گنجور

بخش ۱۶ - سرانجام بومان

ملک بومان را چنانکه رسم بی دولتان است این نصایح ندانست شنود و عواقب آن را نتوانست دید. وزاغ هر روزی برای ایشان حکایت دل گشای و مثل غریب و افسانه عجیب می‌آوردی، و بنوعی در محرمیت خویش می‌افزود تا بر غوامض اسرار اخبار ایشان وقوف یافت. ناگاه فرومولید و نزدیک زاغان رفت. چون ملک زاغان او را بدید پرسید: ما وراءک یا عصام؟ گفت:

شاد شو ای منهزم، که در مدد تو
حمله تایید و رکضت ظفر آید

و بدولت ملک آنچه می‌بایست بپرداختم، کار را باید بود. گفت: از اشارت تو گذر نیست، صورت مصلحت باز نمای تا مثال داده شود. گفت: تمامی بومان در فلان کوه‌اند و روزها درغاری جمله می‌شوند. و در آن نزدیکی هیزم بسیار است. ملک زاغان را بفرماید تا قدری ازان نقل کنند و بر در غاری بنهند. و برخت شبانان که در آن حوالی گوسپند می‌چرانند آتش باشد، من فروغی ازان بیارم و زیر هیزم نهم. ملک مثال دهد تا زاغان بحرکت پر آن را بچلانند. چون آتش بگرفت هر که از بومان بیرون آید بسوزد و هرکه در غار بماند از دود بمیرد.

بر این ترتیب که صواب دید پیش آن مهم باز رفتند، و تمامی بومان بدین حیلت بسوختند، و زاغان را فتح بزرگ برآمد و همه شادمان و دوستکام بازگشتند. و ملک و لشکر در ذکر مساعی حمید و مآثر مرضی آن زاغ غلو و مبالغت نمودند و اطناب و اسهاب واجب دیدند. و او ملک را دعاهای خوب گفت، د راثنای آن بر زبان راند که: هرچه از این نوع دست دهد بفر دولت ملک باشد. من مخایل آن روز دیدم که آن مدبران قصدی پیوستند و از آن جنس اقدامی جایز شمردند.

کرد آن سپید کار بملک تو چشم سرخ
تا زرد روی گشت و جهان شد برو سیاه
بخش ۱۵ - حکایت موشی که به دعای زاهد مستجاب الدعوه به پیکر دختری درآمد: *‌زاهدی مستجاب‌الدعوه بر جویباری نشسته بود‌، غلیواژ موش‌بچه‌ای پیش او فروگذاشت. زاهد را بر وی شَفْقتی آمد، برداشت و در برگی پیچید تا به خانه بَرَد، باز اندیشید که اهل خانه را ازو رنجی باشد و زیانی رسد‌؛ دعا کرد تا ایزد تعالی، او را دختر پرداخته‌هیکل تمام‌اندام گردانید، چنانکه آفتاب رخسارش آتش در سایه چاه زد و سایه زلفش دود از خرمن ماه برآورد. بخش ۱۷: ملک گفت که از کیاست ودانش بومان شمتی بازگوی. گفت:در میان ایشان هیچ زیرکی ندیدم، مگر آنکه بکشتن من اشارت می‌کرد و ایشان رای او را ضعیف می‌پنداشتند، ونصایح او را بسمع قبول اصغا نفرمودند، و این قدر تامل نکردند که من در میان قوم خویش منزلت شریف داشتم و باندک خردی موسوم بودم،ناگاه مکری اندیشم و فرصت غدری یابم. نه بعقل خویش این بدانستند و نه از ناصحان قبول کردند، و نه اسرار خود از من بپوشیدند. و گویند «پادشاهان را در تحصین خزاین اسرار احتیاط هرچه تمامتر فرض است، خاصه از دوستان نومید و دشمنان هراسان. »

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ملک بومان را چنانکه رسم بی دولتان است این نصایح ندانست شنود و عواقب آن را نتوانست دید. وزاغ هر روزی برای ایشان حکایت دل گشای و مثل غریب و افسانه عجیب می‌آوردی، و بنوعی در محرمیت خویش می‌افزود تا بر غوامض اسرار اخبار ایشان وقوف یافت. ناگاه فرومولید و نزدیک زاغان رفت. چون ملک زاغان او را بدید پرسید: ما وراءک یا عصام؟ گفت:
هوش مصنوعی: ملک بومان به گونه‌ای بود که مانند دیگر حاکمان بی تجربه، نصایح را نادیده گرفت و نتوانست پیامدهای آن را ببیند. هر روز زاغی برای او داستان‌هایی دل‌چسب و افسانه‌های عجیب می‌آورد و به نوعی به دوستی نزدیک‌تر می‌شد تا به راز و رموز اخبار آن‌ها پی ببرد. ناگهان به نزد زاغان رفت و وقتی ملک زاغان او را دید، از او پرسید: "چه خبر از تو، ای عصام؟"
شاد شو ای منهزم، که در مدد تو
حمله تایید و رکضت ظفر آید
هوش مصنوعی: خوشحال باش ای شکست‌خورده، زیرا در کمک تو پیروزی و تلاشی برای موفقیت به سراغت می‌آید.
و بدولت ملک آنچه می‌بایست بپرداختم، کار را باید بود. گفت: از اشارت تو گذر نیست، صورت مصلحت باز نمای تا مثال داده شود. گفت: تمامی بومان در فلان کوه‌اند و روزها درغاری جمله می‌شوند. و در آن نزدیکی هیزم بسیار است. ملک زاغان را بفرماید تا قدری ازان نقل کنند و بر در غاری بنهند. و برخت شبانان که در آن حوالی گوسپند می‌چرانند آتش باشد، من فروغی ازان بیارم و زیر هیزم نهم. ملک مثال دهد تا زاغان بحرکت پر آن را بچلانند. چون آتش بگرفت هر که از بومان بیرون آید بسوزد و هرکه در غار بماند از دود بمیرد.
هوش مصنوعی: به خاطر سلطنت، کارهایی که باید انجام دهم، لازم است. او گفت: دلیلی بر این مسأله نیست، باید طرح مناسبی ارائه شود تا عملی گردد. گفت: همه افراد در فلان کوه هستند و در روزها در غاری جمع می‌شوند. در نزدیکی آن مکان هیزم زیاد وجود دارد. سلطان باید به زاغ‌ها دستور دهد تا مقداری از هیزم را جمع کرده و در جلوی غار بگذارند. همچنین باید آتش را برای شبانی که در آن اطراف میش‌ها را می‌چرانند روشن کند، من نوری از آن می‌آورم و زیر هیزم می‌گذارم. سلطان باید نشانی دهد تا زاغ‌ها به وسیله پرهای خود آن را به حرکت درآورند. وقتی آتش روشن شد، هر کسی که از بومان خارج شود، خواهد سوخت و هر کسی که در غار بماند، به خاطر دود خواهد مرد.
بر این ترتیب که صواب دید پیش آن مهم باز رفتند، و تمامی بومان بدین حیلت بسوختند، و زاغان را فتح بزرگ برآمد و همه شادمان و دوستکام بازگشتند. و ملک و لشکر در ذکر مساعی حمید و مآثر مرضی آن زاغ غلو و مبالغت نمودند و اطناب و اسهاب واجب دیدند. و او ملک را دعاهای خوب گفت، د راثنای آن بر زبان راند که: هرچه از این نوع دست دهد بفر دولت ملک باشد. من مخایل آن روز دیدم که آن مدبران قصدی پیوستند و از آن جنس اقدامی جایز شمردند.
هوش مصنوعی: بدین ترتیب، پس از آنکه به نظرشان رسید که وقت مناسبی است، به سمت موضوع اصلی رفتند و با تدبیری که اندیشیده بودند، تمامی مشکلات را حل کردند. این امر برای زاغان به فتح و پیروزی بزرگی تبدیل شد و همه با خرسندی و دوستی به خانه‌هایشان بازگشتند. همچنین، شاه و سربازان در حال یادآوری تلاش‌های شایسته و ویژگی‌های پسندیده آن زاغ بودند و درباره او اغراق و مبالغه کردند. آنها دعاهای نیکویی برای ملک کردند و در میان این دعای نیکو گفتند: هر عملی از این دست که انجام شود، به برکت سلطنت شاه باشد. من نیز آن روز شاهد بودم که مشاوران او به هدفی متحد شدند و اقداماتی را مجاز شمردند.
کرد آن سپید کار بملک تو چشم سرخ
تا زرد روی گشت و جهان شد برو سیاه
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به فردی است که پس از مشاهده یک واقعه دلخراش، چهره‌اش تغییر می‌کند و به شدت نگران و غمگین می‌شود. این فرد با دیدن آنچه اتفاق افتاده، چهره‌اش رنگ می‌بازد و حالتی تاریک و ناامید به خود می‌گیرد. به نوعی، این تغییرات ظاهری نشان‌دهنده تأثیر عواطف شدید بر انسان و چگونگی تأثر او از وقایع اطرافش است.