گنجور

بخش ۱۸

زاغ در این سخن بود که از دور آهوی دوان پیدا شد. گمان بردند که او را طالبی باشد. باخه در آب جست و زاغ بر درخت پرید و موش در سوراخ رفت. آهو بکران آب رسید ,اندکی خورد ,چون هراسانی بیستاد. زاغ چون این حال مشاهدت کرد در هوا رفت و بنگریست که بر اثر او کسی هست. بهر جانب چشم انداخت کسی را ندید. باخه را آواز داد تا از آب بیرون آمد و موش هم حاضر گشت.

پس باخه چون هراس آهو بدید ,و در آب می‌نگریست و نمی خورد ,گفت: اگر تشنه ای آب خورد و باک مدار ,که هیچ خوفی نیست. آهو پیشتر رفت. باخه او را ترحیب تمام واجب داشت و پرسید که: حال چیست و از کجا می‌آئی؟ گفت: من در این صحراها بودمی و بهر وقت تیر اندازان مرا از جانبی بجانبی می‌راندند. و امروز پیری را دیدم صورت بست که صیاد باشد , اینجا گریختم. باخه او را گفت: مترس که در این حوالی صیاد دیده نیامده ست ,و ما دوستی خود ترا مبذول داریم ,و چرا خور بما نزدیک است.

آهو در صحبت ایشان رغبت نمود و در آن مرغزار مقام کرد. و نی بستی بود که ایشان در آنجا جمله شدندی و بازی کردندی و سرگذشت گفتندی.

بخش ۱۷: چون زاغ ملاطفت باخه در باب موش بشنود تازه ایستاد ,واو را گفت: شادکردی مرا و همیشه از جانب تو این معهود است. و تو هم بمکارم خویش بنازد و شاد و خرم زی ,چه سزاوار کسی بمسرت و ارتیاح اوست که جانب او دوستان را ممهد باشد ,و بهر وقت جماعتی از برادران در شفقت و رعایت و اهتمام و حمایت او روزگار گذارند ,و او درهای مکرمت و مجاملت را بریشان گشاده دارد ,و در اجابت التماس و قضای حاجت ایشان اهتزاز و استبشار واجب بیند؛و زبان نبوت از این معنی عبارت می‌فرماید که خیار کم احاسنکم اخلاقا الموطوون اکنافا الذین یالفون و یولفون. بخش ۱۹ - به دام افتادن آهو: روزی زاغ و موش و باخه فراهم آمدند و ساعتی آهو را انتظار نمودند نیامد. دل نگران شدند ,و چنانکه عادت مشفقانست تقسم خاطر آورد ,و اندیشه بهر چیز کشید. موش و باخه زاغ را گفتند: رنجی برگیرد و در حوالی ما بنگر تا آهو را اثری بینی. زاغ تتبع کرد ,آهو را در بند دید ,بر فور باز آمد و یاران را اعلام داد. زاغ و باخه موش را گفتند که: در این حوادث جز بتو امید نتواند داشت ,که کار از دست ما بگذشت ,

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زاغ در این سخن بود که از دور آهوی دوان پیدا شد. گمان بردند که او را طالبی باشد. باخه در آب جست و زاغ بر درخت پرید و موش در سوراخ رفت. آهو بکران آب رسید ,اندکی خورد ,چون هراسانی بیستاد. زاغ چون این حال مشاهدت کرد در هوا رفت و بنگریست که بر اثر او کسی هست. بهر جانب چشم انداخت کسی را ندید. باخه را آواز داد تا از آب بیرون آمد و موش هم حاضر گشت.
هوش مصنوعی: زاغ به همراهی دیگران متوجه شد که از دور آهوئی در حال دویدن به چشم می‌خورد. آن‌ها فکر کردند ممکن است کسی آن آهو را تعقیب کند. باخه به آب رفت و زاغ به درخت پرید و موش هم به سوراخش رفت. آهو به کنار آب رسید و اندکی نوشید، اما بعد از آن ناگهان ایستاد. زاغ وقتی این وضعیت را دید، در آسمان پرواز کرد و نگاهی به اطراف انداخت تا ببیند آیا کسی او را دنبال می‌کند یا خیر. او به هر سمت نگاه کرد و کسی را ندید. سپس زاغ با صدای خود باخه را صدا زد تا از آب بیرون بیاید و موش نیز به جمع آنان پیوست.
پس باخه چون هراس آهو بدید ,و در آب می‌نگریست و نمی خورد ,گفت: اگر تشنه ای آب خورد و باک مدار ,که هیچ خوفی نیست. آهو پیشتر رفت. باخه او را ترحیب تمام واجب داشت و پرسید که: حال چیست و از کجا می‌آئی؟ گفت: من در این صحراها بودمی و بهر وقت تیر اندازان مرا از جانبی بجانبی می‌راندند. و امروز پیری را دیدم صورت بست که صیاد باشد , اینجا گریختم. باخه او را گفت: مترس که در این حوالی صیاد دیده نیامده ست ,و ما دوستی خود ترا مبذول داریم ,و چرا خور بما نزدیک است.
هوش مصنوعی: پس باخه وقتی ترس آهو را دید و دید که او به آب نگاه می‌کند و نمی‌خورد، گفت: اگر تشنه‌ای، آب بنوش و نترس، چون هیچ خطری نیست. آهو جلوتر رفت. باخه نسبت به او مهربانی زیادی داشت و از او پرسید: حالا چطور است و از کجا آمده‌ای؟ آهو پاسخ داد: من در این صحراها بودم و هر بار تیراندازان مرا از جایی به جایی می‌رانیدند. امروز هم پیرمردی را دیدم که به نظر می‌رسید صیاد باشد، بنابراین به اینجا فرار کردم. باخه گفت: نگران نباش که در این نزدیکی صیادی دیده نشده و ما به تو دوستی خواهیم کرد و البته غذا هم به ما نزدیک است.
آهو در صحبت ایشان رغبت نمود و در آن مرغزار مقام کرد. و نی بستی بود که ایشان در آنجا جمله شدندی و بازی کردندی و سرگذشت گفتندی.
هوش مصنوعی: آهو با کلام آن‌ها اشتیاق نشان داد و در آن مرتع اقامت گزید. در آنجا نی‌ای بود که آن‌ها دور هم جمع می‌شدند و بازی می‌کردند و داستان‌ها را تعریف می‌کردند.