ای با نام فقاع گرفتار کردند. سپس با او به پیش شیر رفتند. وقتی که قسمتی از خوردنی‌ها و قدردانی‌ها را آماده کردند، زاغ گفت: "راحتی ما به سلامت ذات ملک وابسته است. حالا نیازی پیش آمده و از امروز گوشت من می‌تواند به شیر انرژی بدهد، پس مرا بخورید." دیگران به او پاسخ دادند: "در خوردن تو چه فایده‌ای وجود دارد؟" سپس شغالی نیز در همان راستا صحبت کرد. آن‌ها پاسخ دادند که: "گوشت تو بوی بدی دارد و برای ملک مناسب نیست." گرگ هم حرفی بر همین سبک زد و آن‌ها گفتند: "گوشت تو باعث خفه شدن می‌شود و مانند زهر کشنده است."
اشتر این دم چون شکر بخورد و ملاطفتی نمود. همگنان یک کلمه شدند و گفتند:راست می‌گویی و از سر صدق عقیدت و فرط شفقت عبارت می‌کنی. یکبارگی در وی افتادند و پاره پاره کردند.
هوش مصنوعی: شتر در این لحظه مانند شکر رفتار کرد و مهربانی نشان داد. دیگران همه با هم گفتند: "کلامت درست است و با صداقت و عشق عمیق این را می‌گویی." ناگهان به او حمله کردند و او را تکه‌تکه کردند.
و این مثل بدان آوردم که مکر اصحاب اغراض، خاصه که مطابقت نمایند، بی اثر نباشد.
هوش مصنوعی: این مثال را مطرح کردم تا بگویم که دسیسه‌های افرادی که هدف خاصی دارند، به ویژه زمانی که با یکدیگر هم‌نوا باشند، بی‌نتیجه نخواهد بود.