گنجور

بخش ۱۹ - به دام افتادن آهو

روزی زاغ و موش و باخه فراهم آمدند و ساعتی آهو را انتظار نمودند نیامد. دل نگران شدند ,و چنانکه عادت مشفقانست تقسم خاطر آورد ,و اندیشه بهر چیز کشید. موش و باخه زاغ را گفتند: رنجی برگیرد و در حوالی ما بنگر تا آهو را اثری بینی. زاغ تتبع کرد ,آهو را در بند دید ,بر فور باز آمد و یاران را اعلام داد. زاغ و باخه موش را گفتند که: در این حوادث جز بتو امید نتواند داشت ,که کار از دست ما بگذشت ,

دریاب که از دست تو هم در گذرد

موش بتگ ایستاد و بنزدیک آهو آمد و گفت: ای بذاذر مشفق ,چگونه در این ورطه افتادی با چندان خرد و کیاست و ذکا و فطنت؟ جواب داد که: در مقابله تقدیر آسمانی. که نه آن را توان دید و نه بحیلت هنگام آن را در توان یافت ,زیرکی چه سود دارد؟ دراین میانه باخه برسید ,آهو را گفت: که ای بذاذر ,آمدن تو اینجا بر من دشوارتر از این واقعه است , که اگر صیاد بما رسد و موش بندهای من بریده باشد بتنگ با او مسابقت توانم کردن ,و زاغ بپرد ,و موش در سوراخ گریزد ,و تو نه پای گریز داری و نه دست مقاومت ,این تجشم چرا نمودی؟ باخه گفت: چگونه نیامدمی و بچه تاویل توقف روا داشتمی ,و از آن زندگانی که در فراق دوستان گذرد چه لذت توان یافت؟ و کدام خردمند آن را وزنی نهاده ست و از عمر شمرده؟ ویکی از معونت بر خرسندی و آرامش نفس در نوایب دیدار برادران است و مفاوضت ایشان در آنچه بصبر و تسلی پیوندد و فراغ و رهایش را متضمن باشد ,که چون کسی در سخن هجر افتاد حریم دل او غم را مباح گردد و بصر و بصیرت نقصان پذیرد و رای و رویت بی منفعت ماند. و در جمله متفکر مباش,که همین ساعت خلاص یابی و این عقده گشاده شود. ودر همه احوال شکر واجب است ,که اگر زخمی رسیدی و بجان گزندی بودی تدارک آن در میدان وهم نگنجیدی ,و تلافی آن در نگارخانه هوش متصور ننمودی

لاتبل بالخطوب مادمت حیا
کل خطب سوی المنیه سهل

باخه هنوز این سخن می‌گفت که صیاد از دور آمد. موش از بریدن بندها پرداخته بود. آهو بجست و زاغ بپرید و موش در سوراخ گریخت. صیاد برسید,پای دام آهو بریده یافت ,در حیرت افتاد. چپ و راست نگریست ,ناگاه نظر بر باخه افگند ,او را بگرفت و محکن ببست و روی بازو نهاد. در ساعت یارانش جمله شدند و کار باخه را تعرفی کردند.

معلوم شد که در دام بلاست.

موش گفت: هرگز خواهد بود که این بخت خفته بیدار گردد و این فتنه بیدار بیارامد؟ و آن حکیم راست گفته است که «مردم همیشه نیکو حالست تا یک بار پای او در سنگ نیامده ست چون یک کرت در رنج افتاد و ورغ نکبت سوی او بشکست هرساعت سیل آفت قوی تر و موج محنت‌ها یل تر می‌گردد.

فسحقا لدهر ساورتنی همومه
وشلت ید الایام ثمت تبت

و هرگاه که دست در شاخی زند بار دیگر در سر آید ,و مثلا سنگ راه در هر گام پای دام او باشد ». و آنگاه کدام مصیبت را بر فراق دوستان برابر توان کرد؟ که سوز فراق اگر آتش در قعر دریا زند خاک ازو بر آرد ,و اگر دود بآسمان رساند رخسار سپید روز سیاه گردد

یهم اللیالی بعض ما انا مضمر
ویثقل رضوی دون ما انا حامل
از هجر تو هر شبم فلک آن زاید
کان رنج اگر مهر کشد بر ناید
وانچ از تو بر این خسته روان می‌آید
در برق جهنده سوز آن بگزاید

و از پای ننشست این بخت خفته تا دست من بر نتافت ,و چنانکه میان من و اهل و فرزند و مال جدائی افگنده بود دوستی را که بقوت صحبت او می‌زیستم از من بربود ,روی رزمه یاران و واسطه قلاده بذاذان ,که مودت او از وجه طمع مکافات نبود ,لکن بنای آن را بدواعی کرم و عقل و وفا و فضل تاکیدی بسزا داده بود ,چنانکه بهیچ حادثه خلل نپذیرفتی. و اگر نه آنستی که تن من براین رنجها الف گرفته است و در مقاسات شداید خو کرده در این حوادث زندگانی چگونه ممکن باشدی و بچه قوت با آن مقاومت صورت بنددی؟

و هوونت الخطوب علی حتی
کانی صرت امنحها الودادا
انکرها و منبتها فوادی
و کیف تنکر الارض القتادا

وای به این شخص درمانده بچنگال بلا، اسیر تصاریف زمانه، و بسته تقلب احوال، آفات بر وی مجتمع و خیرات او بی دوام، چون طلوع و غروب ستاره که یکی در فراز می‌نماید و دیگری در نشیب، اوج و حضیض آن یکسان و بالا و پست برابر. وغم هجران مانند جراحتی است که چون روی بصحت نهد زخمی دیگر بران آید و هر دو بهم پیوندد، و بیش امید شفا باقی نماند. و رنجهای دنیا بدیدار دوستان نقصان پذیرد، آن کس که ازیشان دورافتد تسلی از چه طریق جوید و بکدام مفرح تداوی طلبد؟

زاغ و آهو گفتند: اگر چه سخن ما فصیح و بلیغ باشد باخه را هیچ سود ندارد. بحسن عهد آن لایق تر که حیلتی اندیشی که متضمن خلاص او باشد، که گفته‌اند «شجاع و دلیر روز جنگ آزموده گردد، و امین وقت داد و ستد، و زن و فرزند در ایام فاقه، و دوست و بذاذر در هنگام نوایب. »

موش آهو را گفت:حیلت آنست که تو از پیش صیاد درآیی و خویشتن برگذر او بیفگنی. و خود را چون ملول مجروح بدو نمایی. و زاغ بر تو نشیند چنانکه گویی قصد تو دارد. چندانکه چشم صیاد بر تو افتاد لاشک دلدر تو بندد، باخه را با رخت بنهد و روی بتو آرد، هرگاه که نزدیک آمد لنگان لنگان از پیش او می‌رو، اما تعجیل مکن تا طمغ از تو نبرد. و من بر اثر او می‌آیم، امید چنین دارم که شما هنوز در تگاپوی باشید که من بند باخه ببرم و او را مخلص گردانم.

همچنین کردند. و صیاد در طلب آهو مانده شد،

ون باز آمد باخه را ندید،و بندهای تبره بریده یافت. حیران شدو تفکری کرد، اول دربریدن بند آهو، و باز آهو خود را بیمار ساختن و نشستن زاغ بروی، و بریدن بند باخه. بترسید و از بیم خون در تن وی چون شاخ بقم شد و پوست براندام وی چون زغفران شاخ گشت. و اندیشید که «این زمین پریانست و جادوان، زودتر بازباید رفت. » و با خود گفت:

آهو و زاغ و موش و باخه فراهم آمدند و ایمن و مرفه سوی مسکن، رفت بیش نه دست بلا بدامن ایشان رسید و نه چشم بد رخسار فراغ ایشان زرد گردانید. بیمن وفاق عیش ایشان هر روز خرم تر بود و احوال هر ساعت منتظم تر.

اینست داستان موافقت دوستان و مثل مرافقت بذاذران و مظاهرت ایشان در سرا و ضرا و شدت و رخا و فرط ایستادگی کی هر یک در حوادث ایام و نوایب زمانه بجای آوردند. تا ببرکات یک دلی و مخالصت، و میامن هم پشتی و معاونت، از چندین ورطه هایل خلاص یافتند، و عقبات آفات پس پشت کردند.

و خردمند باید که در این حکایات بنور عقل تاملی کند، که دوستی جانوران ضعیف را، چون دلها صافی می‌گردانند و در دفع مهمات دست در دست می‌نهند، چندین ثمرات هنبی و نتایج مرضی می‌باشد، اگر طایفه عقلا از اطن نوع مصادقتی بنا نهند و آن را بر این ملاطفت بپایان رسانند فواید آن همه جوانب را چگونه شامل گردد،و منافع و عوارف آن برصفحات هریک برچه جمله ظاهر شود.

ایزد تعالی کافه مومنان را سعادت توفیق کرامت کناد، و درهای علم و حکمت بریشان گشاده گرداناد، بمنه وطوله و قوته و حوله.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روزی زاغ و موش و باخه فراهم آمدند و ساعتی آهو را انتظار نمودند نیامد. دل نگران شدند ,و چنانکه عادت مشفقانست تقسم خاطر آورد ,و اندیشه بهر چیز کشید. موش و باخه زاغ را گفتند: رنجی برگیرد و در حوالی ما بنگر تا آهو را اثری بینی. زاغ تتبع کرد ,آهو را در بند دید ,بر فور باز آمد و یاران را اعلام داد. زاغ و باخه موش را گفتند که: در این حوادث جز بتو امید نتواند داشت ,که کار از دست ما بگذشت ,
هوش مصنوعی: روزی زاغ، موش و باخه با هم جمع شدند و ساعتی به انتظار آهو نشستند، اما آهو نیامد. دلشان نگران شد و طبق عادت دوستانه، تصمیم به گفتگو گرفتند و درباره هر چیزی فکر کردند. موش و باخه به زاغ گفتند که تو باید زحمت بکشی و در اطراف ما بگردی تا شاید نشانی از آهو پیدا کنی. زاغ جستجو کرد و آهو را در تله دید. بلافاصله بازگشت و به دوستانش خبر داد. زاغ و باخه به موش گفتند که در این وضعیت فقط تو امید ما هستی، چون کار از دست ما خارج شده است.
دریاب که از دست تو هم در گذرد
هوش مصنوعی: به این نکته توجه کن که زمان نیز از دست تو عبور می‌کند.
موش بتگ ایستاد و بنزدیک آهو آمد و گفت: ای بذاذر مشفق ,چگونه در این ورطه افتادی با چندان خرد و کیاست و ذکا و فطنت؟ جواب داد که: در مقابله تقدیر آسمانی. که نه آن را توان دید و نه بحیلت هنگام آن را در توان یافت ,زیرکی چه سود دارد؟ دراین میانه باخه برسید ,آهو را گفت: که ای بذاذر ,آمدن تو اینجا بر من دشوارتر از این واقعه است , که اگر صیاد بما رسد و موش بندهای من بریده باشد بتنگ با او مسابقت توانم کردن ,و زاغ بپرد ,و موش در سوراخ گریزد ,و تو نه پای گریز داری و نه دست مقاومت ,این تجشم چرا نمودی؟ باخه گفت: چگونه نیامدمی و بچه تاویل توقف روا داشتمی ,و از آن زندگانی که در فراق دوستان گذرد چه لذت توان یافت؟ و کدام خردمند آن را وزنی نهاده ست و از عمر شمرده؟ ویکی از معونت بر خرسندی و آرامش نفس در نوایب دیدار برادران است و مفاوضت ایشان در آنچه بصبر و تسلی پیوندد و فراغ و رهایش را متضمن باشد ,که چون کسی در سخن هجر افتاد حریم دل او غم را مباح گردد و بصر و بصیرت نقصان پذیرد و رای و رویت بی منفعت ماند. و در جمله متفکر مباش,که همین ساعت خلاص یابی و این عقده گشاده شود. ودر همه احوال شکر واجب است ,که اگر زخمی رسیدی و بجان گزندی بودی تدارک آن در میدان وهم نگنجیدی ,و تلافی آن در نگارخانه هوش متصور ننمودی
هوش مصنوعی: موش به سمت آهو رفت و گفت: ای دوست عزیز، چطور در چنین وضعیتی افتادی با آن همه عقل و هوش و ذکاوت؟ آهو پاسخ داد: این مورد تقدیر آسمانی است که نه می‌توان آن را دید و نه می‌توان با تدبیر آن را تغییر داد. در چنین مواقعی، زیرکی چه فایده‌ای دارد؟ در این میان، باخه به آن‌ها رسید و به آهو گفت: ای دوست، حضور تو اینجا برای من دشوارتر از این حادثه است، زیرا اگر صیاد به ما برسد و موش بندهایم را پاره کند، من نمی‌توانم در برابر او مقاومت کنم و در حالی که موش به سوراخش می‌گریزد، تو نه قدرت دویدن داری و نه قدرت دفاع. چرا به اینجا آمدی؟ باخه پاسخ داد: چگونه می‌توانستم نیایم و از انتظار درنگ کنم؟ از زندگی‌ای که در دوری دوستان می‌گذرد چه لذتی می‌توان برد؟ آیا کسی می‌تواند چنین زندگی‌ای را بدون ارزش در نظر بگیرد؟ یکی از مساعدت‌ها بر خوشحالی و آرامش نفس، دیدار برادران و گفتگو با آن‌ها درباره صبر و تسلی است، چون وقتی کسی در غم جدایی سخن می‌گوید، دل او به درد می‌آید و بینایی و بصیرتش کم می‌شود و راه و چهره‌اش بی‌فایده می‌ماند. در نهایت، در این لحظه فکر نکن که ممکن است رنجی کشیده باشی، زیرا ممکن است در همین حال نجات پیدا کنی و این مشکل برطرف شود. در تمامی شرایط شکرگزاری لازم است، چون اگر زخم و آسیبی به تو رسید و نتوانستی در اوهام آن را جبران کنی، جبران آن در دنیای عقل هم ممکن نیست.
لاتبل بالخطوب مادمت حیا
کل خطب سوی المنیه سهل
هوش مصنوعی: با وجود حیات و زندگی، به مشکلات و دشواری‌ها اهمیت نده. همه‌ی مشکلات، جز مرگ، آسان هستند.
باخه هنوز این سخن می‌گفت که صیاد از دور آمد. موش از بریدن بندها پرداخته بود. آهو بجست و زاغ بپرید و موش در سوراخ گریخت. صیاد برسید,پای دام آهو بریده یافت ,در حیرت افتاد. چپ و راست نگریست ,ناگاه نظر بر باخه افگند ,او را بگرفت و محکن ببست و روی بازو نهاد. در ساعت یارانش جمله شدند و کار باخه را تعرفی کردند.
هوش مصنوعی: باخه به این فکر مشغول بود که صیاد از دور به سمت او می‌آید. موش در حال بریدن بندهای خود بود. آهو به سرعت دوید و زاغ هم پرواز کرد و موش به سوراخ پناه برد. وقتی صیاد رسید، متوجه شد که پای آهو به دام افتاده. او در تعجب بود و به اطراف نگاه کرد که ناگهان چشمش به باخه افتاد. او باخه را گرفت و با دستانش محکم بست و روی پایش گذاشت. در همان لحظه، دوستانش هم جمع شدند و درباره باخه صحبت کردند.
معلوم شد که در دام بلاست.
هوش مصنوعی: واضح شد که در سختی و گرفتاری قرار دارد.
موش گفت: هرگز خواهد بود که این بخت خفته بیدار گردد و این فتنه بیدار بیارامد؟ و آن حکیم راست گفته است که «مردم همیشه نیکو حالست تا یک بار پای او در سنگ نیامده ست چون یک کرت در رنج افتاد و ورغ نکبت سوی او بشکست هرساعت سیل آفت قوی تر و موج محنت‌ها یل تر می‌گردد.
هوش مصنوعی: موش گفت: آیا ممکن است که این شانس خوابیده روزی بیدار شود و این هرج و مرج پایان یابد؟ آن حکیم به درستی گفته است که «مردم معمولاً در شرایط خوبی هستند تا زمانی که یک بار به مشکل برنخورند، اما هنگامی که یک بار در درد و رنج گرفتار شوند، هر لحظه شدت بدبختی و مشکلات بیشتر می‌شود و فشار بر آن‌ها بیشتر می‌گردد».
فسحقا لدهر ساورتنی همومه
وشلت ید الایام ثمت تبت
هوش مصنوعی: به دور از منادی های روزگار و غم های طاقت فرسا، زمان به ناگاه، مرا با جراحت و دشواری هایی که به من وارد کرده، تنها گذاشت.
و هرگاه که دست در شاخی زند بار دیگر در سر آید ,و مثلا سنگ راه در هر گام پای دام او باشد ». و آنگاه کدام مصیبت را بر فراق دوستان برابر توان کرد؟ که سوز فراق اگر آتش در قعر دریا زند خاک ازو بر آرد ,و اگر دود بآسمان رساند رخسار سپید روز سیاه گردد
هوش مصنوعی: هرگاه که دستی به شاخه‌ای زده شود، دوباره به سر برمی‌گردد، و به عنوان مثال، سنگی که بر سر راه باشد در هر قدم، پای او را به دام می‌اندازد. در این میان، آیا می‌توان مصیبت فراق دوستان را با چیزی سنجید؟ زیرا درد فراق اگرچه در عمق دریا آتش افروزد، باز هم خاک را از آن بیرون می‌آورد و اگر دودش به آسمان برود، چهره سپید روز را به سیاهی می‌نشاند.
یهم اللیالی بعض ما انا مضمر
ویثقل رضوی دون ما انا حامل
هوش مصنوعی: شب‌ها برخی از آنچه در دل دارم را به من می‌فهمانند و بار سنگینی روی دوشم است که نمی‌توانم آن را حمل کنم.
از هجر تو هر شبم فلک آن زاید
کان رنج اگر مهر کشد بر ناید
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر دوری تو، زمان به گونه‌ای می‌گذرد که گویا آن همه زجر و عذاب، چیزی جز محبت تو نیست و اگر محبت را تحمل کند، دیگر درد و رنجی احساس نخواهد کرد.
وانچ از تو بر این خسته روان می‌آید
در برق جهنده سوز آن بگزاید
هوش مصنوعی: هرچه از تو به سوی این روح خسته می‌آید، در پرتو درخشان و سوزان آن، رها می‌شود.
و از پای ننشست این بخت خفته تا دست من بر نتافت ,و چنانکه میان من و اهل و فرزند و مال جدائی افگنده بود دوستی را که بقوت صحبت او می‌زیستم از من بربود ,روی رزمه یاران و واسطه قلاده بذاذان ,که مودت او از وجه طمع مکافات نبود ,لکن بنای آن را بدواعی کرم و عقل و وفا و فضل تاکیدی بسزا داده بود ,چنانکه بهیچ حادثه خلل نپذیرفتی. و اگر نه آنستی که تن من براین رنجها الف گرفته است و در مقاسات شداید خو کرده در این حوادث زندگانی چگونه ممکن باشدی و بچه قوت با آن مقاومت صورت بنددی؟
هوش مصنوعی: این بخت متوقف نشده است تا وقتی که دست من به آن نرسیده، و به گونه‌ای که میان من و خانواده و فرزند و دارایی‌ام جدایی انداخته، دوستی که به خاطر ارتباط و همراهی او به حیات خود ادامه می‌دادم، از من جدا شده است. این دوستی به خاطر محبت و بخشش و وفا و فضیلت بنا شده بود و هیچ حادثه‌ای نتوانسته است بر آن تأثیر بگذارد. اگر این نبود که بدن من به این رنج‌ها عادت کرده و در شرایط دشوار خو گرفته، چگونه می‌توانستم در برابر این حوادث زندگی مقاومت کنم و با چه نیرویی می‌توانستم به مقابله بپردازم؟
و هوونت الخطوب علی حتی
کانی صرت امنحها الودادا
هوش مصنوعی: مبارزات و چالش‌ها برای من به قدری آسان شده که گویی توانسته‌ام به آن‌ها محبت و دوستی بدهم.
انکرها و منبتها فوادی
و کیف تنکر الارض القتادا
هوش مصنوعی: زیورهای زینت بخش و نقش و نگارها دل را شاد می‌کنند و چگونه می‌توان زمین را به خوبی درک نکرد؟
وای به این شخص درمانده بچنگال بلا، اسیر تصاریف زمانه، و بسته تقلب احوال، آفات بر وی مجتمع و خیرات او بی دوام، چون طلوع و غروب ستاره که یکی در فراز می‌نماید و دیگری در نشیب، اوج و حضیض آن یکسان و بالا و پست برابر. وغم هجران مانند جراحتی است که چون روی بصحت نهد زخمی دیگر بران آید و هر دو بهم پیوندد، و بیش امید شفا باقی نماند. و رنجهای دنیا بدیدار دوستان نقصان پذیرد، آن کس که ازیشان دورافتد تسلی از چه طریق جوید و بکدام مفرح تداوی طلبد؟
هوش مصنوعی: این فرد درمانده زیر بار مشکلات و سختی‌های زندگی اسیر شده است. زمانه همچون یک بازیگر دروغین، او را به سمتی می‌برد که در آن، مشکلات بر او هجوم می‌آورند و خوشی‌هایش کوتاه‌مدت و زودگذر هستند، مانند ستاره‌ای که در آسمان می‌درخشد و سپس به غروب می‌رود. اوج و فرود زندگی‌اش یکسان هستند و هیچ امیدی به بهبودی باقی نمانده است. غم جدایی مانند زخمی است که هر بار که بهبود می‌یابد، زخم دیگری به آن افزوده می‌شود. همچنین، درد و رنج‌های زندگی وقتی به دیدار دوستان نزدیک می‌شود، کم‌رنگ‌تر خواهد شد، اما اگر کسی از دوستانش دور باشد، نمی‌تواند چه راهی برای تسلی خود پیدا کند و از کدام خوشی برای التیام دلش کمک بگیرد.
زاغ و آهو گفتند: اگر چه سخن ما فصیح و بلیغ باشد باخه را هیچ سود ندارد. بحسن عهد آن لایق تر که حیلتی اندیشی که متضمن خلاص او باشد، که گفته‌اند «شجاع و دلیر روز جنگ آزموده گردد، و امین وقت داد و ستد، و زن و فرزند در ایام فاقه، و دوست و بذاذر در هنگام نوایب. »
هوش مصنوعی: زاغ و آهو گفتند: هرچند که سخن ما زیبا و شیوایی داشته باشد، اما به باخه (پادشاه) هیچ فایده‌ای نمی‌رسد. بهتر است برای او حیلی پیدا کنیم که به نجات او کمک کند. به گفته‌ها، شجاعت و دلیری در زمان جنگ آزمایش می‌شود، و در زمان داد و ستد، امانتداری و وفاداری قابل سنجش است. همچنین، در زمان سختی‌ها، دوستان واقعی و انسان‌های سخاوتمند مشخص می‌شوند.
موش آهو را گفت:حیلت آنست که تو از پیش صیاد درآیی و خویشتن برگذر او بیفگنی. و خود را چون ملول مجروح بدو نمایی. و زاغ بر تو نشیند چنانکه گویی قصد تو دارد. چندانکه چشم صیاد بر تو افتاد لاشک دلدر تو بندد، باخه را با رخت بنهد و روی بتو آرد، هرگاه که نزدیک آمد لنگان لنگان از پیش او می‌رو، اما تعجیل مکن تا طمغ از تو نبرد. و من بر اثر او می‌آیم، امید چنین دارم که شما هنوز در تگاپوی باشید که من بند باخه ببرم و او را مخلص گردانم.
هوش مصنوعی: موش به آهو گفت: نقشه‌ات این باشد که پیش از صیاد وارد میدان شوی و خودت را به‌گونه‌ای نشان بدهی که انگار زخمی و بی‌دفاع هستی. زاغ هم بالای سرت بنشیند تا به نظر بیاید که قصد آسیب زدن به تو را دارد. وقتی صیاد چشمش به تو بیفتد، به‌طور قطع دلش به تو خواهد سوخت، و احتمالاً با پیکرش به سمت تو خواهد آمد. وقتی نزدیک شد، به آرامی و به شکل لنگان از او دور شو، اما عجله نکن تا توجه‌اش از تو برداشته نشود. من هم دنبالت می‌آیم و امیدوارم که بتوانم صیاد را فریب دهم و تو را نجات دهم.
همچنین کردند. و صیاد در طلب آهو مانده شد،
هوش مصنوعی: او همچنان به دنبال آهو بود و در جستجویش ماند.
ون باز آمد باخه را ندید،و بندهای تبره بریده یافت. حیران شدو تفکری کرد، اول دربریدن بند آهو، و باز آهو خود را بیمار ساختن و نشستن زاغ بروی، و بریدن بند باخه. بترسید و از بیم خون در تن وی چون شاخ بقم شد و پوست براندام وی چون زغفران شاخ گشت. و اندیشید که «این زمین پریانست و جادوان، زودتر بازباید رفت. » و با خود گفت:
هوش مصنوعی: ون بازگشت و باخه را ندید و متوجه شد که بندهای تبره بریده شده‌اند. دچار حیرت شد و به تفکر پرداخت. ابتدا به یاد بریدن بند آهو و بیماری آهو که به نشستن زاغی بر روی خودش منجر شده بود، افتاد و سپس به بریدن بند باخه فکر کرد. از ترس خون در تنش به لرزه افتاد و پوستش مانند زعفران رنگ گرفت. او همچنین در خاطر خود فکر کرد که «این زمین پر از پریان و جادوگران است، بنابراین باید زودتر بروم.» و با خود گفت:
آهو و زاغ و موش و باخه فراهم آمدند و ایمن و مرفه سوی مسکن، رفت بیش نه دست بلا بدامن ایشان رسید و نه چشم بد رخسار فراغ ایشان زرد گردانید. بیمن وفاق عیش ایشان هر روز خرم تر بود و احوال هر ساعت منتظم تر.
هوش مصنوعی: آهو، زاغ، موش و باخه جمع شدند و به سمت خانه خود با آرامش و رفاه رفتند. نه بلای دامن‌گیرشان شد و نه بدی به چهره‌هایشان آسیب رساند. به برکت هماهنگی و دوستی، روز به روز زندگی‌شان شادتر و وضعیتشان منظم‌تر می‌شد.
اینست داستان موافقت دوستان و مثل مرافقت بذاذران و مظاهرت ایشان در سرا و ضرا و شدت و رخا و فرط ایستادگی کی هر یک در حوادث ایام و نوایب زمانه بجای آوردند. تا ببرکات یک دلی و مخالصت، و میامن هم پشتی و معاونت، از چندین ورطه هایل خلاص یافتند، و عقبات آفات پس پشت کردند.
هوش مصنوعی: این داستان درباره توافق و همراهی دوستان است که در شرایط سخت و دشوار، به یکدیگر همیاری کردند. آنها در برابر چالش‌های زمانه ایستادگی کردند و با اتحاد و صداقت، از مشکلات بزرگ عبور کردند و خطرات را پشت سر گذاشتند.
و خردمند باید که در این حکایات بنور عقل تاملی کند، که دوستی جانوران ضعیف را، چون دلها صافی می‌گردانند و در دفع مهمات دست در دست می‌نهند، چندین ثمرات هنبی و نتایج مرضی می‌باشد، اگر طایفه عقلا از اطن نوع مصادقتی بنا نهند و آن را بر این ملاطفت بپایان رسانند فواید آن همه جوانب را چگونه شامل گردد،و منافع و عوارف آن برصفحات هریک برچه جمله ظاهر شود.
هوش مصنوعی: انسان خردمند باید در این داستان‌ها با استفاده از عقل خود تأمل کند که دوستی با جانوران ضعیف چگونه می‌تواند دل‌ها را صاف کرده و در مواجهه با مشکلات به یکدیگر کمک کنند. این نوع دوستی دارای ثمرات و نتایج خوبی است. اگر گروهی از افراد عاقل چنین دوستی‌هایی را ایجاد کرده و آن را با محبت ادامه دهند، فواید آن به‌طور کامل نمایان خواهد شد و منافع و پیامدهای آن بر صفحات زندگی هر یک به وضوح ظاهر می‌شود.
ایزد تعالی کافه مومنان را سعادت توفیق کرامت کناد، و درهای علم و حکمت بریشان گشاده گرداناد، بمنه وطوله و قوته و حوله.
هوش مصنوعی: خداوند متعال همه مؤمنان را به سعادت و موفقیت نائل سازد و درهای علم و حکمت را بر روی آنان بگشاید، به لطف و بزرگواری و قدرت خودش.

حاشیه ها

1393/10/29 11:12
بهمن بهرامی

و اندیشید که « این زمین پریانست و جادوان. زودتر باز باید رفت.» و با خود گفت! گزارۀ و با خود گفت بر میگردد به گزارۀ قبلی که عبارت است از؛ زودتر باز باید رفت. اگر کسی در توضیح دستوری و ادبی آن آگاهی دارد لطفاً قید کند. سپاس!