بخش ۷ - کشتن عباس هامان پسر هیتال شاه را گوید
وزآن روی بشنو سخن از سپاه
ز ارژنگ گردان زرین کلاه
چه رفت از پی گود یل شهریار
بگشتند گردان در آن مرغزار
پی اسب آن نامور یافتند
برآن سوی گردان عنان تافتند
بدیدند اسبش به آن کوهسار
گرفتند و بردند مردان کار
به نزدیک ارژنگشاه بزرگ
بگفتند کای نامدار سترک
بدیدیم اسب یل نامدار
که کردی چرا در لب جویبار
ندیدیم ما پهلوان را بدشت
ندانم چرخ از برش چون گذشت
چه ارژنگ ازین کار آگاه شد
بره درد و شادیش کوتاه شد
بفرمود کاید برش عاس تیز
که در کشته بودی چه الماس تیز
بدو گفت ای گرد والانسب
ز من دخت هیتال کردی طلب
سپارم بتو کشور و دخترش
بدانگه که از تن ببرم سرش
کنون گم شد از من یل نامدار
جهان پهلوان گرد خنجرگزار
بداند که این گرد هیتال شوم
نمانم بیک تن درین مرز و بوم
ز کین دست بر تیغ تیز آورد
به ما بر یکی رستخیز آورد
از آن پیش کآگاه گردد ازین
یکی چاره پیش آر ای گرد کین
بیاری برم گر سر شاه را
سپارم بتو کشور و ماه را
تو خود شرط کردی که از تن سرش
ببری بگیری ز من دخترش
بدو عاس گفت ای شه نام دار
کنون هست هنگامه گیر و دار
هرآن چیز گفتی بجای آورم
بخنجر سرش زیر پای آورم
بناگه برآمد غو کره نای
ابانای و سرغین و هندی درآی
همان نعره فیل و آوای کوس
ز درگاه هیتال با صد فسوس
چه خورشید برداشت از کوه سر
ز کارآگهان مردی آمد ز در
که شاها زمغرب در آمد سپاه
که از گردشان گشت گم مهر و ماه
ز مغرب سپاهی ز در در رسید
کشان کرد بر فرق مه بر رسید
همه عاد مانند مردان کار
همه شیره مردان خنجرگزار
سرانی که هر یک بروز نبرد
برآرند از فیل و از شیر گرد
چه جمهور زرفام با گیر و دار
رسیدند با لشکر بیشمار
چه ارژنگ بشنید دلتنگ شد
دلش سست و از روی اورنگ شد
بدو عاس گفت ای شه نامدار
مخور غم دل خویش رنجه مدار
همین شب روم سوی هیتال من
سراز کین ببرمش از یال من
چه هیتال را سر ببرم به تیغ
نمایند این لشکر ازماگریغ
بگفت این بیرون شد از پیش شاه
شب تیره آمد میان سپاه
نه آوای زنگ و نه نای جرس
نه های کشیک چی نه هوئی عسس
چه آمد بنزدیک خرگاه شاه
یکی اژدها دید در پیش گاه
کش از دم همی آتش آمد برون
نیارست از بیم رفتن درون
چنان بد که هیتال تیره روان
به جادوگری کرده بد آن نشان
که از دشمن ایمن بود گاه خواب
چنین تا برآمد ز که آفتاب
ز مرجانه این سحر آموخته
به شاگردیش دل برافروخته
چنین کرده مرجانه پیمان به شاه
که گر زی تو آید ز دشمن سپاه
بیایم بسازم همه کار تو
بهر کار باشم هوادار تو
چه دید اژدها را جهاندیده عاس
بگردید از آنجای دل پرهراس
بخرگاه ماهان برون رفت تفت
بخنجر سرش را ز تن برگرفت
روان برد نزدیک ارژنگشاه
نهاد آن سر بی بهایش بگاه
بپرسید شه کین سر از آن کیست
که بر جان او زار باید گریست
چنین داد پاسخ که ای شهریار
سر گرد هامان خنجرگزار
رسانیدم اینک بنزدیک تخت
ازو گشته بدبخت بد یاربخت
چه رفتم بنزدیک هیتال شاه
بدیدم یکی اژدهای سیاه
که بد خفته در پیش تخت بلند
بترسیدم آید به من زو گزند
چه ارژنگ بشنید ازو شاد شد
تو گفتی که از بند آزاد شد
سرش در سنان برد دربارگاه
زدند و بدیدند یکسر سپاه
چه روز دگر خسرو خاوری
برآمد بر این طاق نیلوفری
بهیتال گفتند جاوید مان
که هامانت بربست رخت از جهان
برافروخت هیتال بگریست زار
برو روز روشن چه شب گشت تار
تنش را بآتش فکندند زود
بماتم سه روز اندرون شاه بود
چهارم چو شد خاست آوای زنگ
که از مغرب آمد سپاهی به جنگ
جهاندار جمهور زرفام شیر
رسیدند زی شاه با دار و گیر
چه بشنید هیتال بربست کوس
جهان شد ز گرد سپه آبنوس
پذیره بیامد باین داد و دین
بر نامور شاه مغرب زمین
ورا دید شاد و بایوان شدند
برآمد خروش تبیره بلند
همه شب بدو داشت هیتال روی
ز ارژنگ بودش همه گفتگوی
بدو گفت جمهور کای نامور
بدان آمدم بسته کین را کمر
که تا این سپه را ز کین بشکنم
نه گر این کنم پس نه مردم زنم
بفرمای تا نای کین دردمند
که امروز مائیم خصم بلند
سر شاه ارژنگ آرم بچنگ
چه زی تیغ دست آورم روز جنگ
مر آن زابلی را سر آرم بدست
تنش را بخاک افکنم زار و پست
بخون سه فرزند هیتال من
سرانشان بکوبم بکوپال من
بخش ۶ - اظهار عاشقی کردن مرجانه با شهریار گوید: سپهبد بپیچید بر خویشتنبخش ۸ - صف آراستن دو لشکر در برابر همدیگر گوید: بشد شاد هیتال بر پیل کوس
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
وزآن روی بشنو سخن از سپاه
ز ارژنگ گردان زرین کلاه
هوش مصنوعی: از آن سو، درباره سپاه با تو سخن میگویم، سپاهی که تحت فرمان ارژنگ و در کلاههای طلایی هستند.
چه رفت از پی گود یل شهریار
بگشتند گردان در آن مرغزار
هوش مصنوعی: شخصی به دنبال یک پهلوان بزرگ رفته و در این حین برایش تعدادی از مردان جنگی دور آن دشت گرد آمدهاند.
پی اسب آن نامور یافتند
برآن سوی گردان عنان تافتند
هوش مصنوعی: آنها پی اسب معروفی را پیدا کردند و بر سمت دیگر دربارهی او تحقیق کردند.
بدیدند اسبش به آن کوهسار
گرفتند و بردند مردان کار
هوش مصنوعی: اسب او را در آن کوهها دیدند و مردان کار آن را گرفتند و با خود بردند.
به نزدیک ارژنگشاه بزرگ
بگفتند کای نامدار سترک
هوش مصنوعی: به نزد ارژنگشاه بزرگ گفتند: ای بزرگ نامدار و فرهیخته.
بدیدیم اسب یل نامدار
که کردی چرا در لب جویبار
هوش مصنوعی: ما اسب مشهور و نامدار یل را دیدیم که چرا در کنار جویبار ایستاده بود.
ندیدیم ما پهلوان را بدشت
ندانم چرخ از برش چون گذشت
هوش مصنوعی: ما پهلوانی را در دشت ندیدیم و نمیدانم وقتی که چرخ زمان از او گذشت، چه بر سرش آمد.
چه ارژنگ ازین کار آگاه شد
بره درد و شادیش کوتاه شد
هوش مصنوعی: وقتی ارژنگ از این کار خبر دار شد، بره هم از دردش کاسته شد و هم شادیش کم شد.
بفرمود کاید برش عاس تیز
که در کشته بودی چه الماس تیز
هوش مصنوعی: فرمان داد که بر او به تندی حمله کن، چرا که در خون کشتهشدهای همچون الماس براق و تیزدرخشان است.
بدو گفت ای گرد والانسب
ز من دخت هیتال کردی طلب
هوش مصنوعی: به او گفت: ای کسی که نژاد و نسبت گرامی است، تو از من خواستهای دختری را که هیتال نام دارد.
سپارم بتو کشور و دخترش
بدانگه که از تن ببرم سرش
هوش مصنوعی: من کشور و دخترش را به تو میسپارم، زمانی که من سرش را از بدنش جدا کنم.
کنون گم شد از من یل نامدار
جهان پهلوان گرد خنجرگزار
هوش مصنوعی: اکنون قهرمان بزرگ و نامدار جهان که همیشه در یاد من بود، از دستم رفته و فراموش شده است.
بداند که این گرد هیتال شوم
نمانم بیک تن درین مرز و بوم
هوش مصنوعی: بداند که این زحمت و دردها پایدار نخواهند ماند و من در این سرزمین و سرنوشت به یک فرد متوقف نخواهم شد.
ز کین دست بر تیغ تیز آورد
به ما بر یکی رستخیز آورد
هوش مصنوعی: از روی کینه، شمشیری تیز به دست گرفت و ما را به جنبش و خیزش واداشت.
از آن پیش کآگاه گردد ازین
یکی چاره پیش آر ای گرد کین
هوش مصنوعی: قبل از آنکه کسی از این موضوع باخبر شود، باید چارهای برای آن اندیشید. ای گرد، باید یک راه حل پیدا کنی.
بیاری برم گر سر شاه را
سپارم بتو کشور و ماه را
هوش مصنوعی: اگر تو مرا یاری کنی، حاضر هستم سر شاه را به تو بسپارم و سرزمین و زیبایی را به تو بدهیم.
تو خود شرط کردی که از تن سرش
ببری بگیری ز من دخترش
هوش مصنوعی: تو خود تصمیم گرفتی که از من دخترت را بگیری و به خاطر این کار، جانم را بسوزانی.
بدو عاس گفت ای شه نام دار
کنون هست هنگامه گیر و دار
هوش مصنوعی: مرد عاقل به پادشاه گفت: اکنون زمان اقدام و فعالیت است، پس بایستی جمع شده و به عمل بپردازی.
هرآن چیز گفتی بجای آورم
بخنجر سرش زیر پای آورم
هوش مصنوعی: هر چیزی که گفتی، من آن را عملی میکنم و در مواقع لزوم، با قدرت و ارادهام بر سر آن میایستم.
بناگه برآمد غو کره نای
ابانای و سرغین و هندی درآی
هوش مصنوعی: ناگهان صدای نای به وضوح و بلندی در فضا پیچید و به گوش رسید.
همان نعره فیل و آوای کوس
ز درگاه هیتال با صد فسوس
هوش مصنوعی: در این بیت به صدای غرشی چون نعره فیل و صدای کوس اشاره شده که از درگاه بالاترین مقام یا قدرت شنیده میشود. این صداها حاکی از انبوهی از احساسات و تحولات هستند که همراه با شگفتی و شوق به وقوع میپیوندند.
چه خورشید برداشت از کوه سر
ز کارآگهان مردی آمد ز در
هوش مصنوعی: از میان کوه، خورشید متولد شد و مردی که دارای تجربه و کاردانی بود، از در وارد شد.
که شاها زمغرب در آمد سپاه
که از گردشان گشت گم مهر و ماه
هوش مصنوعی: سپاه شاه از سمت مغرب وارد شد و دید که نور خورشید و ماه بهواسطهی گرد و غبار ناشی از حرکت آنها محو شده است.
ز مغرب سپاهی ز در در رسید
کشان کرد بر فرق مه بر رسید
هوش مصنوعی: از سمت مغرب، سپاهی به در رسید و چون به دژ نزدیک شد، بر سر ماه تابید.
همه عاد مانند مردان کار
همه شیره مردان خنجرگزار
هوش مصنوعی: همه مانند مردان عادی هستند، اما کارهای بزرگ و جوانمردانه، تنها از عهده مردان واقعی برمیآید.
سرانی که هر یک بروز نبرد
برآرند از فیل و از شیر گرد
هوش مصنوعی: کسانی که هر یک در روز جنگ به میدان میآیند، همانند فیل و شیر، بزرگ و نیرومند هستند.
چه جمهور زرفام با گیر و دار
رسیدند با لشکر بیشمار
هوش مصنوعی: جمعیتی از مردم که با زحمت و تلاش به یکجا رسیدند، با سپاهی انبوه و زیاد.
چه ارژنگ بشنید دلتنگ شد
دلش سست و از روی اورنگ شد
هوش مصنوعی: دلتنگی بر دله از شدت غم و ناامیدی او را ضعیف کرده و از حالت خود خارج شده است.
بدو عاس گفت ای شه نامدار
مخور غم دل خویش رنجه مدار
هوش مصنوعی: به او عاس (عاشق) گفت: ای پادشاه مشهور، غم دل خود را مخور و خود را ناراحت نکن.
همین شب روم سوی هیتال من
سراز کین ببرمش از یال من
هوش مصنوعی: امشب به سمت هیتال میروم تا کینهام را از خودم برطرف کنم و خود را از بار آن رها گردانم.
چه هیتال را سر ببرم به تیغ
نمایند این لشکر ازماگریغ
هوش مصنوعی: آیا واقعا میتوانم هیتال را به دست این لشکر از ما بزنم؟
بگفت این بیرون شد از پیش شاه
شب تیره آمد میان سپاه
هوش مصنوعی: او گفت که این از پیش شاه بیرون آمده است و شب تاریکی در میان سپاه فرود آمده.
نه آوای زنگ و نه نای جرس
نه های کشیک چی نه هوئی عسس
هوش مصنوعی: نه صدای زنگ به گوش میرسد و نه صدای جرس، نه نالههای شبزندهدار و نه صدای نگهبان.
چه آمد بنزدیک خرگاه شاه
یکی اژدها دید در پیش گاه
هوش مصنوعی: در نزدیکی خرگاه شاه، اژدهایی را دید که در مقابل او ایستاده بود.
کش از دم همی آتش آمد برون
نیارست از بیم رفتن درون
هوش مصنوعی: آتش از دم بیرون میآید، اما او از ترس درون رفتن، جرأت نمیکند بیرون بیاید.
چنان بد که هیتال تیره روان
به جادوگری کرده بد آن نشان
هوش مصنوعی: به قدری وضع وخیم است که تیرهدلها با ترفندهای جادوگری، نشانههای بدی را ایجاد کردهاند.
که از دشمن ایمن بود گاه خواب
چنین تا برآمد ز که آفتاب
هوش مصنوعی: آرامش و امنیت فردی که از دشمنان در امان است، باعث میشود که بتواند در آرامش خواب ببیند و خواب خوش ببیند تا زمانی که خورشید طلوع کند و روز جدید آغاز شود.
ز مرجانه این سحر آموخته
به شاگردیش دل برافروخته
هوش مصنوعی: از جذابیت مرجان، این دل شاد و شورانگیز را من از آموزههای او گرفتهام.
چنین کرده مرجانه پیمان به شاه
که گر زی تو آید ز دشمن سپاه
هوش مصنوعی: مرجانه با شاه پیمانی بسته که اگر دشمنان به سوی او بیایند، او از او حمایت خواهد کرد.
بیایم بسازم همه کار تو
بهر کار باشم هوادار تو
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم همه چیز را برای تو بسازم و در هر کار، حامی و پشتیبان تو باشم.
چه دید اژدها را جهاندیده عاس
بگردید از آنجای دل پرهراس
هوش مصنوعی: اژدها چه چیزی را دید که عالمان و دلسوزان از آنجا که دلشان پر از ترس است، دور شدند؟
بخرگاه ماهان برون رفت تفت
بخنجر سرش را ز تن برگرفت
هوش مصنوعی: در جایی که ماهان به سوی بیرون رفت، تفت به وسیله خنجر، سرش را از تن جدا کرد.
روان برد نزدیک ارژنگشاه
نهاد آن سر بی بهایش بگاه
هوش مصنوعی: یک روح به سمت ارژنگشاه روانه شد و سر با ارزشش را در آنجا قرار داد.
بپرسید شه کین سر از آن کیست
که بر جان او زار باید گریست
هوش مصنوعی: شاه پرسید که این دلشکسته کیست که باید به حال او اشک بریزیم؟
چنین داد پاسخ که ای شهریار
سر گرد هامان خنجرگزار
هوش مصنوعی: در پاسخ گفت که ای پادشاه، سرگردان و آشفته، مانند کسی هستی که در دستانش خنجر دارد.
رسانیدم اینک بنزدیک تخت
ازو گشته بدبخت بد یاربخت
هوش مصنوعی: من اینک به نزدیکی تخت رسیدم، اما او به بدبختی دچار شده است. ای کاش او به چنان سرنوشتی دچار نمیشد.
چه رفتم بنزدیک هیتال شاه
بدیدم یکی اژدهای سیاه
هوش مصنوعی: هنگامی که به نزد شاه هیتال رفتم، دیدم که یک اژدهای سیاه در آنجا حضور دارد.
که بد خفته در پیش تخت بلند
بترسیدم آید به من زو گزند
هوش مصنوعی: من از کسی که در برابر تخت بلند خوابیده، ترسیدم که مبادا آسیبی به من برساند.
چه ارژنگ بشنید ازو شاد شد
تو گفتی که از بند آزاد شد
هوش مصنوعی: وقتی ارژنگ (شخصیتی از داستان) شنید، خوشحال شد و گویی از بند و زنجیر رهایی یافته است.
سرش در سنان برد دربارگاه
زدند و بدیدند یکسر سپاه
هوش مصنوعی: او سرش را بالا برد و در دربار نگاه کرد و دید که تمام سپاه در آنجا تجمع کردهاند.
چه روز دگر خسرو خاوری
برآمد بر این طاق نیلوفری
هوش مصنوعی: روز دیگری طلوع کرد و شاهی از مشرق زمین بر این آسمان آبی و زیبا نمایان شد.
بهیتال گفتند جاوید مان
که هامانت بربست رخت از جهان
هوش مصنوعی: به آنها گفتند که جاوید است و هیچگاه نخواهد مرد، اما وقتی هامانت از این دنیا رفت، متوجه شدند که این سخن چقدر بیمعنا بود.
برافروخت هیتال بگریست زار
برو روز روشن چه شب گشت تار
هوش مصنوعی: خورشید درخشش خود را از دست داد و به شدت گریست، به طوریکه روزی روشن به شب تبدیل شد.
تنش را بآتش فکندند زود
بماتم سه روز اندرون شاه بود
هوش مصنوعی: او به سرعت تنش را در آتش افکندند و برای سه روز در سوگ او شاهی برگزار شد.
چهارم چو شد خاست آوای زنگ
که از مغرب آمد سپاهی به جنگ
هوش مصنوعی: زمانی که روز چهارم شد، صدای زنگی به گوش رسید که نشان میداد نیرویی از سمت مغرب به سوی جنگ آمده است.
جهاندار جمهور زرفام شیر
رسیدند زی شاه با دار و گیر
هوش مصنوعی: جهاندار و فرمانروای همه، به همراه یاران و افراد خود، به زمین و داراییهای شاه رسیدند و آنها را بررسی کردند.
چه بشنید هیتال بربست کوس
جهان شد ز گرد سپه آبنوس
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به شنیدن صدای کوس و آواز پیروزی اشاره میکند که نشانهای از آغاز جنگ و نبرد است. در اینجا، اشاره به شعلهور شدن آتش نبرد و ظهور قدرت در جهان دارد. همچنین، واژه "آبنوس" نمادی از زیبایی و استقامت است که در برابر گرد و غبار تیرهای که از سپاه برمیخیزد، قرار دارد. به طور کلی، این تصویر نمادی از جنگ و شکوه آن و تأثیراتش بر جهان است.
پذیره بیامد باین داد و دین
بر نامور شاه مغرب زمین
هوش مصنوعی: پذیره (فرستاده یا نماینده) با هدایای خود به نزد شاه معروف سرزمین مغرب (غرب) آمد.
ورا دید شاد و بایوان شدند
برآمد خروش تبیره بلند
هوش مصنوعی: او را دیدند که شاداب و خوشحال است و به همین خاطر، صدای بلندی از جمعیت به راه افتاد.
همه شب بدو داشت هیتال روی
ز ارژنگ بودش همه گفتگوی
هوش مصنوعی: شبها همیشه با زیبایی او سرگرم بود و گفتوگوهای دلپذیری داشت. زیبایی او مثل رنگ ز گل بود.
بدو گفت جمهور کای نامور
بدان آمدم بسته کین را کمر
هوش مصنوعی: به او گفتند، ای معروف و مشهور، من برای انتقام به اینجا آمدهام.
که تا این سپه را ز کین بشکنم
نه گر این کنم پس نه مردم زنم
هوش مصنوعی: من برای شکستن این ارتش از کینه و دشمنی تلاش میکنم، و اگر این کار را انجام دهم، پس دیگر به کسی آسیب نخواهم زد.
بفرمای تا نای کین دردمند
که امروز مائیم خصم بلند
هوش مصنوعی: بفرموده تا به حال آشفته و رنجیدهایم و امروز ما دشمنی بزرگ و قدرتمند داریم.
سر شاه ارژنگ آرم بچنگ
چه زی تیغ دست آورم روز جنگ
هوش مصنوعی: اگر بتوانم سر شاه ارژنگ را به چنگ آورم، چه نیازی به تیغ در روز جنگ دارم؟
مر آن زابلی را سر آرم بدست
تنش را بخاک افکنم زار و پست
هوش مصنوعی: من آن زابلی را با قدرت خود به زمین میزنم و او را در وضعی خوار و ذلیل به خاک میافکنم.
بخون سه فرزند هیتال من
سرانشان بکوبم بکوپال من
هوش مصنوعی: من فرزندان هیتال را بخوانم و بر سرشان بکوبم تا بر مشکلات و چالشها غلبه کنم.