گنجور

بخش ۱۵ - عاقبت مکر

تمامی این فصول برجای نبشتند و بنزدیک شیر فرستاد. مادر را بنمود. چون بران واقف گشت گفت: بقا باد ملک را. اهتمام من در این کار بیشازین فایأه نداشتکه آن ملعون بدگمان شد. و امروز حیلت و مکر او بر هلاک ملک مقصور گردد، و کارهای ملک تمام بشوراند، و تبعت این ازان زیادت باشد که در حق وزیر مخلص و قهرمان ناصح رواداشت. این سخن در دل شیر موقع عظیم یافت و اندیشه بهرچیزی و هرجایی کشید.

پس مادر را گفت: بازگوی از کدام کس شنودی، تا آن مرا در کشتن دمنه بهانه ای باشد. گفت: دشوار است بر من اظهار سر کسی که بر من اعتماد کشرده باشد. و مرا بکشتن دمنه شادی مسوغ نگردد، چون این ارتکاب روا دارم و رازی که بمحل ودیعت عزیز است فاش گردانم؟ لکن از آن کس استطلاع کنم، اگر اجزات یابم بازگویم.

و از نزدیک شیر برفت و پلنگ را بخواند و گفت: انواع تربیت و ترشیح و ابواب کرامت و تقریب که ملک در حق تو فرموده ست و می‌فرماید مقرر است، و آثار آن بر حال تو از درجات مشهور که می‌یابی ظاهر، و دران به اطنابی و بسطی حاجت نتواند بود. وانگاه گفت: واجبست بر تو که حق نعمت او بگزاری و خود را از عهده این شهادت بیرون آری. و نیز نصرت مظلوم، و معونت او در ایضاح حجت در حال مرگ و زندگانی، اهل مروت فرض متوجه و قرض متعین شناسد، چه هرکه حجت مرده پوشیده گرداند روز قیامت حجت خویش فراموش کند. از این نمط فصلی مشبع برو دمید.

پلنگ گفت: اگر مرا هزار جان باشد، فدای یکساعته رضا و فراغ ملک دارم از حقوق نعمتهای او یکی نگزارده باشم، و در احکام نیک بندگی خود را مقصر شناسم. و من خود آن منزلت و محل کی دارم که خود را در معرض شکر آرم و ذکر عذر برزبان رانم؟

بنده آن را چگونه گوید شکر
مهر و مه را چه گفت خاکستر؟

و مجب تحرز از این شهادت کمال بدگمانی و حزم مبلک است، و اکنون که بدین درجت رسیأ مصلحت ملک را فرونگذرام و آنچه فرمان باشد بجای آرم. وانگاه محاورت کلیله و دمنه چنانکه شنوده بود پیش شیر بگفت،و آن گواهی در مجمع وجوش بداد. چون این سخن در افواه افتاد آن دد دیگر که در حبس مفاوضت ایشان شنوده بود کس فرستاد که:من هم گواهی دارم. شیر مثال دادتا حاضر آمد و آنچه در حبس میان کلیله و دمنه رفته بود بر وجه شهادت باز گفت.

ازو پرسیدند که: همان روز چرا نگفتی؟ گفت:بیک گواه حکم ثابت نشدی. من بی منفعتی تعذیب حیوان روا ندارم. بدین دو شهادت حکم سیاست بر دمنه متوجه گشت. شیر بفرمود تا او را ببستند و باحتیاط باز داشت، و طعمه او بازگرفت، و ابواب تشدید و تعنیف تقدیم نمودند تا زا گرنسگی و تشنگی بمرد. و عاقبت مکر و فرجام بغی چنین باشد.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تمامی این فصول برجای نبشتند و بنزدیک شیر فرستاد. مادر را بنمود. چون بران واقف گشت گفت: بقا باد ملک را. اهتمام من در این کار بیشازین فایأه نداشتکه آن ملعون بدگمان شد. و امروز حیلت و مکر او بر هلاک ملک مقصور گردد، و کارهای ملک تمام بشوراند، و تبعت این ازان زیادت باشد که در حق وزیر مخلص و قهرمان ناصح رواداشت. این سخن در دل شیر موقع عظیم یافت و اندیشه بهرچیزی و هرجایی کشید.
هوش مصنوعی: همه این فصل‌ها را نوشتند و به شیر فرستادند. او مادر را معرفی کرد. وقتی شیر از این موضوع مطلع شد، گفت: «امیدوارم ملک پایدار بماند». او افزود که اهتمامش در این کار بیشتر از آن بود که آن نفر لعنتی بدگمان شود. و امروز حیله و مکر او در خطر انداختن ملک محدود خواهد شد و کارهای ملک تماماً گسترش خواهد یافت و تبعات آن بیشتر از آن خواهد بود که در حق وزیر مخلص و ناصح بی‌پناه روا داشته شود. این سخن در دل شیر تاثیر بزرگی گذاشت و او به همه چیز و همه جا فکر کرد.
پس مادر را گفت: بازگوی از کدام کس شنودی، تا آن مرا در کشتن دمنه بهانه ای باشد. گفت: دشوار است بر من اظهار سر کسی که بر من اعتماد کشرده باشد. و مرا بکشتن دمنه شادی مسوغ نگردد، چون این ارتکاب روا دارم و رازی که بمحل ودیعت عزیز است فاش گردانم؟ لکن از آن کس استطلاع کنم، اگر اجزات یابم بازگویم.
هوش مصنوعی: مادر از او خواست که بگوید این خبر را از کدام فرد شنیده است تا بتواند بهانه‌ای برای کشتن دمنه پیدا کند. او پاسخ داد که برایش سخت است نام کسی را بگوید که به او اعتماد کرده باشد. او همچنین توضیح داد که نمی‌تواند از شادی کشتن دمنه صحبت کند، زیرا این کار برایش ناپسند است و نمی‌تواند رازی که برایش ارزشمند است را فاش کند. اما گفت اگر اطلاعات بیشتری به دست آورد، به مادر خواهد گفت.
و از نزدیک شیر برفت و پلنگ را بخواند و گفت: انواع تربیت و ترشیح و ابواب کرامت و تقریب که ملک در حق تو فرموده ست و می‌فرماید مقرر است، و آثار آن بر حال تو از درجات مشهور که می‌یابی ظاهر، و دران به اطنابی و بسطی حاجت نتواند بود. وانگاه گفت: واجبست بر تو که حق نعمت او بگزاری و خود را از عهده این شهادت بیرون آری. و نیز نصرت مظلوم، و معونت او در ایضاح حجت در حال مرگ و زندگانی، اهل مروت فرض متوجه و قرض متعین شناسد، چه هرکه حجت مرده پوشیده گرداند روز قیامت حجت خویش فراموش کند. از این نمط فصلی مشبع برو دمید.
هوش مصنوعی: شیر نزدیک رفت و پلنگ را به خود خواند و گفت: انواع تربیت و ادب و ویژگی‌های بزرگی که پادشاه درباره تو مقرر کرده است، ثابت و مشخص هستند و تأثیرات آن بر وضعیت تو به وضوح دیده می‌شود. نیازی به توضیحات اضافی نیست. سپس ادامه داد: بر تو واجب است که شکر نعمت او را به جا آوری و خود را از بار این شهادت آزاد کنی. همچنین، کمک به مظلوم و یاری او در بیان حقایق در زندگی و مرگ، از مسئولیت‌های افراد با مروت است، زیرا هر که حقایق یک شخص را در زمان مرگ پوشانده، در روز قیامت متوجه از بین رفتن حقایق خود خواهد شد. از این نوع نکات، درسی آموزنده حاصل شد.
پلنگ گفت: اگر مرا هزار جان باشد، فدای یکساعته رضا و فراغ ملک دارم از حقوق نعمتهای او یکی نگزارده باشم، و در احکام نیک بندگی خود را مقصر شناسم. و من خود آن منزلت و محل کی دارم که خود را در معرض شکر آرم و ذکر عذر برزبان رانم؟
هوش مصنوعی: پلنگ گفت: اگر هزار جان هم داشته باشم، برای یک ساعت رضایت و آرامش از مالک زندگی‌ام، آماده‌ام فدای او شوم و از نعمت‌هایش چیزی را نادیده نگذاشته‌ام. همچنین خود را در وظایف بندگی‌ام قصور می‌بینم. حالا من چه جایگاهی دارم که بخواهم شکرگزاری کنم و از عذر و بهانه صحبت کنم؟
بنده آن را چگونه گوید شکر
مهر و مه را چه گفت خاکستر؟
هوش مصنوعی: من چگونه می‌توانم از مهر و مه سپاسگزاری کنم، در حالی که خاکستر چه پیامی دارد؟
و مجب تحرز از این شهادت کمال بدگمانی و حزم مبلک است، و اکنون که بدین درجت رسیأ مصلحت ملک را فرونگذرام و آنچه فرمان باشد بجای آرم. وانگاه محاورت کلیله و دمنه چنانکه شنوده بود پیش شیر بگفت،و آن گواهی در مجمع وجوش بداد. چون این سخن در افواه افتاد آن دد دیگر که در حبس مفاوضت ایشان شنوده بود کس فرستاد که:من هم گواهی دارم. شیر مثال دادتا حاضر آمد و آنچه در حبس میان کلیله و دمنه رفته بود بر وجه شهادت باز گفت.
هوش مصنوعی: شخصی با احتیاط و احتیاط از شهادتی که به آن رسیده بود، خودداری کرد و برای حفظ مصلحت کشور، تصمیم به بیان حقیقت گرفت. او بعد از اینکه داستان کلیله و دمنه را به شیر گفت، آن شهادت را در جمعی از دیگران ارائه داد. وقتی این سخن در میان دیگران پخش شد، موجود دیگری که در زندان صحبت‌های آنها را شنیده بود، پیامی فرستاد که او هم شاهدی برای ارائه دارد. شیر دستور داد تا او هم حاضر شود و او آنچه که در زندان بین کلیله و دمنه گذشته بود را به عنوان شهادت بیان کرد.
ازو پرسیدند که: همان روز چرا نگفتی؟ گفت:بیک گواه حکم ثابت نشدی. من بی منفعتی تعذیب حیوان روا ندارم. بدین دو شهادت حکم سیاست بر دمنه متوجه گشت. شیر بفرمود تا او را ببستند و باحتیاط باز داشت، و طعمه او بازگرفت، و ابواب تشدید و تعنیف تقدیم نمودند تا زا گرنسگی و تشنگی بمرد. و عاقبت مکر و فرجام بغی چنین باشد.
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که چرا در آن روز چیزی نگفتی؟ او پاسخ داد که به دلیل عدم وجود شاهد معتبر، نمی‌توانستم ادعایی مطرح کنم. من نمی‌خواهم بدون منافع شخصی، به حیوانی آسیبی برسانم. پس با وجود دو شهادت، مقام حکومتی نسبت به دمنه تصمیم گرفت. شیر دستور داد او را زندانی کنند و به طور احتیاط نگه دارند و شکار او را بازپس گرفتند و راه‌های شدت و سختی را پیش روی او گذاشتند تا از گرسنگی و تشنگی بمیرد. در پایان، عواقب فریب و عذاب هرگز به خوبی نمی‌انجامد.