گنجور

بخش ۱۴ - حکایت زن مرزبان و غلام

مرزبانی بود مذکور، و بهارویه نام زنی داشت چون ماه روی،چون گل عارض و چو سیم ذقن در غایت حسن و زیبایی و جمال و نهایت صلاح و عفاف، اطرافی فراهم و حرکاتی دل پذیر، ملح بسیار و لطف بکمال.

غلامی بی حفاظ داشت و بازداری کردی. او را بدان مستوره نظری افتاد، بسیار کوشید تابدست آید،البته بدو التفات ننمود. چون نومید گشت خواست که در حق او قصدی کند، و در افتضاح او سعی پیوندد. از صیادی دو طوطی طلبید و یکی را ازیشان بیاموخت که «من دربان را در جامه خواجه خفته دیدم با کدبانو. » و دیگری را بیاموخت که «من باری هیچ نمی گویم. » در مدت هفته ای این دو کلمه بیاموختند. تا روزی مرزبان شراب می‌خورد بحضور قوم، غلام درآمد و مرغان را پیش او بنهاد. ایشان بحکم عادت آن دو کلمت می‌گفتند بزبان بلخی، مرزبان معنی آن ندانست لکن بخوشی آواز و تناسب صورت اهتزاز می‌نمود. مرغان را بزن سپرد تا تیمار بهتر کشد.

و یکچندی برین گذشت طایفه ای از اهل بلخ میهمان مرزبان آمدند. چون از طعام خوردن و یکچندی برین گذشت در مجلس شراب نشستند. مرزبان قفص بخواست، و ایشان برعادت معهود آن دو کلمه می‌گفتند. میهمانان سر در پیش افگندند و ساعتی در ی: دیگر نگریست. آخر مرزبان را سوال کردند تا وقوفی دارد برآنچه مرغان می‌گویند. گفت: نمی دانم چه می‌گویند، اما آوازی دل گشای است.

یکی از بلخیان که منزلت تقدم داشت معنی آن با او بگفت، و دست از شراب بکشید، و معذرتی کرد که: در شهر ما رسم نیست در خانه زن پریشان چیزی خوردن. در اثنای این مفاوضت غلام آواز داد که: من هم بارها دیده ام و گواهی می‌دهم. مرزبان از جای بشد، و مثال داد تا زن را بکشند. زن کسی بنزد او فرستاد و گفت:

مشتاب بکشتنم که در دست توام

عجلت از دیو نیکو نماید، و اصحاب خرد و تجربت در کارها، خاصه که خونی ریخته خواهد شد، تامل و تثبت واجب بینند، و حکم و فرمان باری را جلت اسماوه و عمت نعماوه امام سازند: یا ایها الذین آمنوا ان جاءکم فاسق بنبا فتبینوا. و تدارک کار من از فرایض است، و چون صورت حال معلوم گشت اگر مستوجب کشتن باشم در یک لحظه دل فارغ گردد. و این قدر دریغ مدار که از اهل بلخ پرسند که مرغان جز این دوکلمت از لغت بلخی چیزی می‌دانند. اگر ندانند متیقن باشی که مرغان را این ناحفاظ تلقین کرده ست،که چون طمع او در من وفا نشد، و دیانت من میان او و غرض او حایل آمد، این رنگ آمیخت. و اگر چیزی دیگر بدان زبان می‌بتوانند گفت بدان که من گناه کارم و خون من ترا مباح.

مرزبان شرط احتیاط بجای آورد، و مقرر شد که زن ازان مبراست. کشتن او فروگذاشت و بفرمود تا بازدار را پیش آوردند. تازه درآمد که مگر خدمتی کرده است، بازی دردست گرفته. زن پرسید که:تو دیدی که من این کار می‌کردم؟ گفت:آری دیدم. بازی که در دست داشت بر روی او جست و چشمهاش برکند. زن گفت: زن گفت:سزای چشمی که نادیده را دیده پندارد اینست، و از عدل و رحمت آفریدگار جلت عظمته همین سزد.

بد مکن که بدافتی چه مکن که خود افتی

و این مثل بدان آوردم تا معلوم گردد که بر تهمت چیرگی نمودن در دنیا بی خیر و منفعت و با وبال و بتبعت است.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرزبانی بود مذکور، و بهارویه نام زنی داشت چون ماه روی،چون گل عارض و چو سیم ذقن در غایت حسن و زیبایی و جمال و نهایت صلاح و عفاف، اطرافی فراهم و حرکاتی دل پذیر، ملح بسیار و لطف بکمال.
هوش مصنوعی: مرزبان زنی به نام بهارویه داشت که مانند ماه زیبا و مانند گل چشم‌نواز بود. او دارای زیبایی و کمالی بی‌نظیر بود و به خاطر عفت و صلاحش شناخته می‌شد. حرکات او دلنشین و لطافت او بسیار بیشتر از حد تصور بود.
غلامی بی حفاظ داشت و بازداری کردی. او را بدان مستوره نظری افتاد، بسیار کوشید تابدست آید،البته بدو التفات ننمود. چون نومید گشت خواست که در حق او قصدی کند، و در افتضاح او سعی پیوندد. از صیادی دو طوطی طلبید و یکی را ازیشان بیاموخت که «من دربان را در جامه خواجه خفته دیدم با کدبانو. » و دیگری را بیاموخت که «من باری هیچ نمی گویم. » در مدت هفته ای این دو کلمه بیاموختند. تا روزی مرزبان شراب می‌خورد بحضور قوم، غلام درآمد و مرغان را پیش او بنهاد. ایشان بحکم عادت آن دو کلمت می‌گفتند بزبان بلخی، مرزبان معنی آن ندانست لکن بخوشی آواز و تناسب صورت اهتزاز می‌نمود. مرغان را بزن سپرد تا تیمار بهتر کشد.
هوش مصنوعی: غلامی بدون محافظت داشت و تو را از او بازداشت. او به دختر جوانی چشم دوخت و بسیار تلاش کرد تا به او برسد، اما او هیچ توجهی به او نکرد. وقتی ناامید شد، تصمیم گرفت که برای او نقشه‌ای بکشد و او را به رسوایی بیندازد. از یک صیاد دو طوطی خواست و به یکی از آن‌ها آموخت که بگوید «من دربان را در لباس خواجه خوابیده دیدم با کدبانو.» و به دیگری گفت که «من هیچ نمی‌گویم.» در مدت یک هفته، این دو عبارت را یاد گرفتند. تا اینکه روزی مرزبان شراب می‌خورد و به حضور جمع آمد. غلام وارد شد و پرندگان را نزد او آورد. آن‌ها به طور طبیعی دو عبارتی را که آموخته بودند به زبان بلخی تکرار کردند. مرزبان معنی آن‌ها را نفهمید، اما به خاطر خوش صدایی و هماهنگی ظاهرشان خوشحال شد. او پرندگان را به نگهداری سپرد تا بهتر مراقبت شوند.
و یکچندی برین گذشت طایفه ای از اهل بلخ میهمان مرزبان آمدند. چون از طعام خوردن و یکچندی برین گذشت در مجلس شراب نشستند. مرزبان قفص بخواست، و ایشان برعادت معهود آن دو کلمه می‌گفتند. میهمانان سر در پیش افگندند و ساعتی در ی: دیگر نگریست. آخر مرزبان را سوال کردند تا وقوفی دارد برآنچه مرغان می‌گویند. گفت: نمی دانم چه می‌گویند، اما آوازی دل گشای است.
هوش مصنوعی: مدتی گذشت که گروهی از مردم بلخ به مهمانی مرزبان آمده بودند. بعد از صرف غذا و مدت کوتاهی در آنجا، به مجلس شراب رفتند. مرزبان قفس را خواست و میهمانان طبق عادت همیشگی دو کلمه‌ای را گفتند. میهمانان سرهایشان را در پیش انداختند و ساعتی به صداها گوش دادند. در نهایت، از مرزبان پرسیدند که آیا چیزی از آنچه مرغان می‌گویند می‌داند. او پاسخ داد: "نمی‌دانم چه می‌گویند، اما صدایشان دلنشین است."
یکی از بلخیان که منزلت تقدم داشت معنی آن با او بگفت، و دست از شراب بکشید، و معذرتی کرد که: در شهر ما رسم نیست در خانه زن پریشان چیزی خوردن. در اثنای این مفاوضت غلام آواز داد که: من هم بارها دیده ام و گواهی می‌دهم. مرزبان از جای بشد، و مثال داد تا زن را بکشند. زن کسی بنزد او فرستاد و گفت:
هوش مصنوعی: یکی از ساکنان بلخ که احترام زیادی داشت، با او صحبت کرد و به او گفت که دیگر شراب نخورد. او عذر آورد که در شهر ما معمول نیست که در خانه زن، نوشیدنی‌های توهم‌زا مصرف شود. در همین حین، یکی از غلامان گفت که او نیز بارها این موضوع را مشاهده کرده و می‌تواند شاهدی بر آن باشد. مرزبان از جا برخاست و دستور داد که زن را به قتل برسانند. زن پیامی برای او فرستاد و گفت:
مشتاب بکشتنم که در دست توام
هوش مصنوعی: عجله نکن که من در دستان تو هستم.
عجلت از دیو نیکو نماید، و اصحاب خرد و تجربت در کارها، خاصه که خونی ریخته خواهد شد، تامل و تثبت واجب بینند، و حکم و فرمان باری را جلت اسماوه و عمت نعماوه امام سازند: یا ایها الذین آمنوا ان جاءکم فاسق بنبا فتبینوا. و تدارک کار من از فرایض است، و چون صورت حال معلوم گشت اگر مستوجب کشتن باشم در یک لحظه دل فارغ گردد. و این قدر دریغ مدار که از اهل بلخ پرسند که مرغان جز این دوکلمت از لغت بلخی چیزی می‌دانند. اگر ندانند متیقن باشی که مرغان را این ناحفاظ تلقین کرده ست،که چون طمع او در من وفا نشد، و دیانت من میان او و غرض او حایل آمد، این رنگ آمیخت. و اگر چیزی دیگر بدان زبان می‌بتوانند گفت بدان که من گناه کارم و خون من ترا مباح.
هوش مصنوعی: عجله کردن در کارها می‌تواند عواقب بدی به همراه داشته باشد و افرادی که خرد و تجربه دارند، به ویژه در مواردی که ممکن است خونریزی صورت گیرد، باید با تامل و دقت عمل کنند. آن‌ها باید دستورات الهی را در نظر بگیرند و به دقت در مورد خبرهایی که دریافت می‌کنند تحقیق کنند. اصلاح و مدیریت امور از واجبات است و وقتی که وضعیت مشخص شد، اگر لازم باشد که فردی کشته شود، این کار باید بدون تردید انجام گیرد. به هیچ وجه نباید دلسرد شد و اگر کسی از اهل بلخ بپرسد که پرندگان چیزی جز دو کلمه از زبان بلخی می‌دانند، اگر نتوانند پاسخ دهند، باید مطمئن بود که این پرندگان فقط به همین مقدار آموزش داده شده‌اند. اما اگر چیز دیگری نیز بدانند، باید اعتراف کند که گناهکار بوده و خونش می‌تواند مباح شمرده شود.
مرزبان شرط احتیاط بجای آورد، و مقرر شد که زن ازان مبراست. کشتن او فروگذاشت و بفرمود تا بازدار را پیش آوردند. تازه درآمد که مگر خدمتی کرده است، بازی دردست گرفته. زن پرسید که:تو دیدی که من این کار می‌کردم؟ گفت:آری دیدم. بازی که در دست داشت بر روی او جست و چشمهاش برکند. زن گفت: زن گفت:سزای چشمی که نادیده را دیده پندارد اینست، و از عدل و رحمت آفریدگار جلت عظمته همین سزد.
هوش مصنوعی: مرزبان به احتیاط عمل کرد و اعلام شد که زن از این ماجرا بی‌گناه است. او تصمیم گرفت که مرد را نکشد و دستور داد تا فرد متهم را به حضورش بیاورند. پس از این اتفاق، مرد تازه متوجه شد که آیا خدمتی کرده یا نه و در حال بازی کردن بود. زن از او پرسید که آیا او شاهد این کار بوده است؟ او پاسخ داد که بله، دیده است. سپس مرد بازی‌اش را به سمت زن پرتاب کرد و چشمانش را زخمی کرد. زن گفت: سزا برای چشمی که به چیزی نادیده نظر انداخته چنین است و این از عدالت و رحمت خداوند متعال همین سزاوار است.
بد مکن که بدافتی چه مکن که خود افتی
هوش مصنوعی: بدی نکن که خودت به بدی دچار خواهی شد، و کار زشت نکن که خودت به زشتکاری مبتلا می‌شوی.
و این مثل بدان آوردم تا معلوم گردد که بر تهمت چیرگی نمودن در دنیا بی خیر و منفعت و با وبال و بتبعت است.
هوش مصنوعی: این مثال را ذکر کردم تا مشخص شود که در دنیا، برچسب‌زنی و تهمت زدن، نه تنها نفع و فایده‌ای ندارد، بلکه به همراه خود عواقب منفی و مشکلاتی را به دنبال می‌آورد.